Thursday, October 31, 2002

جوهر شعر



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - شما به ” جوهر شعري ” اشاره كرديد. منظورتان از ” جوهر شعري ” چيست ؟

ج - شعر معاصر ايران تا انقلاب 1357 ؛ بخاطر خاستگاه و زيستگاه اصلي خود ( يعني سياست ) غالبا“ ” موضوع ” يا ” مضمون ” است.
در اينجا : شعر ؛ ناشي از كشف و شهودهاي شاعرانه يا حاصل شور و شيدائي ها و بر خوردهاي عاطفي شاعر با جهان و جامعه نيست ؛
بلكه امري است ” سفارشي ” كه شاعر ( آگاه يا نا خودآگاه ) بخاطر تعلقات يا تمايلات سياسي خود ؛ آنرا ” ميسازد ” .
در اينجا شعر مانند ” كالبد ” يا ” قالب انسان ”ي است كه ” روح ” ( يعني : عشق ؛ عاطفه ؛ خيال ؛ تصوير ؛ جوش و جنون هاي عاشقانه ؛
تب و تاب هاي شاعرانه ) از آن ؛ رخت بر بسته است. بهمين جهت ؛ معروف ترين سرودهاي اين دوران ؛ از آغاز تولدشان ؛
محكوم به فراموشي يا مرگ بوده اند.در حاليكه شعر واقعي ؛ حاصل شوريدگي ها و شيدائي هاي شاعر است ؛ حاصل ” درد مشترك ”ي است
كه بوسيلهْ شاعر ” فرياد ” ميشود. بهمين جهت ؛ شعرهاي اصيل را نمي توان ” گفت ” بلكه - برعكس - اين ؛ شعرها هستند كه شاعر را ميگويندو مي سزايند.
نمونهْ تاريخي اينگونه شاعران ؛ « حافظ » و « مولانا » ( خصوصا” در ” ديوان شمس ” ) و نمونهْ كنوني آن « احمد شاملو » است.
شعر معاصر ايران تا انقلاب 1357 - اساسا” شعر ” زمان ” نيست ؛ شعري نيست كه از چهارچوب هاي محدود ” حال ” و از ” لحظه ”هاي
سياسي - اجتماعي موجود ؛ بگذرد و به ” تاريخ ” ( زمان ) بپيوندد و لذا ؛ عجيب نيست كه پس از گذشت فقط چند سال - امروزه -
-- سخني از آنها نباشد ( شعرهاي ميرزادهْ عشقي ؛ لاهوتي و آثار بسياري از شاعران انقلابي و سياسي كنوني ما ).

اگر لباس ” وزن ” و يا ” قافيه ” را از تن اكثر سروده هاي اين دوران برگيريم ؛ چيزي نمي ماند ؛ مگر يك مشت شعارهاي داغ
و ’تند سياسي كه فاقد كمترين پرداخت هنرمندانه يا ظرفيت شاعرانه اند.
روشن است كه سخن گفتن از ” آزادي ” بسيار بسيار خوبست ؛ امٌا تا وقتي كه اين مفهوم ؛ از منشور شگفت و رنگارنگ شاعرانه نگذارد ؛
هم ” آزادي ” را حرام كرده ايم و هم ” شعر ” را ... اينكه چرا در روح و جان هر ايراني - قرن هاست - كه « حافظ » و « مولوي » زمزمه ميشود ؛
اينگه چرا « خيام » فقط با 72 رباعي ؛ يا « باباطاهر» فقط با چندين دو بيتي ؛ در حافظهْ فرهنگي مان ماندگار شده اند ؛
امٌا « فرخي سيستاني »ها ؛ « عسجدي »ها و « انوري »ها ( با هزاران بيت شعر ) فراموش شده اند ؛
اينكه چرا بجاي « ميرزادهْ عشقي » يا « لاهوتي » ؛ امروز « عارف قزويني » يا « پروين اعتصامي » با ما آشناتر و همنواتر است ؛
اينكه از ميان خيل شاعران ايران ( از سال 1332 به بعد ) چرا « نيما » ؛ « شاملو » و « فروغ » با ما و در ما ( حتا در سياسي ترين لحظات )
بيشتر ” زمزمه ” ميشوند ؛ دقيقا” ناشي از وجود چنان خصوصيت شاعرانه يا هنرمندانه ايست كه از آ“ بعنوان ” جوهر شعري ” نام برده ام ...
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Tuesday, October 29, 2002

شعر امروز ايران چيست؟



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - دربارهْ شعر امروز ؟! نظر شما دربارهْ شعر امروز چيست ؟

ج - شعر معاصر ايران ( يعني از مشروطيٌت تا انقلاب 1357 ) شعري است كه - اساسا” - در كشاكش مبارزات سياسي ” متوٌلد ” شده ؛
در كشاكش مبارزات سياسي ” زيسته ” و با تداوم اختناق سياسي ؛ مضامين سياسي را ؛ باز توليد ؛ ” تقليد ” و تكرار كرده است.
به استثناي شعر چند شاعر ؛ مانند ( ” عارف ” ؛ ” نيما ” ؛ ” شاملو ” ؛ ” فروغ ” ؛ ” اخوان ” ؛ ” نادرپور ” ؛ ” رؤيائي ” ؛ ” سپهري ” ؛ ” اسماعيل خوئي ” )
بويژه در « ” عاشقانه ”ها و ” اندوهواره ” ها و ” ميخانگي ”هايش » ؛ شعر معاصر ايران تا انقلاب 1357 ؛ بعنوان يك شعر ” سياست زده ” --
- ’كلا” - از ذات و جوهر شعري بدور است. منظورم اين نيست كه سروده هاي اين دوران ؛ صرفا” بخاطر ” سياسي بودن ” شعر نيستند ؛ ابدا ” ؛
بلكه اين امر اساسا“ بخاطر فقدان آن ” جوهر ” يا جان و جهاني است كه ” شعر ” را از ” نظم ” جدا ميسازد.
بديهي است كه هر انساني در برابر مسائل سياسي - اجتماعي زمانش ” مسئول ” است و بنابراين ؛ طبيعي است كه براي پيشبرد آرمان هاي سياسي - اجتماعي خود؛
مبارزه كند . اين ” مسئوليت ” - امٌا - براي انسان هنرمند يا هنرمند انسان ؛ ” دوگانه ” است. بعبارت ديگر : انسان هنرمند ( و در اينجا ” شاعر ” )
هرقدر كه نسبت به آرمان هاي سياسي - اجتماعي خود ” حساس ” و ” مسئول ” ) است ؛ در برابر فرهنگ ؛ زبان و هنرش هم بايد حساس و مسئول باشد.
بهمين جهت ميتوان گفت كه مسئوليت هنرمند يا شاعر در برابر زبان و فرهنگ ؛ هنر و شعرش ؛ كمتر از مسئوليت سياسي - اجتماعي او نيست
( يا نبايد باشد ) از اين ديدگاه است كه از ميان خيل شاعران ايران - از مشروطيت تا انفلاب 1357 - ميتوان شاعراني چون
« ” عارف ” ؛ ” نيما ” ؛ ” شاملو و فروغ » را ؛ هم شاعرترين انسان هاي سياسي و هم ؛ سياسي ترين انسان هاي شاعر در دوران اخير دانست.

س - بهر حال ؛ ما در جهاني زندگي ميكنيم كه قدرت هاي مختلف در جهت هتك آزادي و حرمت انساني تلاش ميكنند ؛
و در مقابل ؛ نيروهائي هستند كه در جهت احياء آزادي و حرمت بشري مبارزه ميكنند ؛ طبيعي است كه شاعر در اين ميان تميتواند
تنها ” ناظر بي طرف ” باشد و شعر هم از اين كشاكش ها نمي تواند متآثر نباشد....

ج - كاملا“ ! من هم به ضرورت سخن گفتن از ” آزادي ” اشاره كرده ام ؛ امٌا متآسفانه ما - در گذشته
- چنان آلوده به ” سياست ” بوديم كه از استقلال شعر و هنر از طبقات و ايدئولوژي هاي طبقاتي غافل مانديم.
شعر و هنر - اساسا“ - از عام ترين عشق ها ؛ ارزش ها و آرزوهاي بشري حرف ميزنند نه مثلا” از فلان مسئلهْ سياسي
و مشخٌص روز ... نميدانم ؟! ” قشنگي ” ؛ قشنگي است ؛ حتا اگر بوسيلهْ يك شاعر يا هنرمند ” بورژوا ” ارائه شده باشد.
بنابراين : وقتي مثلا“ ” يداللٌه رويائي ” ( يعني غير متعهد ترين و غير سياسي ترين شاعر روزگار ما ) ميگويد :
« ... و ساليا
كه موجي عاشق بود
اندام او
( همه چين چين ...... شكن شكن )
در آسمان
گمراه ميكرد » .
××××××××
و يا وقتي ميگويد :
« سكوت
دسته گلي بود
ميان حنجرهْ من »
×××××××
من نميتوانم در برابر اين همه زيبائي و شكوه شاعرانه ؛ خاموش بمانم و با برخوردي به اصطلاح ” طبقاتي ” از كنار آنها ” بي تفاوت ” بگذرم.

ميخواهم بگويم كه كلام شاعرانه ( يعني سخن گفتن از عام ترين عشق ها ؛ و آرزوهاي بشري ) آنچنان است كه
بقول « مولانا » هركس از ظنٌ خود ؛ يار شاعر ميشود. ( هركسي از ظنٌ خود شد يار من. )

منشور شاعرانه چنان است كه همهْ طبقات و قشرهاي اجتماعي را - هريك را بنوعي - در هالهْ همزباني و همدلي ميكشاند.
« مرا ببوس » ( گل نراقي ) يادتان هست؟ من گمان نميكنم كه اين ترانه - اساسا“ - در پيوند با 28 مرداد 1332 سروده شده باشد ؛
امٌا ابعاد چندگانهْ شعر يا گستردگي منشور شاعرانه چنان است كه هر كس ؛ آرزو عشق و آرمانش را در آن احساس ميكند ؛
بهمين جهت است كه ” گل نراقي ” با همين يك ترانه - پس از گذشت حدود 40 سال ؛ هنوز در دل و جان مان زنده است.

اينكه « حافظ » قرن هاست كه در خانهْ هر ايراني حضور دارد ؛ ناشي از اينستكه مردم ما - از همهْ طبقات و اقشار - « حافظ » را بيانگر اميدها و آرزوهاي خود يافته اند
تا آنجا كه او را ” لسان الغيب ” لقب داده اند. اين مسئله - با توجه به اينكه ” خداوند سخن ” در ادبيات ما « سعدي » است ؛ بايد براي شاعران ما ؛ قابل تآمل باشد.
در يك تعبير كلي ( و خوش بينانه ) ميتوان گفت كه بسياري از شاعران معاصر ما - بيشتر - ” اديب ” بوده اند تا ” شاعر ” .
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Monday, October 28, 2002

شعر و ادبيات



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س- شما علاوه بر تحقيقات تاريخي ؛ در شعر و ادبيات نيز دست داريد. سالها پيش ؛ ’جنگ ادبي « سهند » و دو كتاب شعر
و چند نقد ادبي از شما خوانده ايم. ميخواهم بدانم كه اهميٌت يا ارزش ” شعر و ادبيات ” ما ؛ در چيست ؟

ج - حقيقت اينست كه ادبيات ( و بويژه ” شعر ” ) براي من هميشه ” هواي تازه ”اي بوده كه در آن توانستم تنفس و زندگي كنم.
مثل كسي كه در تاريكي ها ” سوت ” ميزند تا ترس و وحشت را از خودش براند ؛ من در تاريك ترين لحظات زندگيم به شعر « پناه » برده ام.
از نظر تاريخي ( با توجه به ممنوعيٌت تفكر فلسفي ؛ موسيقي ؛ نقاشي و پيكرتراشي در اسلام ) شعر ايران ؛ از يكطرف :
حامل همهْ ارزشهاي فرهنگي ؛ هنري و انساني ماست و از طرف ديگر : پايگاه و پناهگاه همهْ تفكرات فلسفي ماست.
بهمين جهت است كه مي بينيم بزرگترين شاعران كلاسيك ما ؛ در عين حال ؛ بزرگترين فلاسفهْ زمان خودشان هستند ؛ مثلا” « مولانا » و « خيام ».

من فكر مي كنم كه شناخت فرهنگ و فلسفهْ ايراني ؛ بدون شناخت شعر كلاسيك ما غير ممكن يا دشوار است ...
ميدانيم كه 800 سال از عمر هزار سالهْ ادب پارسي ( بعد از اسلام ) تحت سلطهْ حكومت هاي ’ترك زبان غزنوي ؛ سلجوقي و غيره گذشت.
در كشاكش اين قرن ها ؛ زبان فارسي - اساسا” - از طريق شعر توانست زنده بماند. به عبارت ديگر : فرهنگ و فلسفهْ ايراني از طريق شعرش
توانست از گذشته به آينده تداوٌم يابد. پس بي معنا نيست اگر بگوئيم : « فرهنگ ايران ؛ يعني شعرش » .

همهْ مقولات فلسفي ( از جمله ” ديالكتيك هگلي ” ) در شعر كلاسيك ما وجود دارند ( از مسئلهْ ” اضداد ” ؛ ” مبارزه و وحدت اضداد ” گرفته
تا ” ارتباط و پيوستگي بين پديده ها ” ؛ ” حركت و تكامل پديده ها ” و ... ) در اين باره كافي است كه مثلا” به اشعار « مولانا » نگاه كنيم.
اصلا” مهم نيست كه « مولانا » يا « ابن سينا » و « سهروردي » به اصطلاح ” ايده آليست ” يا ” عارف وحدت وجودي ” بوده اند
يا فيلسوف « ارسطوئي » و غيره ...( چنانكه تفكرات وحدت وجودي ” اسپينوزا ” و ايده آليسم « هگل » هم از اهميٌت فلسفي يا ارزش تاريخي آنها نكاسته است )
بلكه مهم اينست نشلن دهيم ( كه بر خلاف تفكر رايج ) ” ’سنٌت فلسفي ” مخصوص غرب يا اروپا نبوده و نيست ؛
بلكه ” ’سنٌت فلسفي ” در تاريخي و فرهنگ ايران نيز وجود داشته است و جهل يا نا آگاهي ما از فلسفهْ كلاسيك ايران ؛ دليل بر فقدان آن نيست.

شعر كلاسيك ايران - تاكنون - بيشتر از ديدگاه هنري و زيبا شناسانه ( Esthetique ) مورد توجه بوده است و هنوز - چنانكه بايد و شايد --
-- به محتواي فلسفي آن توجهي نشده ؛ در حاليكه ؛ شعر در ايران - هميشه - بعنوان وجدان بيدار ملي و فرهنگي ما عمل كرده است.

و در يك كلام بايد بگويم كه شعر و ادب پارسي ؛ يعني : سند هويٌت تاريخي و فرهنگي ما كه از لابلاي آن ؛
هستي فلسفي ؛ تاريخي ؛ اخلاقي و انساني ملت ما را مي توانيم بشناسيم و بشناسانيم.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Sunday, October 27, 2002

انقلاب اسلامي (5)



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

««« زندگي كوتاه است ولي حقيقت ؛ دورتر ميرود و بيشتر عمر ميكند ؛ بگذار تا حقيقت را بگوئيم. »»»
چنانكه گفتم : بعداز آوار سهمگين ” جمهوري اسلامي ” ؛ و بعداز فروريختن ديوارهاي ’دگم و تعصٌب ايدئولوژيك ؛ ما بايد بيش از پيش فروتن باشيم.
بايد دوستدار ” حقيقت ” بود ؛ اگر چه اين ” حقيقت ” با اساس ايدئولوژي و تفكرمان مخالف باشد.

متآسفانه در گذشته ؛ روشنفكران ما ” حقيقت ” را - بارها - قرباني منافع زودگذر سياسي و مصالح ايدئولوژيك خود كرده اند
( از روشنفكران چپ گرفته تا روشنفكران رسمي و راست ) و معدود كساني هم كه تن به اين ” حقيقتگوئي ” دادند ؛
بوسيلهْ همين ” روشنفكران ” ؛ مورد تهمت و توهين و دشنام قرار گرفتند ( نمونه اش زنده ياد ” خليل ملكي ” )
آنچه اينك ميتواند پهنهْ تفكرات ما را روشن تر و گسترده تر كند و ما را از فلاكت تاريخي اين « ثنويٌت مانوي »
( شرٌ مطلق يا خير مطلق ؛ سياهي مطلق يا سفيدي مطلق ) نجات دهد ؛ داشتن شهامت اخلاقي ؛ دبد انتقادي و تحقيق و ابراز شجاعانهْ حقايق است.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Saturday, October 26, 2002

انقلاب اسلامي (4)



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - فكر ميكنم ؛ بها دادن زياد به ” عوامل خارجي ” در انقلاب ايران ؛ چندان درست نباشد ؛ بهر حال انقلاب 1357 را
توده هاي مردمي بوجود آوردند كه از ظلم و ستم و بي عدالتي رژيم شاه به جان آمده بودند و ...

ج - من كه گفتم ... اقدامات شاه در صنعتي كردن و نوسازي جامعه با تدوين و ترويج تفكرٌ علمي و تكنولوژيك
و ايجاد نهاد هاي مستقل سياسي و دموكراتيك همراه نبود. تمركز بيش از حد قدرت در دست شاه ؛ فساد مالي و خودسري سران رژيم ؛
عدم مشاركت واقعي مردم در نظام سياسي جامعه ؛ تلقيٌ هرگونه اختلاف نظر سياسي به دشمني با نظام ( حتا در درون دربار و طبقهْ حاكمه )
و خصوصآ“ ’سلطهْ جهنمي ” ساواك ” بر شئون سياسي - فرهنگي كشور ؛ عوامل مهمي در ايجاد نارضايتي و بحران سياسي جامعه بودند ؛
با اينحال بايد پذيرفت كه روشنفكران و نيروهاي فعال سياسي نيز بجاي مبارزه با ” ديكتاتوري شاه ” ( جهت اعادهْ حقوق دموكراتيك )
با اتخاذ ” مشي مسلحٌانه ” ( هم استراتژي ؛ هم تاكتيك ) براي سرنگوني شاه ؛ در سوق دادن رژيم به خشونت و تشديد اختناق سياسي ؛ سهم فراوان داشتند.
در اين ميان ؛ جدا از تبليغات روشنفكران اسلامي ( خصوصا” ” دكتر شريعتي ” و ” مجاهدين ” ) كه نوعي سوسياليسم و ” جامعهْ بي طبقهْ اسلامي ”
را شعار خود ساخته بودند ؛ روشنفكران ” لائيك ” و پيشاهنگان آزادي و دموكراسي نيز بجاي تدوين فلسفهْ سياسي نوين براي جامعهْ نوين
و در حال تحوٌل ايران ؛ هريك با ذهنيتي آشفته و با فلسفه بافي هاي ’مخرب خود ؛ به ’شبهه آفريني و ترويج فلسفهْ سياسي اسلام پرداختند.
مثلا” : ” حزب توده ” از ( اسلام نوين انقلابي به رهبري ” آيت اللٌه خميني ” ) سخن گفت و يا ” جلال آل احمد ” با سفر به ” خانهْ كعبه ”
و دفاع از مرتجع ترين شخصيت انقلاب مشروطيت ( شيخ فضل اللٌه نوري ) و شخص ” خميني ” ( در شورش ارتجاعي 15 خرداد 1342 )
به تبليغ ” اسلامگرائي ” يا ” بارگشت به سرچشمه ” و مخالفت با ” دموكراسي ” ( از نوع غربي ) پرداخت و ” وحدت روشنفكر و روحانيت ”
( حوزه و دانشگاه ) را توصيه كرد. ” دكتر علي اصغر حاج سيد جوادي ” ( جامعه شناس معروف ) نيز با انتشار ” طلوع انفجار ” ( سال 1356 )
انقلاب ” حضرت محمد ” را ؛ بزرگترين اتقلاب تاريخ بشر شمرد و ” بازگشت به برابري و مساوات اسلامي ” را وظيفهْ اصلي انقلاب دانست
و عجيب تر اينكه : بعضي از متفكران رسمي رژيم مانند ” دكتر سيد حسين نصر ” ( رئيس انجمن شاهنشاهي فلسفه ) نيز بجاي تدوين فلسفهْ كلاسيك ايراني ؛
خود ؛ بتدوين و ترويج ” فلسفهْ اسلامي ” پرداختند... در واقع ؛ هم روشنفكران چپ و هم روشنفكران راست - هريك بنوعي -
-- معتقد به ” بنيادگرائي ” و تئوري ” ولايت ” بودند كه در آن ؛ ” آزادي ” نه شناخته شده بود و نه اساسا” - در فلسفهْ سياسي
روشنفكران ما ؛ جائي داشت . بديهي است كه ” تجدٌد گرائي ” - اساسا” - با ” آزادي ” و ” دموكراسي ” همراه است.
” تجدٌد گرائي ” در ” آزادي ” ميشكفد و در ” دموكراسي ” ’پربارتر ميشود. هم ” رضا شاه ” و هم ” محمد رضا شاه ” تنها به امنيت مليٌ ؛
توسعهْ اقتصادي و نوسازي كشور ؛ نظر داشتند و استقرار ” آزادي ” غافل بودند. ظاهرا” ؛ آنان از ” آزادي ” و ” دموكراسي ” ؛
دركي جز هرج و مرج و آشفتگي هاي سياسي نداشتند. بقول ” داريوش همايون ” ( وزير اطلاعات رژيم شاه در قبل از انقلاب ) :
« در شريطي كه همه چيز از ” آريامهر ” بر مي خاست و همه كس با نام ” آريامهر ” بقدرت ميرسيد ؛ مخالفت با شاه و گفتن ” مرده باد شاه ”
به افراد ؛ اهميتٌي ميداد كه دانشجويان و روشنفكران و سياستمداران ايراني را بدنبال خود ميكشيد ... »
اينچنين بود كه در فقدان ” آزادي ” و عدم مشاركت واقعي مردم ؛ تجدٌدگرائي ها و تمايلات ناسيوناليستي ” رضا شاه ” و ” محمد رضا شاه ”
در ميان روشنفكران ايراني ( و حتا در بين تئوريسين هاي رسمي رژيم ) از حمايت و همدلي صادقانه برخودار نبود و لذا در ” روز واقعه ” -
-- وقتي كه ” شاه ”«« صداي انقلاب مردم »» را شنيد - قلعه هاي رژيم از مدافعان واقعي و مردمي ؛ خالي ماند...

بنابراين : من بهاء زيادي به ” عوامل خارجي ” در انقلاب ايران نميدهم ؛ اگر بر اين نكات تآكيد كرده ام براي اينست كه بنظر من ؛
اين ” عوامل خارجي ” در رويدادهاي سال 1357 -- واقعا” -- نقش داشته اند:
وقتي ما - امروزه - خودمان ؛ در آمريكا و اروپا شاهديم كه شبكه هاي ارتباط جمعي ( راديوها ؛ تلويزيون ها و روزنامه ها )
چگونه ” افكار عمومي ” ميسازند ؛ آنگاه به نقش ” حكومت سازان ” در انقلاب ايران آگاه تر ميشويم.

آيا براي شما عجيب نيست كه دولت هاي آمريكائي و اروپائي ( خصوصا” ” فرانسه ” ) دربارهْ جنبش بنيادگرايان اسلامي در ” الجزاير ”
( به رهبري ” شيخ عباس مدني ” ) تقريبا” ” سكوت ” كرده اند؟ چرا ؟ براي اينكه اين دولت ها ؛ حضور يك ” حكومت اسلامي بنيادگرا ”
در منطقهْ آفريقا را به نفع خود نميدانند. اين ” سكوت ” و ” بي تفاوتي ” را با غوغاي عظيم و اغراق آميز شبكه هاي ارتباطي آمريكا
و اروپا ( خصوصا” بي بي سي ) در قبال انقلاب ايران مقايسه كنيد ( راديوهائي كه نقش ” پيام رسان امام خميني ” به درون جامعهْ ايران بودند )...

اينچنين شد كه توده هاي ما ؛ عكس ” امام ” را در ” ماه ” ديدند و روشنفكران و تحصيلكرده هاي ما ( حتا در درون هيآت حاكمه ) گمان كردند كه :
” خميني به چهار زيان زندهْ دنيا ؛ ’صحبت ميكند ” !!! ( در اين باره ؛ كتاب خانم ” مهشيد اميرشاهي ” بنام ” در حضر ” بسيار خواندني است ) ...
بهر حال بقول فرزانه اي : ««« زندگي كوتاه است ولي حقيقت ؛ دورتر ميرود و بيشتر عمر ميكند ؛ بگذار تا حقيقت را بگوئيم »»»
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Friday, October 25, 2002

انقلاب اسلامي (3)



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

انقلاب ” ايران ” - همچنين - بر اساس ميانگين سني عناصر فعال و كارساز آن ( چريك ها ؛ دانشجويان ؛ دانش آموزان ؛ خرده بورژوازي ’مدرن ؛ كارمندان )
اساسآ يك ” انقلاب جوان ” بود. اين طيف گسترده اما فعٌال ؛ پرشور و جوان ؛ از نظر سياسي نه خاطره اي از ” خميني ”
و شعارهاي او در 15 خرداد 42 داشت و نه حافظه اي از تاريخ معاصر ” ايران ” ؛ بهمين جهت - با توجه به پويائي و جواني خود - از يك
« راديكاليسم كور سياسي » برخوردار بود ... با اين خصوصيات ؛ نيروهاي انقلابي در سال هاي 50 - 57 با ” رٌد تئوري بقا ”
و با نفي ” سلاح فرهنگ ” به ترويج ” فرهنگ سلاح ” و ” شهادت طلبي ” پرداختند.
طبيعي است كه در فقدان احزاب سياسي سرشناس در سال 57 ؛ مذهب و مساجد ميتوانستند جايگاه و پناهگاه مناسبي براي ابراز ” حضور جمعي
در مخالفت با شاه باشند. به جرآت ميتوان گفت كه در سال 57 اگر شخصيتي - مانند ” ’مصدٌق ”- وجود ميداشت ؛ قدرتگيري ” خميني ” بسيار بسيار بعيد بود.

جالب است يادآور شوم كه اكثر علماي مذهبي و مراجع تقليد ( مانند ” شريعتمداري ” ؛ ” گلپايگاني ” ؛ ” خوئي ” و ... ) در سراسر حواذث 1357
موضعي محافظه كارانه در مخالفت با شاه داشتند. بنابراين : اشتباه است اگر انقلاب ايران را ” اسلامي ” بناميم.

س - بهر حال نظر شما دربارهْ انقلاب 57 و چگونگي يا چرائي پيروزي « خميني » چيست ؟؟؟

ج - معمولا” انقلاب ها يا علل داخلي دارند يا علل خارجي . دربارهْ علل و زمينه هاي داخلي انقلاب ايران ؛
بايد گفت كه تا 6 ماه قبل از بهمن 57 ؛ هيچ نشانه اي از يك انقلاب اسلامي و سقوط شاه وجود نداشت. رژيم شاه ؛ اگر چه با دشواري هائي
در زمينه هاي گراني اجناس و كمبود مسكن روبرو بود ؛ امٌا اين مشكلات ؛ آنچنان نبود كه آبستن يك انقلاب عظيم اجتماعي باشد.
از نظر اقتصادي ؛ در آستانهْ انقلاب 57 ؛ درآمد سرانهْ مردم اگر چه به شكل نا عادلانه اي توزيع ميشد ؛ با اين حال بيش از 2 هزار دلار بود
( كه نسبت به كشورهاي جهان سوٌم ؛ رقم بسيار بالائي بود ).

اكثريت مردمي كه در شهرها زندگي ميكردند - نسبت به سال هاي پيش - وضع مادي بهتري داشتند و خرده بورژوازي شهري ( حقوق بگيران )
كه بعداز اصلاحات اجتماعي شاه ؛ گسترش چشم گيري يافته بودند ؛ از رفاه مناسبي برخوردار بودند.در اين ميان ؛ آتش سوزي ” سينما ركس ” آبادان
( در مرداد ماه 1357 ) به تآثراٌت و هيجانات عمومي مردم دامن زد. اين فاجعهْ هولناك ( كه بدست مذهبي هاي متعصٌب هوادار ” خميني ” انجام شد )
’بعد تازه اي به مبارزات مردم عليه شاه داد.

انقلاب ايران ؛ حاصل ” توطئهْ خارجي ” نبود با اينحال بايد بگويم : در عرصهْ خارجي ؛ رژيم شاه نه مديون بانك هاي خارجي بود
و نه در جنگ با همسايگانش ( مثلا” ” عراق ” ) ضعيف و ناتوان شده بود. روي كار آمدن ” كارتر ” در سال 1976 از همان آغاز ؛
باعث نگراني هاي شديد شاه بود زيرا كه شاه - ’سنتٌا” - از دوستان و پشتيبانان جناح ” جمهوريخواه ” بود.
افزايش قيمت نفت در “ اوپك “ ( كه از جمله با اصرار و پافشاري شخص شاه صورت گرفته بود ) ؛ تهديدات شاه جهت افزايش باز هم بيشتر قيمت نفت
و تآكيد او به لغو قرارداد كمپاني هاي نفتي و ادارهْ كامل منابع و صنايع نفتي ايران بوسيلهْ مهندسان ايراني ؛ وجود نوعي ” تفرعن ”
و ” غرور ملي ” ( در اشاره به تاريخ و تمدٌن ايران باستان ) و ” طرح هاي بلند پروازانهْ شاه ” در مدرنيزه كردن ايران
و تظاهر به نوعي ” استقلال طلبي ” نسبت به غربي ها ( كه در مصاحبه هاي شاه با خبرنگاران خارجي خود را نشان ميداد )
همه و همه ” خوشايند ” كمپاني هاي نفتي و دولت هاي اروپائي و آمريكائي نمي توانست باشد ( بخوبي بياد دارم كه در گرماگرم انقلاب 1357
و قبل از روي كار آمدن ” خميني ” ؛ راديو ” بي بي سي ” گفته بود : « با پيروزي انقلاب اسلامي ؛ ايران ؛ رؤياي ” تمدٌن بزرگ ”
خود را براي هميشه فراموش خواهد كرد و در آينده ؛ به ايفاي نقشي شبيه كشور افغانستان ؛ اكتفا خواهد كرد » ).

نوعي ” ماهٌيت گرائي مطلق ” در ارزيابي رژيم شاه ( بعنوان ” رژيم وابسته ” و ” دست نشاندهْ امپرياليسم ” ) روشنفكران ما را از درك تضادهاي نسبي
و لحظه اي شاه با دولت هاي اروپائي و آمريكا بازداشت ... بهرحال : تآكيد ” كارتر ” بر ” نقض فاجعه بار حقوق بشر در ايران ”
( با توجه به اينكه در اين زمان ؛ بيش از 20 حكومت ديكتاتوري - نظير ” شيلي ” - در جهان وجود داشت )
و متعاقب آن ؛ ايجاد يك كارزار عظيم و اغراق آميز تبليغاتي در مطبوعات بين المللي ( مبني بر وجود صدهزار زنداني سياسي در ايران و ... )
وجود يك اپوزيسيون فعال ؛ متشكل و گستردهْ ايراني در خارج از كشور ( كنفدراسيون ) كه بصورت يك ” دولت ” در كشورهاي اروپائي
و آمريكائي عمل ميكرد و رهبران آن - عموما” - بخاطر تموٌل و تمكنٌ خانوادگي ؛ براي تحصيل ؛ سالها بود از ايران خارج شده بودند
و لذا درك روشن و درستي از تحولات اقتصادي - اجتماعي ايران بعداز اصلاحات اجتماعي 40 نداشتند و بهمين جهت دچار يك ” رمانتيسيسم انقلابي ”
و ” راديكاليسم كور ” در رابطه با مسائل سياسي ايران بودند ( محاصرهْ تهران از طريق شهر يا روستا ؟ ؛ انقلاب مسلحانهْ دهقاني به سبك ” چين ” ؛
انقلاب كارگري به سبك ” شوروي ” و ... انواع طرح ها و تئوري هائي كه كمترين پيوندي با مسائل جامعهْ ايران نداشت ).
همهْ اين ” عوامل خارجي ” در تحولات ايران و سقوط شاه ؛ نقش داشتند.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Wednesday, October 23, 2002

انقلاب اسلامي( 2 )



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - فراموش نكنيم كه در سال هاي 50 -57 شبكهْ عظيمي از مساجد و مدارس ديني در سراسر كشور وجود داشت.
” ’ملا ”ها با تبليغات خود از طريق اين شبكهْ عظيم ؛ در حقيقت ؛ ’مناديان و پيشاهنگان “ انقلاب اسلامي ” در شهرها و روستا ها بودند.
اين شبكهْ عظيم مساجد و مدارس اسلامي - در حقيقت - عامل بسيار مهمي در ” بسيج ” و سازماندهي نيروهاي مذهبي در سال 57 بودند.

ج - تلقيٌ از مساجد و مدارس اسلامي به عنوان ” شبكهْ عظيمي در سازماندهي و بسيج توده اي در سال 50 - 57 ” تا حدود زيادي ” اغراق آميز است.
زيرا كه قبل از انقلاب 57 ؛ اين شبكه ها - پنهان و آشكار - تحت نظر دولت ( سازمان اوقاف و ساواك ) قرار داشتند و از عملكردهاي سياسي ناچيز برخوردار بودند.
يكي از رهبران مذهبي انقلاب 57 - خود - تآكيد كرده كه : «« بزرگترين نقطهْ قوٌت ما ؛ بي سازماني ماست »».

از اين گذشته ؛ براي روستائيان ايران ؛ تبليغ انديشه هاي ” خميني ” بمعناي ” بازگشت به ده ” و بمنزلهْ استقرار ’مجدٌد ” روابط ارباب و رعيتٌي ” بود ؛
بهمين جهت ؛ روستا ها - عليرغم باورهاي اسلامي خود - در مجموع از حوزهْ تبليغات سياسي ’ملاٌ ها بر كنار بودند و لذا نقشي در انقلاب 57 نداشتند.
همين جا گفتني است كه حكومت ” رضا شاه ” اگر چه بر سيادت قطعي علماي مذهبي خاتمه نداد ؛ امٌا بر منافع مادي و معنوي آنان ؛ ضربه هاي جدٌي وارد ساخت.
اصلاحات اجتماعي سال 40 « محمد رضا شاه » نيز به سلطهْ بلامنازع علماي مذهبي و ” محاكم شرع ” در شهرها و روستا ها خاتمه داد
( كنترل املاك موقوفه ؛ بودجهْ بندي مدارس مذهبي و مساجد از طريق ادارهْ اوقاف )
بهمين جهت است كه ” آيت اللٌه خميني ” در سخراني هاي خود آنهمه به ” اين پدر و پسر ” ابراز تنفٌر و انزجار كرده است.

نيروهاي فعال سياسي - فرهنگي در سال هاي 50 ( روشنفكران و دانشجويان ) - اكثرا” - نيروهاي “ غيرمذهبي “ بودند.
رشد روز افزون نيروهاي غيرمذهبي و انزواي نيروهاي اسلامي در عرصهْ حيات سياسي - فرهنگي جامعهْ ؛ انچنان بود كه بقول ” دكتر شريعتي “
و “ حجه“ الاسلام خاتمي ”( وزير ارشلد ايلامي ) : « دانشگاه ها ؛ مرعوب هياهوي تبليغي الحاد بودند و بچه هاي مسلمان در دانشگاه هاي ايران
فاچاقي ” زندگي ميكردند. در اين دوران ؛ مدرنيسم و ماركسيسم در دو جبهه باورهاي اسلامي را مورد هجوم قرار دادند... »

با اين تركيب : در حوادثي كه به انقلاب 57 منجر شد ؛ اولين گروههاي اعتراضي عليه رژيم ” شاه ” ؛ روشنفكران ” لائيك ” و دانشجويان بودند :
” ده شب ” ( كانون نويسندگان ايران ) و ادامهْ آن در دانشگاه ” آريامهر ” ( شب شعر “ سعيد سلطانپور “ ) به اعتراضات و اعتصابات دانشجوئي دامن زد.
براي اولين بار ؛ شركت كنندگان در آن شب ها ؛ به خيابان ريختند و مبارزهْ ضد دولتي را عمومي كردند.
تنها پس از اعتراضات روشنفكران و اعتصابات دانشجويان بود كه نيروهاي مذهبي ( بازاريان و ’طلابٌ ) جرآت يافتند و شروع به اعتراض ؛
بستن بازارها و راهپيمائي كردند. شعارهاي مردم تا دي ماه 57 ؛ شعارهاي دموكراتيك و غير اسلامي بود ( آزادي مطبوعات ؛ آزادي زندانيان سياسي و ... )
تنها در آستانهْ انقلاب ( بهمن ماه ) ما شاهد شعار « حزب فقط حزب اللٌه ؛ رهبر فقط روح اللٌه » و يا
« استقلال ؛ آزادي ؛ جمهوري اسلامي » بوديم و از اين زمان بود كه ” حاشيه نشينان شهري “ هم قدم به ميدان انقلاب گذاشتند.
انقلاب ” ايران ” يك « انقلاب شهري » بود و جايگاه و پايگاه آن ؛ مراكز شهرها بود. روستائيان ( كه نصف جمعيت ايران را تشكيل مي دادند )
همانطور كه گفتيم در انقلاب 57 حضور نداشتند. از اين گذشته : وجود اقوام مختلف ’سنيٌ مذهب در ايران ( كردها ؛ تركمن ها و بلوچ ها )
عملا” چيزي بنام ” حكومت اسلامي “ به رهبري “ خميني “ شيعه مذهب را براي بخش عظيمي از مردم ايران ؛منتفي ميساخت.
بهمين جهت - چه قبل و چه بعداز روي كار آمدن “ خميني “ - نواحي ’سنيٌ نشين ايران ؛ هيچگاه با عقايد سياسي - مذهبي او همراه نشدند.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Tuesday, October 22, 2002

انقلاب اسلامي ايران



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - با اين توضيحات ؛ فكر ميكنم - الاٌن - بتوانيم دربارهْ « انقلاب اسلامي ايران » صحبت كنيم. دربارهْ انقلاب ايران « آيت اللٌه خميني »
و استقرار حكومت اسلامي در ايران ؛ مقالات و كتابهاي فراواني چاپ و منتشر شده اند. اگثر اين تحقيقات ؛ انقلاب اسلامي ايران را از ديدگاه ” ساختاري”
( بر اساس ” رشد ناموزون سرمايه داري ” و ” مدرنيزاسيون شتابان جامعهْ ايران ” بررسي كرده اند ؛ چيزي كه شما هم - در علل بنيادگرائي اسلامي - به آن اشاره كرده ايد...

ج - اوٌل اجازه بدهيد دربارهْ خصلت ” اسلامي ” يا ” غير اسلامي ” انقلاب ايران اشاره اي بكنم. ميدانيم كه قبل از پيدائي ” جمهوري اسلامي ” ؛
جامعهْ ما ؛ بطور مشخص سه رويداد ’مهم سياسي - اجتماعي را پشت سر گذاشت :
اوٌل : انقلاب مشروطيت.
دوٌم : جنبش مليٌ كردن صنعت نفت.
سوٌم : شورش 15 خرداد 42.
توجه به اين سه دورهْ ’مهم در بحث ما از اين نظر اهميت دارد كه ميتواند پاسخي به ماهيٌت ” اسلامي ” يا ” غير اسلامي ” انقلاب 57 بدست دهد.

انقلاب مشروطيٌت ايران ؛ در حقيقت تبلور اجتماعي مقابلهْ ” بدعت ” ( تجدٌد ) با ” ’سنٌت ” ( شريعت ) بود.
متفكران مشروطه براي اولين بار كوشيدند تا ” هويٌت مليٌ ” را جايگزين ” هويٌت اسلامي ” سازند.
نوعي ” ’رنسانس ” ( يعني بازگشت به تاريخ و فرهنگ و تمدٌن ايران باستان ) در عقايد متفكران مشروطه ( مانند ” ميرزا آقا خان كرماني ؛ ميرزا فتحعلي آخوندزاده )
وجود داشت كه يادآور انديشه هاي متفكران دورهْ ’رنسانس اروپا ( يعني بازگشت به فرهنگ و تمدٌن يونان و ’رم باستان ) بود.
متفكران دورهْ مشروطيت نيز مانند متفكران عصر رنسانس اروپا ؛ معتقد بودند كه راز رهائي جامعه از درماندگي و فلاكت تاريخي ؛
گسستن از فرهنگ ” ديني ” و رهائي از سلطهْ اسلامي است. با چنين ديدگاهي ؛ در انقلاب مشروطيت ؛ روزنامه ها و گروهاي سياسي ؛
شعارها و خواست هاي مردمي - عمومآ - ” غيراسلامي ” بودند ؛ و ” مشروعه ” - عليرغم داشتن رهبران برجسته اي مانند ” شيخ فضل اللٌه نوري ” -
نتوانست بر هواداران ” مشروطه ” پيروز شود.
انزواي اجتماعي و سياسي ” مشروعه خواهان ” آنچنان بود كه چاپخانه هاي ” تهران ” و مراكز استانها ؛ از چاپ و انتشار اعلاميه هاي آنان خوداري ميكردند.
جالب است بدانيم كه تعدادي از علماي اسلامي نيز - خواسته يا نا خواسته - خود ؛ در حقيقت ؛ ايدئولوگ ” مشروطه خواهي ” بودند ( مانند ” علامه محمد حسين نائيني ” ).

در جنبش مليٌ كردن صنعت نفت به رهبري « دكتر مصدق » نيز عليرغم حضور رهبران مذهبي برجسته اي مانند ( آيت اللٌه كاشاني )
رهبري جنبش - اساسآ - دردست نيروهاي ” غير اسلامي ” ( لائيك ) بود. اعلاميه ها و نشريات آن زمان ؛ به روشني فضاي ” غيرمذهبي ” جنبش مردم را نشان ميدهند.
در اين زمان نيز ؛ نشريات و روزنامه هاي مهم ؛ اتحاديه هاي كارگري ؛ كشاورزي ؛ زنان و كميتهْ اصناف - بطور كلي - فاقد خصلت اسلامي بودند.

در شورش 15 خرداد 42 نيز توده هاي شهري و روستائي - عمومآ - پاسخي به نداي ” آيت اللٌه خميني ” ندادند ؛
بهمين جهت ؛ اين شورش - در يكي دو روز اوٌل - در تهران و قم خاموش شد.

مطمئنآ شما قبول داريد كه چه در انقلاب مشروطيت ؛ چه در جنبش مليٌ كردن صنعت نفت و چه در 15 خرداد 42 ؛ جامعهْ ايران به اصطلاح ” اسلامي تر ”
از سال 57 بود و ” انقلاب اسلامي ” ميبايست در اين سه دورهْ مهم از تاريخ سياسي ايران صورت ميگرفت نه در سال 57 كه بخاطر رفرم ارضي
و اجتماعي شاه ( در سال 40 ) و تحولات اقتصادي و اجتماعي متعاقب آن ؛ مذهب ( بعنوان يك آرمان حكومتي ) اساسآ به حاشيهْ ” حوزه ”ها و ” تكيه ”ها
رانده شده بود و اساسآ نقشي در تحولات سياسي - اجتماعي ايران نداشت.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Friday, October 18, 2002

تبٌ اسلامگرائي! (2)



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

2 - پيدايش دولت ” اسرائيل ” در سرزمين هاي اشغال شدهْ اسلامي و حمايت كشورهاي غربي از اين ” دولت غاصب ” ؛
باعث شكوفائي و تشديد تعصٌبات اسلامي و موجب ظهور كينه و مخالفت با ” غرب ” گرديد.

3 - ناتواني جنبش هاي استقلال طلبانهْ خاورميانه ؛ شمال آفريقا و خصوصآ شكست ناسيوناليسم عرب ( ناصريسم ) در مصر و سوريه ؛
درماندگي حكومت هاي مذكور در استقرار آزادي و عدالت اجتماعي و در نتيجه : تداوم حكومت هاي فردي و استبدادي در كشورهاي خاورميانه ؛
زمينهْ مساعدي براي روكردن توده هاي مردم به ” ايدئولوژي رهائي بخش اسلام ” بود. در اينجا ؛ دوران ” صدر اسلام ” ( حكومت حضرت محمد )
چنان ” ايده آليزه ” شد كه در آن - گوئي - آزادي ؛ عدالت اجنماعي ؛ برابري و برادري ؛ در اوج بود.

4 - شكست اعراب از اسرائيل در جنگ 6 روزهْ 1867 و اكتبر 1973 كه در آن ؛ دولت هاي عربي - پنهان و آشكار - در كنار ” اسرائيل ” بودند.

5 - ’رشد مناسبات سرمايه دارانه در كشورهاي خاورميانه و شمال آفريقا. از اوايل سالهاي 1970 با صعود قيمت نفت و سرازير شدن دلارهاي نفتي ؛
ساختار ’سنتٌي كشورهاي خاورميانه دگرگون شد. در بعضي از كشورها ؛ اين دگرگوني ؛ شتاب بي سابقه اي داشت . اين شتاب ؛ واكنش فرهنگ ’سنتٌي
حاكم بر اين كشورها - در برابر فرهنگ بيگانه ( غربي ) را بدنبال داشت. توجه به اقتصاد ” تك محصولي ” ( نفت ) و عدم توجهْ دولت ها به رشد
و گسترش صنعت كشاورزي و در نتيجه : خانه خرابي و كوچ روستائيان به شهرها و نواحي صنعتي ( خصوصآ به حاشيهْ پايتخت ها )
و پيدايش طيف گسترده اي از ” حاشيه نشينان ” در شهرها ؛ تركيب اجتماعي نويني را بوجود آورد. اين ” حاشيه نشينان ” كه از فرهنگ و ذهنيٌت ’سنتيٌي
و روستائي نبريده بودند و در مناسبات جديد شهري نيز جايگاهي نداشتند ؛ در حقيقت كساني بودند كه از روستا ها ” رانده ” و در شهرها ” مانده ” بودند
و براي مبارزه با فقر ؛ بي ثباتي ؛ بي عدالتي و دست يافتن به آرامش روحي و معنوي ؛ سلاحي جز مذهب و ’سنٌت در دست نداشتند
و لذا در جنبش هاي اعتراضي آينده ؛ مي توانستند بهترين و فداكارترين ارتش براي ” ’اپوزيسيون اسلامي ” در كشورهاي مسلمان باشند.
بهمين جهت ؛ بر خلاف جنبشهاي اسلامي اوليه ؛ جنبش هاي اسلامي نوين ؛ ” خصلتي توده اي و مردمي ” يافت.

6 - رشد آزادي و دموكراسي سياسي در كشورهاي اسلامي با رشد شتابان مناسبات سرمايه دارانه در اين كشورها تناسبي نداشت.
استبداد و اختناق سياسي ؛ فقدان آزادي بيان و وجود سانسور كتاب و مطبوعات و هراس حكومت ها از ” شبح كمونيسم ” باعث شد تا اين جوامع از ” حافظهْ تاريخي ”
و غناي سياسي - فرهنگي محروم بمانند. در حقيقت : استبداد سياسي و فقذان آزادي و دموكراسي ؛ در كنار بحران هاي اقتصادي - اجتماعي ؛
دو رمينهْ اساسي براي رشد و كسترش ” بنيادگرائي اسلامي ” ميباشند.
در فقدان تشكل هاي دموكراتيك و احزاب سياسي ؛ ” مساجد ” در حقيقت ” زرادخانه ”اي بودند كه ارتش ” حاشيه نشينان ” ؛ تهي دستان
و خرده بورژوازي شهري را به سلاح ” شهادت ” و ” اللٌه’ اكبر ” مجهز ميكردند.
در عرصهْ روشنفكري هم ” غرب زدگي ” تبديل به حربه اي عليه ” تجدٌد گرائي ” و مخالفت با روشنفكران غير مذهبي گرديد. ( در ايران ” جلال آل احمد ” )
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Thursday, October 17, 2002

تبٌ اسلامگرائي!



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - در كنار ” عقب نشيني تفكر ديني ” در اذهان عمومي ايرانيان ؛ ما امروزه شاهد اوج گيري ” بنيادگرائي ” در كشورهاي مسلمان هستيم.
نوعي ” تبٌ اسلامگرائي ” در سراسر كشورهاي اسلامي بچشم ميخورد...
آيا اين بمعناي آنست كه اسلام ؛ امروزه ” مدينهْ فاضلهْ نوين ”ي را نمايندگي ميكند ؟
اساسآ ” بنيادگرائي ” را شما چگونه تحليل ميكنيد ؟ و چرا اينك ( در اين 10 - 15 سال اخير ) در كشورهاي اسلامي ؛ خود را نشان داده است ؟

ج - « تبٌ اسلامگرائي » - البته - غير قابل انكاراست ؛ امٌا عمومي يا سراسري نيست. از يك ميليارد مسلمانان جهان ؛ حدود دويست ميليون نفر
اينك دچار اين ” تبٌ ايلامگرائي ” هستند. از اين گذشته ؛ ” تبٌ اسلامگرائي ” در همهْ كشورها ؛ يكدست نيست ؛ مثلآ در افغانستان ؛ الجراير ؛ لبنان ؛ پاكستان ؛
و مصر ؛ ما با تلقٌي خشني از » حكومت اسلامي « روبرو هستيم. تنوٌع جنبش هاي اسلامي در جهان ؛ در عين حال بيانگر تنوٌع نيروهاي اجتماعي تشكيل دهندهْ آنست.
همچنين بايد دانست كه ” اسلامگرائي ” در كشورهائي كه به نوعي افراط گرائي حكومت هاي اسلامي را تجربه كرده اند مانند ( سودان ؛ پاكستان و ” ايران ” )
رو به افول است. در كشورهائي كه داراي حكومت هاي ’سنتيٌ اسلامي هستند و تماس فرهنگي چنداني با فرهنگ غرب نداشته اند
و مهاجرت چنداني هم به شهرها يشان صورت نگرفته ؛ موج ” اسلامگرائي ” قوي نيست مثل : ( عربستان سعودي و كويت ) در عوض :
كشورهائيكه در آنها حكومت ها فاقد مشروعيت سياسيهستند و مردم از آزادي و دموكراسي محرومند و دولت ها ؛ تجربهْ طولاني در رابطه با غرب
و فرهنگ غربي دارند ؛ موج ” اسلامگرائي ” در آنها گسترده تر است مانند : ( مراكش ؛ تونس ؛ مصر و الجزاير ) .

لازم است تآكيد كنم كه : در هيچيك از كشورهاي صنعتي جهان ؛ ” اسلام ” نفوذ چنداني ندارد ؛ بنابراين ميتوان گفت كه اسلام و حكومت اسلامي -
- اساسآ - يك « ايدئولوژي جهان سومي » است.


موج ” اسلامگرائي ” ؛ قبل از انقلاب اسلامي ايران ؛ بطور پراكنده و نا متشكل وجود داشت مثلآ :
( اخوان المسلمين در مصر و سوريه و فدائيان اسلام در ايران ) اماٌ پيروزي ” آيت اللٌه خميني ” و استقرار يك حكومت اسلامي در ايران ؛
باعث برجستگي ؛ تشويق و تحٌرك موجهاي ” اسلامگرائي ” در خاورميانه و شمال آفريقا شده است.

دربارهْ علت يا علل رشد ” بنيادگرائي اسلامي ” ميتوان به عوامل ’متعٌدد و مختلفي اشاره كرد :
1 - سقوط امپراطوري ’عثماني و سلطهْ امپراطوري هاي استعماري انگليس و فرانسه ( و بعد آمريكا ) در كشورهاي خاورميانه ؛ باعث شد تا
« غربي »ها تسلط سياسي - فرهنگي خود را در اين كشورها گسترش دهند. مردم كشورهاي مسلمان خاورميانه ( كه تا ديروز در چشم « غربي »ها
بعنوان يك ” دشمن ” و يا يك ” رقيب مغرور ” و ” قابل احترام ” ؛ جلوه ميكردند ) با تسلط استعمارگران به « بربرها » و « نيمه وحشي ها » تنزل كردند.
آنان خود رذا مانند قربانيان تهاجم دولت هاي غربي احساس كردند. آنان خود را مانند قربانيان مظلومي حس ميكردند كه دشمنان شان
( اروپاي مسيحي و بعد اسرائيل صهيونيست ) در تدارك حملات دردآوري عليه ارزش هاي فرهنگي و ديني شان بودند.
بنابراين : با آغاز استعمار فرانسه و انگليس ( و بعد آمريكا ) اسلام به ” دژ ” احساسات مردمي عليه بيگانگان تبديل شد.
با اينحال بايد تآكيد كرد كه جنبش هاي اسلامي در اين دوران ؛ اساسآ ” خصلت روشنفكري ” داشتند و متشكل از ” منورٌ الفكر”ها و متفكران جوامع اسلامي آن زمان بودند:
( سيد جمال الدين اسدآبادي ؛ محمد عبده ؛ رشيد رضا ؛ جنبش سلفيهٌ ) . اينان با پايه گذاري ” رنسانس اسلامي ” يا ” النبا ” ( بيداري ) و با طرح شعار
« بازگشت به خويش » و « كسب هويٌت اسلامي » و با تفسير نوين ( شبه علمي ) از اصول اسلامي ؛ كوشيدند تا از يكطرف بر عقب ماندگي تاريخي جوامع حود ؛
غلبه كنند و از طرف ديگر با نفوذ فرهنگ غرب مقابله نمايند.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Saturday, October 12, 2002

حقوق بشر در اسلام (؟)



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

حدود ساعت هشت و سي دقيقهْ شب چهارشنبه ١۷ مهر ١٣٨١ – ۹ اكتبر ٢٠٠٢ – « بابا بزرگ هم شديم »

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - امٌا ايدئولوژي اسلامي هم ؛ از ” آزادي ” و ” دموكراسي ” سخن ميگويد.
اخيرآ يكي از متفكران ” اسلام راستين ” - حتا - كتابي دربارهْ « حقوق بشر در اسلام » نوشته و ...

ج - درست است ! آنان نيز از آزادي ؛ دموكراسي و عدالت اجتماعي صحبت ميكنند ؛ امٌا ” آزادي در چهارچوب اسلام ”.
در عقايد آنان - اساسآ - آزادي با اسارت در دين آغاز ميشود. در نظر اين متفكران ؛ « اسلام ؛ عين آزادي و آزادي ؛ عين اسلام » تلقي ميشود.
بهمين جهت است كه متفكران معروف اسلامي مانند : ( طباطبائي ؛ آيت الله مطهري ؛ دكتر شريعتي و مسعود رجوي ) تآكيد ميكنند :
« اگر بنا باشد عدالت و آزادي باشد ؛ امٌا از نام و ياد خدا و اسلام خبري نباشد ؛ ما از چنين آزادي و عدالتي بيزاريم. »
بقول آقاي ” رجوي ” : « حكومت اسلامي هرگز مشابهتي با دموكراسي غربي ندارد. »
در بينش متفكران اسلامي ؛ تعارض بين ” حاكميت مردم ” و ” حقوق بشر ” با تئوري ” ولايت ” ( ولايت امام ؛ رهبر ؛ يا ” ولي فقيه ” )
انچنان آشكار است كه تنها ” نسخه نويسان دارالشفاي جامعهْ بي طبقهْ توحيدي ” آنرا تجاهل ميكنند.

اعتقاد به ” ولايت ” ( يعني رهبري جامعه بوسيلهْ امام ؛ رهبر مذهبي يا ولي فقيه ) و نا بالغ دانستن مردم براب اظهار نظر و ” انتخاب ” ؛
مشخصهْ اساسي فلسفهْ سياسي اسلام ( خصوصآ شيعه ) است. بهمين جهت : اسلام بخاطر سرشت ضد دموكراتيك خود ؛
هيچگاه نتوانسته و نخواهد توانست حامل آزادي ؛ دموكراسي و حقوق بشر باشد.


تناقض اساسي حكومت اسلامي معاصر در اينست كه از يك طرف ؛ جامعه يا نيازهاي اقتصادي - اجتماعي و فرهنگي - سياسي ” امروز ” زندگي ميكند
و از طرف ديگر ؛ رهبران اسلامي كوشش ميكنند تا اين جامعه را با قوانين 1400 سال پيش رهبري نمايند.
در حكومت اسلامي ايران ؛ مسئلهْ ديگري هم برعوامل بي ثباتي و هرج و مرج اضافه ميشود و آن اينكه :
« فقدان ” مركزيت واحد ” و تعدٌد ” مراجع تقليد ” ( بر خلاف مذهب ’سنٌي ) و در نتيجه : تعدٌد مراكز تصميم گيري ديني ( اجتهاد ؛ ’فتوي’ ) در مذهب ” تسيٌع ” ؛
دستگاه ديني يا حكومت اسلامي را بسوي نوعي ” آنارشيسم ” و هرج و مرج سوق ميدهد. »

آشوب ها و هرج و مرج ها و درگيري هاي دروني و اقدامات فلج كنندهْ كنوني ( بويژه در ” قوهْ ’مجريٌه ؛ قضائي و .... )
خصلت ” ملوك الطوايفي ” نهادهاي اجرائي جمهوري اسلامي ” ايران ” را نشان ميدهد و همانطور كه گفتيم :
” اين « آنارشيسم » هم ناشي از اصول اعتقادي و هم ناشي از ساختار تشكيلاتي مذهب ” شيعه ” در حكومت ” ايران ” است.

برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Tuesday, October 08, 2002

عقب نشيني تفكر مذهبي ”



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»




تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

«« عقب نشيني تفكر مذهبي در اذهان عمومي »» - كه به آن اشاره كرده ايد - دستاورد بسيار بسيار ’مهمٌي است كه اگر چه با تجربه كردن
يكي از سياه ترين و خونين ترين حكومت هاي تاريخ معاصر بدست آمده ؛ امٌا - بي ترديد - در تكامل تاريخي جامعهْ ” ايران ” ؛ بسيار مؤثر خواهد بود.

««« براي بزانو در آوردن ” غول مذهب ” و در شيشه كردن كامل و قطعي آن ؛ اگر زماني باشد ؛ اينك و اكنون ؛ آن زمان فرا رسيده است. »»»
««« هرگونه ’مجاملهْ روشنفكران ما با مذهب و ’سستي در طرد و انزواي آن از حيات اجتماعي - سياسي جامعه ؛ --
امر دموكراسي و توسعهْ اجتماعي در ” ايران ” را - بار ديگر - با ’بن بست روبرو خواهد ساخت. »»»


آنچه كه در اين سيزده سال بر جامعهْ ما گذشته ؛ ميتواند چشم اندازي باشد كه آن بهتر و روشن تر بتوانيم تاريخ ” ايران ” بعداز اسلام
و محدويت ها و مشكلات متفكران قرون گذشته در بيان عقايدشان را درك كنيم.

- در كنار اين ” عقب نشيني تفكر مذهبي ” هنوز كساني هستند كه با توسل به ” اسلام راستين ” و ” تشيٌع انقلابي ” مدعي اسلام ديگري هستند و ...

گفتگوگر - ” - كساني كه تصٌور ميكنند ” حكومت اسلامي ” ربطي به ” خمينيسم ” ندارد و استقرار ” اسلام راستين ” يا ” جمهوري دموكراتيك اسلامي ”
را ’مژده ميدهند - بي ترديد - آزمايش خونين تر و هولناك تري را براي مردم ما تدارك ميبينند. طبيعي است كه اسلام - بعنوان يك مقولهْ ايماني -
در نزد اشخاص مختلف ؛ مينواند تعبيرها و تفسيرهاي مختلفي داشته باشد ؛ امٌا در عرصهْ واقعيت هاي تاريخي ؛ كساني كه با چگونگي استقرار اسلام
در شبه جزيرهْ عربستان آشنا هستند ؛ شباهت هاي شگفت و فراواني بين عملكردهاي سياسي - اجتماعي و مذهبي ” حضرت محمد ” و ( علي )
با ” ايت اللٌه خميني ” مي يابند ( چه قبل و چه بعداز كسب قدرت ) و بر اين نكته نآكيد ميكنند كه ” اسلام راستين ” يعني ( اسلام نبوي و علوي )
همين است كه ما اينك در ” ايران ” شاهد و ناظر آن هستيم : در اين باره - مثلآ - ميتوانيم آيه هاي ” مكيٌ ” حضزت محمد ( مبني بر « لا’ اكراه في الدين » ؛
و استقرار حكومت مستضعفين ) را با وعده هاي ” آيت اللٌه خميني ” در « پاريس » ( مبني بر « آزادي همهْ احزاب و اديان » و استقرار قسط و عدالت اجتماعي )
و نيز آيه هاي ” مدني ” حضرت محمد ( مبني بر قلع و قمع ’متحدين يهودي و مسيحي خود ) را با عملكردهاي بعدي ” خميني ” در ايران
( مبني بر حذف گام بگام « متحدين ديروز » ؛ تعطيل همهْ احزاب آزاديخواه ؛ توقيف روزنامه هاي مستقل و سركوب اقليٌت هاي قومي و مذهبي ) را با هم مقايسه كنيم.

برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Sunday, October 06, 2002

بنيادگرائي اسلامي و انقلاب ” ايران ”



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - شما از جملهْ معدود كساني هستيد كه چه قبل و چه بعداز انقلاب 57 ؛ دربارهْ اسلام ؛ كتابهائي منتشر كرده ايد
و نسبت به حاكميت يك ” حكومت مذهبي ” هشدار داده ايد.
با اسثقرار حكومت اسلامي در ايران و با توجه به رويدادهاي سيزده سال اخير ؛ بنظر ميرسد كه جامعهْ ايران ؛ دچار يك ترديد اساسي دربارهْ ” دين ”
( هم بعنوان يك مقولهْ ايماني و هم بعنوان يك ايدئولوژي حكومتي ) شده است.
در حقيقت ما - اينك - شاهد نوعي ” عقب نشيني تفكر مذهبي ” در اذهان عمومي جامعه هستيم. ميخواهم بدانم كه شما فراگرد اين ” عقب نشيني ” را چگونه ميبينيد؟

ج - قبل از هر چيز بگويم كه مذهب - بعنوان يك ” اعتقاد خصوصي و شخصي ” - هميشه مورد احترام من بوده است ؛ بهمين جهت ؛
با آنكه من از نظر فلسفي « آته ئيست » هستم ؛ امٌا با دوستان مذهبي ام - هميشه - روابط صميمانه اي داشته و دارم.
بنابراين در نظر من ؛ مقابله با ” دين ” - اساسآ - از ديدگاه ” توسعهْ اجتماعي ” - از دير باز با انسان ها زيسته و رشد كرده است.
در حقيقت ؛ گرايش يا نياز جامعه به مذهب ؛ علل اساسي تري از آنچه كه تاكنون در تفكرات ماركسيستي مطرح بوده ؛ دارد و به نوعي ؛
با نيازها و ارضا هاي روحي ؛ عاطفي ؛ اخلاقي و شخصي انسان ها وابسته است. مذهب گرائي كه اينك در كشورهاي كمونيستي سابق مشاهده ميشود ؛
زمينه هاي عميق رواني و معنوي دارد. حتا قتل عام كشيش ها و راهبه ها در ” مكزيك ” بوسيلهْ توده هاي روستائي ؛ جايگاه و منزلت ” دين ” را در اين
كشور از بين نبرده است. در حقيقت : انسان ها از طريق ” دين ” به بسياري از مسائل وجودي ؛ متافيزيكي و اخلاقي خود پاسخ ميدهند. بنابراين :
” واقعٌيت مذهب ” امري بديهي و روشن است ؛ امٌا بديهي تر و روشنتر از آن ؛ اينست كه مذهب ؛ تنها يك عنصر تشكيل دهندهْ واقعيت اجنماعي است
نه آفريندهْ كل اين واقعيت.

فاجعه از آنجا آغاز شد كه علماي مذهبي كوشيدند تا ” واقعيت مذهب ” را به ” حاكميٌت مذهب ” تبديل كنند و همهْ قوانين اجتماعي ؛ اقتصادي ؛ سياسي
( از جمله آزادي و دموكراسي ) را از ” دين ” اخذ و استخراج نمايند. عدم تعادل بين اين واقعيٌت اجتماعي ( دين ) و واقعيٌت هاي ديگر
( مانند آزادي ؛ دولت و سياست ) باعث شده تا جامعه ها همواره با ” خودكامگي مذهبي ” و در نتيجه با بحران هاي عظيم اجتماعي - سياسي روبرو باشند.

بنابراين : هدف ؛ اعلام يك ” جنگ ’مقدٌس ” عليه اسلام يا مسيحيٌت نبوده و نيست بلكه منظور ؛ پايان دادن به حاكميت ” دين ” در عرصه هاي حيات -
- سيلسي - اجتماعي و هنري جامعه است. بنظر من : تا زماني كه «« جدائي ” دين ” از ” دولت ” »» ( سياست ) بوجود نيايد ؛ نه آزادي و استقلال
و نه توسعهْ مليٌ - هيچيك - به انجام نخواهند رسيد. مفاهيم بنيادي فلسفهْ سياسي در غرب ( از جمله آزادي ؛ دموكراسي و حقوق بشر )
و بخش ’مهمٌي از دستاوردهاي علمي و فرهنگي جوامع ’مدرن ؛ حاصل رهائي انسان غربي از اسارت اقتدار الهي است ؛ حاصل دوراني است كه انسان ؛
نگاه خود را از ” متافيزيك ” به هستي خاكي ( فيزيك ) تغيير داد و فهميد كه هيچگونه پيشرفتي ممكن نيست مگر با كسستن از قيد الهيٌات و راندن مذهب
از حيات اجتماعي جامعه به زاويهْ كليسا ها. متآسفانه برخورد روشنفكران « لائيك » نيستند و يا اساسآ با چيزي بنام اسلام در جامعه مواجه نبودند.
( از روشنفكران و ” فيلسوف ”هاي ما حدود 100 سال از روشنفكران دورهْ مشروطيت مثل ” ميرزا فتخعلي آخوندزاده ” و ” ميرزا آقا خان كرماني ” عقب هستند ).
طبيعي است كه وقتي روشنفكران جامعه به مسئوليت هاي خود در نقد اسلام و مذهب پاي بند نباشند ؛ از توده هاي مردم چه انتظلر ؟
در اينجاست كه ميدان براي ’تركتازي شريعتمداران - در شكل دادن به اذهان توده ها - خالي ميماند.

برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Friday, October 04, 2002

هجوم ها و گسست هاي فرهنگي - فلسفي



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

- در حوزهْ قرهنگ و اخلاق - نوعي بي اعتنائي به عالم مادي را پديد آوردند :
اعتقاد به ” دم را غنيمت است ” ؛ ” خوشباش ” ؛ ” هستي روي آبه ” ؛ ” عمر دو روزه ” ؛ ” ارغنون ساز فلك ؛ رهزن اهل هنر است ”
و ” آسمان ؛ كشتي ارباب هنر ميشكند / تكيه آن به كه بر اين بحر ’معلقٌ نكنيم ” ...
اين امر ؛ باعث پيدايش و رواج روحيهْ ” تسليم ” ؛ ” توٌكل ” و ” رضا ” گرديد ( تصوٌف توٌكل و پرهيز ).

حملات و هجوم هاي پيدرپي و دست بدست گشتن حكومت ها ؛ باعث ” مٌواجيٌت ” ( گوناگوني ) تفكرات فبسفي در نزد شاعران و متفكران ايراني گرديد.
اينكه ما - مثلآ در اشعار « حافط » و « خيام » - به نظريه عاي گوناگوني دربارهْ ” دين ” و ” فلسفهْ هستي ” مواجه هستيم ؛ ناشي از شرايط گوناگون زندگي آنان است.
بهمين جهت ؛ در بررسي آثار شاعران و متفكران اين دوران ” دورهبندي ” آثار و عقايد آنان ؛ ضروري است .

زماني كه اروپاي بعداز ” رنسانس ” ؛ ارزش هاي قرون وسطي’ را - پشت سر ميگذاشت و بر اثر اختراع دستگاه چاپ ؛ علم و فرهنگ و فلسفه گسترش ميافت ؛
” ايران ” - پس از يك ثبات و آرامش نسبي و در نتيجهْ : رشد و رونق تجارت و پيشه وري در عصر ” صفوي ” - بار ديگر گرفتار هجوم ” افغان ”ها
و آشفتگي هاي بعدي شد.

تنها چاپخانه اي كه توسط ارامنه و ’مبلغين مسيحي در اوايل قرن 17 ميلادي در ” جلفاي اصفهان ” تآسيس شده بود ؛ از ميان رفت ؛
چاپ كتاب تا قرن 19 ميلادي در ”ايران ” به تعويق افتاد و بهمين نسبت هم ؛ آگاهي ايرانيان از خارج و از پيشرفت هاي ديگر جهان ؛ دچار ركود گرديد.

يكي از نتايج اين هجوم ها وگسست هاي فرهنگي - فلسفي ؛ اين بود كه ما - همواره - ” عينيٌت گرا ” باقي مانديم : ” عقل نقٌاد ” به ” عقل نقٌال ” تنزل يافت.
” تقليد ” و ” حاشيه نويسي ” بر آراء فلاسفهْ گذشته و ” مكتب بازگشت ” ( در شعر ) جاي بدعت آفريني هاي فلسفي و ابتكارات جديد فكري را گرفت...
و اينچنين شد كه وقتي فلسفهْ ” عقل دكارتي ” آشكار ميشد ؛ ما در رؤيا هاي قرون وسطائي خود ؛ به خواب ميرفتيم.

برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.



((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Thursday, October 03, 2002

( تصوٌف توٌكل و پرهيز ).



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

از نظر سياسي : ’عرفاي ايراني - بطور كليٌ - مقام خلافت ( اعم از خلافت اموي يا عباسي يا علوي ) را قبول نداشتند.
از نظر اجتماعي : اعتقاد به ” عدالت عامٌه ” ؛ برابري و برادري همهْ انسان ها ( جدا از تعلقات نژادي و مذهبي ) شعار اصلي ’عرفاي ايراني بود.
در حوزهْ فلسفي : تآكيد بر ” الوهيٌت انسان ” ( انسان خدائي ) ؛ پرهيز از خشك انديشي و ظاهر بيني مذهبي ؛
اعتقاد به “ تسامح و مداراي مذهبي ” وجوه اساسي عرفان ايراني را تشكيل ميدهند...
در حقيقت ؛ عرفان يا تصوٌف ( طريقت ) در برابر ” تفقٌه ” ( شريعت ) قد علم ميكند و ” خانقاه ”ها در برابر ” مساجد ” ( بعنوان مراكز رسمي تبليغات ديني و دولتي )
و اگر بدانيم كه در اين دوران ؛ ” خليفه ” و ” فقيه ” ( خلافت و ديانت ) دو روي سكه اند ؛ آنگاه به علت مخالفت ها و كشمكش هاي خونين ” فقها ” با ” عرفا ”
بيشتر آشنا ميشويم.

عامل ديگري كه در انحطاط تفكر فلسفي ما ؛ نقش اساسي داشت ؛ استبداد سياسي خلفاء و تعصٌب مذهبي ’حكامٌ بود كه راه را بر هرگونه ” اجتهاد فكري ”
و ” بدعت فلسفي ” مي بست. در اين باره من در كتاب « ملاحظاتي در تاريخ ايران و اسلام » ( بخش اوٌل ) و در « عمادالدين نسيمي »
( بخش : مقدمه اي بر شكل شناسي جنبش هاي مترقي در ايران بعداز اسلام ) صحبت كرده ام. در اينجا ميخواهم به مورد ديگري
از اين اختناق و استبداد مذهبي - سياسي اشاره كنم كه به روشن كردن بحث ما كمك ميكند :

در اوايل قرن سوٌم هجري ( نهٌم ميلادي ) ” متوٌكل ” ( خليفهْ عباسي ) طي يك فرمان مذهبي - سياسي ؛ هرگون بحث فلسفي را ممنوع كرد ؛
باب ” اجتهاد ” ( بدعت ) را بست و همهْ علماي مذهبي وفلاسفه را به ” تقليد ” از اخبار و احاديث و روايات اسلامي مجبور كرد..
كليسا ها ؛ كنشت ها و آتشكده هاي مسيحي ؛ يهودي و زرتشتي را ويران ساخت و با وضع لباس ها و علامت هاي ’مشخص
و تحميل انواع فشارهاي اجتماعي - مذهبي ؛ پيروان اديان و عقايد ديگر را مورد شكنجه و آزار قرار داد.

شايد بي مورد نباشد يادآور شوم كه اين دورهْ فشار ديني و اختناق فلسفي از يكطرف : با ضعف قدرت وزيران و دبيران ” ايراني ” و از طرف ديگر :
با نيرو گرفتن سياستمداران عرب و سرداران ’ترك در دستگاه خلافت ” عباسي ” همراه بود.
استبداد و اختناق دورهْ ” ’متوٌكل ” تآثيرات ويرانگري بر حيات فلسفي و علمي آن زمان ( از جمله در ” ايران ” ) داشت
كه انعكاسات آن تا قرن هاي بعد ( يعني در حكومت ’تركان غزنوي و سلجوقي ) ادامه يافت.

حملات و هجوم هاي پي در پي ؛ سامان زندگي اجتماعي مردم را ويران كردند و لذا ؛ هم باعث دلسردي و بي تفاوتي روستائيان و پيشه وران
براي تعمير و ترميم شبكه هاي آبياري و توليدي شدند ؛ و هم - در حوزهْ قرهنگ و اخلاق - نوعي بي اعتنائي به عالم مادي را پديد آوردند :
اعتقاد به ” دم را غنيمت است ” ؛ ” خوشباش ” ؛ ” هستي روي آبه ” ؛ ” عمر دو روزه ” ؛ ” ارغنون ساز فلك ؛ رهزن اهل هنر است ”
و ” آسمان ؛ كشتي ارباب هنر ميشكند / تكيه آن به كه بر اين بحر ’معلقٌ نكنيم ” ...
اين امر ؛ باعث پيدايش و رواج روحيهْ ” تسليم ” ؛ ” توٌكل ” و ” رضا ” گرديد ( تصوٌف توٌكل و پرهيز ).

برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Wednesday, October 02, 2002

خط سومٌي بنام « عشق »



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

استبداد خشن سياسي ؛ تمركز قدرت دولتي و فقدان اتحاديٌه هاي مستقل صنفي و سياسي باعث گرديد تا پيشه وران ’خرده پا و صاحبان حرفه و فن
- به تدريج - « خانقاه »ها را محل تجمٌع خويش انتخاب كنند. در قرون وسطي’ ؛ « خانقاه »ها - در حقيقت - باشگاهي براي گردهم آئي پيشه وران شهري
و صاحبان حرفه و فن بودند. نوعي تسا’هل ديني و ’مداراي مذهبي و ضروت جلوگيري از ظلم و ستم ’حكام وقت ؛ باعث تعاون و همبستگي افراد خانقاه بود... ؛
اينكه بسياري از عارفان بزرگ ما خاستگاه پيشه وري داشته اند ؛ قابل توجهْ بسيار است. جالب است بدانيم كه بر خلاف تصورات رايج ؛
بسياري از بزرگان عرفان و تصوٌف ما ؛ در برابر مهاجمان بيگانه و پادشاهان جابر ؛ مقاومت و ايستادگي كردند و سرانجام نيز جان باختند بطوريكه -
- مثلآ - ««« عطار نيشابوري »»» و ««« نجم الدين ’كبري’ »»» ( بسال 1221 ميلادي ) در مقابلهْ با ” ’مغول ”ها كشته شدند.
معروف است كه : « شيخ نجم الدين كبري » بهنگام شهادت ؛ پرچم ( كا’كل ) مغولي را گرفته بود و پس از آنكه از پاي در افتاد ؛ ده كس نتوانستند آن
مغول را از دستش خلاص كنند و عاقبت ؛ كا’كل مغول را ’بريدند و ....

عرفان ايراني در بستر اين كشاكش ها و فراز و فرودهاي اجتماعي - سياسي پديد آمد و در طول زمان ( مانند همهْ مكتب هاي فلسفي )
به جريانات و فرقه هاي مختلف تقسيم شد. در موقعيٌت سخت سياسي و سلطهْ خشن ” دين ” و ” زاهدان ريائي ” و در شرايط ناپايدار و ناگوار
حاصل از هجوم ها و حملات گوناگون ؛ عرفان ايراني - در واقع - ” خط سوٌم ”ي است كه هندسهْ فكري و فرهنگي ايران بعد از اسلام را تشكيل ميدهد ؛

به اين معنا كه در برابر ” ايمان مذهبي ” (‌فقها ) و ” اعتقاد عقلي ” ( دانشمندان ) ؛ خط سومٌي بنام « عشق » بنا ميكند :« غشق ’مطلق » ( نه تنها ” عشق به مطلق ” )

×××××
آتشي از عشق در جان بر فروز
سر به سر ذكر و عبادت را بسوز
×××××
دل چو از پير خرد نقد معاني مي ’جست
عشق ميگفت به شرح ؛ آنچه بر او مشكل بود
×××××
چند از مؤذن بشنوم توحيد شرك آميز را ؟؟؟
عشق تو كو ؟ تا وانهم شرع خلاف انگيز را
×××××

وقتي كه فكر و فلسفه ؛ ممنوع شد ؛ كلام فلسفي و اعتراض عليه ” قادر متعال ” در شكل عبارات ’تند عرفاني - بنام ” شطحيٌات ” - بروز كرد ؛
كلام و اعتراضي كه بقول « ماسينيون » : «« يك سامي عرب مسلمان ؛ هرگز جرآت ابراز آنرا نداشت. اينگونه ساخت رواني ؛
اينگونه برخورد و مقابله با دين و خدا ؛ پديده اي كاملآ ” ايراني ” است. »». به كلام ««« حلاج »»» توجه كنيد :
««« كافرم به دين خدا
........... ’كفران
...................... نزد من
..................................... هنر ’بود
و بر مسلمانان
........................................... زشت »»» ” حلاج ”
×××××
و يا به سخن «« بايزيد بسطامي »» توجه كنيد :
«« خدايا ! تو بيش از آنچه كه من ترا فرمان مي برم ؛ بايد از من فرمان ببري .....
..... آدم ؛ خداي خويش را به لقمه اي فروخت ......
........ بهشت تو ؛ تنها ؛ بازيچهْ كودكان است »» . ” بايزيد بسطامي ”
×××××
اينكه مشايخ بزرگ عرفان مانند ( ” حلاج ” ؛ ” بايزيد بسطامي ” ؛ ” ’جنيد ” ؛ ” ابوالحسن خرقاني ” ؛ ” هجويري ” ؛ ” عطار ” ؛ ” نجم الدين ’كبري’ ” ؛
................ ؛ ” مولانا ” ؛ ” شمس تبريزي ” ؛ ”‌عين القضات همداني ” ؛ ” سهاب الدين سهروردي ” ؛ ...) همه ” ايراني ” بوده اند ؛ قابل توجه و تآ’مل است.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

استبداد خشن سياسي ؛ تمركز قدرت دولتي و فقدان اتحاديٌه هاي مستقل صنفي و سياسي باعث گرديد تا پيشه وران ’خرده پا و صاحبان حرفه و فن
- به تدريج - « خانقاه »ها را محل تجمٌع خويش انتخاب كنند. در قرون وسطي’ ؛ « خانقاه »ها - در حقيقت - باشگاهي براي گردهم آئي پيشه وران شهري
و صاحبان حرفه و فن بودند. نوعي تسا’هل ديني و ’مداراي مذهبي و ضروت جلوگيري از ظلم و ستم ’حكام وقت ؛ باعث تعاون و همبستگي افراد خانقاه بود... ؛
اينكه بسياري از عارفان بزرگ ما خاستگاه پيشه وري داشته اند ؛ قابل توجهْ بسيار است. جالب است بدانيم كه بر خلاف تصورات رايج ؛
بسياري از بزرگان عرفان و تصوٌف ما ؛ در برابر مهاجمان بيگانه و پادشاهان جابر ؛ مقاومت و ايستادگي كردند و سرانجام نيز جان باختند بطوريكه -
- مثلآ - ««« عطار نيشابوري »»» و ««« نجم الدين ’كبري’ »»» ( بسال 1221 ميلادي ) در مقابلهْ با ” ’مغول ”ها كشته شدند.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Tuesday, October 01, 2002

بدون آگاهي از گذشته ؛ بدون چشم اندازي از آينده



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

بدين ترتيب : حملات و هجوم هاي اقوام نيمه وحشي ؛ وجود خشكسالي ها و قحطي ها و زمين لرزه هاي ’متعدد ( كه در سراسر تاريخ 2500 سالهْ ايران تگرار شده اند )
باعث ’گسست هاي ’متعدد در سير طبيعي تكامل اجتماعي و اقتصادي جامعهْ ” ايران ” گرديدند.

فقدان ثبات سياسي پايدار ؛ دست بدست گشتن حكومت ها و ويراني شبكه هاي آبياري و توليدي توسط مهاجمان ؛ باعث نوعي دلسردي و بي تفاوتي روستائيان
و پيشه وران جهت سرمايه گذاري و ترميم شبكه هاي توليدي گشت. همچنين : فقدان ” امنيت ” در جاده هاي تجاري براي حركت آزاد كالا ها
و سرمايه ها و عدم مصونيٌت بازرگانان و استبداد خشن ’حكام و سلاطين وقت ( كه عمومآ ريشه در خصلت بدوٌي و خصوصيٌات قبيله اي آنان داشت )
باعث شد تا ” مالكيت ” - غالبآ - در دست پادشاهان و سران نظامي باشد.

جدا نشدن اقتصاد شهري از اقتصاد روستائي ؛ باعث شد تا دو قطب ’مخالف ” فئودال ” و ” بورژوا ” ( آنچنانكه در تاريخ اجنماعي غرب شاهد آن بوديم )
و صف بندي طبقاتي و سازمان هاي مربوط به ’تجارٌ و بازرگانان ( كه صاحب قدرت مستقل صنفي - سياسي باشند ) در ايران پديد نيايد ؛
بلكه اين دو قطب اجتماعي ( فئودال ها و ’تجار ) در هم ادغام شدند و با وحدت منافع ؛ مشتركآ به سركوب جنبش هاي مردمي پرداختند.

اين حملات و ويراني ها و فقدان يك ثبات اجتماعي - سياسي پايدار ؛ باعث گرديد تا « سرمايه داري تجاري » در ايران هيچگاه به « سرمايه داري صنعتي » تكامل نيابد.
در حاليكه در غرب بخاطر آرامش و امنيٌت سياسي - اجتماعي و شرايط مطلوب جغرافيائي ؛ بورژوازي اروپا توانست ” ميراث خوار ” همهْ ارزش ها و اندوخته هاي
باقيمانده از ” فئوداليسم ” باشد ؛ در ” ايران ” ( بخاطر هجوم ها و حملات مختلف وگسست هاي متعدد فرهنگي - اجتماعي ) اين ” انباشت اقتصادي و اجتماعي ”
و انتقال علمي و فرهنگي صورت نگرفت ؛ بلكه ما ؛ مجبورشديم - هر بار - از ” صفر ” آغاز كنيم : «« بدون آگاهي از گذشته ؛ بدون چشم اندازي از آينده ... »»
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))