Thursday, October 03, 2002

( تصوٌف توٌكل و پرهيز ).



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

از نظر سياسي : ’عرفاي ايراني - بطور كليٌ - مقام خلافت ( اعم از خلافت اموي يا عباسي يا علوي ) را قبول نداشتند.
از نظر اجتماعي : اعتقاد به ” عدالت عامٌه ” ؛ برابري و برادري همهْ انسان ها ( جدا از تعلقات نژادي و مذهبي ) شعار اصلي ’عرفاي ايراني بود.
در حوزهْ فلسفي : تآكيد بر ” الوهيٌت انسان ” ( انسان خدائي ) ؛ پرهيز از خشك انديشي و ظاهر بيني مذهبي ؛
اعتقاد به “ تسامح و مداراي مذهبي ” وجوه اساسي عرفان ايراني را تشكيل ميدهند...
در حقيقت ؛ عرفان يا تصوٌف ( طريقت ) در برابر ” تفقٌه ” ( شريعت ) قد علم ميكند و ” خانقاه ”ها در برابر ” مساجد ” ( بعنوان مراكز رسمي تبليغات ديني و دولتي )
و اگر بدانيم كه در اين دوران ؛ ” خليفه ” و ” فقيه ” ( خلافت و ديانت ) دو روي سكه اند ؛ آنگاه به علت مخالفت ها و كشمكش هاي خونين ” فقها ” با ” عرفا ”
بيشتر آشنا ميشويم.

عامل ديگري كه در انحطاط تفكر فلسفي ما ؛ نقش اساسي داشت ؛ استبداد سياسي خلفاء و تعصٌب مذهبي ’حكامٌ بود كه راه را بر هرگونه ” اجتهاد فكري ”
و ” بدعت فلسفي ” مي بست. در اين باره من در كتاب « ملاحظاتي در تاريخ ايران و اسلام » ( بخش اوٌل ) و در « عمادالدين نسيمي »
( بخش : مقدمه اي بر شكل شناسي جنبش هاي مترقي در ايران بعداز اسلام ) صحبت كرده ام. در اينجا ميخواهم به مورد ديگري
از اين اختناق و استبداد مذهبي - سياسي اشاره كنم كه به روشن كردن بحث ما كمك ميكند :

در اوايل قرن سوٌم هجري ( نهٌم ميلادي ) ” متوٌكل ” ( خليفهْ عباسي ) طي يك فرمان مذهبي - سياسي ؛ هرگون بحث فلسفي را ممنوع كرد ؛
باب ” اجتهاد ” ( بدعت ) را بست و همهْ علماي مذهبي وفلاسفه را به ” تقليد ” از اخبار و احاديث و روايات اسلامي مجبور كرد..
كليسا ها ؛ كنشت ها و آتشكده هاي مسيحي ؛ يهودي و زرتشتي را ويران ساخت و با وضع لباس ها و علامت هاي ’مشخص
و تحميل انواع فشارهاي اجتماعي - مذهبي ؛ پيروان اديان و عقايد ديگر را مورد شكنجه و آزار قرار داد.

شايد بي مورد نباشد يادآور شوم كه اين دورهْ فشار ديني و اختناق فلسفي از يكطرف : با ضعف قدرت وزيران و دبيران ” ايراني ” و از طرف ديگر :
با نيرو گرفتن سياستمداران عرب و سرداران ’ترك در دستگاه خلافت ” عباسي ” همراه بود.
استبداد و اختناق دورهْ ” ’متوٌكل ” تآثيرات ويرانگري بر حيات فلسفي و علمي آن زمان ( از جمله در ” ايران ” ) داشت
كه انعكاسات آن تا قرن هاي بعد ( يعني در حكومت ’تركان غزنوي و سلجوقي ) ادامه يافت.

حملات و هجوم هاي پي در پي ؛ سامان زندگي اجتماعي مردم را ويران كردند و لذا ؛ هم باعث دلسردي و بي تفاوتي روستائيان و پيشه وران
براي تعمير و ترميم شبكه هاي آبياري و توليدي شدند ؛ و هم - در حوزهْ قرهنگ و اخلاق - نوعي بي اعتنائي به عالم مادي را پديد آوردند :
اعتقاد به ” دم را غنيمت است ” ؛ ” خوشباش ” ؛ ” هستي روي آبه ” ؛ ” عمر دو روزه ” ؛ ” ارغنون ساز فلك ؛ رهزن اهل هنر است ”
و ” آسمان ؛ كشتي ارباب هنر ميشكند / تكيه آن به كه بر اين بحر ’معلقٌ نكنيم ” ...
اين امر ؛ باعث پيدايش و رواج روحيهْ ” تسليم ” ؛ ” توٌكل ” و ” رضا ” گرديد ( تصوٌف توٌكل و پرهيز ).

برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home