Sunday, August 17, 2003

گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس 4





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي



:: مــــزدک ::


« تـلاش »
سال سوّم / شماره 14 ـ خرداد / تير/ مرداد 1382
برابر با July - 2003



« 28 مــرداد » و بــلــنــدای پـــرواز حـقـــيـــقـــت در گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس
« زندگی کوتاه است ، ولی حقيقت ، دورتر می رود و بيشتر عمر می کند ، بکوشيم تا حقيقت را ـ همه حقيقت را ـ بگوئيم » .



کودتای 28 مرداد 1332 . « کودتا » ئی کـه آنـرا « آسان ترين و ارزان ترين کودتای جهان » ناميده اند !

« مباحثات سياسی در ايران ، چيزی جزخشم و هياهوی ذهن های توسعه نيافته نيست ! »
تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است !
و . . . تاريخ سياسی ايران در دوران معاصر ـ بازتاب خشم و هياهوی « ذهن های توسعه نيافته » است . . . و دريغا که هنوز نيز دريچه ذهن و زبان بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما برپاشنه همان توسعه نيافتگی ذهنی و طفوليّت فکری می چرخد



تلاش ـ چنانکه گفتيم مبارزه عليه واگذاری امتيازهای غيرعادلانه سياسی و اقتصادی به اتباع خارجی و دول قدرتمند در ايران از قدمتی بيش از نهضت ملی شدن نفت برخوردار است . با وجود اين ، پيکار نفت به رهبری دکتر مصدق و دولت وی ، سرآمد و نقطه اوج مبارزات ضداستعماری و استقلال طلبانه ملت ايران ارزيابی می گردد . بنابراين آيا بديهی و طبيعی نيست که واقعه 28 مرداد و اقداماتی که بر عليه دکتر مصدق صورت گرفت ، می بايست به محکوميتی تاريخی دچار گردد ؟


مــيــرفــطــروس
ـ در آن هنگام جبهه ملی ، اکثريتی در مجلس نداشت بلکه بقول دکتر مصدق « دولتش براحساسات عامّهمردم متکّی بود » . دکتر مصدق ـ بعنوان يکی از پاک ترين و فسادناپذيرترين نمايندگان مشروطه خواهی ـ با مبارزه قاطعانه عليه استعمار انگليس و سرانجام با ملّی کردن صنعت نفت ، رسالت تاريخی خويش را انجام داده بود و با حضور در سازمان ملل و دادگاه لاهه ، تأثيرات شگرفی در فضای سياسی بين المللی و خصوصاً درکشورهای نفت خيز خاورميانه باقی گذاشته بود ، بنابراين لازم بود که او با دورانديشی و بدور از عَصَبيّت ها و عواطف حاکم برجامعه ، مذاکرات نهائی با شرکت نفت را با عقلانيت سياسی بيشتر به پيش ببَرَد ، بررسی رَوَند مذاکرات و حوادث در اين زمان نشان می دهد که مصدق در چنبره احساسات حاکم بر جامعه و نيز در اسارت « حفظ وجاهت ملّیِ » خود ، با نوعی عَصَبيّت ، عدم انعطاف و خصوصاً عدم درک تعادل نيروهايش ( که حالا ديگر بسياری از آنها وی را « خائن » و « هيتلر » و « چنگيز » خطاب می کردند ) در آخرين لحظات نتوانست سياست را بعنوان « هنرِ تحقّق ممکنات» عرضه نمايد ، بهمين جهت دريک سرگردانی ، آشفتگی ، تناقض ، تشتّت و ترديد عملی ، سرانجام مذاکرات مربوط به چگونگی ملّی شدن صنعت نفت را به بن بست کشانـيد . جـرج مک گی معـاون وزيـرامـور خارجـه آمريکا ( آچسن ) که بعنوان دوست ايران مذاکرات مهمّی با مصدق درآمريکا داشت ، اين آشفتگی ها وترديدها وتناقض گوئی های دکتر مصدق و سرانجام شکست مذاکرات را بخوبی نشان داده است ( نگاه کنيد به نشريه مهرگان ، شماره 3 ، 4 ، 1380 ، خصوصاً صفحات 213 ـ 221 ) .
کارل پوپر ، وظيفه يک سياستمدار صديق را خوشبخت کردن جامعه يا تقليل بدبختی هايش می داند و می گويد : در آنجا که سياستمدار از تحقّق اين وظائف بازمی ماند ، باصداقت و شهامت اخلاقی بايد از کار ، کناره گيرد تا از سوق دادن جامعه به آشوب و انقلاب جلوگيری گردد .
در شرايطی که مصدق ، سياست « همه چيز يا هيچ چيز » را در پيش گرفته بود گويا ( به روايت سيدجلال الدين تهرانی ) شاه توسط حسين علاء ( سياستمدار معروف ) به مصدق پيغام داد « که با توجه به حسّاسيت انگليسی ها و بن بست مذاکرات ، بهتر است که از کار ، کناره گيرد و هرکس که او ( مصدق ) صلاح بداند ( مانند دکتر الهيار صالح ) را به نخست وزيری انتخاب کند تا مذاکرات نفت از حالت بن بست و جامعه ايران از حالت التهاب و آشفتگی خارج شود و . . . » ، اما مصدق ضمن رد اين پيشنهاد ، جواب داد :
« حالا می خواهيد برای من ، نخست وزير هم تعيين کنيد ؟! »
بدين ترتيب : راهِ مذاکرات معقول و مناسب بسته شد چرا که بقول دکتر کريم سنجابی : « او ( مصدق ) به اَحَدی گوش نمی داد » . . . و اين شايد يکی ديگر از مشخصات رهبران سياسی در « جامعه توده وار » (Société de Masse ) باشد که هنگامی صدای فاجعه يا تراژدی را می شنوند که ديگر ، کار از کارگذشته است واگر بپذيريم که « مظلوميّت » از عناصر اساسی تراژدی بشمار می رود و اگر اين « مظلوميّت » را با پيشواسازی و شيعه گرائی تاريخی مان بهم آميزيم ، آنگاه به راز تداوم « کربلای 28 مرداد » در ذهن و زبان رهبران سياسی و روشنفکران ما واقف تر می شويم . محاکمه غيرقانونی و غير عادلانه دکتر محمد مصدق در يک دادگاه نظامی ( که بيشتر به يک نمايش مسخره شباهت داشت ) و خصوصاً اعدام پيکر مجروح و تب دارِ جوان ترين و زيباترين چهره اين تراژدی ، يعنی دکتر حسين فاطمی ( عليرغم بی ميلی اوليه شاه ) فضای « کربلای 28 مرداد » را خونين تر و رژيم شاه را با نوعی « بحران مشروعيّت سياسی» روبرو ساخت ، بحران مشروعيّتی که ـ عليرغم اقدامات و اصلاحات اجتماعی شاه ـ تا انقلاب 57 دامنگير رژيم شاه بود .
تبليغات گسترده و ديرپای حزب توده ( که با وقوع 28 مرداد ، اميد ايجاد ايرانستانِ وابسته به شوروی رابرباد رفته می ديد ) ، همه و همه بقول شما « محکوميت تاريخی 28 مرداد » را برحافظه تاريخی جامعه ما تثبيت کرد . از اين زمان ـ بارديگر ـ تاريخ به تقويم بدل گرديد و عقل نقّاد به عقل نقّال ، سقوط کرد و انديشه سياسی به آئين ها و عزاداری های سياسی تبديل شد و بقول فـروغ فرخزاد :
« مرداب های الکل
انبوه بی تحرّک روشنفکران را
به ژرفنای خويش کشيدند
در ديدگان آينه ها گوئی
حرکات و رنگ ها و تصاوير
وارونه منعکس می گشت
ديگر کسی به عشق نيانديشيد
و هيچکس ، ديگر به هيچ چيز نيانديشيد . »
هم از اين روست که گفته ام : انقلاب اسلامی ايران ، « محصول »عَصَبيّت ها ، دشمنی ها و نا انديشی های روشنفکران و رهبران سياسی ما در تماميت اين دوران است .



تلاش ـ نمونه های ديگری از مبارزات کامياب برعليه دست اندازيهای بيگانگان به استقلال و تماميت ارضی ايران و در دفاع و حفظ حقوق ملت ايران وجود دارند که متاسفانه کمتر در اسناد و آثار تاريخی از آنها به نيکی ياد شده و قدر و جايگاه آنها برای نسلهای بعدی کمتر شناخته شده است . از جمله عدم موفقيت نقشه ها و مقاصد اتحاد جماهير شوروی سابق برای گرفتن امتياز نفت شمال در اثر همکاری هوشمندانه و بيسابقه ميان قوام و مصدق و به پشتيبانی مجلس ، وادار به عقب نشينی کردن نيروهای اشغالگر شوروی از خاک کشور با کاردانی و سياست دقيق قوام السلطنه و رفع خطر تجزيه خاک ايران و حفظ آذربايجان و کردستان از طريق قاطعيت دولت قوام در سرکوب عوامل و عناصر دست نشانده سياستهای شوروی در ايران .
علت سکوت بخش اعظم جامعه سياسی ايران در قبال اين نمونه ها ـ که اهميت شان بی ترديد کمتر از نهضت ملی شدن نفت نيست ـ تا کنون چه بوده است ؟



ميرفطروس ـ اينکه دراسناد تاريخی ما ازبعضی دولتمردان و سياستمداران خدمتگزارِ ما به نيکی ياد نشده و يا نسل های بعدی کمتر آنها را شناخته اند ، ناشی از همان « سياه و سپيد ديدن شخصيّت ها » و حاصل همان فضای جادوئیِ « يزدان » و « اهريمن » است . از اين گذشته ، بنظر من بخشی از نسل هائی که در تاريخ معاصر ايران زيسته اند ، قربانی نوعی « تاريخ ايدئولوژيک » شده اند . در واقع بخش مهمی از تاريخ معاصر ايران در سيطره و سيادت « ايدئولوژي های فريبا » ( خصوصاً حزب توده ) مانند آئينه شکسته ای است که تصاوير کج و معوجی از سياستمداران ما بدست می دهد . بقول سعدی :
تو ای نيک بخت اين نه شکل من است
وليکن قلم ، در کفِ دشمن است
وگرنه همانطورکه شما هم اشاره کرده ايد ، اهميّت سياسی ـ تاريخی اقدام قوام السلطنه در مذاکرات نفت با شوروی ها و خروج سربازان روسی از ايران و در نتيجه : نجات آذربايجان کمتر از اهميّت ملّی کردن صنعت نفت نيست . جالب است که در اين قضيّه مهم ، دکتر مصدق ، شخص قوام السلطنه را بهترين و شايسته ترين فرد برای پيشبرد مسئله نفت شمال و ختم غائله آذربايجان می دانست ( هر چند که بعد ـ در حوادث منجر به 30 تير1331 ـ اين دو سياستمدار کهنه کار در برابر يکديگر قرار گرفتند ) . می خواهم بگويم که هم رضا شاه و محمدرضاشاه ، هم قوام السلطنه و دکتر مصدق ، در بلندپروازی های خويش ، ايران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند هرچند که سرانجام هريک ـ چونان عقابی بلند پرواز ـ در فضای تنگ محدوديّت ها و ضعف ها و کمبودها ، پَرسوختند و « پَرپَر » زدند . برزندگی و زمانه آنان می توان نگريست و چيزها آموخت امّا مُسلّماً ديگرنمی توان درآن زمينه ها و زمانه ها زندگی کرد . کودتای 28 مرداد32 وسقوط دولت ملی دکترمصدق مُسلّماًخونين تر و زيانبارترازکودتای نظاميان شيلی وسقوط حکومت ملی دکترآلنده نبودامّا روشنفکران و رهبران سياسی شيلی ( مانند روشنفکران و رهبران سياسی اسپانيا و آفريقای جنوبی ) با عقلانيت و مدنيّت سياسی خويش کوشيدند تا بر گذشته خونبار خويش فائق آيند و حال و آينده را قربانی گذشته ناشاد خويش نسازند .
اريک اشناک ( يکی از رهبران حزب سوسياليست شيلی در زمان آلنده که پس از سالها تبعيد ، به شيلی بازگشته ) می گويد :
« حزب من در حوادثی که منجر به کودتای نظامی پينوشه شد و ما از آن ، آسيب های فراوان ديديم ، از بازيگران اصلی بود و از اين بابت ، پوزش و توبه ای به ملت خويش بدهکاريم . »
برای چيرگی برتاريخ ، با يد از آن فاصله گرفت . بقول فرزانه ای :
« زندگی کوتاه است ، ولی حقيقت ، دورتر می رود و بيشتر عمر می کند ، بکوشيم تا حقيقت را ـ همه حقيقت را ـ بگوئيم » .



تلاش ـ آقای ميرفطروس با سپاس هميشگی از شما



گفتگوی " تلاش " با » علی ميرفطروس «

:::::::::::::::::::



اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

:::::::::::::::::

((( هـــمـــيــــشــــک )))

Wednesday, August 13, 2003

گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس 3





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي



:: مــــزدک ::


« تـلاش »
سال سوّم / شماره 14 ـ خرداد / تير/ مرداد 1382
برابر با July - 2003



« 28 مــرداد » و بــلــنــدای پـــرواز حـقـــيـــقـــت در گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس




« مباحثات سياسی در ايران ، چيزی جزخشم و هياهوی ذهن های توسعه نيافته نيست ! »
تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است !
و . . . تاريخ سياسی ايران در دوران معاصر ـ بازتاب خشم و هياهوی « ذهن های توسعه نيافته » است . . . و دريغا که هنوز نيز دريچه ذهن و زبان بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما برپاشنه همان توسعه نيافتگی ذهنی و طفوليّت فکری می چرخد



تلاش ـ حدود ده سال پيش شما در باره واقعه 28 مرداد 32 ، اشارات يا سئوالاتی را طرح کرده بوديد ( نشريه راه آزادی ، شماره 39 ) . بعد از 10 سال ، اينک و آلان شما وقايع آن دوران و خصوصاً عملکرد سياسی دکتر محمد مصدق رهبر جنبش ملی شدن صنعت نفت را چگونه ارزيابی می کنيد ؟



ميرفطروس ـ آنچه که حدود ده سال پيش در باره 28 مرداد و دکتر محمد مصدق گفته بودم در واقع نوعی طرح مسئله به شکل ديگر بود . يعنی بجای تأکيد بر « تئوری توطئه » ( نقش دربار و انگليس و آمريکا ) از زوايه ضعف های درونی جبهه ملی و کمبودها و کم کاری های شخص دکتر محمد مصدق به مسئله نگاه کرده بودم .

چنانکه در گفتگوهای قبلی گفتم : جنبش مشروطيت با تضادها و تناقضات درونی بسيار همراه بود و همين تضادها و تناقضات درونی ، باعث ناکامی بسياری از آرمان های جنبش مشروطيّت گرديد . تأثيـر ايـن ضعـف ها و تناقضـات ( که ناشی از ساختار قبيله ای ـ « فئودالی » ی جامعه ايران و خصوصاً فقدان يک طبقه متوسط شهری نيـرومـند بود ) در جنبش های آينده نيز خـود را عـيان ساخت .

براين اساس : تشکيل « جبهه ملّی » ( بسال 1328 ) و جنبش ملی کردن صنعت نـفـت نيـز از آغاز ، حامل اين تناقضات و ضعف های درونی بود ، مثلاً : در حاليکه دکتر مصدق يک نظام پادشاهی از نوع انگليس يا سوئد ( ! ) را درنظر داشت و برای استقرار آن تلاش می کرد ، بعضی از ياران افراطی و مشاوران نزديکش ( مانند دکتر حسين فاطمی و مهندس احمد رَضَوی ) استقرار نوعی « جمهوری دمکراتيک » ( از نوع حزب توده ) را آرزو می کردند . از طرف ديگر : آيت الله کاشانی و ياران او ، اجرای شريعت اسلامی ، لغو قوانين غيرمذهبیِ دوران رضاشاه ، منع فروش الکل و ممنوعيّت مطبوعات ضد مذهبی را خواستار بودند ، حسين مکّی و دکتر مظـفـر بقـائی و حائـری زاده ( دوستان ديروز قوام السلطنه ) نيز با پائی در بازار و محافل روحانيّت شيعه و با پای ديگری در عرصه های دانشگاهی و روشنفکری ، التقاطی از سُنّت و تجدّد را نمايندگی می کردند . بعدها ترکيب کابينه دکتر مصدق نيز آئينه تمام نمائی از اين التقاط و تناقضات بود : بقول سعدی : « گروهی به ظاهر جمع و در باطن پريشان » . لذا لازم بود که مصدق ضمن دورانديشی نسبت به ماهيّت ناپايدار و متزلزل اين دوستان مختلف العقيده ، در شعارها و عملکردهای سياسی اش از اعتدال و عقلانيّت سياسی بيشتری برخوردار می بود ( دوستانی که بزودی عملکردهای دکتر محمد مصدق را با چنگيز و هيتلر مقايسه کردند ! ) بعنوان مثال در حاليکه مذهبی متعّصبی بنام باقرکاظمی ، وزير امورخارجه مصدق شد ، و مهندس مهدی بازرگانِ اسلام پناه ، معاون وزير فرهنگ بود ، دکتر مهدی آذر (پزشک عمومی ) وزير فرهنگ دولت دکتر مصدق گرديد که اولين اقدامش بستن مدارس مختلط ( دخترانه ـ پسرانه ) بود ! و يا در حاليکه خودِ دکتر مصدق با امضاء کردن قرآن و ارسال آن برای شخص شاه ، وفاداری خود را نسبت به شاه و نظام سلطنت مشروطه اعلام می داشت مشاور نزديک و سخنگوی دولت او ( شادروان دکــتر حسيـن فاطمی ) در نشريه « باختر امروز » شديدترين حملات را به خاندان سلطنتی ابراز می کرد و سوداهای ديگری در سر داشت . در راستای اين التقاط سُنّت و تجدّد بود که مصدق در سخنرانی ها و پيام های خويش ـ غالباً ـ ايران و اسلام را با هم و در کنار هم بکار می بُرد .

از طرف ديگر : برخلاف جامعه مدنی ( Société Civile ) در جوامعی که هنوز توسعه اجتماعی و انکشاف طبقاتی در آن ها صورت نگرفته و جامعه هنوز در دوران پيشامدرن و به شکل « جامعه توده وار » ( Société de Masse ) بسر می برَد ، رهبران سياسی غالباً در هيأت پيشوای فُرهُمند (charismatique ) و« پدر ملّت » تجلّی می کنند . در اينجا ديگر « پيشوا » تنها رئيس دولت يا شخص مقتدر حکومت نيست بلکه کسی است که در برابرش نهاد مستفلی وجود ندارد و بهمين جهت پارلمان و دادگستری و ديگـر نهـادهـای قـانـونی ، بنـام « مصلحت ملّی » می توانند تعطيل شوند . از نظر « پيشوا » جوهر جنبش او در نصّ قوانين موضوعه ( خصوصاً قانون اساسی ) نيست بلکه در درک و دريافتی است که « پيشوا» می تواند از قوانين داشته باشد ، بهمين جهت ، او در موارد اساسی به « روح قانون » و « مصلحت اجتماعی » ( که در واقع روح و مصلحت خودِ اوست ) استناد می کند وحضور هيجانیِ مردم و « توده های هميشه در صحنه » را ملاک درستی عمل خود و « قوه تمييز و تشـخيـص مردم » می داند .

بررسی وقايع اين دوران و خصوصاً نگاهی به انديشه ها و عملکردهای سياسی دکتر محمدمصدق ، مصداق عينی يا بازتاب واقعی چنين جامعه ای می تواند باشد .
دکتر محمدمصدق ـ بعنوان يکی از برحسته ترين و پاک ترين نمايندگان جنبش مشروطه خواهی ـ ميراث خوار تضادها و تناقضات بازمانده از اين جنبش نيز بود . بررسی زندگی سياسی او نشان می دهد که در التقاط بين سُنّت و تجدّد ، او گاهی به آن سو و گاهی به اين سوکشيده شده است مثلاً : زمانی که روشنفکران و سياستمداران برحسته ای چون محمد علی فروغی ، کاظم زاده ايرانشهر ، احمد کسروی و دکتر محمود افشار احداث راه آهن سراسری توسط رضاشاه و ايجاد ارتباط ميان نواحی مختلف ايران را امری حياتی و ضروری می دانستند ، دکتر مصدق اين کار را « بيهوده » و حتی آنرا « در خدمت منافع دولت های بيگانه » می دانست ! . او نيز فرزند زمانه خود بود ( با همه ضعف ها و محدوديت هايش ) مثلاً در فرهنگ سياسی او ، روستائيان ايران جايگاهی نداشتند بلکه تأکيد و تکيه گاه اصلی او ، توده های سُنّتی شهری بودند که با انگيزه های سياسی ـ مذهبی متفاوت و متضاد ، در « جبهه ملّی » ـ برگردِ رهبری دکتر مصدق ـ جمع شده بودند . او که تحصيلات عاليه حقوق را درکشورهای سوئيس و فرانسه تمام کرده بود نسبت به سرنوشت زنان ايران بی توجه بود و از دادن حق رأی به زنان ( حتی زنان شهری ) خودداری کرد و در زمان نخست وزيری خود با طلب کردن « معافيّت ويژه » برای حفظ توأمان پُست نخست وزيری و پارلمانی خود ، عملاً به اصل « تفکيک قوا » بی توجهی کرد و در فضائی عَصَبی و نامتعادل ، و در ترس و بيم و تهديد نمايندگان مخالف ، با اخذ « اختيارات فوق الـعاده » ی 6 ماهـه و سپس يکساله ، کوشيد تا به تحکيم قدرت سياسی خويش بپردازد .
دکتر مصدق بعنوان يک حقوقدان برجسته ، بی شک به اهميّت استقلال قوّه قضائيه از قوه مجرّيه واقف بود با اينهمه وی ، اعضاء « فدائيان اسلام » و ازجمله قاتل نخست وزير سابق ( رزم آرا ) را از زندان آزاد کرد . او باگماردن شخصيت نا موجهی بنام لطفی ( معروف به شيخ عبدالعلی لطفی ) بعنوان وزيردادگستری کوشيد تا « ديوان عالی کشور » ( يعنی عالی ترين و مهمترين مرجع قضائی کشور ) را منحل سازد و ديوان عالی جديدی به ميل و اراده خود تشکيل دهد . دکتر محمد حسين موسوی ( يکی از قضات برحسته و خوشنام آن دوره که از نزديک عبدالعلی لطفی را می شناخت و در مباحثات و جلسات کميسيون های وزيردادگستری وقت شرکت می کرد ) در خاطراتش بنام « دريادمانده ها ، از بربادرفته ها » ضمن نشان دادن شخصيت و عملکرد های غيرقانونی عبدالعلی لطفی در « پاکسازی » قضات شريف و مستقل ، می نويسد : « . . . بدين ترتيب در شرايطی که کشور نياز به آرامش داشت ، با تصفيه های خودسرانه ، بزرگترين قُضات کشور عليه مصدق و حکومت او ، برانگيخته شدند » .

در درگيری ها و مناقشات مصدق با مجلس و شاه ، اونه به نصّ قـانون اسـاسی بـلکه به « روح » آن استـناد می کرد ، مثلاً او با همين « روح قانون اساسی » درمرداد ماه سال 32 فرمان شاه ( مبنی بر عزل او از نخست وزيری ) را رد کرد در حاليکه فراموش کرده بود که يکسال قبل ( پس از حوادث 30 تير ) او با همين فرمان شاه به نخست وزيری منصوب شده بود . مصدق ، مجلس شورای ملّی را « باشگاهی از خائنين به مصالح ملّت » می ناميد . او مصالح ملّت را آنچنان که خود می خواست تفسير می کرد و در اين راه تا آنجا پيش رفت که انتخابات مجلس دوره هفدهم را که تحت نظارت دولتِ خود او برگزار شده بود ، به محض آگاهی از باختِ کانديداهای جبهه ملی در شهرستانها ، باطل ساخت و سپس در يک شرايط نامتعارف ، هيجانی ، شتابزده و غيردمکراتيک با حمايت حزب توده و کشاندن « توده هميشه در صحنه » وانجام يک همه پرسی يا رفراندوم (در مرداد ماه 32) کوشيد تا قدرت و مشروعيت اجتماعی ـ سياسی خود را در برابر شاه و نمايندگان مجلس ، عيان سازد ، اقدامی که حتی با مخالفت ياران نزديکش مانند دکتر غلامحسين صديقی ( وزير کشور ) و دکتر سنجابی همراه بود .
ظاهراً تنها چند روز وقت لازم بود تا در غيبت شاه و بی تفاوتی حيرت انگيزِ « توده هميشه در صحنه » ، مصدق و ياران و مشاوران انـدکش بـا « واقعيت ـتلخ » روبـرو گـردنـد : کودتای 28 مرداد 1332 . « کودتا » ئی کـه آنـرا « آسان ترين و ارزان ترين کودتای جهان » ناميده اند !



گفتگوی " تلاش " با » علی ميرفطروس «

:::::::::::::::::::



اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

::::::::::::::::::::

((( خــــــــــبــرچـيــن)))
((( هـــمـــيــــشــــک )))





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي



:: مــــزدک ::

Saturday, August 09, 2003

گفتگوی تلاش با علی ميرفطروس 2





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي



:: مــــزدک ::


« تـلاش »
سال سوّم / شماره 14 ـ خرداد / تير/ مرداد 1382
برابر با July - 2003




« 28 مــرداد » و بــلــنــدای پـــرواز حـقـــيـــقـــت در گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس




« مباحثات سياسی در ايران ، چيزی جزخشم و هياهوی ذهن های توسعه نيافته نيست ! »
تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است !
و . . . تاريخ سياسی ايران در دوران معاصر ـ بازتاب خشم و هياهوی « ذهن های توسعه نيافته » است . . . و دريغا که هنوز نيز دريچه ذهن و زبان بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما برپاشنه همان توسعه نيافتگی ذهنی و طفوليّت فکری می چرخد



تلاش ـ از مهمترين پيامدهای 28 مرداد ،گسست ژرف ، جدائی شگفت آور و دشمنی آشتی ناپذير ميان نيروهای سياسی ـ روشنفکری مان بوده است . هنوز هم بسياری از صفبندی ها و گفتمان سياسی رنگ گرفته از اين واقعه است .

آيا دستيابی به همبستگی و توافق ملی که ضرورت آن امروز بيشتر از هميشه احساس می شود ، موکول به خاتمه دادن به اين ستيز تاريخی است ؟ در پيشگفتار کتاب “ مصدق ، نفت ، ناسيوناليسم ايرانی “ آمده است : “ شايد هيچگاه در باره دخالت 1953 ( 28 مرداد 1332 و دخالت آمريکائيها در سرنگونی دولت مصدق ) چه از لحاظ پژوهشی و چه غير از آن اتفاق نظر کلی حاصل نشود . “ آيا شما با اين ديدگاه موافقيد ؟



ميرفطروس : همانطوريکه گفته ايد : 28 مرداد 32 باعث جدائی ها و دشمنی های آشتی ناپذير ميان نيروهای سياسی و روشنفکری ما شده است ، به نظر من حتی ظهورآيت الله خمينی و بروز انقلاب اسلامی نيز « محصول » اين جدائی ها و دشمنی های آشتی ناپذير بوده است وگرنه با آنچه که قبلاً ( در نشريه تلاش ) گفتيم : دو ـ سه سال قبل از انقلاب 57 ، خمينی در نَجَف آنچنان بی پايگاه و مأيوس و نااميد بود که خواستار بازگشت به ايران و رفتن آبرومندانه به قم بود !

مهم نيست که اين « ستيز تاريخی » را « خاتمه يافته » تلقّی کنيم ، بلکه مهم اينست که اينک ( و در اين شرايط حسّاس و سرنوشت ساز مبارزات مردم ايران عليه تماميّت رژيم جمهوری اسلامی ) بدانيم که بين منافع ملّی و مصالح سياسی ـ ايدئولوژيک کداميک ارجحيّت يا اولويّت دارند ؟ متاسفانه در جريانات منجر به انقلاب 57 و استقرار حکومت اسلامی ، بسياری از رهبران و « ريش سفيدان سياسی » ما آنچنان در عَصَبيّت و اسارت 28 مرداد بودندکه بدون درک حَساسيّت شرايط نتوانستند به اولويّت ها و وظائف ملّی خويش عمل کنند ( البته غير از دکتر غلامحسين صديقی و دکتر شاپور بختيار ) با آنچه که آلان می بينيم ظاهراً سروران سياسی ما با جدال ها و عَصَبيّت های به اصطلاح سياسی می خواهند 25 سال ديگر هم به عمر حکومت اسلامی حاکم اضافه کنند و . . .



تلاش ـ نخستين عکس العمل رسمی برعليه قرارداد غيرعادلانه دارسی و در برابر شرکت نفت ايران و انگليس بصورت لغو يکجانبه اين قرارداد در سال 1311 از سوی رضا شاه صورت گرفت . سخنان تقی زاده ، شانزده سال بعد ، در برابر مجلس پانزدهم نيز مؤيد اين روايت تاريخی است . اقدام رضاشاه و دخالت وی در پروسه مذاکرات با تغيير اندکی ( افزايش 20 در صد به سهم ايران ) به تمديد آن قرارداد انجاميد . و اين امر از سوی نسل بعدی و رهبری نهضت ملی شدن نفت بعنوان “ خيانت رضاشاه “ و “ طرفداری “ وی از منافع انگليسها در تاريخ ثبت شد . اتهام خيانت و وابستگی از سوی همان نيروها دامن تقی زاده ( وزير دارائی و سرپرست هيئت نمايندگی ايران در مذاکرات آن زمان ) را نيز گرفت .

بعدها لايحه الحاقی (گس ـ گلشائيان) نيز نه بعنوان طرحی ناتوان وناقص

در استيفای حقوق ملت ايران از قرارداد نفتی فوق ، بلکه بعنوان سند “ خيانت “ دولت ساعد و وابستگی وی و گلشائيان به منافع بيگانه از سوی مجلس پانزدهم و با پافشاری و سرسختی اقليت به رهبری مکی ، حائری زاده ، بقائی و آزاد از درون مجلس و به کمک دکتر مصـدق از بـيرون ، رد شد .

متاسفانه وحشت از فضای خودساخته “ اتهام خيانت به منافع ايران “ و وسواس و پايبندی بيش از حد به حيثيت و اعتبار خود ، از سوی رهبری نهضت ملی شدن نفت در روابط خارجی ايران نقش اساسی بازی نمود .

آيا تنها نگاه از زاويه “ خدمت “ و يا “ خيانت “ در توضيح ناکاميهای ايران در بهره برداری عادلانه حقوق خود از منابع نفتی ، کفايت می کند ؟ مرز ميان حيثيت و اعتبار شخصی سياستمداران و دولتمردان و منـافع کشـور کجاست ؟





ميرفطروس ـ بطوريکه درجائی ديگر گفته ام در تاريخ معاصر ما ، سرنوشت ايران را دو مسئله اساسی رقم زده است يکی : نفت ، و ديگری همسايگی با دولت روسيه ( و بعد اتحاد شوروی ) ، بی معنا نيست اگر بگوئيم تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است ! مسئله نفت و خصوصاً استيفای حقوق ايران از شرکت نفت انگليس از ديرباز آرزوی بسياری از سياستمداران ايـرانی بـوده ( از رضاشاه بگيريد تا محمدرضاشاه و قوام السلطنه و رزم آراء و دکتر مصدق ) مثلاً رضاشاه در جلسه هيأت وزيرانش با عصبانيّت متن قرارداد 1901 دارسی را پاره کرد و در ميان شعله های آتش انداخت و بدنبال آن ـ از طريق مصطفی فاتح ـ به سرجان کدمن ( رئيس شرکت نفت انگليس ) پيغام داد که : « ايران ديگر نمی تواند تحمّل کند و ببيند درآمدهای عظيم نفت به جيب خارجيان سرازير شود در حالی که خود ، محروم از آنهاست » . . . . در واقع اولين گلوله برای ملّی کردن صنعت نفت از همين لحظه ، شليک شد .

با تهديدات رضاشاه ، سرجان کدمن سرانجام پذيرفت که شرکت نفت 20 درصد از سهام را بطور رايگان به ايران واگذار کند و بابت هرتُن نفت توليد شده ، دوشلينگ به ايران پرداخت نمايد . از اين گذشته متعهد شد که منطقه امتياز استخراج نفت را به ميزان قابل توجهی کاهش دهد و در عوض خواست که مدت امتياز ، سی سال افزايش يابد .

پيشنهاد سرجان کدمن با مخالفت هيأت نمايندگی دولت ايران ( به سرپرستی سيد حسن تقی زاده ، وزيردارائی ) روبرو گرديد بطوريکه اعلام گرديد که دولت ايران قرارداد 1901 دارسی را ـ يکطرفه ـ لغو خواهد کرد زيرا که منافع ايران را تأمين نمی کند . با اين تهديد ، دولت انگليس طی يادداشت تندی ضمن اعتراض به دولت ايران ، رضاشاه را به « اقدامات نظامی » تهديد کرد و حتی به آرايش ناوگان جنگی خود در خليج فارس پرداخت و کوشيد تا اعرابِ جنوب ايران را به شورش و طغيان وادارد . اين تهديدات و تحريکات نظامی ، رضاشاه را هراسان ساخت و با توجه به نيازهـای مالـی دولـت ايران ، در مذاکرات بعدی ، خودسرپرستی هيأت را برعهده گرفت و در نهايت پيشنهاد انگليسی ها را پذيرفت . در اين قرارداد ( که به قرارداد 1933 معروف است ) با اينکه ايران توانست به سهم بيشتری دست يابد و منطقه عمليات شرکت نفت را نيز از 500 هزار مايل مربع به 100 هزار مايل مربع کاهش دهد و حق انحصاری شرکت نفت انگليس را در ساختن لوله های نفت تا سواحل خليج فارس لغو کند ، امّا تمديد مدت قرارداد به 30 سال ديگر ، اقدامات رضاشاه را بـا يک اشتبـاه بزرگ همـراه ساخـت . خطائی که سيد حسن تقی زاده ( وزيردارائی رضاشاه ) از نقش خود در آن بعنوان « آلت فعل » يادکرده است .

نکته ای را که بايد به آن توجه داشت اينست که در اين هنگام ، ايران در بين دوسنگ آسياب قدرت های استعماری ( روس و انگليس ) قرار داشت و هرگونه قراردادی با توجه به موقعيت و ملاحظات سياسی اين دوقدرت بزرگ استعماری انجام می گرفت . بنابراين مواضع سياسی سياستمداران وقت می بايستی در کادر فشارهای اين « دوسنگ آسياب » درک گردد و اگر بپذيريم که سياست را هنرِتحقّق ممکنات تعريف کرده اند ، بنابراين با توجه به سلطه سياسی ـ نظامی روسيه و انگليس در منطقه ، بسياری از سياستمداران و دولتمردان ايران در اين دوران بدنبال تحقّق « ممکنات » بوده اند و نه « مطلوبات » و آنان که خواسته اند در هاله ای از آرمان گرائی و مطلوب خواهی ، عمل کنند ، نه تنها خود ، بلکه جامعه ايران را به پرتگاه های بی بازگشت سوق داده اند ، کودتای 28 مرداد و سرنوشت دکتر محمد مصدق و نتايج بعدی آن ، نمونه ای از اين « آرمان گرائی » و « مطلوب خواهی » می تواند باشد . با توجه به اين نکته مهم ، بعد از رضاشاه ، مسئله استيفای حقوق ايران از شرکت نفت انگليس در دولت های ساعد ، قوام ، رزم آرا و دکتر محمد مصدق نيز دنبال گرديد .

نکته ای را که در اشاره شما به قرارداد « گس ـ گلشائيان » و دولت ساعد مراغه ای بايد افزود اينست که قرارداد « گس ـ گلشائيان » زمانی از طرف ساعد به مجلس ارائه شد که فقط چهار روز به پايان دوره پانزدهم مجلس باقی مانده بود ، آيا اين مسئله ، آگاهانه يا عامدانه و ناشی از هوشياری سياسی ساعد مراغه ای بود ؟ آيا اومی خواست که درکشمکش ها و بحث ها و جدال های مرسوم مجلس در باره اينگونه قراردادها ، عمر چهار روزه مجلس بپايان رسد تا او از فشار دولت انگليس در تحميل قرارداد « گس ـ گلشائيان » رهائی يابد ؟ در هرحال ، با سخنرانی 4 روزه حسين مکّی در مجلس و در نتيجه ، با پايان رسيدن عمر مجلس پانزدهم اين قرارداد فرصت تصويب يا رد نيافت و به رأی گذاشته نشد . از اين گذشته بايد اشاره کنم که اولين نشانه های سياست « موازنه منفی » ( که بعدها به سياست اساسی دکتر مصدق در باره نفت بَدَل گرديد ) از نخست وزيری ساعد آغاز شد . او ضمن مخالفت شديد با تقاضای شوروی ها در باره امتياز نفت شمال ( در سال 1323 ) ، بررسی پيشنهادات شرکت های نفتی کشورهای ديگر را نيز به بعد از خروج نيروهای متفقين از ايران موکول کرد ( در آن زمان سی هزار سرباز روسی در ايران مستقر بودند ) . ردّ تقاضای دولت شوروی از طرف ساعد مراغه ای ( که زمانی نيز سفير ايران در مسکو بود ) به يک جنجال بزرگ سياسی تبديل شد بطوريکه « کافتارادزه » ( فرستاده مخصوص دولت شوروی به ايران ) برخلاف اصول ديپلماتيک و بدون رعايت آداب يک ميهمان در ايران ، طی يک کنفرانس مطبوعاتی در تهران ، ساعد ( نخست وزير ) را بشدت مورد توهين و حمله قرارداد و بدنبال توهين و تهاجم « کافتارادزه » حزب توده نيز با براه انداختن تظاهرات گسترده ( زير چتر حمايت سربازان مسلّح شوروی ) با شعار « مرگ بر ساعد فاشيست ! » « خواستار « نفت شمال برای شوروی » گرديد . جالب است که در اين تظاهرات گسترده ، بسياری از شرکت کنندگان نا آگاه و « توده هميشه در صحنه » ، شعار « مرگ بر ساعد فاشيست ! » را « مرگ بر ساعتِ فاشيست ! » تلفظ می کردند . . . در اين ميانه ، دکتر مصدق نيز از حملات و توهين های نشريات حزب توده در امان نماند بلکه او را نيز ( بخاطر مخالفت شجاعانه اش با تقاضای شوروی ها ) « سمبل اشرافيّت پوسيده » ، « سياستمدار مرتجع و کهنه پرست » و « عامل امپرياليسم » ناميدند !!

دولت رزم آرا ( شوهر خواهر صادق هدايت ) نيزکه در کشاکش بين دولت های روسيه و انگليس ، بدنبال نيروی سومی ( آمريکا ) بود ، با اجرای اصلاحات گسترده اداری و اجتماعی ( از جمله در خصوص تقسيم اراضی دولتی بين روستائيان و تشکيل انجمن های ايالتی و ولايتی مندرج در قانون اساسی مشروطيت ) در مسئله نفت هم ضمن درخواست نصانصف ( 50 ـ 50 ) سود حاصله از درآمد نفت ، برآموزش ده ساله ايرانيان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگليسی و هندی شرکت نفت تأکيد ورزيد . اين طرح با حمايت و همدلی آمريکائی ها ( که در آن زمان واقعاً از دوستان و حاميان ايران بودند ) همراه بود و براساس آن برای اولين بار ، ايران اجازه می يافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگليس را در بنـادر ايـران زير نظـر داشـته باشـد و . . . اين طرح معقول و ممکن ( و نه مطلوب ) متأسفانه در هياهوها و جدال ها و جنجال های نمايندگان مجلس و روزنامه های وابسته به آنان تحقّق نيافت بطوريکه شخصيّت حقوقدان و برجسته ای چون دکتر مصدق از تريبون مجلس خطاب به رزم آرا فرياد کرد :

« اين طرح اگر به تصويب برسد ، من با دست خودم ترا می کُشم ! »

چهار روز بعد ، سپهبدحاجعلی رزم آرا نه بدست دکتر مصدق ، بلکه بدست فدائيان اسلام کشته شد و بدين ترتيب جامعه سياسی ايران از آشوبی به آشوبی ديگر و از عَصَبيّتی به عَصَبيّتی ديگر پرتاب گرديد . بررسی روزنامه ها ، نطق ها و مباحثات سياسی اين دوران ( تا انقلاب 57 ) گوشـه ديگـری از عَصَبيـّت هـای تاريخـی مـان را آشـکار می کند : ائتلاف های متغيّر ، مواضع سيّال و تغيير آسان سياست ها و مواضع احزاب و نمايندگان مجلس و نيز جنجال ها و جدال های روزمره احزاب و روزنامه ها تأئيد کننده سخن آن سياستمدار انگليسی است که گفته بود :

« مباحثات سياسی در ايران ، چيزی جزخشم و هياهوی ذهن های توسعه نيافته نيست ! »

در چنين فضائی از دشنه ها و دشنام ها ، « قهرمان » به راحتی به « ضدقهرمان » بدل می شد و « سرباز فداکار وطن » ـ به راحتی ـ به « سرباز تبهکار وطن » تبديل می گرديد ، نمونه اش سرنوشت حسين مکّی است که تا روزیکه با مصدق و در کنار مصدق بود « سرباز فداکار وطن » لقب يافت آنچنانکه شهر تهران دراستقبال از او به نحو بی سابقه ای تعطيل گرديد ، امّا همين مکّی از روزی که از مصدق جداگرديد و به صف مخالفان پيوست به خيانت و سازش متهم گرديد و . . . تاريخ سياسی ايران در دوران معاصر ـ بازتاب خشم و هياهوی « ذهن های توسعه نيافته » است . . . و دريغا که هنوز نيز دريچه ذهن و زبان بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما برپاشنه همان توسعه نيافتگی ذهنی و طفوليّت فکری می چرخد (که نمونه هايش را در بعضی از سايت ها و نشريات خارج کشور مشاهده می کنيم ) .



ادامهً گفتگوی " تلاش " با » علی ميرفطروس « را فردا دنبال خواهيم کرد.

:::::::::::::::::::::


اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »
:::::::::::::::::



((( خــــــــــبــرچـيــن)))
((( هـــمـــيــــشــــک )))

Saturday, August 02, 2003

گفتگوی تلاش با علی ميرفطروس





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي



:: مــــزدک ::


« تـلاش »
سال سوّم / شماره 14 ـ خرداد / تير/ مرداد 1382
برابر با July - 2003




« 28 مــرداد » و بــلــنــدای پـــرواز حـقـــيـــقـــت در گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس




تاريخ ـ بمفهوم مدرن آن ـ زاده دوران تجدّد است . دورانی که با تکيه بر « عقل نقّاد » ، ضمن نفی و انکار « تقدير » يا « مشيّت الهی » در بروز رويدادهای تاريخی ، عقل و اراده آزاد انسان ، تاريخ ساز گرديد .

ما ميراث خوار يک تاريخ عَصَبی و عصبانی هستيم و بهمين جهت است که همواره ، حال و آينده را فدای اين گذشته عَصَبی و ناشاد کرده ايم



تلاش ـ در آستانه پنجاهمين سالگرد واقعه 28 مرداد 1332 قرار داريم . آيا پس از گذشت نيم قرن مجازيم از اين واقعه تحت عنوان گذشته و تاريخ ياد کنيم ؟ چه پيش شرطهائی ضروری است تـا واقعه ای به گذشته تعلق گيرد ؟ آيا تنها گذشت زمان کافی است ؟



ميرفطروس ـ درفرهنگ عمومی ما « تاريخ » ـ عموماً ـ بمفهوم « تقويم » بکار رفته و بهمين جهت درک ما از تاريخ ـ بعنوان رشته ای خاص از معرفت انسانی ـ بيشتر يک درک تقويمی است . در بينش تقويمی ، بيشتر به اين روز و يا به آن رويدادِ مشخّص توجه می شود و از علل و عوامل اجتماعی پيدايش حوادث يا از زمينه های اجتماعی ظهور و سقوط شخصيّت ها غفلت می گردد .
جدا از تعريف های کلاسيک يا سنّتیِ تاريخ ( بعنوان « آئينه عبرت » و . . . ) تاريخ بمفهوم مدرن آن ، زاده دوران تجدّد است ، دورانی که با تکيه بر « عقل نقّاد » ، ضمـن نفی و انکار « تقـديـر» يا « مشيّت الهی » در بروز رويدادهای تاريخی ، عقل و اراده آزاد انسان ، تاريخ ساز گرديد .
حدود 25 سال پيش در يک کتاب کوچک دوران دانشجوئی ( کتاب حلّاج ) تعريفی از تاريخ بدست داده ام که شايد هنوز درست باشد :
« تاريخ ، شرح جنگ ها و عيّاشی ها و بيان شکست ها و ناکامی های سلاطين و سرداران نيست ، تاريخ ـ بعنوان يک علم ـ بمعنای کشف ، بررسي و تبيين روابط عِلّی ی حوادث و حرکت های اجتماعی است و هم از اين روست که درک تاريخ ، درک چشم اندازهای آينده نيز هست چرا که آينده برآيندِ ناگزيرِ گذشته و حال است . »
در تاريخ نويسی جديد به وقايعی که زمان شان از 50 سال ( يعنی دو نسل ) گذشته باشد ، « وقايع تاريخی » می گويند . قيد 50 سال ( يا دو نسل ) شايد برای اينست که پس از 50 سال ، قهرمانان يا ضدقهرمانان يک واقعه ـ عموماً ـ درگذشته اند و موّرخ با فاصله گيری زمانی از رويدادها و عوامل سازنده آنها ، بهتر و منصفانه تر می تواند به بررسی و تحليل حوادث بپردازد ، با اين حال ، امروزه از نوعی تاريخ بنام « تاريخ بلافاصله » ( Histoire Immédiate ) ياد می کنند که ناظر بر وقايع مهم 25 تا 30 سال اخير است ( مانند وقايع دانشجوئی ماه مه 1968 فرانسه يا انقلاب اسلامی 1357 ايران ) .
وجه يا وجوه مشخصه يک واقعه تاريخی اين است که :
1 ـ واقعه به گذشته تعلّق داشته باشد .
2 ـ واقعه ای يگانه و بی مانند ( Singulier ) باشد .
3 ـ آن واقعه ـ چه مثبت و چه منفی ـ برحيات سياسی ـ اجتماعی يک جامعه و از اين طريق بروجدان عمومی جامعه تأثير آشکار و درازمدت گذاشته باشد . بنابراين طول زمانی و تداوم درحافظه جمعی ، وجه مشخصه ديگر وقايع بعنوان « وقايع تاريخی » است .

تاريخ با سياست پيوندی نزديک دارد امّا بايد گفت که هررويداد سياسی ، تاريخی نيست . چرا که مضمون سياست ـ اساساً ـ مضمونی بلافاصله ، حال و حیّ و حاضر است به عبارت ديگر : تنها بعضی از وقايع سياسی می توانند تاريخی بشمار آيند (مانند همين کودتای 28 مرداد32)
در ايران با وجود يک سُنّت ديرپای تاريخ نويسیِ « خِرَدگرا » ( مانند تاريخ طبری ، تاريخ يعقوبی ، تاريخ مسعودی و تاريخ بيهقی ) بعلت حملات و هجوم ها و حاکميت حکومت های قبيله ای ، رَوَند تکامل اجتماعی ايران و ازجمله تاريخ نويسی « خِرَدگرا » نيز رو به زوال گذاشت . استيلای ديرپای حکومت های قبيله ای برايران نوعی اخلاق و عَصَبيّت ايلی ـ قبيله ای را در جامعه ما نهادينه کرد بهمين جهت تاريخ ايران ـ عموماً ـ تاريخ عَصَبيّت ها و عصبانيّت هاست . در رفت و آمـدهـا و کشاکش های قبايل مختلف ، جامعه ايران از يک عَصَبيّت به يک عَصَبيّت ديگر پرتاب گرديده است . تاريخ اجتماعی ما ( و از جمله تاريخ انديشه سياسی در ايران ) نيز بازتاب همين عَصََبيّت ها و عصبانيّت ها و عواطف است ، در60 ـ 70 سال اخير ، نوعی « تاريخ حزبی » يا « تاريخ ايدئولوژيک » به عنصر عَصَبيّت در فرهنگ سياسی ما جان تازه ای بخشيده است . با چنين خصلت ديرپائی است که ما به تاريخ و شخصيّت های تاريخی مان نگاه می کنيم : « شخصيت های دلپذير » مان آنچنان پاک و بی بديل وبی عيب اند که تن به « امامان معصوم » و « قهرمانان صحرای کربلا » می زنند ( مانند ميرزاتقی خان اميرکبير و دکترمحمدمصدق ) و برعکس ، « شخـصـيـّت هـای نادلپسند » مان آنچنان سياه و ناپاک و نابکارند که فاقد هرگونه خصلت نيکوی انسانی يا عمل مثبت اجتماعی می باشند ( مانند رضاشاه و محمدرضاشاه و قوام السلطنه و . . . ) . ما ميراث خوار يک تاريخ عَصَبی و عصبانی هستيم و بهمين جهت است که همواره ، حال و آينده را فدای اين گذشته عَصَبی و ناشاد کرده ايم .

ازطرف ديگر : ما ملتی هستيم که همواره دوستدار پيروزی ها وکاميابی های بزرگ و در عين حال آسان هستيم و آنجا که دچار شکست و ناکامی می شويم بجای نگريستن به خويش ودرک کمبودها وکم کاری های خود با توسل به تئوری توطئه ، « دست انگليس » و « عوامل خارجی » را عمده می کنيم . تئوری توطئه ـ درواقع ـ توجيهی است برای ناآگاهی ها و ندانم کاری هامان و مرهمی است که روان زخم خورده ما را آرام می کند ، نمونه اش را در دو واقعه بسيار نزديک بهم می توان ديد : يکی در جريان 30 تير 1331 ( که بعنوان « قيام ملّی 30 تير » از آن ستايش ها می کنيم ) و ديگری جريان 28 مرداد 32 است که از آن بعنوان « کودتای انگليسی ـ آمريکائی » و . . . ياد می کنيم ) .
روشن است آنجا که عواطف و احساسات و عَصَبيّت های سياسی ـ حزبی حاکم باشد جائی برای انصاف ، اعتدال وعقلانيّت سياسی باقی نمی ماند . . . ما سال هاست که در اين فضای وهم آلودِ « يزدان » و « اهريمن » نَفَس می کشيم و با شخصيت های دلخواه خويش ، « حال » می کنيم !
از اين گذشته ، هيچ لازم نيست که ما بخواهيم کودتای 28 مرداد را « فراموش » کنيم بلکه مانند بسياری از ملل آزاد و متمدّن جهان با فاصله گرفتن از عَصَبيّت ها و عاطفه های سياسی ، وقايع آن دوران ( و از جمله کودتای 28 مرداد ) را می توانيم « موضوع » مطالعات منصفانه قرار دهيم . از ياد نبريم که ملّت هائی هستند که تايخ معاصرشان ، بسيار خونبارتر از تاريخ معاصر ما است ( مانند اسپانيائی ها ، شيليائی ها و آفريقای جنوبی ها ) امّا آنها با گذشت و آگاهی و اغماض ( و نه فراموشی ) و با نگاه به آينده کوشيدند تا بر گذشته خونبار و ناشاد خويش فائق آيند و تاريخ شان را عامل همبستگی ، آشتی و تفاهم ملی سازند . داشتن اين تفاهم ـ و يا درست تر بگويم ـ داشتن اين تاريخ ملّی می تواند سقفی برای ايجاد جامعه مدنی بشمار آيد ، چراکه جامعه مدنی تبلور يک جامعه ملی است و جامعه ملی نيز تبلور داشتن تفاهم ملّی بر روی يک سری ارزش ها
( ازجمله برروی حوادث و شخصيت های تاريخی ) است .



ادامهً گفتگوی " تلاش " با » علی ميرفطروس « را فردا دنبال خواهيم کرد.

:::::::::::::::



اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

:::::::::::::::::

((( خــــــــــبــرچـيــن)))
((( هـــمـــيــــشــــک )))

Friday, August 01, 2003

جدائی دين از سياست





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي



:: مــــزدک ::



« شــجـاع الــدیــن شــفــا » : پـس از هــزاروچــهــارصـــد ســـال



بـا تـغـيـيـر شــرایـط زنــدگی مــردم ، قـوانـيـن مــذهــبـی نـيـز نــيـــاز بــه تـغــيـيـر دارنـــد.



علت بنيادی همهً اين تغيير و تبديلها را در اين می بايد جست که قوانين و مقررات مربوط به زندگانی روزمره افراد در هر مذهبی الزاماً به شرايط زمانی و مکانی اعلام اين آئين و به ويژگيهای اقليمی و اقتصادی و روانی مردمی که آئين نو در ميان آنها ظهور می کند . مربوط می شوند و به ناچار به همان نسبتی که اِين شرايط در طول زمان تحول می يابند اين قوانين نيز نياز به تعديل و گاه تغيير کلی پيدا می کنند و نمی توانند نه بعنوان قوانين ثابت و ابدی الهی بصورتی راکد باقی بمانند ، نه با همان صورت اصلی خود به اقوام و افراد ديگری با شرايط مادی و روانی مختلف انتقال داده شوند


جدائی دين از سياست


جدائی دين از سياست می تواند دو تحول بنيادی را در برداشتهای 1400 ساله اسلام چماقدار بوجود آورد که هر دو آنها برای ارائهً چهره بنيانی تری از مذهب چه در داخل خود جهان اسلام و چه در بيرون از آن ضرورت دارند .
نخستين اين دو عامل نفی اين برداشت سنتی است که مقررات غالباً فرسوده هزاره ها و سده های گذشته مذاهب در ارتباط با مسائل روزمره ً زندگی ، عليرغم نا هماهنگی کامل آنها با شرايط امروزی پيروان آنها همچنان " قوانين ثابت و ابدی و تغيير ناپذير الهی " به شمار می آطند که به خلاف قوانين " سفليسی " بشری ( به تعبير آيت الله خمينی ) امکان تغييری در آنها وجود ندارد و می بايد تا پايان جهان برقرار بمانند ، در صورتيکه به خلاف آنچه در طول قرون از جانب خام خام ها و کشيشها و آخوندها ادعا شده تغيير يا تعديل اين قوانين ، پيروی مستقيم از روش خود خداوند است ، زيرا همين خداوند است که بارها بر ضرورت تعديل و تغيير کلی قوانين ، و مقرراتی که قبلاً از جانب خود او وضع و اعلام شده ، تاکید نهاده است . آنجا که به پيغمبران اولوالعزم خود چون موسی و عيسی و محمد اجازه داده است تا در موارد متعدد آنچه را که پيامبر پيشين بعنوان قوانين آسمانی و ابدی خداوند به پيروان خويش ابلاغ کرده بود ، و بصورتی گاه 180 درجه ای تغيير دهند و قوانين آسمانی و ابدی دیگری را به جای آنها بگذارند .
در نخستين آئين توحيدی جهان سامی ، خداوند چنان اهميتی برای ختنه شدن پسران قوم يهود قائل می شود که در مقابل اين تعهد ابراهيم که فرزندان ذکور قوم او نسلاً بعد نسل ختنه شوند . قوم يهود را قوم برگزيده خود اعلام می کند و سرزمين کنعان را بصورت ششدانگ برای ابد الاباد بدانان می بخشد و اجازه می دهد که تمام اقوام ديگر ساکن اين سرزمين به دست اين قوم برگزيده قتل عام شوند تا جای کافی برای اسکان قوم اسرائيل در اين " ارض موعود " باز شود با اينهمه همين خداوند بعداً به عيسی ، پيغمبر اولوالعزم ديگرش اجازهمی دهد که اين سُنت ختنه را کاری از بيخ و بُن بيهوده بداند و اعلام کند که ختنه واقعی ان است که در قلب آدمی انجام گيرد و نه دروست آلت او ، و بدين ترتيب ، ميلياردها مسيحی پيرو خود را در طول قرون يا از رفتن به بهشت باز دارد و يا ختنه نشده به بهشت بفرستد ولی باز همِن خداوند ششصد سال بعداز آن پيغمبر اولوالعزم بعدی خويش را ماًمور برقراری مجدد همين قانون ختنه می کند تا مسلمانان نيز مانند يهوديان فقط به صورت ختنه شده اجازه ورود به بهشت را داشته باشند . به همين ترتيب قوانين تورانی پيچيده و دست و پا گير مربوط به حلال و حرام خوراکيها که در کوه سينا از جانب يهوه به موسی ابلاغ می شود و يک کتاب از کتابهای پنجگانه تورات به ذکر اين مقررات و مقررات مشابه آن اختصاص می يابد ، بعداً از جانب عيسی يکسره لغو می شوند ، زيرا وی اعلام می کند که آنچه از راه دهان وارد بدن می شود ، به هر حال از مجرای ديگری بيرون می رود و آنچه واقعاً مهم است آن انديشه ای است که بصورت گفتار از دهان خارج می شود ولی اين مرتبه نيز ، با ششصد سال فاصله بار ديگر همين قوانين حلال و حرام خوراکيها ، منتها با سختگيری کمتری توسط پيامبر اولوالعزم سومين از نو برقرار می شوند و در خود قرآن بر اين واقعيت تاکيد گذاشته می شود که حرام کردن گوشت چهار پايان ناخن دار بر يهوديان به منظور مجازات آنان بابت خطاهايشان بوده است و اکنون مسلمانان می توانند هر غذای پاکيزه ای را جز با چند استثناء به صورت حلال مصرف کنند.
ديگر نظاير اين تغيير و تبديلها را در آئينهای توحيدی به فراوانی می توان يافت ، مثلاً شراب در آئين موسی مجاز شناخته شده در آئين مسيحيت اساساً صورتی مقدس يافته ولی در اسلام بعنوان دستاورد شيطان ممنوع شده است موسيقی در دو آئين يهود و نصاری مشروع و در آئين اسلام مردود دانسته شده است تعدد زوجات در آئينهای يهودی و اسلام جايز است ولی در آئين مسيحيت شديداً ممنوع شده است .
حتی در داخل هر يک از اين آئينهای توحيدی نيز در مدت محدود زندگانی خود پيامبران آنها قوانين اعلام شده آنان تغيير داده شده اند و من در اين مورد برای احتراز از طولانی شدن مطلب تنها به نقل نمونه ای از اين تغيير و تبديلها در قرآن اکتفا می کنم که آن را در آیه 187 از سورهً بقره بدين مضمون می توان يافت که همخوابگی مسلمانان با همسرانشان در شبهای ماه رمضان که قبلاً بر آنان حرام شده بود ، به موجب اين آيه دوباره مجاز می شود ، زيرا خداوند دانسته است که آنان اين حرمت را رعايت نخواهند کرد و از اين راه مرتکب گناه خواهند شد .
بدين جهت آنها را می بخشد و به سويشان باز ميگردد و اجازه اين همخوابگی را بدانان می دهد ، منتها از آنها می خواهد که زمانی که در مساجد معتکف هستند . از مجامعت خودداری کنند در آيه های ناسخ و منسوخ قرآن نيز تصريح شده است که اگر آيه ای نسخ می شود برای اين است که حکم بهتری در جای آن گذاشته شود .
علت بنيادی همهً اين تغيير و تبديلها را در اين می بايد جست که قوانين و مقررات مربوط به زندگانی روزمره افراد در هر مذهبی الزاماً به شرايط زمانی و مکانی اعلام اين آئين و به ويژگيهای اقليمی و اقتصادی و روانی مردمی که آئين نو در ميان آنها ظهور می کند . مربوط می شوند و به ناچار به همان نسبتی که اِين شرايط در طول زمان تحول می يابند اين قوانين نيز نياز به تعديل و گاه تغيير کلی پيدا می کنند و نمی توانند نه بعنوان قوانين ثابت و ابدی الهی بصورتی راکد باقی بمانند ، نه با همان صورت اصلی خود به اقوام و افراد ديگری با شرايط مادی و روانی مختلف انتقال داده شوند.


گفتگوئی با « شجاع الدین شفا » - به مناسبت انتشار کتاب
{ پس از هزاروچهارصد سال }
:::::::::::::::::::::




ا - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »



((( خــــــــــبــرچـيــن)))
((( هـــمـــيــــشــــک )))