شعر و ادبيات
ايران آرا
از اين دين مردم فريب ريائي
««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»
««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»
گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد
س- شما علاوه بر تحقيقات تاريخي ؛ در شعر و ادبيات نيز دست داريد. سالها پيش ؛ ’جنگ ادبي « سهند » و دو كتاب شعر
و چند نقد ادبي از شما خوانده ايم. ميخواهم بدانم كه اهميٌت يا ارزش ” شعر و ادبيات ” ما ؛ در چيست ؟
ج - حقيقت اينست كه ادبيات ( و بويژه ” شعر ” ) براي من هميشه ” هواي تازه ”اي بوده كه در آن توانستم تنفس و زندگي كنم.
مثل كسي كه در تاريكي ها ” سوت ” ميزند تا ترس و وحشت را از خودش براند ؛ من در تاريك ترين لحظات زندگيم به شعر « پناه » برده ام.
از نظر تاريخي ( با توجه به ممنوعيٌت تفكر فلسفي ؛ موسيقي ؛ نقاشي و پيكرتراشي در اسلام ) شعر ايران ؛ از يكطرف :
حامل همهْ ارزشهاي فرهنگي ؛ هنري و انساني ماست و از طرف ديگر : پايگاه و پناهگاه همهْ تفكرات فلسفي ماست.
بهمين جهت است كه مي بينيم بزرگترين شاعران كلاسيك ما ؛ در عين حال ؛ بزرگترين فلاسفهْ زمان خودشان هستند ؛ مثلا” « مولانا » و « خيام ».
من فكر مي كنم كه شناخت فرهنگ و فلسفهْ ايراني ؛ بدون شناخت شعر كلاسيك ما غير ممكن يا دشوار است ...
ميدانيم كه 800 سال از عمر هزار سالهْ ادب پارسي ( بعد از اسلام ) تحت سلطهْ حكومت هاي ’ترك زبان غزنوي ؛ سلجوقي و غيره گذشت.
در كشاكش اين قرن ها ؛ زبان فارسي - اساسا” - از طريق شعر توانست زنده بماند. به عبارت ديگر : فرهنگ و فلسفهْ ايراني از طريق شعرش
توانست از گذشته به آينده تداوٌم يابد. پس بي معنا نيست اگر بگوئيم : « فرهنگ ايران ؛ يعني شعرش » .
همهْ مقولات فلسفي ( از جمله ” ديالكتيك هگلي ” ) در شعر كلاسيك ما وجود دارند ( از مسئلهْ ” اضداد ” ؛ ” مبارزه و وحدت اضداد ” گرفته
تا ” ارتباط و پيوستگي بين پديده ها ” ؛ ” حركت و تكامل پديده ها ” و ... ) در اين باره كافي است كه مثلا” به اشعار « مولانا » نگاه كنيم.
اصلا” مهم نيست كه « مولانا » يا « ابن سينا » و « سهروردي » به اصطلاح ” ايده آليست ” يا ” عارف وحدت وجودي ” بوده اند
يا فيلسوف « ارسطوئي » و غيره ...( چنانكه تفكرات وحدت وجودي ” اسپينوزا ” و ايده آليسم « هگل » هم از اهميٌت فلسفي يا ارزش تاريخي آنها نكاسته است )
بلكه مهم اينست نشلن دهيم ( كه بر خلاف تفكر رايج ) ” ’سنٌت فلسفي ” مخصوص غرب يا اروپا نبوده و نيست ؛
بلكه ” ’سنٌت فلسفي ” در تاريخي و فرهنگ ايران نيز وجود داشته است و جهل يا نا آگاهي ما از فلسفهْ كلاسيك ايران ؛ دليل بر فقدان آن نيست.
شعر كلاسيك ايران - تاكنون - بيشتر از ديدگاه هنري و زيبا شناسانه ( Esthetique ) مورد توجه بوده است و هنوز - چنانكه بايد و شايد --
-- به محتواي فلسفي آن توجهي نشده ؛ در حاليكه ؛ شعر در ايران - هميشه - بعنوان وجدان بيدار ملي و فرهنگي ما عمل كرده است.
و در يك كلام بايد بگويم كه شعر و ادب پارسي ؛ يعني : سند هويٌت تاريخي و فرهنگي ما كه از لابلاي آن ؛
هستي فلسفي ؛ تاريخي ؛ اخلاقي و انساني ملت ما را مي توانيم بشناسيم و بشناسانيم.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد
هميشك و خبرچين يادتان نرود.
((( هميشك )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home