بنيادگرائي اسلامي و انقلاب ” ايران ”
ايران آرا
از اين دين مردم فريب ريائي
««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»
تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .
««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»
گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد
س - شما از جملهْ معدود كساني هستيد كه چه قبل و چه بعداز انقلاب 57 ؛ دربارهْ اسلام ؛ كتابهائي منتشر كرده ايد
و نسبت به حاكميت يك ” حكومت مذهبي ” هشدار داده ايد.
با اسثقرار حكومت اسلامي در ايران و با توجه به رويدادهاي سيزده سال اخير ؛ بنظر ميرسد كه جامعهْ ايران ؛ دچار يك ترديد اساسي دربارهْ ” دين ”
( هم بعنوان يك مقولهْ ايماني و هم بعنوان يك ايدئولوژي حكومتي ) شده است.
در حقيقت ما - اينك - شاهد نوعي ” عقب نشيني تفكر مذهبي ” در اذهان عمومي جامعه هستيم. ميخواهم بدانم كه شما فراگرد اين ” عقب نشيني ” را چگونه ميبينيد؟
ج - قبل از هر چيز بگويم كه مذهب - بعنوان يك ” اعتقاد خصوصي و شخصي ” - هميشه مورد احترام من بوده است ؛ بهمين جهت ؛
با آنكه من از نظر فلسفي « آته ئيست » هستم ؛ امٌا با دوستان مذهبي ام - هميشه - روابط صميمانه اي داشته و دارم.
بنابراين در نظر من ؛ مقابله با ” دين ” - اساسآ - از ديدگاه ” توسعهْ اجتماعي ” - از دير باز با انسان ها زيسته و رشد كرده است.
در حقيقت ؛ گرايش يا نياز جامعه به مذهب ؛ علل اساسي تري از آنچه كه تاكنون در تفكرات ماركسيستي مطرح بوده ؛ دارد و به نوعي ؛
با نيازها و ارضا هاي روحي ؛ عاطفي ؛ اخلاقي و شخصي انسان ها وابسته است. مذهب گرائي كه اينك در كشورهاي كمونيستي سابق مشاهده ميشود ؛
زمينه هاي عميق رواني و معنوي دارد. حتا قتل عام كشيش ها و راهبه ها در ” مكزيك ” بوسيلهْ توده هاي روستائي ؛ جايگاه و منزلت ” دين ” را در اين
كشور از بين نبرده است. در حقيقت : انسان ها از طريق ” دين ” به بسياري از مسائل وجودي ؛ متافيزيكي و اخلاقي خود پاسخ ميدهند. بنابراين :
” واقعٌيت مذهب ” امري بديهي و روشن است ؛ امٌا بديهي تر و روشنتر از آن ؛ اينست كه مذهب ؛ تنها يك عنصر تشكيل دهندهْ واقعيت اجنماعي است
نه آفريندهْ كل اين واقعيت.
فاجعه از آنجا آغاز شد كه علماي مذهبي كوشيدند تا ” واقعيت مذهب ” را به ” حاكميٌت مذهب ” تبديل كنند و همهْ قوانين اجتماعي ؛ اقتصادي ؛ سياسي
( از جمله آزادي و دموكراسي ) را از ” دين ” اخذ و استخراج نمايند. عدم تعادل بين اين واقعيٌت اجتماعي ( دين ) و واقعيٌت هاي ديگر
( مانند آزادي ؛ دولت و سياست ) باعث شده تا جامعه ها همواره با ” خودكامگي مذهبي ” و در نتيجه با بحران هاي عظيم اجتماعي - سياسي روبرو باشند.
بنابراين : هدف ؛ اعلام يك ” جنگ ’مقدٌس ” عليه اسلام يا مسيحيٌت نبوده و نيست بلكه منظور ؛ پايان دادن به حاكميت ” دين ” در عرصه هاي حيات -
- سيلسي - اجتماعي و هنري جامعه است. بنظر من : تا زماني كه «« جدائي ” دين ” از ” دولت ” »» ( سياست ) بوجود نيايد ؛ نه آزادي و استقلال
و نه توسعهْ مليٌ - هيچيك - به انجام نخواهند رسيد. مفاهيم بنيادي فلسفهْ سياسي در غرب ( از جمله آزادي ؛ دموكراسي و حقوق بشر )
و بخش ’مهمٌي از دستاوردهاي علمي و فرهنگي جوامع ’مدرن ؛ حاصل رهائي انسان غربي از اسارت اقتدار الهي است ؛ حاصل دوراني است كه انسان ؛
نگاه خود را از ” متافيزيك ” به هستي خاكي ( فيزيك ) تغيير داد و فهميد كه هيچگونه پيشرفتي ممكن نيست مگر با كسستن از قيد الهيٌات و راندن مذهب
از حيات اجتماعي جامعه به زاويهْ كليسا ها. متآسفانه برخورد روشنفكران « لائيك » نيستند و يا اساسآ با چيزي بنام اسلام در جامعه مواجه نبودند.
( از روشنفكران و ” فيلسوف ”هاي ما حدود 100 سال از روشنفكران دورهْ مشروطيت مثل ” ميرزا فتخعلي آخوندزاده ” و ” ميرزا آقا خان كرماني ” عقب هستند ).
طبيعي است كه وقتي روشنفكران جامعه به مسئوليت هاي خود در نقد اسلام و مذهب پاي بند نباشند ؛ از توده هاي مردم چه انتظلر ؟
در اينجاست كه ميدان براي ’تركتازي شريعتمداران - در شكل دادن به اذهان توده ها - خالي ميماند.
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد
هميشك و خبرچين يادتان نرود.
((( خبرچين)))
((( هميشك )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home