Thursday, October 31, 2002

جوهر شعر



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - شما به ” جوهر شعري ” اشاره كرديد. منظورتان از ” جوهر شعري ” چيست ؟

ج - شعر معاصر ايران تا انقلاب 1357 ؛ بخاطر خاستگاه و زيستگاه اصلي خود ( يعني سياست ) غالبا“ ” موضوع ” يا ” مضمون ” است.
در اينجا : شعر ؛ ناشي از كشف و شهودهاي شاعرانه يا حاصل شور و شيدائي ها و بر خوردهاي عاطفي شاعر با جهان و جامعه نيست ؛
بلكه امري است ” سفارشي ” كه شاعر ( آگاه يا نا خودآگاه ) بخاطر تعلقات يا تمايلات سياسي خود ؛ آنرا ” ميسازد ” .
در اينجا شعر مانند ” كالبد ” يا ” قالب انسان ”ي است كه ” روح ” ( يعني : عشق ؛ عاطفه ؛ خيال ؛ تصوير ؛ جوش و جنون هاي عاشقانه ؛
تب و تاب هاي شاعرانه ) از آن ؛ رخت بر بسته است. بهمين جهت ؛ معروف ترين سرودهاي اين دوران ؛ از آغاز تولدشان ؛
محكوم به فراموشي يا مرگ بوده اند.در حاليكه شعر واقعي ؛ حاصل شوريدگي ها و شيدائي هاي شاعر است ؛ حاصل ” درد مشترك ”ي است
كه بوسيلهْ شاعر ” فرياد ” ميشود. بهمين جهت ؛ شعرهاي اصيل را نمي توان ” گفت ” بلكه - برعكس - اين ؛ شعرها هستند كه شاعر را ميگويندو مي سزايند.
نمونهْ تاريخي اينگونه شاعران ؛ « حافظ » و « مولانا » ( خصوصا” در ” ديوان شمس ” ) و نمونهْ كنوني آن « احمد شاملو » است.
شعر معاصر ايران تا انقلاب 1357 - اساسا” شعر ” زمان ” نيست ؛ شعري نيست كه از چهارچوب هاي محدود ” حال ” و از ” لحظه ”هاي
سياسي - اجتماعي موجود ؛ بگذرد و به ” تاريخ ” ( زمان ) بپيوندد و لذا ؛ عجيب نيست كه پس از گذشت فقط چند سال - امروزه -
-- سخني از آنها نباشد ( شعرهاي ميرزادهْ عشقي ؛ لاهوتي و آثار بسياري از شاعران انقلابي و سياسي كنوني ما ).

اگر لباس ” وزن ” و يا ” قافيه ” را از تن اكثر سروده هاي اين دوران برگيريم ؛ چيزي نمي ماند ؛ مگر يك مشت شعارهاي داغ
و ’تند سياسي كه فاقد كمترين پرداخت هنرمندانه يا ظرفيت شاعرانه اند.
روشن است كه سخن گفتن از ” آزادي ” بسيار بسيار خوبست ؛ امٌا تا وقتي كه اين مفهوم ؛ از منشور شگفت و رنگارنگ شاعرانه نگذارد ؛
هم ” آزادي ” را حرام كرده ايم و هم ” شعر ” را ... اينكه چرا در روح و جان هر ايراني - قرن هاست - كه « حافظ » و « مولوي » زمزمه ميشود ؛
اينگه چرا « خيام » فقط با 72 رباعي ؛ يا « باباطاهر» فقط با چندين دو بيتي ؛ در حافظهْ فرهنگي مان ماندگار شده اند ؛
امٌا « فرخي سيستاني »ها ؛ « عسجدي »ها و « انوري »ها ( با هزاران بيت شعر ) فراموش شده اند ؛
اينكه چرا بجاي « ميرزادهْ عشقي » يا « لاهوتي » ؛ امروز « عارف قزويني » يا « پروين اعتصامي » با ما آشناتر و همنواتر است ؛
اينكه از ميان خيل شاعران ايران ( از سال 1332 به بعد ) چرا « نيما » ؛ « شاملو » و « فروغ » با ما و در ما ( حتا در سياسي ترين لحظات )
بيشتر ” زمزمه ” ميشوند ؛ دقيقا” ناشي از وجود چنان خصوصيت شاعرانه يا هنرمندانه ايست كه از آ“ بعنوان ” جوهر شعري ” نام برده ام ...
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home