Sunday, July 15, 2012

ما تمام شده-ايم!

ايراندخت دل آگاه



آيا يك هنرمند آگاه و مسوول نمی تواند دست كسانی را باز كند كه خود را روشنفكر می نامند ولی می خواهند از كوره راه يك مذهب، ملتی را به "دموكراسی" برسانند.

در شبكه سی اِن اِن تركيه گفت و گويی را ميان دو انسان انديشه ورز می ديدم و می شنيدم؛ يكی روزنامه نگار به نام "اِنور آي سِوَر" و ديگری خواننده و آهنگساری به نام "اِديپ آك بايرام". گويا اِديپ همان "اَديب" در زبان خودمان باشد و به راستی چه نام برازنده-ای برای چنين مردی. نمی خواهم همه آنچه را ميان آن دو مطرح شد، بياورم. تنها بسنده می كنم به واگويه چكيده-ای از اين گفت و گو. بحث بر سر روشنفكری بود و نقشی كه يك روشنفكر می تواند ايفا كند . خواننده خوش آوازه تُرك می گفت: "متاسفانه جامعه ما تا رسيدن به مرزهای آگاهی و تمدن فاصله بسيار دارد. ما به لحاظ اقتصادی پيشرفت های خوبی داشته-ايم ولی اين به معنای توسعه فكری-مان نيست. در روز روشن سی و دو روشنفكر را به بهانه دفاع از دين، زنده زنده در آتش می سوزانند و هنوز پس از اين همه سال، اين مردم نمی پرسند چرا و چگونه و به چه حُكمی"؟ اشاره-اش به قتل سی و دو انسان روشن انديش در دهه هشتاد ميلادی در هتل "ماديماك" شهر "سيواس" بود كه برای برگزاری يك نشست، در اين هتل گرد آمده بودند و به آتش خشم چند هزار انسان "مسلمان" سوختند كه هنوز معلوم نيست به تحريك چه كسانی به خيابان ريختند و چرا از حمايت پليس و نهادهای دولتی برخوردار شدند و اين هتل را به آتش كشيدند. در طی اين "‌جنون جمعی" سی و دو هنرمند و روشنفكر تُرك جان سپردند . او گفت: جامعه-ای كه اين پرسش ها را مطرح نكند و در پی شناسايی عاملان اين قتل و قتل-هايی از اين دست نباشد، تا فهم "آزادی و عدالت" و رسيدن به دموكراسی فاصله زيادی دارد.

روزنامه نگار كه نقش مجری را هم بر عهده داشت، گفت: "حق با شماست. دوستان-تان حق دارند شما را روشنفكر واقعی خطاب كنند".
ميهمان برنامه در حالی كه پوزخندی سرد برلب آورد، گفت: برای من مهم نيست كه مرا روشنفكر بخوانند يا نه. من يك هنرمندم، هنر بهترين ابزار آگاهی رسانی به مردم و همزمان انعكاس درد و رنج و مشكلات آنهاست. به نظر من اگر هنرمند از اين ابزار استفاده مناسب را نبرد، اصلا هنرمند نيست. هنرمند اگر روشنفكر هم نباشد بايد در خودش شك كند. چون روشنفكر راستين در پی حقيقت است و هنر دروغين هنری بی ارزش است. او اگر درد مردم را فرياد نزند، قدرت حاكمه را به پرسش و چالش نكشد و بر خطاها سرپوش بگذارد، با دردمندان و ستمديدگان همنوا نشود و ... روشنفكر نيست. مگر می شود همسايه من در گرسنگی باشد و من برايش آوازهای بی خاصيت بخوانم؟ مجری گفت: نپرداختن به موضوعاتی مانند قتل روشنفكران و زندانی شدن روزنامه نگاران و برخورد شديد با دانشجويان و كارگران و همه كسانی كه در پی حق خود هستند، به بيداری "وجدان عمومی" جامعه باز می گردد. به نظر شما وجدان مردم به خواب رفته؟ آيا مي شود اين وجدان را بيدار كرد؟
هنرمند تُرك گفت: می شود. ولی خيلی زمان می برد. بايد خسته نشد و از پا ننشست. بايد از خودخواهی ها دست كشيد و كمی هم به مسووليت انسانی انديشيد و ... ما با هنرمان و صاحبان قلم با قلم-شان بايد تلاش كنند و از درد مردم بگويند و از اقتدار نترسند (احتمالا منظورش باند حاكم و دولت رجب اردوغان است كه هر كسی كه زبان به اعتراض بگشايد، به بهانه-ای واهی راهی زندان-اش می كنند) ما وقتی می ترسيم می بازيم.

دقايقی به صفحه تلويزيون خيره ماندم. ادامه گفته-هايش را نمی شنيدم. با خود می گفتم اگر اين مرد هنرمند است، پس آنانی را كه ما بدان ها نام هنرمند داده-ايم كيستند؟ اگر روشنفكری همان است كه اين مرد می گويد، پس نام راستين آنانی را كه ما روشنفكر خطاب می كنيم، چيست؟ با خود می گفتم ميان خانه ما با خانه همسايه تُرك-مان فاصله زيادی نيست. پس چگونه است كه آن خاك توانسته هنرمندانی همچون "اديپ آك بايرام" را بپرورد و خاك من نه؟ چرا ما بايد به يك "چماقدار" سابق نشان "هنرمندی" اعطا كنيم و برای فيلم-های چندش آورش سر و دست بشكنيم؟ چرا هنرمندان روشنفكر(!) سرزمين من هنوز بوكشان در پی انديشه-های آزادی ستيز روضه خوان-ای می روند كه در بهشت جماران می نشست و به يك اشاره خون هزاران جوان دربند و بی دفاع را می ريخت؟

به راستی اين خاك من چه دارد كه هر چه می كاريم، می پوسد؟

از خود می پرسيدم چرا "هنرمند" جامعه من نبايد با هنرش زخم ها را بشكافد و چركاب ها را بيرون بريزد و استخوان لای زخم را نشان-مان دهد؟ هنرمند زبان جامعه است. ولی همزمان هموست كه می تواند سيمای يك روشنفكر را هم به نمايش بگذارد. او با آفرينش آثار خود می تواند نشان دهد كه روشنفكران، ستارگان روشنگر جاده نيك بختی يك جامعه-اند، نه همانانی كه پوستين عافيت طلبی پوشيده-اند و لميده بر تارهای نادانی می كوشند پرده-های بی خبری هرگز از روی ذهن ها كنار نرود؟ اوست كه می تواند نشان دهد روشنفكری كه هنر آزاد انديشيدن است، بی رنجِ آموختن و خطر كردن برای شكستن پوسته-هايی كه راه نفس كشيدن ذهن را بسته-اند و انديشه را در زيرزمين های نمناك به بند كشيده-اند، ممكن نمی شود. برای نمونه؛ آيا يك هنرمند آگاه و مسوول نمی تواند دست كسانی را باز كند كه خود را روشنفكر می نامند ولی می خواهند از كوره راه يك مذهب، ملتی را به "دموكراسی" برسانند! با خود می گفتم؛ چرا "روشنفكر" جامعه من اگر به راستی به روشنی رسيده است نبايد ريشه های پوسيده فرهنگ ما را نشانه رود و آن را بنماياند تا بدانيم درد از خودمان است و درمان هم.
آيا هنرمند و روشنفكر جامعه من نمی داند كه زير پای هيچ منبری نمی توان نهال عدالت را روياند و از فراز هيچ گنبدی نمی توان جوجه-های آزادی را پرواز آموخت؟ هنرمند/ روشنفكر جامعه من اگر اين ها را می داند، چرا خاموش است؟ چرا پيرو كور و زبان دوخته-ی بازی سازان عرصه سياست شده است؟ چرا چراغی در دست گرفته و رهنما نمی شود مردمی را كه در غاری بويناك به خوابی هزاران ساله فرو رفته-اند و بيرون آمدن از آن را از ياد برده-اند. من به بسياری از پرسش هايی كه در ذهنم می درخشيد می انديشيدم كه روزنامه نگار مجری بر آن شد كمی حال و هوای برنامه را دگرگون كند و از آلبوم تازه اين خواننده ميانسال سخن به ميان آورد و از او خواست يكی از تازه-ترين ترانه-هايش را كه در آن آلبوم آمده و موسيقی و شعرش هم از خود اوست، به صورت زنده اجرا كند. من ترجمه آن را می آورم و آرزو می كنم از زيبايی-اش نكاهم. او چنين خواند:
در كتاب كسی كه از آرزوهای بزرگ انسانی دست می كشد
از ميدان نبرد برای آزادی و برابری می گريزد
سينه-اش را سپر نمی كند در دفاع از آنچه دوست می دارد
رنج ديگری را نمی بيند و فريادش را نمی شنود ...و
و كسی كه دستش را نزد نامرد دراز می كند، بنويسيد:
پايان يافت
او تمام شد!
شايد سخنی همسنگ با اين كه: "بنويسيد كارش تمومه!"

او خواند و از دل من گذشت، نكند كسانی در كنار گودال تاريخ به تماشای ما ايستاده و پای می كوبند: اينا هم كارشون تمومه! بايد از خود بپرسيم با توجه به آنچه بوديم و شده-ايم و در پيرامون مان مي گذرد، آيا به راستی ما هم تمام شده-ايم؟

ايراندخت دل آگاه
بيست و پنجم تير ۱۳۹۱
پانزدهم ژوئيه ۲۰۱۲

Labels: ,

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home