Friday, May 30, 2003






مـــن ايــــرانـــيـــم آرمــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــن ديـــن مــردم فـــــــريـــب ريـــــائــــــي

« مــــزدک »



ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

::::::::::::::::::::::::::::::::::::
تـاريــخ ، آگــاهـــی مــلـّی ، ايــدئــولــوژی و انـقــلاب اســلامــی

گـفـتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس


تلاش : آقای ميرفطروس چه رازی در ميان است که هرگاه سخن از نقد و بررسی انقلاب می شود ، ما به گذشته خود بازمی گرديم و به تاريخ خود می پردازيم . شايد به جرأت بتوان گفت در هيچ مقطعی ما اينچنين به رفتار و کردار اجتماعی و انديشه و تفکر خود در گذشته حساس نبوده ايم . شما خود از جمله کسانی بوده ايد که از همان مقطع انقلاب رجعت تاريخی و بررسی در بارة گذشته را چارچوب تلاشهای خود ساختيد . کنکاش گستردة ما در گذشته و بازگشتمان به يک سده ، دو سده ، به قرنها و هزاره های پيشين برای دستيابی به کدام حقيت است ؟ آيا آيندة خود را در اين گذشته می جوئيم و در صدد زنده ساختن آنيم ؟ يا اينکه ريشه های شکست امروز ، ديروز و پی در پی خود را در آن جستجو می کنيم ؟



ميرفطروس : من فکر می کنم که انقلاب اسلامی سال 57 آن " آئينة حقيقت" ی بود که تماميّت وجود ما را عريان و آشکار ساخت ، به عبارت ديگر : انقلاب اسلامی ، تبلور عينی قرون وسطای مخفی و مخوفی بوده که در جان و جهان ما خانه کرده بود . متأسفانه بسياری هنوز نمی خواهند در اين " آئينه " بنگرند تا بر بی بضاعتی های فرهنگی و بی نوائی های سياسی ـ فلسفی خويش واقف شوند ، طرح مسئلة " توطئه " يا " دست انگليسی ها " و غيره . . . در واقع دستاويزی هستند برای گريز از اين واقعيّت و يا " مترسک " هائی هستند برای " امتناع تفکر " ما . با اين دستاويزها ماهمچنان نادانی های خويش را توجيه و بازتوليد می کنيم و راه سقوط به اشتباهات هولناک آينده را هموارتر می سازيم .

از طرف ديگر : يکی از ويژگی های ملّت ما ـ در طول تاريخ ـ اين بوده که پس ازهرتهاجم و طوفان ويران ساز تاريخی ، در خود فرورفت و در اين " بازگشت به خويش " کوشيد تا برای پايداری در برابر زوال و نابودی ، سنگرهائی بسازد . اين سنگرها و سايه بان ها در تاريخ و فرهنگ ايران اَشکال متفاوتی داشت : ازعرفان عصيانگر مابگيريد تا تاريخ نويسی ها وشاهنامه سرائی های نياکان ما . اين بازگشت به گذشته ـ البته ـ بمعنای " گذشته گرائی" نيست . اين نگاه يا بازگشت به گذشته ـ در واقع ـ سکوئی است برای پرتاب به آينده ،تلاشی است برای آگاهی از راز و رمز کاميابی ها يا شکست های ما . اينکه گفته اند : " گذشته چراغ راه آينده است " يعنی همين !



تلاش : دکتر جواد طباطبائی می گويد : " تاريخ نويسی مکان تکوين آگاهی ملی است . " در اين " آگاهی ملی " چه خللی بوده است که ما در نقد انقلاب اسلامی اينچنين به خود و گذشته خود خرده می گيريم ؟



ميرفطروس : نظر دکتر طباطبائی کاملاً درست است ، امّا من بجای " تکوين" واژة " تجلّی" را بکار می برم . يعنی : " تاريخ نويسی مکان تجلّی آگاهی ملّی است " چرا که فکر می کنم آگاهی ملی ، مسبوق يا مقدّم برتاريخ نويسی است .

نکته ای را که بايد به آن توجه کرد ( و دکتر طباطبائی هم به آن عنايت کرده ) اينست که وقتی از " ملت " يا " حس ملی " و " آگاهی ملی " صحبت می کنيم ، به هيچ وجه به تعريف رايج و مدرن اين مفهوم نظر نداريم 1. آگاهی ملّی ، حاصل يک رَوَند تاريخی است که در کوره ها و کوران های تاريخی ساخته و پرداخته می شود . آگاهی ملّی در عين حال محصول رشد شهر و شهر نشينی و سازمان های شکل يافتة سياسی و اداری است . براين اساس ، سُنت و سابقة تاريخ نويسی در ايران ( از تاريخ طبری و مسعودی بگيريد تا تاريخ بيهقی و شاهنامة فردوسی ) نشان دهندة وجود اين خودآگاهی تاريخی و حس ملی در ايران است . اينگونه خودآگاهی تاريخی و حس ملی و در نتيجه : اينگونه تاريخ ها و تاريخ نويسی ها در اروپای قرون وسطا سابقه نداشته است لذا تاريخ های اين دورة اروپا ـ عموماً ـ تذکره های پادشاهان هستند نه تاريخ اجتماعی . اين " حس ملّی " و " خودآگاهی تاريخی " در ايران چنانکه گفتم با ملّت و مليّت ـ بمعنای مدرن امروزی ـ يکی نيست امّا نفی يا نديدن اين مفاهيم در تاريخ ايران يا استخراج آن ها از تاريخ جديد اروپا کاری است اشتباه . . . براساس وجود اين " حس ملی : يا " خود آگاهی تاريخی " است که مثلاً درشاهنامة فردوسی 720 بار نام " ايران " و 350 بار نام " ايرانی " و " ايرانيان " آمده است . " ويکاندر " Wikander ( ايرانشناس برجستة سوئدی ) معتقد است که : " آگاهی ملی در ايران از زمان اشکانيان آغاز گرديده و از همين زمان ، " درفش کاويانی " درفش ملّی ، و نام ايران ، نام رسمی اين سرزمين شده است " 2

مسئله اينست که بخاطر حملات و هجوم های متعدّد اقوام بيابانگرد ، تاريخ نويسی و در نتيجه : تدوين و تجلّی آگاهی ملّی در ايران همواره دستخوش گسست ها و انقطاع های متعدّدی شده است ، بهمين جهت ، ما ملتی هستيم که نيمی از تاريخ مان ، معدوم يا مفقود و نيمة ديگرش ، مخدوش يا مغشوش شده است . مثلاً می توان از " تاريخ بيهقی " ياد کرد که از 30 جلد آن ( شامل تاريخ يک دوران 50 ساله ) فقط جلدهای پنجم تا دهم بدست ما رسيده است و بقيه در حملات و هجوم های اقوام مختلف ، مفقود يا نابود شده اند . قُتيبه بن مُسلم ( سردار عرب )نيز در حمله به خراسان و خوارزم ( که از پر جمعيت ترين و پيشرفته ترين نواحی در قرن هشتم ميلادی بود ) کتابخانه ها را آتش زد و بسياری از مورّخين و متفکرين و دانشمندان اين نواحی را نابود يا متواری ساخت و آثار و رسالات آنان را بسوخت بطوريکه بقول ابوريحان بيرونی :

" اخبار و اوضاع ايشان ( مردم خراسان و خوارزم ) مخفی و مستور ماند . . . و اهل خوارزم ، اُمی ( بيسواد ) ماندند و در مواردی که مورد نياز آنان بود ، تنها به محفوظات خويش استناد کردند " 3
اين حملات و گسست ها ، باعث گرديدند تا تجربه ها و شکست ها و کاميابی ها ی مردم ما کمتر مندرج يا متمرکز شوند .
در دوران معاصر ـ يعنی از انقلاب مشروطيت تا کنون ـ سيطرة ايدئولوژی ها ( خصوصاً ايدئولوژی مارکسيستی ) باعث گسست دوباره در آگاهی های ملی ما شده اند . به عبارت ديگر : نوعی " تاريخ حزبی " و" ايدئولوژيک کردن تاريخ " يا " تاريخ ايدئولوژيک " ، لطمات جبران ناپذيری به تاريخ نويسی و رشد و اعتلای آگاهی ملّی در ايران وارد کردند که ظهور آيت الله خمينی و وقوع انقلاب اسلامی می تواند از نتايج و " ثمرات " آن باشد .

بنا به تعريف : ايدئولوژی ، يعنی " شعور ياآگاهی کاذب " . لذا می توان گفت که تاريخ معاصر ايران در سيطرة ايدئولوژی ها ی فريبا يا بقول مولانا " شيشة کبود " سرشار از آگاهی های کاذب است :
پيشِ چشمت داشتی شيشة کبود /// زين سبب ، عالم کبودت می نمود
بنابراين : محقّقی که بخواهد بدون شيشة کبودِ ايدئولوژی های سياسی ، به شخصيّت ها و وقايع تاريخ معاصر ايران بنگرد ، چه بسا که با تهمت ها و دشنام های فراوان روبرو گردد . خطر کردن در " عادت زدائی " و ارزيابی دوبارة رويدادها و داده های " مُسلّم " ، صفتی است که می تواند وجه مشخصة يک پژوهشگر صديق يا يک روشنفکر واقعی باشد . روشنفکر ايدئولوژيک از داده های تاريخی ـ سياسی " فراتر " نمی رود بلکه روز به روز در گرداب باورها و فرضيّه های از پيش داده شده ، " فروتر " می رود ، در حاليکه پژوهشگر صديق يا روشنفکر واقعی با عقل و شک ـ بعنوان دوبال پروازِ حقيقت و آزادی " باورهای عادت شده " را فرو می ريزد چراکه معتقد است : آنجاکه حقيقت آزاد نباشد ، آزادی حقيقت ندارد .

با آنچه که گفتم ، من فکر می کنم که تاپيش از انقلاب اسلامی اکثريت روشنفکران و رهبران سياسی ما ، هم فاقد " آگاهی " و هم فاقد صفت " ملّی " بوده اند . از اين گذشته ، من چندان معتقد نيستم که " با وقوع انقلاب اسلامی ، ما اينچنين به خود و به گذشتة خود خُرده می گيريم " ( اين را خصوصاً در بارة روشنفکران و رهبران سياسی خارج از کشور می گويم ) برای اينکه بسياری از رهبران سياسی و روشنفکران ما در زرهی از " باورهای خدشه ناپذير " و در هيأت " روشنفکران هميشه طلبکار " ، هنوز از برخورد با گذشتة سياسی خود ، پرهيز می کنند ، رهبران سياسی و روشنفکرانی که با تئوری بافی ها و اشتباهات هولناک خويش ضمن همگامی و همکاری با يکی از سياه ترين حکومت های تاريخ معاصر جهان در دفاع از انقلاب اسلامی و شخص " امام خمينی " باعث هَدَر دادن بهترين استعدادها يا کشته شدن بسياری از بهترين فرزندان اين آب و خاک شده اند . . . " هانا آرنت " شجاعت را بزرگترين فضيلت يک عنصر سياسی می داند . با اين تعريف ، واقعاً شما چند رهبر سياسی يا سازمانی را می توانيد نام ببريد که با دارا بودن فضيلت شجاعت ، " چرائی " حمايت خويش از انقلاب اسلامی و امام خمينی را توضيح داده باشند و يا از خويش انتقاد کرده باشند ؟ اين " بی چرا زندگان " ( به تعبير احمد شاملو ) چگونه می توانند حامل نام و صفت روشنفکر باشند ؟

اگر می خواهيم که آيندة جامعة مدنی و دموکراسی در ايران به گذشتة پراشتباه و بی افتخار بعضی رهبران سياسی و روشنفکران ما نبازد ، بايد شجاعانه و بی پروا نقش رهبران سياسی و روشنفکرانی که با عقايد و عملکردهای خويش راهگشای " امام خمينی " و باعث تحکيم پايه های قدرت استبدادی رژيم اسلامی شده اند ، نقد و بررسی گردد . اين گذشتة پراشتباه و بی افتخار بايد همة مارا فروتن و فروتن تر سازد .

:::::::::::::::::::::::::::::::::::
::
هــمــراهــی بــرای دمــوکــراســی آری ،
هــمــراهــی بــرای نــجــات جــمــهــــوری اســلامــی هـــــــرگــز !. ::



دمـــکــراســــی به فرهنگ دمکراتیک نیاز دارد ، و این فرهنگ را نمی توان وارد کرد ؛
بلکه آن را باید زايــانــيــد ، رویــانـــیــد ، پــرورانـــيــد و فــراگــســتـــرانــيـــد .....
««« ایـــرج ارجـــمــنـــد راد »»»

""""""""""""""""""""""""""""

((( خــــــــــبــرچـيــن)))

:::::::::::::::::::::::::::::::::::

Thursday, May 29, 2003






مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي

« مــــزدک »


:::::::::::::::::::::::::::::::::::
::
هــمــراهــی بــرای دمــوکــراســی آری ، هــمــراهــی بــرای نــجــات جــمــهــــوری اســلامــی هـــــــرگــز !. ::

""""""""""""""""""""""""""""""""

دمـــکــراســــی به فرهنگ دمکراتیک نیاز دارد ، و این فرهنگ را نمی توان وارد کرد ؛ بلکه آن را باید زايــانــيــد و رویــانـــیــد و پــرورانـــيــد و فــراگــســتـــرانــيـــد .....
««« ایـــرج ارجـــمــنـــد راد »»»

""""""""""""""""""""""""""""""""
::تـضــاد و خـصــومــت اســلام بـا فــرهــنــگ ايــــران::
آريابرزن زاگرسي ( آلمان )
تاریخ نگارش: 28 آوريل سال 2003 ميلادي



« جانا! روا نباشد، خونريز را حمايت ( حافظ شيرازي ) »

Επι ξνρον ισταται αχμης ( = Epi xyru histatai akmes [ اپي خيرو هيستاتاي آکمس = ما لبه ي تيغ ايستاده ايم و مسئله ي يا اسارت و عبوديّت يا آزادي و زندگي مطرح است.) هُمر – ايلياد – پاره ي دهم - متن يوناني ]

چرا ما از استقلال در تمام دامنه هاي زندگي خود مي ترسيم؟. چرا نمي توان با انسانهايي که در زنجيرهاي عقيدتي و ايدئولوژيکي و فکري و سنگسان شده به سر مي برند به جامعه ي گشوده فکر و آزاد از استبداد و تحقّق فرمانروايي مستقل رسيد؟. استقلال را نه مي توان از جايي وام گرفت نه مي توان همچون خشکبار و آلات و ادوات مکانيکي و الکترونيکي وارد سرزمين خود کرد نه مي توان کسب آن را همچون شرايع مذهبي از ديگران تقليد کرد. ما زماني به استقلال در زمينه هاي گوناگون مي رسيم که در انديشيدن و رفتار کردن، انسانهايي مستقل و استوار بر خواست و نيروي فهم و سنجشگري خود باشيم. تا زماني که ما به دريافت و پروراندن عميق و تئوريک تجربه هاي فردي و کاربست فهم خود اتّکا نکنيِم، حرف زدن از استقلال، توهم است. فقط با استقلال فکري تک، تک ما ايرانيان است که ديگران مي توانند ما را به رسميّت بشناسند و به وجودمان در مقام انسانهاي فرهيخته و فرهنگيده، ارج و احترام بگزارند.
نگارنده اين سطور به دليل حادّ بودن اقتدار بغرنجزا و بسيار خطرناک فقها و مراجع تقليد و آخوندها و مسئله ي فاجعه ساز اسلام و تضاد گوهري آن با فرهنگ ايران، تلاش کرده است که سلسله جُستارهايي را به سهم خويش براي روشنگري اذهان هم ميهنان به زباني رسا و همگانفهم منتشر کنم. من برآنم که اختلاف و تضاد بسيار عميق و همچنين ناهمخوان و ابدالدّهر ناسازگار مذهب اسلام را با فرهنگ ايران نشان دهم.



آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده:azagrosi@yahoo.de
درج اين جسستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن، در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
متن کامل اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني ميباشد

:::::::::::::::::::::::::::::::::
::قــــــــرآن را بــخـــوانــــــــــيـــد! ::


به همه جويندگان راستي پيشنهاد مي كنم براي پژوهش حقيقت، به كتاب قرآن مراجعه كنند. شايد امكان قرار دادن همه آن كتاب زشت ولي روشنگر در اين سايت وجود نداشته باشد. اما بت ذهني درنده اي به نام الله وظيفه بيان خواسته هاي برخواسته از ذهن خشونت منش محمد و يارانش را انجام داده است و به پشتوانه اقيانوسي از خون و تاريخي از رنج و آزار دگر انديشان، امروزه اين كتاب نفرت انگيز در دسترس همه قرار دارد و بنا براين براحتي مي توانيد يك جلد از آن را تهيه كنيد.

جويندگان راستي نيازي به خواندن كتاب هاي گوناگون و مخالف براي درك نادرستي قرآن ندارند. كافي است جراُت دانستن داشته باشند. در اين صورت كتاب قرآن را بدون ترس و هراس، و بدون پيش داوري مطالعه فرماييد. سپس به كتاب هاي دوره دبستان امروزي كه در ايران تدريس مي شوند مراجعه كنيد. همان كتاب هايي كه در جمهوري لازم است دانش آموزان دبستاني براي آموختن و يادگيري مطالعه كنند كه خود اين نشان مي دهد كتاب معجزه گر و جامع قرآن، حتي نمي تواند نياز بچه هاي دبستاني را براي دانستن تامين كند و با اجبار كارشناسان جمهوري اسلامي به دانستي هاي برآمده از تمدن غرب و الگوهاي آن براي سواد آموزي به شدت نيازمندند.

اما منظور من چيز ديگري است. انصافاُ دانسته هاي اخلاقي دانش غربي نظير قانون گرايي، همزيستي، مدارا و دانسته هاي علمي در زمينه زيست شناسي، فضا، رياضي، فيزيك، شيمي و غيره را ارزيابي كنيد و ميزان مفيد بودن و قابل فهم بودن آنها براي انسان هاي امروزي با كل كتاب قرآن مقايسه كنيد. حال از شما مي پرسم، در زندگي روزمره عملا كدام كتاب ها بيشتر به كار مي روند و روزي انسان امروزي را همراه با آسايش و آزادي و خود باوري تامين مي كنند؟ و بر اساس كدام كتاب ها انسان هاي دين بارور به درندگي، ترور، اعدام، كشتار و آزار و اذيت ديگران مي پردازند كه نمونه هاي آن را در افغانستان، فليپين، ايران و ديگر كشورهاي اسلامي و حتي غربي مشاهده مي كنيم. آيا جزء اين است كه اسامه بن لادن و يارانش به دليل اعتقادات اسلامي شان جنايت هولناك 11 سپتامبر را آفريدند؟كه خود بارها بر اين نكته تاكيد ورزيدند و دلايل تاريخي و فقهي آن بسيار روشن و بارز است.

كدام كتاب ها اصولي منطقي تر دارند و يك روند قابل فهمي را براي همه كه كمتر تفسير پذير هستند بيان مي كنند؟ اگر قرآن كتاب جامعي است كه همه مسائل را بيان كرده است، چرا كارشناسان كشورهاي اسلامي شعور خود را به كار نمي گيرند و دانش اسلامي را از آن بيرون بياورند و با آن جامعه خود را اداره كنند؟ در زندگي روزمره مسلمانان، تا چه حدي از هنجارها و فرآورده هاي برآمده از كتاب قرآن و ديگر كتاب هاي مذهبي استفاده مي كنند و تا چه حد از هنجارها و فرآورده هاي دانش بشري غربي نظير: دانشگاه، سيستم قضائي‌، وسايل زندگي، كامپيوتر، تلفن، خودرو، هواپيما، پزشكي، دندان پزشكي، چشم پزشكي، دارو شناسي، راديولوژي، ميكروب شناسي، يخچال، تلويزيون، ماهواره، كفش و لباس، پارچه، مسائل محيط زيست، حقوق شهروندي، امنيت شهري، قوانين بين المللي و ...عملاً استفاده مي كنند.



آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده:azagrosi@yahoo.de
درج اين جسستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن، در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
متن کامل اين نوشته در تارنماي اينترنتي « کـــــافــــــــــر » بايگاني ميباشد


:::::::::::::::::::::::::::::::::::::


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

::::::::::::::::::::::::::::::::::::

((( خــــــــــبــرچـيــن)))

::::::::::::::::::::::::::::::::::::

Wednesday, May 28, 2003






مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي

« مــــزدک »



:::::::::::::::::::::::::::::::::::
::
هــمــراهــی بــرای دمــوکــراســی آری ، هــمــراهــی بــرای نــجــات جــمــهــــوری اســلامــی نــــــــــه !. ::

""""""""""""""""""""""""""""""""

دمـــکــراســــی به فرهنگ دمکراتیک نیاز دارد ، و این فرهنگ را نمی توان وارد کرد ؛ بلکه آن را باید زايــانــيــد و رویــانـــیــد و پــرورانـــيــد و فــراگــســتـــرانــيـــد .....
««« ایـــرج ارجـــمــنـــد راد »»»

""""""""""""""""""""""""""""""""
چـگـونــه مـي تـوان قـوانـيــن اسـاســي را در جــامـعــه اجـرا كــرد ؟

آريــابــرزن زاگـــرســــي ( آلمان )


هيچ قانوني، معتبر نيست؛ مگر آنكه ملت آن را تاسيس كرده باشد. شريعت، تاسيس ملت نيست. از اين رو، شريعت ( اسلام )، قانون نيست. شرع، فقط امر و حكم است.
تصميم مشترك ملت كه از راه تفاهم ملي سرچشمه مي گيرد، تاسيس قانون مي كند. به همين دليل، قانون اساسي، اساسي خوانده مي شود. هر قانوني كه ملت آن را تاسيس مي كند، اساسي است. معمولا آن قسمت از قوانين ملي، قوانين اساسي خوانده مي شوند كه واجد حد اعلاي كيفيت تاسيسي هستند و گر نه قوانين عادي پارلماني نيز قوانين اساسي هستند؛ ولو به اين نام خوانده نشوند. قانون به اين علت، اساسي خوانده نمي شود كه بنيادي و اصولي و ريشه اي يا تغيير ناپذير است؛ بلكه قانون اساسي، به اين علت، اساسي است كه ملت در اوج تفاهم ملي، آن را با تصميم خود، تاسيس كرده است. مجلس موسسان، اين كيفيت تاسيسي را در حد اعلايش دارد. ملت به دليل كيفيت خاص انتخابات اين مجلس و كيفيت خاص راي گيري و همينطور خاصيت علني بودنش براي همه ي ملت، در فضايي كه حداكثر تفاهم ميان همه ي اقشار و احزاب و اقوام و گروهها و عقايد فراهم مي آورد، تاسيس قانون مي كند. براي قوانين عادي در مجلس قانونگذاري، كيفيت تفاهمي به اين شدت و وسعت نيست. قوانين مجلس موسسان با درجات مختلف تفاهم در مجلس شورا، اساسي است؛ زيرا تاسيس شده ي ملت هستند؛ نه آنكه چون قوانين بنيادي و ريشه اي و كلي و اصولي هستند


. ملت ايران تا كنون قانون اساسي برطبق تصميم تفاهمي نداشته است؛ بلكه برترين و آخرين معيار قانونش، شريعت اسلام بوده است. در حالي كه قانونگذاري موقعيست كه تصميم ملت، برترين و آخرين مرجع و سرچشمه باشد؛ نه مشروعيت ( طبق اصول و مباني اسلام ). امر و حكم؛ ولو از طرف قدرتي ماوراالطبيعه باشد، قانون نيست؛ بلكه شرع است.

در دنياي قانون، تك- تك افراد، موسس هستند و همه ي اصول آن به يك سبك آفريده مي شوند؛ اما شرع به تفسير احتياج دارد. در شرع نمي توان قانون گذاشت. نمي توان قانوني داشت كه نيمه اش شرع الهي باشد و نيمه اش قانون بشري. براي اينكه شريعت، يكنواخت و يكپارچه باشد، بايستي آنچه اراده ي الهي محسوب مي شود، اصل شمرده و مابقي را از آن استنباط و تفسير و تاويل كرد. از اين رو، به خبرگان مذهبي ( فقها ) احتياج دارد. اينست كه مردم بر پايه ي شرع، قانون نمي گذارند؛ بلكه فقها، آن را تفسير مي كنند. ملت، تصميم نمي گيرد؛ بلكه فقيه و مجتهد، تصميم مي گيرد. از نظر شرع اسلام، ملت به تلاش تفاهمي ميان خود براي يافتن قواعد زندگاني، براي تنظيم رفتار و مناسبات اجتماعي با يكديگر احتياج ندارد. ملت به جاي تفاهمي كه از خودشان سرچشمه بگيرد، بايستي به مذهبش و ايدئولوژی اش اعتقاد و ايمان پيدا كند تا اكسير عقيده، آنها را وحدت بدهد.

به جاي تصميم گيري انسانها بر پايه ي تفاهم، ايمان به اصول و احكام و معتقدات مذهبي مي نشيند. به جاي اراده و تفاهم، ايمان، ارجحيت پيدا مي كند. تسليم جاي استقلال را مي گيرد. در حالي كه براي قانون، اراده و استقلال و تفاهم لازمست؛ نه ايمان و تسليم و اعتقاد. شرع به دليل عدم آفرينش نو به نو براي مسائل روز به استنباط و تفسير و تاويل متوسل مي شود. بزرگترين شاهكار فكري و رواني و اجتماعي و خردمندانه يك ملت، قانون اساسي اش است. كرامّت و حيثيت و عظمت يك ملت در همين آفرينش قانونش نمودار مي گردد.


ملتي كه براي خودش قانون نيافريده است، هيچ چيز با ارزشي ندارد. هر فردي از ملت، نيروي تاسيس كننده دارد. هر گروهي و حزبي و قومي و اقليتي، توانايي و حق تاسيس قانون دارد. مجلس موسسان يا مجلس شوراي قانونگذاري، نماينده ي ملت موسس يا افراد و گروهها و احزاب و اقوامي است كه همه، نيرومند و حق تاسيس دارند. هر فردي از ملت، از لحاظ حقوق، موسس خوانده مي شود. از اين رو، هميشه موسس باقي مي ماند.


ملت، يكبار و براي هميشه تاسيس نمي كند. اين توانايي و حق تاسيسي را هيچگاه از دست نمي دهد. بنيان گذاران يك قانون اساسي نمي توانند هرگز موسس بودن را از مردم سلب كنند. به همين علت، قانون اساسي نمي تواند قوانيني در خود داشته باشد كه ابدي و تغيير ناپذير بمانند؛ زيرا حق و توانايي تاسيسي ملت را نفي مي كند. انسان نمي تواند تاسيس قانوني بكند كه او را از تأسيس قانون بازدارد. آنچه تاسيس مي شود نمي تواند حقانيت موسس را در تاسيس كردن نابود كند. ملت، قانون اساسي واحدي را كه او را از ادامه ي تاسيس بازدارد، به رسميت نمي شناسد.
ملتي كه نمي تواند هميشه تاسيس بكند، هيچگاه موسس نبوده است. اين خصوصيتي نيست كه ملت فقط در يك لحظه ي تاريخي داشته باشد و بعد آن را ترك بكند. تاسيس، صفت ملازم توانايي تصميم گيري ملت است كه هيچگاه پايان پذير نيست. هر مقامي يا مرجع قدرت و صاحب اختياري، زماني حقانيت دارد كه ملت آن را تاسيس كند. وقتي ملت، مقامي به نام شاه يا امام يا رهبر تاسيس نكرد، آن مقام و قدرت هم وجود ندارد. وقتي هم مرجع قدرتي يا مقامي را ايجاد كرد، آن مقام و مرجع نه تنها موجوديتش را به پشتوانه ي قانون اساسي دارد؛ بلكه محدوديت قدرتورزي اش را نيز قانون اساسي معين مي كند. بزرگترين تحديد هر مقامي و مرجعي درست به اين دليل است كه ملت آن را تاسيس مي كند.

هر مرجعي و مقامي همانقدر قدرت و اختيار دارد كه قانون اساسي به او داده است و از او مي تواند پس بگيرد. هر قدرتي و مقامي كه در قانون اساسي نگنجد و قدرتش بيش از محدوده ي قانون اساسي باشد، قدرتيست كه ملت، تاسيس نكرده است و نخواهد توانست آن را با وضع قانون، تحديد كند و تحت ضابطه درآورد؛ زيرا از حيطه ي كنترل او خارج است. از اين رو، قدرتهاي سنتي مانند فقاهت و سلطنت، گنجاندني در قانون اساسي نيستند. هيچ نوع قانون اساسي نمي تواند قدرتورزي مطلق امام وفقيه يا سلطان را محدود كند؛ زيرا قدرتي مافوق آنها نيست. در واقع، مفهوم رهبري مذهبي در اثر سرشت خاصي كه دارد در هيچ قانون اساسي كه ملت بخواهد وضع كند، نمي گنجد. اينها هيچكدام قانونيت ندارند و نمي خواهند داشته باشند و ضرورتي نمی بينند كه قانونيت داشته باشند. زيرا به ذات، مستبد هستند. سلطان و امام و فقيه تنها به توجيه احتياج دارند و قدرتورزي خود را فقط مشروعيت مي دهند.
مثلا موهبت يا وديعه ي الهي هستند. يا نيابت امام غائب را دارند. كسي كه مشروعيت يا حقانيتي وراي قانون دارد، قدرتي نخواهد بود كه در صورت تجاوز به قانون اساسي به رعايت و احترام به قانون احتياج داشته باشد. چنين افرادي در قانون اساسي نمي گنجند و اراده ي قدرتورز خود را برتر از قانون مي شمارند. اينجاست كه قانون ملي، نمي تواند قدرتورزي مطلق آنها را محدود و مكلف و موظف كند. شرع يا هر نوع حقيقتي، حقانيت خود را برتر از قانون مي داند. برتري شرع بر قانون، نه تنها قانون را تابع مي كند؛ بلكه به مرور از بين هم مي برد. هر چيزي كه ملت را از قانونگذاري بازدارد، ملت را از تصميم گيري و تفاهم اجتماعي بازداشته است. توانايي و حق تصميم گيري ملت، نشانگر وجود و رشد شخصيت فردي و همبستگي ملي است. ملتي كه تاسيس قانون نمي كند همبستگي اش از خودش نجوشيده است.


آريــابـــرزن زاگــــرســــي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود:

:::::::::::::::::::::::::::::::::

::الــلــّه را بـایـدازدیــدگاه آفــریـنـنـدگان او سـنـجـیـد!::

خردمندان آزاد اند یش بر این باورند که خدایان در اند یشهء مرد مان و بر پایگاه و رشد فرهنگی آنها آفریده شداند. سازمان و شیوهء ادارئ هر جمعیتی متناسب با بینش وتصورآنها در مورد خود کامگی یا مهرپرورئ آنان از خدایان خود شان است. روشن است ("الله"), زاییدهء تصور فردی از قبیلهء قریش, که با بینشی تنگ به پد یده هائ جهان می نگریسته, با "پروردگار" کوروش, که بر کشور دارانی فرمانروایی می کند, هرگز برابر نخواهد بود.

هر چند که کوروش بیش از هزار سال پیش از ظهور اسلام میزیسته, ولی اندیشهء اواز د ید گاه فرهنگی, بیش از هزار سال از اسلام پیشرفته تر است. ما می توانیم این اختلاف فرهنگی را در مقایسهء احکام قرآنی, که برای مسلمان و نا مسلمان مقرر شده است, با منشور دادگرئ کوروش*), که بر آزادی مردمان جهان پافشاری دارد, در یابیم.

الله "بت پرستان", بوسیلهء محمد پسر عبدالله تغییرکرده و بر عربهائ مکه عرضه شده است, بیشتر با یهوه خدائ یهود یان شباهت دارد, تا به خدایانی که خانوادهء محمد به آنها اعتقاد داشتند. عبدالله پدر, عبدالمطلب پدر بزرگ, ابوطالب عموئ محمد و تمام قبیلهء قریش به گفتهء تاریخ مسلمانان بت پرست بودند. عبدالمطلب خود از خدمت گزاران بت خاتهء کعبه بوده است و به هیچ صورتی محمد نسبتی با یهودیان, که خود را از نسل ابراهیم (اسطوره ای از تورات) می دانند, نداشته است. محمد با معرفئ الله, که "هیچ الهه ای نیست بجز الله", همهء خدایان اطرافش را نسبت به نیازهائ زمان و مکان قبیله های عرب در قالب "الله" می ریزد. آنگاه در نابودئ هر عقیده و باوری با روشی انتقام جویانه می کوشد. در اندیشهء محمد "الله" هم سنگ فرمانده, یا بیشتر, صاحب قهار یک قبیله است که او را می توان در شکل چنگیز خان مغول تصور کرد.


هر مردمی, واژه هایی را بکار می برد, که بنمایه و کاربرد آنها از بینش فرهنگئ آن مردم تراوش کنند. در فرهنگ زبان ایرانیان واژه هایی هم وزن بعضی از کلمات عربی پیدا نمی شود. از این جهت برگردان قرآن به زبان فارسی, بدون در نظر گرفتن ریشهء قکرئ عربها, نادرست است. برای نمونه یک جملهء عربی و برگردان آن را به فارسی بررسی می کنیم.

بسم الله الرحمن الرحیم > نابرابر است با < به نام خداوند بخشندهء مهربان.

"بسم" : اسم در عربی مرتبهء خانوادگئ فرد را نشان میدهد (عبدالله = بردهً الله)
" نام" : نام در فارسی نمایندهء نیکئ جان در تن است (فرشید = پخش کنندهً تراوت)

"الله" : خالق و امیر و صاحب مطلق و ابدئ هر پد یده ای (انسان رانده شده از جنت, ذ لیل و پست)
"خداوند" : نمایندهء منش و اند یشه ای( انسان نیک گوهر و به خرد ارزنده, و بنا کنندهً بهشت در زمین است)

"رحمان" : مقرر کنندهء مجازاتهای سبک ( کفار را باید در این د نیا فقط کشت, ولی در اخرت الله می سوزاند)
"بخشنده" : هستی و یا فر خود را در د یگران پخش می کند (خداوند مهر, مهرپروری را به جانداران می بخشد)

"رحیم" : کسی که از عذابهای هولناک چشم پوشی می کند (کمتر با بلاهائ آسمانی, مردم را مجازات می کند)
"مهربان" : پرورش دهنده مهر, مهرورزی به همهً پدیده ها (مردم از مهر فریدون در آسایش می زیستند)

ایرانیان الله را نمی خواستند بپذ یرند, ولی الله با همان قهر و قدرت بر آنها غالب شده بود. آنها صورت الله را به دروغ و با رنگهای خدایان خود آراستند, در دروغوندی بر خود ستم کردند, تا آنجا که خود نیز ستمکار شدند. دروغوندان هرگز نمی توانند در آزادی و آسایش زندگی کنند, مگر اینکه از دروغ ببرند و به راستکاران بپیوندند. تا ایرانیان به ویروس الله آلوده اند ننگ حکومت ولایت فقییه را احساس نمی کنند.


نــگارش : آنــاهـــــیـد
تاریخ نگارش :‏2002‏/11‏/21
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: MarduAnahid@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
متن کامل اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني ميباشد.

:::::::::::::::::::::::::::::::::


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

::::::::::::::::::::::::::::::::::::

((( خــــــــــبــرچـيــن)))

::::::::::::::::::::::::::::::::::::

Monday, May 26, 2003






مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي

« مــــزدک »


:::::::::::::::::::::::::::::::::::

هــمــراهــی بــرای دمــوکــراســی آری ، هــمــراهــی بــرای نــجــات جــمــهــــوری اســلامــی نــــــــــه !.

""""""""""""""""""""""""""""""""

دمـــکــراســــی به فرهنگ دمکراتیک نیاز دارد ، و این فرهنگ را نمی توان وارد کرد ؛ بلکه آن را باید زايانيد و رویانید و پرورانيد و فراگسترانيد .

""""""""""""""""""""""""""""""""

«حفظ نظام» ، برنامه مشترک و همیشگی همه طیف ملی - مذهبی و اصلاح طلب حکومتی بوده است ، یعنی قابل تحمل کردن نظام از راه زدودن زبری ها و بی شر می های ناگزیر آن در یک شکل مردم فریبانه دیگر به نام «مردم سالاری دینی » و همه این ها نیز در چارچوب اخلاق اسلامی رواست؛ زيرا در اسلام، حیله گری و دروغ و تظاهر کردن از ذات اصولش جدانشدنی است.
« مردم سالاری دینی » نام دیگری برای حکومت مشروع است که تنها مشروعیت خود را با رای بی ارزش مردم بزک می کند


پرسشهاي شايان تعمق از جمهوری خواهان دوستدار دمکراسي


...... جمهوری خواهان دوستدار مردم سالاری تا آن جا که به نوع حکومت آینده مربوط می شود ، باید تکلیف خود را با همه طیف ملی – مذهبی و اصلاح طلبان حکومتی ، چه از نوع عمامه به سر و چه ازانواع خوشنماي دیگرش روشن کنند. هدف سیاسی اصلی این طیف، بزک کردن اسلام و جمهوری اسلامی است . این را حتی 154 نمایندگان معترض مجلس نیز در بیانیه اخیر خود به روشنی گفته اند : " دفاع از آرمانهای بلند انقلاب اسلامی يعنی استقلال، آزادی و حفظ نظام " (از نامه 154 نماینده مجلس ) ، «حفظ نظام» ، برنامه مشترک و همیشگی همه طیف ملی - مذهبی و اصلاح طلب حکومتی بوده است ، یعنی قابل تحمل کردن نظام از راه زدودن زبری ها و بی شر می های ناگزیر آن در یک شکل مردم فریبانه دیگر به نام «مردم سالاری دینی » و همه این ها نیز در چارچوب اخلاق اسلامی رواست؛ زيرا در اسلام، حیله گری و دروغ و تظاهر کردن از ذات اصولش جدانشدنی است. آیا دعوت کنندگان به اتحاد جمهوری خواهان ، (اگر خود را آلتر ناتیو حکومتی بدانند ) ، از این که در اساس رابطه دیگری با ملی – مذهبی ها و اصلاح طلبان حکومتی خواهند داشت آگاه اند ؟. آیا اینان می دانند که « مردم سالاری دینی » نام دیگری برای حکومت مشروع است که تنها مشروعیت خود را با رای بی ارزش مردم بزک می کند و از حکومت مطلوب آنان ، از حکومتی که به حقانیت بر آمده از آرای مردم تکیه دارد و به آنان پاسخگو ست ، به تعریف و به الذات تفاوت دارد ؟. روشن است که در باره مفید بودن یا حتی ضرورت همراهی تاکتیکی با این نیرو ها در راستای انتقال قدرت به مردم کوچکترین تردیدی نمی تواند وجود داشته باشد. همراهی برای دموکراسی آری ، همراهی برای نجات جمهوری اسلامی نه !.



««« ایـــرج ارجـــمــنـــد راد »»»
تاریخ نگارش : ‏‏‏چهار شنبه‏، 2003‏/05‏/21
آدرس پست الکترونیکی نگارنده : arjemandrad@yahoo.com
درج این نوشته در نشریات وتارنما های اینترنتی بدون تغییر آزاد است.
نویسنده از دریافت دیدگاه های خوانندگان شاد می شود.
این نوشته در تارنمای اینترنتی { فرهنگشهر } بایگانی میباشد .
""""""""""""""""""""""""""""""


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

((( خــــــــــبــرچـيــن)))
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

Sunday, May 25, 2003





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي

« مــــزدک »


:: مـسـئـلـهً « جــدائــی حکـومـت از دیـــن » در فــرهـنـگ ایـــران ::

::: نگارش : « مــنــوچـــهـــر جـــمــالــی » :::

مسئلهً جدائی دین از حکومت یا مسئلهً « رابطهً بینش انسان با حکومت »
اولویت « جان یا زندگی » بر « ایمان »


:: این مهم نیست که دین حقیقی کدامست. ::
:: این مهمست که چگونه ما با هم زندگی کنیم ! ::
« میشل دلـــو هــوپــیــتــال در 1562 میلادی »


در جامعه ، یا باید الله ، حکومت کند یا ملت. هم این و هم آن ، یک کلاهبرداری و فریب و خدعه است،
که البته در اسلام ، خدعه و مکر ، جایز است ، و این را « مصلحت و حکمت » مینامند ، که چیزی جز همان « دروغ مُقدس » نیست. در چنین صورتی ، در این ادیان ،
خود « دین » ، مسئله میشود . الله یا یهوه یا پدر آسمانی یا اهورا مزدائی که از او سلب قدرت شود ، یا قدرتمند بماند ، ولی نتواند قدرتش را به کار ببندد ، دیگر ، الاه نیست ،
و دینش هم بی معنی است . این است که حل مسئله « جدائی دین از حکومت » ، در این ملتها ، در صورتی بطور منطقی ممکن است که ، منکر وجود این الاهان بشوند ،
یعنی " آتـــیــســم " ( ناخــــداگـــری ) غلبه کند. ولی این راه در این اجتماعات ، در تاریخ دویست سالهً معاصر ، با شکست روبرو شد. و راه حل های دیگر ،
همه راه حل های نیم بند و نوعی شعبده بازیهای منطقی و حقوقی شده است. البته بستن راه قدرت ورزی مستقیم و رسمی یک دین ، به هیچ روی ، بستن راه نفوذ غیر رسمی
و غیر مستقیم آن دین نیست . اگر با این معیار ، این حکومتها در باختر بررسی گردند ، دیده میشود که « اصل جدائی دین از حکومت » ، در همهً این کشورها ، لنگ میزند
و در هیچکدام ، این مسئله تمام عیار حل نشده است . حل مسئلهً « جدائی دین از حکومت » ، فقط از راه « تغییر تصویر خدا در اذهان »
و « تغییر مفهوم دین » در اذهان ممکن میگردد. مسئله « جدائی دین از حکومت » ، موقعی حل میشود که اصالت انسان و اصالت خرد انسان پذیرفته شود .
حل مسئلهً « جدائی دین از حکومت » ، حل مسئله « رابطه بینش انسان با حکومت » است . اگر بتوانیم رابطه « بینش انسان را با حکومت » که نظم اجتماعی باشد ،
مشخص سازیم ، رابطه دین را با حکومت ، روشن میسازیم . البته هر نظمی در اجتماع ، و سقف نظامهای اجتماعی که حکومت است ، باید بر بینش استوار باشد .
سقف نظامهای اجتماعی در عربی ، « حکومت » ، و در باختر ، staat , state ، و در ایران ، « سامان » و خشتره ( یا خشترات ) نامیده میشده است .
فرهنگ ایران ، استوار بر این سر اندیشه بزرگ بوده است که حکومت یا سامان ، باید از بُن جانهای مردمان ، پیدایش یابد و بجوشد .
سامان ، چیزی جعلی و ساختگی و وضعی نیست ، بلکه سامان ، پیدایش و زایش خرد کاربند ، از بُن جانهای انسانهاست ، چون سامان یا حکومت ،
« ساماندهی زندگانی همهً مردمان و همهً طبیعت با همست. » این روند را « جهان آرائی » یا « آرایش گیتی » نیز مینامیده اند .



اين نوشته در تارنماي اينترنتي { فرهنگشهر } بايگاني مي باشد:
""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

روشنفکران خودشيفتهً "اپوزيسيون" (کاسه ي داغتر از آش) يا متحدين اصلاح طا لبان حکومتي!
:::رضا ايراني - آمريکا تاريخ نگارش پتجشنبه‏، 2003‏/15‏/05 :::

آنچه مردم ايرانزمين از بدو بقدرت رسيدن آخوندهاي عمامه بسر و يا کت وشلواري دريافت نموده اند، چيزي جز دروغ و رياکاري، سرکوب و اختناق و پايمالي آرمانها و ايده هاي آنان نبوده است. اينرا خود مردم با تجربهً مستقيم و رويارويي با حکومت اسلامي شيعهي، پس از 24 سال، به روشني ميبينند و همواره از هر فرصتي بسود بيان نظر خود استفاده کرده و به برهنه ترين شکل ممکن آرائ خود را ابراز نموده اند. نمونهً آشکار آن در اسفند ماه سال پيش با تحريم عملي انتخابات فرمايشي رژيم، مردم بار ديگر راي خود را بيان نمودند. عملي که گوشهاي ناشنوا و چشمهاي کم سو، هنوز کنه آنرا درنيافته اند. اما اين ناشنوايي گوشها و کم سويي چشمها، تنها قدرت ورزان حکومتي و نوع اصلاح طلبش را در بر نميگيرد، بلکه روشنفکران خودشيفتهً اپوزيسيون وآناني که هر روزه با سياه مشقهاي خود در نشريات و تارنماها ي اينترنتي و مصاحبه هاي بي محتوا، به خيال خود به "دموکراسي" از ديد " بينش علمي و جهانشمول" دامن ميزنند را نيز شامل ميشود.
از آنجايي که قصد نوشتن جستاري بلند را ندارم، تنها به يک نمونه از خروار ميپردازم. نوشتهً آقاي رضا فاني يزدي به عنوان "خروج از حاکميت: اشتباهي جبران ناپذير در لحظهً کنوني" (تارنماي ايران امروز پنجشنبه 25 ارديبهشت 1382) مصداق کامل همين نوع گوشها و چشمها هستند. ايشان خروج اصلاح طلبان حکومتي را از حاکميت در "شرايط امروز و لحظهً کنوني بزرگترين اشتباه و خطاي جبران ناپذير" دانسته و "حضور اصلاح طلبان در حاکميت، در شرايط همه پرسي و انتخابات آينده (؟) و يا هر شکل عبور از بحران در شرايط کنوني، تضميني براي عبور مسالمت آميزتر(!؟) و تضميني براي جلوگيري از هم پاشيدگي و گسيختگي در تمامي ارکان اجتماعي" ميدانند. ( همهً تاکيد ها از من است). من دراينجا از پرداختن به واژه " ارکان"[ از ريشه ارکه] که آقاي فاني بدون شناخت آنرا بکارگرفته و مفهوم آن در فرهنگ ايران را نمي داند، ميگذرم.
حال بايد ديد اين شرايط حساس و امروزي و يا بقول آقاي فاني "لحظهً کنوني"(!) چه مفهومي دارد. راستي در اوضاع و احوال مردم ايرانزمين چه اتفاقي رخ داده که ايشان اين چنين نگران و به اصطلاح "کاسهً داغتر از آش" موقعيت و وضعيت اصلاح طلبان گرديده است؟ اين اصلاح طلبان حکومتي چگونه انسانهايي و داراي چه افکار و انديشه هايي ميباشند؟ و چرا آقاي فاني يزدي آنان را "بخش موثر و جدي از نيروهاي مقاومت در مرحلهً کنوني و براي مرحله ي گذار و پس از آن" ارزيابي ميکند؟
من پاسخ اولين پرسش را از ديد خودم چنين بازگو ميکنم: تنها تغيير، در "پيرامون" ايرانزمين و حضور نيروهاي آمريکايي ميباشد. آيا در عملکرد رژيم آخوندي در رابطه با مردم، که همان سرکوب، اعدام در سر چهارراهها، شلاق زدن جوانان در ميدانها، دست و پا بريدن و چشم در آوردن، سرکوب گسترده ي زنان، صدور احکام و دستگيري و محکوميت روزنامه نگاران و فعالين سياسي جنبش دانشجويي، صدور احکام زندان افراد به اصطلاح "ملي مذهبي" (بخوان اسلاميستهاي راستين)، بستن و سانسور تارنماهاي اينترنتي و اساسا" ادامهً همان سياستهاي سرکوب آخوندي 24 ساله، چه تغييري را ميتوان ديد؟ و اساسن "از هم پاشيدگي و گسيختگي" اگر اين نيست پس چيست؟ هرچند اين پرسشي هست که آقاي فاني يزدي را دعوت به پاسخگوئي مي کند. اما پاسخ اصلاح طلبان حکومتي و يا بقول آقاي فاني يزدي "اين بخش موثر و جدي از نيروهاي مقاومت" (!!) تابحال چه بوده و اکنون چيست؟
"اين بخش موثر و جدي" در نامه اي خطاب به ملت ايران (نامه ي 24 نماينده ي مجلس خطاب به ملت ايران "اتحاد ملي حول محور حاکميت مردم"، ايران امروز پنجشنبه 18 ارديبهشت 1382) رسالت خود را به روشني "دفاع از آرمانهاي بلند انقلاب اسلامي يعني استقلال، آزادي و حفظ نظام" ميداند! و خطا از آنرا "فاجعه اي" مينامد که " هيچ ايراني شرافتمند و آزاده اي خواهان آن نيست"!! و يا ادعا ميکند: "ما با مردم عهد و پيمان بسته ايم که از حقوق آنها دفاع کنيم (!) و در اين مسير از هيچ تلاشي دريغ نخواهيم کرد". حال بماند که چه قدمي در راه ايده ها و آرمانهاي مردم، پس از گذشت شش سال بر داشته اند. دستکم اينان با پاسخ نيرومندي که از مردم در اسفند ماه گذشته دريافت داشته اند، در صدد فکر چاره اي بوده و برخي از گوشهاي ناشنوا هم از شدت طنين آواي مردم، از ترس فردا لختي ارتعاشات را دريافت کرده اند. اما آقاي فاني يزدي اينرا برنتابيده و با شتاب به اصلاح طلبان حکومتي ميگويد صبر کنيد که "براي خروج از حاکميت ميبايد که آمادگيهاي لازم را فراهم کرد،" اينبار " جبهه فراگير جمهوري خواهان دموکرات ... ميتواند زمينه را براي خروج...فراهم نموده و... عبور نهايي از بن بست کنوني را پايه ريزي نمايد." 24 سال از فاجعهْ انقلاب اسلامي گذشته است و روشنفکران خودشيفتةْ ما هنوز همان نظريه هاي "علمي و جهانشمول" و تز "متحدين مرحله اي" و نگاه از بالا براي "کسب قدرت سياسي" را دنبال ميکنند، با اين تفاوت که امروز از روي ناچاري، آمريکا را با "شوروي سوسياليستي" سابق عوض نموده اند؛ توجه بفرماييد: "خروج عناصر اصلاح طلب و تغييرات سياسي احتمالي پس از آن نقطهً پاياني است بر اميد تحول دموکراتيک از درون، يا از نگاه غرب بويژه آمريکا پايان اميد به تغيير حاکميت سياسي در راستاي سياستهاي مورد قبول آمريکا در منطقه."
در سرتاسر نوشتهً ايشان حتا يکبار نيز به مردم ايرانزمين و آراء آنان اشاره اي هم نميشود. آيا اين تصادفي است؟ آيا در اين برهنگي تمام عيار، ميتوان نگاه از بالا ونقش قيوميت مردم ايران را در تفکر آقاي فاني يزدي انکار کرد؟
نميدانم چرا بي اختيار به ياد "جناح ضد امپرياليستي و مردمي" و "تصرف لانهً جاسوسي امپرياليزم آمريکا" مي افتم. شما چطور؟
آيا آنروزها نيز اين "تحليل علمي و جهانشمول" روشنفکران خودشيفتهً ما نبود که در امتداد آن امروز "بخش موثر و جدي از نيروهاي مقاومت" را به جاي آن "جناح ضد امپرياليستي" نشانده است؟ پوسته عوض شده اما مغزه و بُن همان است.
من ميپرسم روشنفکر ايراني کي به خود خواهد آمد؟ کي از انديشه هاي کهنه و گفته هاي نسنجيده که با روح او سازگاري يافته و در وجودش ريشه دوانيده، خواهد گسست؟ کي آزادي انديشيدن را با داشتن چنين سترون فکري، تجربه خواهد کرد؟ اينکه ما بايد به عقيده اي يا مذهبي يا ايدئولوژيي ايمان و اعتقاد مطلق داشته باشيم نشانگر توانايي و زايندگي فکر ما نيست، بلکه بيان فقر عقيم گونه ي انديشهً ماست. تنها زمانيکه نو انديشي و انديشيدن با مغز خود (نوشوي) و بر بنياد شالوده هاي فکري بر آمده از فرهنگ مردم خود، اينهماني پيدا نمود است که توانايي و زايندگي هاي آن آشکار ميگردد و آغاز به جوانه زدن ميکند. ميبايست اين چشمهاي کم سو و نابينا را، با نوانديشي تبديل به چشمهاي "خورشيد گونه" نمود.
براي روشنفکر ايراني تجربهً انقلاب مشروطيت و 24 سال گذشته کافي نيست تا با سنت و تفکري که هيچ دگر انديشي را بر نمي تابد، صف آرايي کند؟ تا به کي مردم و فرهنگشان را که هزاره ها توسط قدرت ورزان سرکوب گرديده ناديده گرفته خواهد شد؟ چرا اين روشنفکران با توانايي مردم ايرانزمين وبن مايه هاي فرهنگي آن، اين چنين بيگانه هستند؟ چرا هنوز نتوانسته اند جمهوري اسلامي شيعهي را و ويژگي اين سرزمين را درک نموده وبا انگيخته شدن از فرهنگ آن به صف بندي و مبارزه با آن بپردازند؟ چرا اين روشنفکران هنوز مي انديشند ميتوانند بدون سنجشگري خردمندانه ي اسلام ، آنرا گويا دور زده و يا از آن جهش به دموکراسي نمايند؟

من آقاي فاني يزدي و ديگر دوستان هم ذهن ايشان را به انديشيدن در بارهً اين پرسشها دعوت ميکنم.



رضا ايراني - آمريکا
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: .omc.iranirez@yahoo
نويسنده از دريافت ديدگاه هاي خوانندگان شاد مي شود
اين نوشته در تارنماي اينترنتي { فرهنگشهر } بايگاني مي باشد:

""""""""""""""""""""""""""""""""""""""

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::


((( خبرچين)))
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Saturday, May 24, 2003





مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »


:: مــســئــلــهً « جـــدائـــی حـکــومــت از دیـــن » در فــرهــنــگ ایــــران ::
::: نگارش : « مــنــوچـــهـــر جـــمــالــی » :::

مسئلهً جدائی دین از حکومت یا مسئلهً « رابطهً بینش انسان با حکومت »
اولویت « جان یا زندگی » بر « ایمان »


:: این مهم نیست که دین حقیقی کدامست. ::
:: این مهمست که چگونه ما با هم زندگی کنیم ! :: « میشل دلـــو هــوپــیــتــال در 1562 میلادی »


ما برای حل مسئلهً « جدائی حکومت از دین » ، نیاز به بسیج ساختن فرهنگ اصیل ایران داریم.
بدون بیدار و زنده سازی وبسیجسازی فرهنگ اصیل ایران ، حل این مسئله در ایران ، محال است . فرهنگ اصیل ایران ، به هیچ روی ، اینهمانی با « الهیات زرتشتی » ،
و تعریف « دیـــن » در الهیات زرتشتی ، ندارد ، که در زمان ساسانیان ، به انحصار دین ، و نفی آزادی اندیشه و دین در ایران کشید ، و حکومت ساسانی ، مروج دین زرتشتی شمرده شد ، و طبعا" پیشینهً آزادی اندیشه و دینی در ایران ، که هخامنشیان و اشکانیان برپایهً فرهنگ ایران ، استوار ساخته بودند ، از بین بُردند.
مفهوم آمیختگی دین و پادشاهی در شاهنامه ، بازتاب این اندیشه از دورهً ساسانیانست ، همچنین روایات شاهنامه ، همه از دیدگاه الهیات زرتشتی ، باز نویسی شده است ،
و باید از تعمیم آن ، به سراسر فرهنگ ایران ، پرهیز کرد. آمیختگی دین و حکومت در شاهنامه ، ربطی به فرهنگ اصیل در ایران ( فرهنگ زنخـــدائــی ) ندارد .
مسئلهً « جدائی حکومت از دین » در ایران ، نه بدانگونه طرح میشود که ما میپنداریم در میان ملتهای باختر زمین ، طرح شده است.
نه بدانگونه حل میشود که ما میپنداریم در میان ملتهای باختر زمین ، نیمه کاره ، حل شده است.
اینکه روشنفکران ، میپندارند که با درج یک ماده ، در قانون اساسی ، میتوان این مسئله را حل کرد ، باوری خام و کودکانه است.
با داشتن چند صد هزار آخوند ، و نفوذ سیاسی که آنها در روان و عواطف اجنماعی دارند ، چنین مادهً قانونی ، هیچگاه جامهً عمل به خود نخواهد پوشید.
فقط این ماده ، در قانون اساسی ، حقانیت به کاربرد زور و قهر و خشونت حکومتی ، برای سد کردن نفوذ علمای دین ، ایجاد خواهد کرد .
و این زور و قهر و خشونت حکومتی ، زور و قهر و خشونت جامعهً اسلامی را برخواهد انگیخت. اسلام ، برعکس آموزهً عیسیَ ، گوهر قهر و خشونت
و زورورزی دارد و دین شمشیر است . مسئلهً جدائی دین از حکومت ، مسئله ایست ویژهً جامعه هائی که ادیان نوری ( ادیان ابراهیمی ) حاکم هستند .
« دین » برای آنها ، معنای خاصی دارد ، و این معنای ویژه « دین » است که ما آنرا به غلط ، معنای « دین بطور کلی » میکیریم . همهً اشتباهات ما در مورد
« مسئلهً جدائی دین از حکومت » ، از همین معنائیست که « دین » در ادیان نوری و به ویژه ادیان ابراهیمی دارند . ادیان ابراهیمی و همچنین « الهیات زرتشتی »
که پس از زرتشت ، از سوی موبدان ، ساخته و پرداخته شد ، جزو همین مقوله بشمار میایند.س مسئلهً جدائی دین از حکومت ، مسئلهً جدا ساختن ادیان ابراهیمی
و ادیان نوری از حکومت است. مسئله ، مسئلهً جدا ساختن « دین » ، به معنای خاصی از « دین » است که در این ادیان متداول است .
وگرنه ، « دین » در فرهنگ ایران ، چنین معنائی ندارد که ادیان ابراهیمی و ادیان نوری بدان میدهند . در این ادیان ، اِلاه ( یهوه + پدر آسمانی + الله ) ،
مقتدر است ، و با امری که از قدرت برمیخیزد ، جهانی و انسانی ، فراسوی خودش و غیر از گوهر خودش ، خلق میکند. جهان و انسان ، محصول قدرت است
و باید نشان ( آیه ) قدرت او باشد . به عبارت دیگر ، این الاه ، بر جهان و انسان حکومت میکند و قدرت میورزد . با این اندیشه اصلیست که این الاه ، میخواهد
و ضروریست که بر مخلوقش ، حکومت کند و قدرت بورزد ، و دین و حاکمیت این الاه ، از هم جدا ناپذیرند. و « آزادی انسان » در این ادیان ، فقط هنگامی تآمین
میشود که برضد وجود این الاه ، یا برضد امر و حکم او ، عصیان و طغیان کند . حاکمیت ملت ، یا حق قانونگذاری ملت ، برپایهً خرد خود ملت ، موقعی ممکن هست ،
که یا منکر وجود چنین الاهی بشوند ، یا اوامر و احکام او را ، در گستره های زندگی اجتماعی ، تنگ و محدود سازند. و بالاخره ، بشیوه ای ، او را از قدرت ورزی
در این گستره ها ، معاف و برکنار سازند. تا انسان ، برای اندیشیدن در ساماندهی اجتماع ، فقط برپایه خرد خود ، آزاد شود ، و بدینسان ، خودش ، سرچشمهً حکومت
و قانون گردد. تا هنگامی که قانون اساسی ، فقط از خرد خود انسان سرچشمه نگرفته است ، آن قانون اساسی ، نه قانون است ، نه اساسی است.


:: حاکمیت در فلسفهً حکومت ، در این عبارت خلاصه میشود که سعدی آنرا شیوا و رسا و کوتاه بیان کرده است که : « دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند » . ::
در یک جامعه ، نمیتواند دو حاکمیت و دو حکومت و دو شاه ، و دو الـــلــه وجود داشته باشند .
هم حاکمیت ملت و هم حاکمیت الله ( یهوه و ... ) اختراعیست خنده آور که در قانون اساسی قلابی جمهوری اسلامی شده است ، و در قانون اساسی مشروطه هم ،
هردو این حاکمیت در تنش با هم موجود هستند.{ در جامعه ، یا باید الله ، حکومت کند یا ملت } . هم این و هم آن ، یک کلاهبرداری و فریب و خدعه است ،
که البته در اسلام ، خدعه و مکر ، جایز است ، و این را « مصلحت و حکمت » مینامند ، که چیزی جز همان « دروغ مُقدس » نیست .


اين نوشته در تارنماي اينترنتي { فرهنگشهر } بايگاني مي باشد:
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتــدار »




((( خـــبــــرچـــيــــن)))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Friday, May 23, 2003





مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »


:: الــلــّـه بــُـــت دیـــــــروز خـُــــدای امـــروز ::

ترجمه صفحه 20 تا 26 کتاب « women and the Koran » ( زنـــان و قــــرآن )
:::::: نوشته : " انور حکمت " تـــــرجـمـــهً : { ایــــرانـدخــــــــت } :::::
متن کامل این مقاله در تارنماي اينترنتي « کــافــــر » بايگاني مي باشــد.


در هنگام اجرای مراسم ، مریدان ابتدا پیرامون کعبه می گشتند. سپس در فاصله بین دو تپه ای که صفا و مروه نامیده می شد و به باور آنها محل زندگی یک خدای مادینه و یک خدای نرینه بود، شروع به دویدن می کردند.
یکی دیگر از مراسمی که در این فستیوال انجام می شد مراسم محرم شدن بود.زائر در این مراسم باید از هتک حرمت کردن ، کفر گویی و آمیزش جنسی خود داری کند.زیرا انجام این مراسم در حضور خدایان ممنوع بود.
قبابیل گوناگون عرب در این مراسم شرکت می کردند چون این ماهها تنها زمانی بود که عرب دست از جنگ و ستیزه جویی بر می داشت و حمل سلاح ممنوع بود .
همه این مراسم عهد جاهلیت در اسلام امروزی ادامه یافت.هر ساله میلیونها مسلمان از سرتاسر دنیا در طول ماه ذی الحجه به مکه آمده و مراسمی را انجام می دهند که قرنها پیش از اسلام در عربستان رایج بوده است .
در این مراسم لباس سفید بلندی می پوشند و اطراف کعبه می گردند و سر حیوانات را می برند و از آمیزش جنسی پرهیز می کنند و از گفتار اهانت آمیز پرهیز می کنند و بین صفا و مروه میدوند و به جایگاهی که بت پرستان قدیم فکر می کردند خانه شیطان است ، سنگ می زنند.
در حقیقت مراسمی که در حال حاضر پیروان محمد هر ساله انجام می دهند با آنچه بت پرستان در سالها پیش از اسلام انجام میدادند ، تفاوتی ندارد.تنها نام آن تغییر پیدا کرده است. و گروه کافران به گروه مسلمانان تبدیل شده اند. آنچه محمد انجام داد ، ادامه سنتهای اجداد خود بود که آنها را به قانونهای مقدس تبدیل کرد و نام اسلام بر آنها گذاشت.
تنها فرق این مراسم با مراسم گذشته ، این است که در گذشته هر کسی مجاز بود برای انجام این مراسم به مکه برود. بی خدایان ، چند خدایان و یکتا پرستان همه در این مراسم شرکت می کردند اما امروزه تنها مسلمانان مجازند به حرم کعبه وارد شوند و الله خدای خصوصی دنیای محمد خدای همه کلانها شد.
پیش از اسلام هر قبیله ای خدای مخصوص خود را داشت. اما وقتی برای زیارت به مکه می آمدند خدای دیگران را نیز پرستش می کردند یا حد اقل به آن خدایانی که معروف بودند احترام می گذاشتند. در زمانی که قبیله ها در حالت صلح به سر می بردند ،آنهایی که لات را می پرستیدند الله خدای بزرگ را نیز ستایش می کردند.آنهایی که برای عزی احترام قائل بودند منات را نیز تکریم می کردندو ارتباط بین خدایان یک ارتباط دوستانه بود. اما در زمانیکه بین قبایل اختلاف می افتاد هر قبیله فقط خدای خود را عبادت می کرد و به خدایان قبایل دیگر کاری نداشت.
همانطور که قبلا" ذکر شد جد محمد فرزندان خود را با نام خدایان نامگذاری کرد. وقتی که محمد شروع به تبلیغ دین خود کرد افراد قریش که از قبیله او بودند با او به مخالفت برخاستند.زیرا او می خواست خدای خود ، الله را به همه خدایان ارجحیت دهد.وقتی او مخالفت شدید مردم قریش را دید یک قدم عقب نشینی کرد و سعی کرد دشمنانش را با پذیرش بتهای آنان در کنار بت بزرگ ،الله ، آرام کند.
به این دلیل است که تذکره نویسان مسلمانان اولیه گفته اند که محمد بت های قبیله را مخصوصا" سه بت بزرگ لات و منات و عزی را که اعراب فکر می کردند دختران الله هستند، تکریم کرد.اما وقتی که دشمنی بین او و دیگر افراد قبیله ادامه یافت، او نظرش را تغییر داد و الله را که خدای پدرش ، عبدالله بود ، برتر از همه بتها شمرد.


پس از آن او از هر فرصتی استفاده کرد تا الله را بر بتهای دیگر برتری دهد.او مرتب می گفت که خدایی جز الله وجود ندارد.
یکی از آخرین سوره های قرآن که توحید نامیده می شود می گوید: " بگو الله یکی است. بی نیاز از همه است. نه زاده می شود و نه می زاید.و مثل و مانندی ندارد ".
نکته مهم در این سوره این است که بر این حقیقت که الله تنها خداست تاکید می ورزد. و در ادامه می گوید که خدا دارای فرزندی نیست. در غیر این صورت آنهایی که معتقد بودند لات و منات عزی دختران الله هستند ، خود را هم ردیف مسلمانان می دانستند.از آنجایی که هیچ خدایی با الله قابل مقایسه نیست. خدایان دیگر کافران نمی توانند در ردیف الله بایستند.

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
دوستان، همکاران و بازديد کننده گان گرامی:
لطفاَ آدرس آيينه سايت « باهماد ايرانيان خردگرا » { کـــــافـــــر }
را به دوستان و آشنايانی که فيلتر شده اند، بدهيد: www.kaafar.netfirms.com

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــــابــــک دوســــتــــدار »



((( خبرچين)))
((( هميشك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Thursday, May 22, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »


:: الــلــّـه بــُـــت دیـــــــروز خـــــدای امـــروز ::

ترجمه صفحه 20 تا 26 کتاب « women and the Koran » ( زنـــان و قــــرآن )
:::::: نوشته : " انور حکمت " تـــــرجـمـــهً : { ایــــرانـدخــــــــت } :::::
متن کامل این مقاله در تارنماي اينترنتي « کــافــــر » بايگاني مي باشــد.


کعبه مکان مقدسی بود که پیش از اسلام بت های گوناگونی در آن نگهداری می شد.الله یکی از بتهایی بود که در کنار بتهای دیگر که مادینه بودند پرستیده می شد.حرم مکه همانند خانه دیگر خدایان مردم سامی، به صورت مکعب ساخته شده بود از این رو بود که به آن کعبه می گفتند.کعبه لغتی عربی به معنی چهار گوش است. بعضی می گویند لغت کعبه به معنی خانه است و از یک لغت حبشی که به معنی خانه دو طبقه است گرفته شده است. اما به نظر نمی رسد که این تعبیر درست باشد. و آنچه از ظاهر کلمه عربی پیداست کعبه به معنی چهارگوش می باشد.
بتها یا درون خود کعبه بودند یا در فضای باز بیرون کعبه. در بعضی از محافل باور بر این بود که شکل چهار گوش کعبه تقلیدی از شکل چهار گوش چادر عربهاست. تاریخ ساخت کعبه به قرن دوم پس از مبلاد برمی گردد. بنابراین بر خلاف آنچه در قرآن و تفاسیر مسلمانان گفته شده است این بنا نمی تواند توسط ابراهیم ساخته شده باشد.در کتاب عهد عتیق هیچ اشاره ای به سفر رئیس خانواده به عربستان نشده است. و از همه مهمتر هیچ سند تاریخی و باستانی در دست نیست که این بنا پیش از قرن اول میلادی وجود داشته باشد.. اگر ابراهیم در حقیقت وجود داشته است در حدود سال 1800 پیش از میلاد میزیسته است.این داستان آشکارا توسط محمد ساخته شده است تا توسط آن بتواند نظر یهودیان مکه را نسبت به خود جلب کند.
عربهای بیابانگرد ؛ پیش از اسلام سنگهای صاف و مکعب شکل را محترم می شمردند و آنگونه سنگها را به عنوان محل زندگی خدا تکریم می کردند. مردم چادر نشین عرب که چادر آنها مکعبی شکل بود با خود می اندیشیدند که خانه خدا شبیه خانه خودشان اما از جنس سنگ است.
در میان جاهایی که در عربستان مقدس شمرده می شد کعبه از همه مهمتر بود چون سنگ سیاه را در خود جای داده بود.عربهای پیش از اسلام معتقد بودند که این سنگ توسط خدایان آسمانی برای عبادت به آنها داده شده است .
به احتمال زیاد جنس این سنگ از گدازه های آتشفشانی یا بازالت است. اما ماهیت واقعی آن به راحتی قابل شناسایی نیست. چون زائران در طول سالیان سال از زمانی که در این بنا کار گذاشته شده است ، آن را بسیار لمس کرده و از سر شوق و شعف بوسیده اند.ممکن است یک شهاب سنگ باشد. اسلام سنت سنگ پرستی عرب پیش از اسلام را به وسیله قرار دادن مراسم حج به عنوان پنجمین ستون دین ادامه داد.
هر ساله میلیونها مسلمان به مکه آمده تا سنگ سیاه را که در گوشه شرقی بنا هست تکریم کنند.

بطلمیوس ستاره شناس و جغرافی دان بزرگ که در اسکندریه در سال 130 میلادی متولد شد از مکه تحت عنوان مکورابا نام برده است.
از آنچه در کتابهای تذکره نویسان اولیه اسلامی آشکار است قصی یکی از اجداد محمد ، عبادت کعبه را در بین مردم خود رواج داد. او دو پسر به نامهای عبدالمناف(بنده مناف) و عبدالدار(بنده کعبه) داشت که آنها را به عنوان ناظر این آیین بر گماشت. هر کدام از بتهایی که در کعبه نگه داشته می شد به قبیله ای خاص تعلق داشت. مردم هر قبیله هر سال یه مکه می آمدند تا بیعت خود را با خدای خود تجدید کنند.به طور سنتی این مراسم در آخرین ماه از تقویم عربی که ذی الحجه نامیده می شد برگزار می شد. به احتمال زیاد لغت حج بر گرفته از واژه عبری HUG به معنی گردش در اطراف ، گرفته شده است. چادر نشینان اولیه عرب هر وقت که برای زیارت حرم می آمدند به منظور ستایش کعبه اطراف کعبه می چرخیدند . به این عمل طواف می گفتند.
مطابق سنت قدیم اعراب ، یک ماه پیش از مراسم زیارت کعبه و یک ماه پس از آن ، مردم عربستان عداوت و دشمنی نسبت به یکدیگر را کنار می گذاشتند.و دست از جنگ می کشیدند.در طول این ماهای مقدس نباید خونی ریخته می شد.علت تعطیل جنگ و خونریزی به این دلیل بود که می خواستند مکه را برای زائران که برای انجام مراسم می آمدند، به محیطی امن تبدیل کنند. در طول این چند ماه اجازه دزدی یا درست کردن کمینگاه یا انتقام گیری خانوادگی به کسی داده نمی شد.
به محدوده کعبه به طور تحت الفظی حرم گفته می شد.به این دلیل تمام مکه نیز به عنوان حرم مقدس شمرده می شد. بعدها واژه حرم به زنان کاخ که بیش از یک نفر بودند اطلاق شد. حرم به معنی جایگاه خصوصی است که هیچ خاطی حق ورود به آن مکان را ندارد.و تنها به زنان اختصاص دارد.
در ماه حج هر زائر همراه خود هدایای را برای تقدیم به خدای خود می آورد و برای خشنودی خدای خود حیوانی را برای او قربانی می کرد.

-------------------------------------------

« الــلــّه » یکی از بتهایی بود که در کنار بتهای دیگر که مادینه بودند پرستیده می شد.
یکی از آخرین سوره های قرآن که توحید نامیده می شود می گوید:
بگو « الــلــّه » یکی است. بی نیاز از همه است. نه زاده می شود و نه می زاید.و مثل و مانندی ندارد.
نکته مهم در این سوره این است که بر این حقیقت که الله تنها خداست تاکید می ورزد. و در ادامه می گوید که خدا دارای فرزندی نیست. در غیر این صورت آنهایی که معتقد بودند لات و منات عزی دختران الله هستند ، خود را هم ردیف مسلمانان می دانستند.از آنجایی که هیچ خدایی با الله قابل مقایسه نیست. خدایان دیگر کافران نمی توانند در ردیف الله بایستند.

----------------------------------------------

اگر قرار است برای رفع بیچارگیهایمان کاری بکنیم به خودمان تکیه می کنیم
نه به یک نیروی مرموز غیبی که یاران خود را تصادفی انتخاب می کند.
« نــَــنــِــه نـُـــقـــلـــــــی »

----------------------------------------------------

دوستان، همکاران و بازديد کننده گان گرامی:
لطفاَ آدرس آيينه سايت « باهماد ايرانيان خردگرا » { کـــــافـــــر } را به دوستان و آشنايانی که فيلتر شده اند، بدهيد:
www.kaafar.netfirms.com

----------------------------------------------------

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را
( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابــک دوســتـــدار »



((( خــبــرچــيــن)))
((( هـــــمــيــشـــك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Wednesday, May 21, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »



اگر قرار است برای رفع بیچارگیهایمان کاری بکنیم به خودمان تکیه می کنیم
نه به یک نیروی مرموز غیبی که یاران خود را تصادفی انتخاب می کند.
« نــَــنــِــه نـُـــقـــلـــــــی »

----------------------------------------------------

دوستان، همکاران و بازديد کننده گان گرامی:
لطفاَ آدرس آيينه سايت « باهماد ايرانيان خردگرا » { کـــــافـــــر } را به دوستان و آشنايانی که فيلتر شده اند، بدهيد:
www.kaafar.netfirms.com

-----------------------------------------------------------------

قسمتی از کــارنــامــهً درخــشــان زنــدگــی امــــام عـــلـــی

عـــلــی ، چهارمین خلیفه راشدین ، اولین امام شیعیان ، داماد و پسر عموی پیامبر اسلام
از اولین کسانی است که اسلام آورد و در راه ترویج دین محمد از کــُشــتــه های مخالفان عرب وعجم ( ایرانیان ) پـُـشــتــه ساخت.

در وصف عــلــی « ابوجعفر محمد بن علی » خطاب به « اسحق بن عبدالله » میگوید :
{ عـــلــی } پوست تیره پُر رنگ ، چشمان برآمده ، سر طاس و قدی کوتاه داشت.


" عــلــی " بر خلاف ادعاهای صرفا" مکتبی و مذهبی ، فردی ثروتمند بود بطوریکه تنها از راه نخلستانهای خود سالانه چهل هزار دینار درآمد داشت (+).
(+) - ( تاریخ اسلامشناسی ، علی میرفطروس باستناد به تجارب السلف ص 13 ).
این پولهای قارونی که در دوران حاکمیت اسلام ناب محمدی رشد چندین برابر داشت ، توانست در کنار مکتب خونریز ذوالفقار ، نقش عمده ای در ترویج اسلام ایفا کند.
عــلــی بر ابن اعتقاد بود که ما { مسلمانان } عقیدهایمان را بر شمشیرهایمان حمل میکنیم ( به نقل از : نــهــج الــبــلاغــه ).

پس از درگذشت محمد و فاطمه الزهرا ، عــلــی شروع به گسترش حرمسرای خود کرد بطوریکه بنا به کتاب « زنــان مــحــمــد » نوشتهً " عمادزاده "
که از منابع معتبری یاری جسته ، بالغ بر سی زن و تعداد زیادی کنیز را در حرمسرای خود جا داده بود. بقول غزالی : " علی - در شمار مردان کثیرالازدواج تاریخ است".
زنان دائمه علی که نامشان در تاریخ مانده عبارتند از : فاطمه زهراء ، خوله بنت ایاس حنفیه ، لیلی بنت مسعود نهشلیه ، اسماء بنت عمیس ،
فاطمه بنت حزام مکناة به امُ البنین ، امُ سعید بنت عروة بن مسعود ثقفی ، امامه بنت ابوالعاص بن ربیع. ( این لیست شامل زنان صیغه ای و کنیزان نمیباشد ! )
عــلــی پس از مرگ پیامبر اسلام ، علیرغم کش و قوسهای شش ماهه با خلیفه اول مسلمانان ( ابوبکر ) ، بیعت کرد.
در زمان خلیفه دوم ( عمُر ) ، با ازدواج دخترش با عمر موافقت کرد تا بتواند در معاملات سیاسی نقش بازی کند. در همین راستا بود که در هنگام لشگرکشی مسلمانان به ایران ،
بعنوان یکی از مشاوران نزدیک عمُر عمل کرد . پس از ترور عمُر بدست " فیروز ابولولو " ایرانی و روی کار آمدن خلیفه سوم ( عُثمان ) ، بارها با وی بمخالفت پرداخت
و پس از کشته شدن عثمان بدون در نظر گرفتن رأی « اهل اجماع » بر کرسی امپراتوری اسلام تکیه زد.
با قدرت گرفتن علی ، اختلافات بین وی و معاویه بر سر قدرت و گسترش قلمرو بالا گرفت بطوریکه جنگهای بس خونینی درگرفت . این اختلافات سرانجام وقتیکه هیچیک از
دو گروه به اطاعت دیگری نیامد ، با نگارش نامه ای که معاویه به علی نوشت پایان یافت. معاویه در این نامه خطاب به علی نوشت : " اگر مایل هستی عراق از آن تو باشد
و شام از آن من ، و شمشیر از این امُت برداری و خون مسلمانان را نریزی " . این پیشنهاد را قبول کن. علی پیشنهاد را پذیرفت و پس از آ« معاویه با سپاهیانش در شام
و اطراف آن به حکومت و گرفتن خراج ( باج ) مبادرت کرد و علی نیز در عراق حکومت نمود . ( به نقل از : " زیادبن عبدالله "، تاریخ طبری ج6 - ابولقاسم پاینده )
در جریان جنگهای ما بین علی و معاویه و کشتار های عقیدتی در سرزمینهای تحت کنترل آنان ، کینه و انتقام در بسیاری از خانواده های داغدار
و گرایشات مخالف رُشد کرد و بسیاری از انان شروع به فعالیت سازمانیافتهً مخفی نمودند. یکی از این گروهها که از هواداران خوارج محسوب میشدند به این نتیجه رسیدند
که علل اصلی سقوط اسلام و کشتارها عقیدتی ، وجود رهبران ضلال است که روزگار را از مردم گرفته اند. در این راستا آنان تصمیم گرفتند که حاکمین جبار را ترور کنند.
ابن مُلجم خود را به کوفه رسانده و توانست با یاری یکی از دوستان همفکر خود بنام " شُبیب " ضربت کاری را به پیشانی امام عــلــی وارد ساخت .
و { عــــلــی } بدین ترتیب از صحنهً این نمایش خونین خارج شد.
««« ر . راســـــخ »»»


متن کامل اين نوشته در تارنماي اينترنتي « گــُــلــشــن » بايگاني ميباشد .
------------------------------------------------

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را
( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بابک دوستدار »



((( خـــبــرچيــن)))
((( هــمـــيــشــك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Monday, May 19, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »


" ما از تبار قريش هستيم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ايرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ايرانی بهتر و بالاتر و هر ايرانی از دشمنان ما هم بدتر است.
ايرانيها را بايد دستگير کرد و به مدينه آورد، زنانشان را بفروش رسانيد و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت ".
« حسين بن علی امام سوم شيعيان »
برگزیده از : سفينه البحار و مدينه الاحکام و الآثار صفحه 164، حاج شيخ عباس قمی

----------------------------------------------------------

{ قابل توجه شیفتگان امام حسین مظلوم - سرور آزادگان و سالار شهیدان -
" سینه زنان - زنجیرزنان - قمه زنان - تیغ کشهای شاه دین " - خوش آمدین ، !!! }

--------------------------------------------------------------------------

اسلام، مسيحيت و يهوديت: اگر خدای آنها " خدای همه جهانيان است و بنابرين ميبايد به همه آفريدگان خود به يک چشم بنگرد، چرا بايد اين خدا پيام خويش را از طريقی که بتواند يکسان به همه آنها ابلاغ شود بر آنها نفرستاده باشد، بلکه تنها برای مردم سرزمين کوچکی که بيش ازيک پنجهزارم دنيای مسکونی وسعت ندارد، آنهم نه از طريق يک پيغمبر، بلکه از طريق يکصدوبيست وچهارهزار پيغمبر يهودی فرستاده باشد، و برای خويشاوندان عـرب همين يهوديان فقط از طريق چهار پيغمبر عرب ، و در بيرون از اين دو برای هيچيک از ملتها و نژادها و اقوام پنج قاره جهان اصولا پيامی نفرستاده باشد؟"
برگزیده از : « تـــــولــــدی ديـــگـــر » " شـــجــاع الــديـــن شــفـــا "

------------------------------------------------------------------------


من فکر می کنم دنیای ما بدون الله بسیار زیبا تر است.
چون کسی را مسبب بدبختیهایمان نمی دانیم. اگر قرار است برای رفع بیچارگیهایمان کاری بکنیم به خودمان تکیه می کنیم
نه به یک نیروی مرموز غیبی که یاران خود را تصادفی انتخاب می کند.
« نــَــنــِــه نـُـــقـــلـــــــی »

--------------------------------------------------------------
متن کامل مقالات و نکته های اشاره شده در بالا - در تارنماي اينترنتي
« کــافــــر »
بايگاني مي باشـــنــد.

------------------------------------------------

No To Shi'a Islamists, *Protect* Democracy


http://www.ghandchi.com/202-Shiism.htm
At the beginning of Iraq War, a discussion had opened up in the intellectual circles as to whether appeasing Saddam Hussein was like Chamberlain's appeasement of Hitler, and why Saddam's regime must have been overthrown, before it becomes a threat like Hitler's Nazism. Regardless of whether the assessment of Saddam's regime was correct or not, one thing for sure has been a fact in the last 25 years, and that is the reality of Islamism being a reactionary movement, threatening not only the Middle East, but the whole world, and its appeasement until the 9/11.

The Islamist reactionary movement took power first in Iran in 1979, and then showed its ugly presence in Afghanestan and other countries of the Middle East, and not only it was appeased at the beginning, like Hitler's Fascism, but contrary to Hitler's Germany, it did not have a short life in Iran, thanks to its appeasement by the European states, and the IRI lobbyists in the U.S., and it has stayed in power for 24 years and counting, reminding one of long life of similar despotic ideological states in the Soviet Union and the Eastern Block.


Moreover, when U.S. journalists and politicians refer to the Islamic Republic of Iran, they should not use the word "Iran" and should call it "IRI", which means Iran and Iranians have no interest in the IRI religious state, and do not want to be identified with it.
Hoping for a Futurist, Federal, Democratic, and Secular Republic in Iran and Iraq,


« برای خواندن متن کامل این مقاله به سایت { ایــــرانســکــوپ } سری بزنید.»
Sam Ghandchi, Publisher/Editor
IRANSCOPE
http://www.iranscope.com/
April 26, 2003

P.S. For other related articles, please visit:
http://www.ghandchi.com

**********************************************

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را )
ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بابک دوستدار »



((( خبرچين)))
((( هميشك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Sunday, May 18, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »

نگاهي مجدّد به مسئلهً « جدايي دين از حکومت»

آريابرزن زاگرسي ( آلمان )
تاريخ نگارش: چهاردهم آوريل سال 2003 ميلادي



تا چنين باوري بر ذهنيّت آخوندها و فقها و مجتهدان، سيطره دارد ما هيچگاه نخواهيم توانست که قدرتورزي آنها را کنترل کنيم؛ زيرا آنها مالکين و داعيان و موذنان « حقيقت خالص و فراکائناتي » هستند. به همين سبب، خطر فروپاشي يا پديدار نشدن نظام دمکراسي از نفوذ و رخنه ي حقايق الهي و ايدئولوژيکي ريشه مي گيرد. بنابر اين، ما بايد بکوشيم که با حقيقت اسلام، صف آرايي فکري کنيم. آنهم ممتد و دنباله دار و پيوسته. ما در ايرانزمين با اسلام و متوليان آن، مسئله ي حادّ داريم؛ زيرا اسلام، بزرگترين عامل فلاکتها و عقب ماندگيهاي اجتماعي در ايرانزمين است. ديگر اينکه بايستي براي درهم کوبيدن و متلاشي کردن ريشه هاي نفوذ مباني عقيدتي اسلام در زندگي مردم، امکانهايي را فراهم کرد که بتوان به گسترش و تقويت و پشتيباني و سرمايه گذاريهاي بسيار کلان در زمينه هاي هنر و نقّاشي و بويژه « اروتيک » و رقص و بالت و سينما و داستان نويسي و شعر و نمايشنامه و تئاتر و موسيقي و گرافيک و عکس و مجسمه سازي و معماري و کاريکاتور و انواع و اقسام ورزشها و بازيها و تفريحگاههاي ملّي در سراسر ايرانزمين مدد رسانيد.

هر چقدر بر دامنه ي کوششها و تلاشهاي فرهنگي و زايش فرقه ها و اقليّتهاي فکري و عقيدتي رنگارنگ و همچنين نفوذ دستگاهها و نگرشهاي جورواجور و متنوّع و ضدّ و نقيض فکري و فلسفي و نيز سنجشگري توام با روشنگري و آفرينشهاي نو به نو در اجتماع افزوده شود، به همان ميزان از نفوذ و اقتدار فقها و مراجع تقليد و آخوندها کاسته خواهد شد. تلاشگران آزادي و روشنگري بايستي بتوانند اسلام و متولّيان آن را در حلقه ي پيکارهاي فرهنگي و آفرينشهاي فکري خود قرار دهند تا گام به گام از اعتبار و نفوذ آخوندها و فقها کاسته شود. ما بايستي برغم رنجها و آسيبها و ستمهايي که در طول تاريخ تا امروز تاب آورده ايم، بايستي بسيار شادمان نيز باشيم؛ زيرا حاکميّت مستبدانه و مملوّ از خونريزي فقها و آخوندها و مراجع تقليد در طول بيست و چهار سال گذشته تا امروز به « اسلام »، عالي ترين و کوبنده ترين و ريشه کن ترين تبرها و ضربات مهيب را فرو آورده است؛ يعني ضرباتي که فلسفيدنهاي صدها « فريدريش نيتچه » نيز در ايرانزمين در طول صدها سال سنجشگري نمي توانست چنين خدمت عالي را به جامعه ي ايراني کند. تلاشگران ازادي و روشنگري از چنين امکان تاريخي و مثبت بايستي بتوانند به بهترين شکل ممکن، بي نهايت استفاده و بهره برداري کنند تا بتوان در ايجاد و گسترش و واقعيّت پذيري مباني فکري دمکراسي بر شالوده ي فرهنگ ايراني و خرد جهان آراي انسانها همّت شايان ستايش کرد. مردم ما هزاره هاست که در واقعيّت پذيري اين آرزو، بي تابي مي کنند و همه جا با « کليم همداني » همآواز مي خوانند که:
صيّاد آرزو، به هواي تو، پير شد .................... اي طاير مراد، تو را آشيان کجاست؟



آناني که هنوز نتوانسته اند به راز اقتدار و حاکميّت فقها و مراجع تقليد و آخوندها پي ببرند و از در نگرفتن سماع دمکراسي در ايرانزمين همچنان مات و مبهوتند، خوب است در اين باره بينديشند که علّتش فقط يک چيز مي تواند باشد و آن هم اينکه کفش صوفي [ فرهنگ ايرانزمين ] با کفش عامي ناجنس [ شرايع اسلام ] بدل شده است!. به همين دليل است که نمي توان فقط با اندرز و نصيحت و تهديد و شعارهاي توخالي، « دين را از حکومت » جدا کرد. بياييد رادمنشانه به جاي قيل و قالهاي بي پايه و بدون استدلال و دلخوشيهاي گفتاري، همگي با مسئوليّت و گشوده فکري تمام در باره ي چگونه عمل کردن و شيوه هاي خردمندانه و پراکتيک بارآور و تاکتيکهاي چاره ساز از بهر « جدايي دين از حکومت » بينديشيم؛ زيرا دايناسور اسلام، ذاتش خونريز است و هر لحظه در پي خونريزي، نعره ي « الّله اکبر » سر مي دهد. ////////


آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود: www.farhangshahr.com

---------------------------------------

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را
( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بابک دوستدار »



((( خبرچين)))
((( هميشك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Saturday, May 17, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »

نگاهي مجدّد به مسئلهً « جدايي دين از حکومت»

آريابرزن زاگرسي ( آلمان )
تاريخ نگارش: چهاردهم آوريل سال 2003 ميلادي


آن گرايشها و اشخاص و سازمانها و افرادي که بخواهند کُشتن و خونريزي را بپسندند و با خونريزي و جنايتکاران همداستان شوند نه تنها هيچ نشانه اي از فروزه هاي ايراني بودن در وجود آنها نيست؛ بلکه با اقدامات و خواستهاي خود، فقط مي توانند امتداد و سيماي تمام عيار « امّت اسلام » را آشکار کنند؛ زيرا ايراني مي داند و آگاه است که « ديو » را نبايد کُشت؛ بلکه بايستي آن را بست و تحت کنترل در آورد. ايده ي « ديوبندي »، يکي ديگر از مهمترين و کليدي ترين فروزه هاي فرهنگ ايرانزمين است. علّت دوام و جاذبه هاي شگفت انگيز فرهنگ ايراني نيز تا کنون به اين بازبسته بوده است که از کاربست و تائيد و پذيرش خشونت در هر فرمي که مي خواهد باشد با شدّت تمام مي پرهيزد و به زندگي ارج مي نهد. مدّعيان اسلام پس از هزار و چهارصد سال توحش و کشتار و خونريزي و تکفير و شکنجه و تبعيد مخالفان خود، سرانجام وقت آن رسيده است که آخوندها و فقها و مراجع تقليد بياموزند که بايستي شمشير شرع انور اسلام را براي هميشه و ابد به خاک بسپارند و « آدم » بشوند و به گفت – و – شنود با دگرانديشان رو بياورند و پاي ميز استدلال بنشينند.

ايجاد و دوام و استحکام دمکراسي به تفاهم انسانها نياز مبرم دارد. چنين آرزويي موقعي امکانپذير مي شود و واقعيّت عيني پيدا مي کند که تمام مخالفين در مبارزات سياسي، گشوده فکر و حقيقت گريز باشند. زيرا کساني که مدّعي و مالک « حقيقت » هستند، هيچگاه به انديشه ها و تجربيات و ديدگاههاي دگرانديشان، شانس پذيرفتن نيز نمي دهند؛ چه رسد به آنکه بخواهند در مسائل کشوري با دگر انديشان، همفکري و همآزمايي و همکاري نيز داشته باشند. دمکراسي، هنر ديدن و کشف ديگري در مقام انسان است. هر انساني، دلبستگيها و گرايشها و افکار و آرزوها و سليقه ها و احساساتي دارد که بسان من نيست؛ بلکه موجودي منحصر به فرد است. از اين رو، ديگران هستي دارند و مي زييند و زيستن آنها، مقدّس هست؛ زيرا من به آنها در مناسبات گوناگون اجتماعي همبسته ام. من، جداي از ديگران نيستم؛ بلکه ما در کنار يکديگر هستيم. چنين همبستگي همواره بدون واسطه و يکراست است. هر فردي، يک انسان ديگريست که فرديّت خود را دارد. مردم در همبستگي فردي با يکديگر، ميهن خود را مي آفرينند و از بهر خشنودي و شادکامي و رشد و شکوفايي استعدادهاي يکديگر و حلّ و فصل مسائل اجتماعي، با همديگر همکاري و همدردي و همآزمايي مي کنند.

افراد به اين دليل گرد هم نمي آيند تا به مذهب يا ايدئولوژي يا مرام و مسلک واحدي شهادت بدهند؛ بلکه هر کس، خود را با ديگري همبسته مي کند تا ديگري را در فرديّتش از اين راه به رسميّت بشناسد و فرديّتش به رسميّت شناخته بشود. ارزش دادن به فرديّت و تکبودها، کشف کردن و ارجگزاري به واقعيّتهاست. ارزش دادن به بسياري از چهره هاي ناشناخته و رنگارنگ زندگي و پديده ها و جهان است. شناختن عنصر تصادف و ملزوم زندگاني و اجتماع انساني است. به همين دليل هر چيزي در همان فرد بودن و اختلاف بينش و اصالت شخصيّتش، در انسان، ايجاد مهر و عشق مي کند. رويارويي با هر انساني فقط در دنياي آزادي امکانپذير است.

در جامعه اي که وابستگي و تابعيّت محض حکمفرماست ما هر گونه رابطه ي بي ميانجي را با انسانها و پديده ها از دست مي دهيم. عشق و گرايش به جست – و – جو و کشف ناشناخته ها فقط مي تواند در يک روند ماجراجويانه ي انسان با پديده ها و انسانهاي ديگر تحقّق پيدا کند. يافتن هر چيز تازه و نو به نو با خطاها و اشتباهات انسان توام است. ما اشتباه مي کنيم؛ زيرا اختلاف و دگرساني را نمي بينيم. فقط از راه خطاهاست که چشمان ما حسّاستر و باريک بين تر و فهم ما ژرفنگر تر مي شود. براي مثال: آنچه را که « حافظ شيرازي » از نامکرّر بودن حديث عشق بر زبان مي راند، دقيقا به طيف بسيار پيچيده و متنوّع انسانها و ظرايف روحي و تجربي و فکري و شخصيّتي آنها بازمي گردد. واقعيّتها هرگز يکسان و يک شکل نيستند و با مفاهيم خرد ابزاري نيز اينهماني ابدي ندارند. حقيقت هيچگاه يک چهره ندارد يا به زبان « پروتاگوراس »: ( Anthropos metron hapanton| آنتروپوس مترون هاپانتون | ανθρωπος μετρον απαντων [ = فرد، فرد انسانها، سنجه و معيار و اندازه گذار هر چيزي هستند. ] ).

تلاشگران آزادي و روشنگري بايد همواره در نظر داشته باشند که بدون کسب ضمانتهاي کتبي و گفتاري و تاکيدي و مکرّر و همچنين پيکارهاي گسترده ي فرهنگي در تمام ابعاد تصوّر شدني، محال است که بتوان اقتدار فقها و آخوندها و مراجع تقليد را کاهش داد و دخالتهاي بي جاي آنها را در سياست، کرانمند و خنثا کرد. در قانون اساسي ايران آينده بايستي آشکارا و با تاکيد مبرم از لحاظ حقوقي و قانوني، اين اصل، عبارت بندي شود که کلّيّه مراجع تقليد و فقها و آخوندها موظّف و مکلّف و مسئول هستند که ديدگاهها و گرايشهاي عقيدتي خود را با استدلال و برهان و توضيح منطقي در اختيار افکار عمومي بگذارند و هرگز مجاز و محقّ نيستند که
در مسائل اجتماعي و ميهني و منطقه اي و جهاني از حربه ي « فتوا دادن » استفاده کنند.


چنانچه فقها و آخوندها بخواهند در شکست آتوريته و مسئله ي قدرت طلبي خود به حربه ي « فتوا دادن » استناد کنند و عوام را تهييج و تحريک کنند يا با موعظه کردن اخلاقيات متعفن خود بر سر منابر، روند رشد و شکوفايي اقتصاد مملکت را آسيب برسانند و چرخ مملکت را ورشکست و فلج کنند، ارگانهاي اجرايي دولت منتخب مردم، مجاز و محقّ هستند که عاملان « فتوا » را رسوا و محاکمه علني کنند و همزمان با محاکمه ي آنها، کلّيّه مطبوعات و رسانه ها در راديکالترين فرم ممکن به سنجشگري رفتارهاي ضدّ فرهنگي و ضدّ حقوق بشري آنها بکوشند. اگر تلاشگران آزادي و روشنگري گمان مي کنند که بدون کاربست روشها و راههاي قاطع و مستحکم حقوقي و فکري مي توان اقتدار فقها و مراجع تقليد و آخوندها را از دامنه ي قدرتورزي و دخالتهاي بي جا در مسائل سياسي به کناري نهاد، من همینجا با صدايي رسا فرياد مي زنم که آنها خشت بر آب زده اند؛ زيرا آخوندها و فقها و مراجع تقليد، حقّانيّت حربه ي « فتوا دادن » را از حقيقت ازلي – ابدي اسلام مي گيرند. آنها ادّعا مي کنند که « قرآن »، کتابي الهي است. « محمّد ابن عبدالّله » نيز آخرين رسول مي باشد و اسلام، تنها دين برگزيده از سوي « الّله » است که بايستي با تکيه به نصّ مطلق و صريح آن، ابناي بشر را که « ظلوم و جهول » هستند براي تابعيّت و عبوديّت « الّله »، تربيت کرد.

آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود: www.farhangshahr.com

*************************

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را
( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بابک دوستدار »



((( خبرچين)))
((( هميشك )))
تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Friday, May 16, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »

نگاهي مجدّد به مسئلهً « جدايي دين از حکومت»


آريابرزن زاگرسي ( آلمان )
تاريخ نگارش: چهاردهم آوريل سال 2003 ميلادي



[ شيخ جنيد قدس الله روحه در سماع بود و سماع در نمي گرفت. شيخ گفت: « بنگريت تا هيچ ناجنس در ميان ما هست؟ ».
طلب کردند، هيچ نيافتند. شيخ فرمود: « بهتر بنگريت ». تفحص کردند. کفش صوفي با کفش عامي، بدل شده بود!. سماع از آن در نمي گرفت. ]
اورادالاحباب و فصوص الآداب – يحيا باخرزي – نشر فرهنگ ايرانزمين – 1358 – ص 209


برغم واکنشهاي بسيار مثبت و نامه هاي همدلانه و تائيدي شخصيّتها و نويسندگان و پژوهندگان و اساتيد و همچنين تشويق کثيري از هموطنان گرامي از گوشه و کنار جهان؛ بويژه ايران در همفکري با مقاله ي « نگاهي به مسئله ي جدايي دين از حکومت »، برخي افراد نيز از دو الي سه جمله ي مقاله، کژبرداشتهايي را داشته اند که نگارنده، تلاش کرده است در اين جُستار، نکات مبهم را، گذرا بازشکافي کند.

آن طيف از گرايشهاي سياسي و شخصيّتها و سازمانها و پيکارگران و پژوهشگران ايراني که سالهاست شعار « جدايي دين از حکومت » را سرداده اند و هنوز آن را پيگيري مي کنند، دست کم بايستي بتوانند مستدل و توام با راستمنشي توضيح دهند که چنان شعاري را چگونه مي توان از لحاظ فرهنگي و اجتماعي و سياسي و حقوقي وقانوني اجرا کرد؟. در کلّي گوئيهاي نوشتاري و بحثهاي تئوريک مي توان در باره ي بسياري از مقولات انساني تا آنجايي که در امکانهاي تخيّلي و دانشي و فکري ماست، با آب و تاب، قلمفرسايي کرد. فقط در جزئيات و شيوه ي کاربست انديشه ها و تصميمات و نگرشهاست که مسئولين و مقامداران و مجريان با دشواريها و بغرنجهاي بسيار آزارنده رويارو مي شوند.

در اين راستا، بالطّبع هستند گرايشها و سازمانها و افرادي که آرزومندند پس از سرنگوني حکومت فقها، تمام آخوندها را يک شبه از دم تيغ بگذرانند. مساجد را تخريب و با خاک يکسان کنند. قرآن را در هر کوي و برزن به آتش بکشند و خلاصه، هر چيزي که رنگ و بويي از اسلام را داشته باشد بدون لحظه اي ترديد و نگراني سر به نيست کنند. چنين گرايشها و آرزوهايي بسيار خطرناک هستند و بايستي از هم اکنون به سنجشگري و صف آرايي فکري با آنها رو آورد. چنين گرايشها و افرادي هنوز متوجّه نيستند که اگر کُشتن و خونريزي و ويرانگري و شکنجه، کارساز مسائل انساني بود، امروز حتّا در پرت افتاده ترين نقاط جهان نيز، متولّيان اسلام به برکت شمشير ذولفقارشان مي توانستند حکومت مطلق « الّله » را برپا کنند. وليکن خونريزي و کشتار و ويرانگري، هيچگاه پاسخگو و راه رويارويي با مسائل انساني و ميهني و جهاني نبوده است. ديگر آنکه در مسئله ي کُشتن و خونريزي، تاريخ اسلام، بزرگترين دليل و گواه آشکار است که اثبات مي کند اسلاميستها در توحش و ويرانگري و کشتار از سرآمدترين و خبيث ترين و حرفه اي ترين جلّادان تاريخ بشر هستند. آنها براي قتل عام و خونريزي مي توانند بدون عذاب وجدان و دغدغه ي خاطر از اوامر « الّله »، تبعيّت کنند؛ زيرا سراسر آيه هاي قرآن با « اقتلو ! اقتلو ! » مزيّن شده است. بنابر اين، کُشتن و خونريزي و شکنجه و تبعيد و محبوس کردن نبايد و نمي تواند کار و راه و شيوه ي تلاشگران آزادي و روشنگري باشد. ما بايستي بکوشيم که با کاربرد امکانها و راههاي کاربست عدم خشونت؛ ولي قاطع و راستمنشانه و روشنگرانه به سنجشگري قرآن و اسلام رو بياوريم و کلّيّه حقايق الهي و آکادميکي و زميني و فراکائناتي و ايدئولوژيکي را در پاي وجود خدايي و شاهنشاهانه انسانها قرباني کنيم؛ ولي عکس قضيه هرگز نبايد رخ دهد. مهمترين اصل، کاربست سنجشگري است.


نبايد از ياد برد که مسئله ي خدايان نوري، مسئله ي قدرتخواهي مومنان به آنهاست. ظهور و شکل گيري خدايان خونريز و قصاص دهنده و انتقامجو از خواست قدرت طلبي و حاکميّت توتاليتر خواه انسانها نشات مي گيرد. بنابر اين، بايستي در اين باره انديشيد که چگونه مي توان در مناسبات انسانها، لبه هاي تيز و خشن و ويرانگر خدايان قدرت پرست را تحت کنترل درآورد و خونريزي و کشتار و خشونتگرايي مومنان به آنها را تعديل و کرانمند کرد. خداي ايرانيان [ سيمرغ گسترده پر ] تنها خدائيست که برغم حقّانيت دهي به قدرت، چنانچه قدرتورزان بخواهند زندگي را آزار دهند با تمام نيرو بر ضدّ آنها پيکار مي کند. سيمرغ، خداوند قدرت – ستيز هست. انديشيدن و پروراندن خداي ضدّ قدرت از عاليترين و با خجسته ترين و ژرفترين فروزه هاي فرهنگ ايرانزمين است. بر شالوده ي فرهنگ ايرانزمين، انسانهايي که زندگي را بپرورند و پاس بدارند و شکوفا کنند، آنها دارنده ي « فرّ » هستند و سزاوار به حکومتگري. ولي آناني که زندگي را بيازارند و امر به کُشتن و خونريزي بدهند، هرگز لياقت به حکومت ندارند و فاقد « فر » مي باشند.

ايراني از نخستين لحظه هاي سپيده دم فرهنگش، نگاهبان زندگي بوده است و براي قداست زندگي و جان تا امروز پيکار کرده است و همچنان خواهد کرد. ايراني هيچگاه به کُشتن، امر نمي کرده است و نمي کند و هرگز نيز نخواهد امر کرد؛ زيرا خداي ايرانيان، خداوند مهر است و زندگي پرور. زندگي و جان در فرهنگ ايراني، قداست دارد و بايستي از آن، بي چون – و – چرا نگاهباني کرد؛ زيرا هر چيزي که هستي دارد چه جاندار باشد چه بي جان، چهره هاي ديگرساني از خدا هستند. خدا خودش را در گيتي و کائنات مي گستراند و در هر پديده اي، چهره اي نو از گوهر جوينده ي خودش را پديدار مي کند. به همين دليل، آزردن زندگي و پديده ها، آسيب زدن به خداست. آزردن و آسيب رساندن به چهره هاي رنگارنگ و متنوّع و ضدّ و نقيض و ناهمخوان خدا در گيتي و کائنات، بزرگترين علّت و عامليست که خباثت و نکبت و غارت و خونريزي و جنايت را در مناسبات بشري شدّت مي دهد و در روند به قهقرا رفتن جوامع و فروپاشي حکومتها، نقش بسيار اساسي و تعيين کننده اي را ايفا مي کند. از اين رو، در ايران آينده که سپيده دم آن، اکنون برآمده است، قانون اساسي اش بايستي با پرنسيپ و شيرازه ي فرهنگ ايرانزمين مزيّن و تضمين و اجرا شود؛ يعني اصل « زندگي، مقدّس است »؛ وگرنه هيچ حکومتي به قدرتورزي حقّانيّت ندارد و فاقد « فرّ » است و بايستي با آن، مبارزه کرد.


آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود: www.farhangshahr.com


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خــبرچيــن)))
((( هــمــيــشــك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Thursday, May 15, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »


نگاهي به مسئلهً « جدايي دين از حکومت»


آريابرزن زاگرسي ( آلمان )
تاريخ نگارش: چهاردهم آوريل سال 2003 ميلادي



نظارت علما و فقها بر قوانين رسمي و دولتي همواره اجرا شده است و حتّا آن را به عنوان يک اصل تغيير ناپذير و ابدي قلمداد کرده اند که ملّت هرگز حق تصرّف و دخالت در آن را ندارد. چنين اصلي را که ملّت، هرگز آن را تاسيس نکرده است خود به خود به نفي حاکميّت مردم مي انجامد و سلطه ي فقها و مجتهدان و آخوندها را دوام مي دهد. در سرزميني که مردمش موسس نباشند، هيچگاه قانون اساسي نيز وجود نخواهد داشت. شرع اسلام هرگز قانون نيست و با شدّت تمام در تضاد و تناقض با قوانين حقوقيست که زائيده ي آراي انسانهاي مستقل هست. تا مسئله ي اسلام در سرزمين ما با قاطعيّت تمام رسوا و در هم کوبيده نشود، امکان پديدار شدن و نهادينه کردن آزاديهاي فردي و اجتماعي ناممکن خواهد بود. در ايران آينده که لحظه هاي زايش و بالش و پر – و – بال گرفتن آن، روز به روز بيشتر و شديدتر آشکار مي شود، مهمترين وظايف تلاشگران آزادي و روشنگري و بويژه دولت موقت آينده اينست که:


1- قداست زندگي جاي چون و چرا ندارد و مطلقيّت آن به ابديّت زندگي و زمان است. هيچکس حقّ ندارد خونريزي را در ايرانزمين مجاز و برحق شمارد. زندگي مقدّس است.

2- تک، تک اصلهاي قانون اساسي ايران آينده بايستي با اصل « زندگي مقدّس هست » آغاز شود و در راستا و سمت و سوي اجرا و نگاهباني از اين اصل،
بقيه ي قوانين اساسي و منشورها و قوانين ايالتي و شهري و روستايي و محلّي و غيره از آن، استنتاج و عبارت بندي شوند. در هيچ قانوني که به رسميّت شناخته مي شود
و حقّانيّت و بيان حقوقي پيدا مي کند، هرگز نبايد کوچکترين نشانه اي از حاکميّت و نفوذ شرع اسلام يا مذاهب ديگر يا ايدئولوژيها و امثالهم وجود داشته باشد.

3- با سرنگوني حکومت آخوندي بايستي فوري و بدون امّا و اگر، وجود صنف و طبقه ي آخوند در هر شکل و لباسي که مي خواهد باشد
در سراسر ايرانزمين براي هميشه و ابد، ملغي و امکانهاي ايجاد آن نيز از لحاظ حقوقي و قانوني مطلقا ممنوع شود. چنين اقدامي نه تنها با اصل آزادي مغايرت ندارد؛
بلکه دقيقا در راستاي نگاهباني و گسترش و واقعيّت پذيري آزادي هست.

4- کليّه ي حوزه هاي تدريسي علما در سراسر ايران بايستي تعطيل و سپس به کتابخانه هاي عمومي تبديل شوند.

5- قرآن و تاريخ نکبت بار اسلام را بايستي فقط در دانشگاهها تدريس کرد؛ آنهم با روشي سنجشگرانه و روشنگرانه. خارج از حوزه هاي دانشگاهي هيچکس مجاز نيست به تدريس آن بپردازد. تدريس هر گونه مذهبي در مدارس و دبيرستانها و مراکز تحصيلي بايستي ممنوع اعلام شود؛ مگر آنکه سنجشگري بويژه در راديکالترين فرم آن، نه تنها به عنوان اصل پذيرفته شده و رسميّت حقوقي و قانوني داشته باشد؛ بلکه کاربست تئوريک و عملي آن نيز در قانون اساسي کشور، انعکاس و تثبيت شده باشد.

6- کليّه ي موقوفات و موسسات و بنيادها و سازمانها و مجتمعها و آستانهاي زيارتگاهي و مذهبي و امثالهم بايستي جزو ثروتهاي ملّي قلمداد شوند
و درآمد حاصل از آنها فقط در راستاي روشنگري و فرابالاندن سطح آگاهي مردم خرج شوند.

7- کليه ي فقها و مراجع تقليد و آخوندها بدون استثناء بايستي خلع لباس شوند و به عنوان شهروندان عادي به حساب آيند
و در اجتماع انسانها به دنبال ايفاي نقشهاي مثبت اجتماعي خود بکوشند. سپس لباس آخوندي بايستي به عنوان نماد تاريک انديشي
و خباثت و خونريزي و ترور و کشتار و نکبت اجتماعي و حقارت زندگي و همچنين سمبل پسترين و کثيف ترين جنايتکاران تاريخ ايرانزمين شناخته شود.

8 – آن فقها و مراجع تقليد و آخوندهايي که در خونريزي و کشتار و غارت و چپاول و سير قهقرايي ايرانزمين نقشهاي کليدي داشته اند، بايستي بازداشت
و در انظار مردم بازجويي شوند. هيچکس حقّ ندارد آسيبي به زندگي آنها يا خانواده و وابستگان آنها برساند.
آنها مسئول و پاسخگوي اعمال و کارهايي هستند که در طول بيست و پنج سال حکومت نکبت و ترور و خباثت محض خود در ايران و جهان انجام کرده اند.

9- خداي ايرانيان [ سيمرغ گسترده پر ]، رقّاصه و ميگسار و نگاهبان زندگي است. براي آنکه بتوان ريشه هاي زندگي را شاداب و نيرومند کرد و امکانهاي بالندگي و شکوفايي اجتماعي را مهيا کرد و همچنين خسارتهاي هولناک روحي و رواني حکومت فقها و آخوندها را در کوتاهترين فرصت ممکن، جبران و اجرا کرد،
بايستي سراسر ايرانزمين را به صحنه ي جهاني جشنها و رقص و پايکوبي و ميخواريهاي شبانه روزي تبديل کرد.

10- سراسر ميادين و مراکز عمومي بايستي نمايشگر تصويري و هنري و فکري فرهنگ جهان آراي ايرانزمين باشد.

ما بدون کاربست چنين اصلهاي مهم هرگز نخواهيم توانست در ايرانزمين، « جدايي دين از حکومت » را واقعيّت پذير کنيم.//////


آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود: www.farhangshahr.com
***********************


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را
( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.



((( خبـــــرچيـــــــن)))
((( هــمـــيـشــــــــك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .