شعر امروز ايران چيست؟
ايران آرا
از اين دين مردم فريب ريائي
««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»
««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»
گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد
س - دربارهْ شعر امروز ؟! نظر شما دربارهْ شعر امروز چيست ؟
ج - شعر معاصر ايران ( يعني از مشروطيٌت تا انقلاب 1357 ) شعري است كه - اساسا” - در كشاكش مبارزات سياسي ” متوٌلد ” شده ؛
در كشاكش مبارزات سياسي ” زيسته ” و با تداوم اختناق سياسي ؛ مضامين سياسي را ؛ باز توليد ؛ ” تقليد ” و تكرار كرده است.
به استثناي شعر چند شاعر ؛ مانند ( ” عارف ” ؛ ” نيما ” ؛ ” شاملو ” ؛ ” فروغ ” ؛ ” اخوان ” ؛ ” نادرپور ” ؛ ” رؤيائي ” ؛ ” سپهري ” ؛ ” اسماعيل خوئي ” )
بويژه در « ” عاشقانه ”ها و ” اندوهواره ” ها و ” ميخانگي ”هايش » ؛ شعر معاصر ايران تا انقلاب 1357 ؛ بعنوان يك شعر ” سياست زده ” --
- ’كلا” - از ذات و جوهر شعري بدور است. منظورم اين نيست كه سروده هاي اين دوران ؛ صرفا” بخاطر ” سياسي بودن ” شعر نيستند ؛ ابدا ” ؛
بلكه اين امر اساسا“ بخاطر فقدان آن ” جوهر ” يا جان و جهاني است كه ” شعر ” را از ” نظم ” جدا ميسازد.
بديهي است كه هر انساني در برابر مسائل سياسي - اجتماعي زمانش ” مسئول ” است و بنابراين ؛ طبيعي است كه براي پيشبرد آرمان هاي سياسي - اجتماعي خود؛
مبارزه كند . اين ” مسئوليت ” - امٌا - براي انسان هنرمند يا هنرمند انسان ؛ ” دوگانه ” است. بعبارت ديگر : انسان هنرمند ( و در اينجا ” شاعر ” )
هرقدر كه نسبت به آرمان هاي سياسي - اجتماعي خود ” حساس ” و ” مسئول ” ) است ؛ در برابر فرهنگ ؛ زبان و هنرش هم بايد حساس و مسئول باشد.
بهمين جهت ميتوان گفت كه مسئوليت هنرمند يا شاعر در برابر زبان و فرهنگ ؛ هنر و شعرش ؛ كمتر از مسئوليت سياسي - اجتماعي او نيست
( يا نبايد باشد ) از اين ديدگاه است كه از ميان خيل شاعران ايران - از مشروطيت تا انفلاب 1357 - ميتوان شاعراني چون
« ” عارف ” ؛ ” نيما ” ؛ ” شاملو و فروغ » را ؛ هم شاعرترين انسان هاي سياسي و هم ؛ سياسي ترين انسان هاي شاعر در دوران اخير دانست.
س - بهر حال ؛ ما در جهاني زندگي ميكنيم كه قدرت هاي مختلف در جهت هتك آزادي و حرمت انساني تلاش ميكنند ؛
و در مقابل ؛ نيروهائي هستند كه در جهت احياء آزادي و حرمت بشري مبارزه ميكنند ؛ طبيعي است كه شاعر در اين ميان تميتواند
تنها ” ناظر بي طرف ” باشد و شعر هم از اين كشاكش ها نمي تواند متآثر نباشد....
ج - كاملا“ ! من هم به ضرورت سخن گفتن از ” آزادي ” اشاره كرده ام ؛ امٌا متآسفانه ما - در گذشته
- چنان آلوده به ” سياست ” بوديم كه از استقلال شعر و هنر از طبقات و ايدئولوژي هاي طبقاتي غافل مانديم.
شعر و هنر - اساسا“ - از عام ترين عشق ها ؛ ارزش ها و آرزوهاي بشري حرف ميزنند نه مثلا” از فلان مسئلهْ سياسي
و مشخٌص روز ... نميدانم ؟! ” قشنگي ” ؛ قشنگي است ؛ حتا اگر بوسيلهْ يك شاعر يا هنرمند ” بورژوا ” ارائه شده باشد.
بنابراين : وقتي مثلا“ ” يداللٌه رويائي ” ( يعني غير متعهد ترين و غير سياسي ترين شاعر روزگار ما ) ميگويد :
« ... و ساليا
كه موجي عاشق بود
اندام او
( همه چين چين ...... شكن شكن )
در آسمان
گمراه ميكرد » .
××××××××
و يا وقتي ميگويد :
« سكوت
دسته گلي بود
ميان حنجرهْ من »
×××××××
من نميتوانم در برابر اين همه زيبائي و شكوه شاعرانه ؛ خاموش بمانم و با برخوردي به اصطلاح ” طبقاتي ” از كنار آنها ” بي تفاوت ” بگذرم.
ميخواهم بگويم كه كلام شاعرانه ( يعني سخن گفتن از عام ترين عشق ها ؛ و آرزوهاي بشري ) آنچنان است كه
بقول « مولانا » هركس از ظنٌ خود ؛ يار شاعر ميشود. ( هركسي از ظنٌ خود شد يار من. )
منشور شاعرانه چنان است كه همهْ طبقات و قشرهاي اجتماعي را - هريك را بنوعي - در هالهْ همزباني و همدلي ميكشاند.
« مرا ببوس » ( گل نراقي ) يادتان هست؟ من گمان نميكنم كه اين ترانه - اساسا“ - در پيوند با 28 مرداد 1332 سروده شده باشد ؛
امٌا ابعاد چندگانهْ شعر يا گستردگي منشور شاعرانه چنان است كه هر كس ؛ آرزو عشق و آرمانش را در آن احساس ميكند ؛
بهمين جهت است كه ” گل نراقي ” با همين يك ترانه - پس از گذشت حدود 40 سال ؛ هنوز در دل و جان مان زنده است.
اينكه « حافظ » قرن هاست كه در خانهْ هر ايراني حضور دارد ؛ ناشي از اينستكه مردم ما - از همهْ طبقات و اقشار - « حافظ » را بيانگر اميدها و آرزوهاي خود يافته اند
تا آنجا كه او را ” لسان الغيب ” لقب داده اند. اين مسئله - با توجه به اينكه ” خداوند سخن ” در ادبيات ما « سعدي » است ؛ بايد براي شاعران ما ؛ قابل تآمل باشد.
در يك تعبير كلي ( و خوش بينانه ) ميتوان گفت كه بسياري از شاعران معاصر ما - بيشتر - ” اديب ” بوده اند تا ” شاعر ” .
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد
هميشك و خبرچين يادتان نرود.
((( هميشك )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home