Saturday, October 26, 2002

انقلاب اسلامي (4)



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»

گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - فكر ميكنم ؛ بها دادن زياد به ” عوامل خارجي ” در انقلاب ايران ؛ چندان درست نباشد ؛ بهر حال انقلاب 1357 را
توده هاي مردمي بوجود آوردند كه از ظلم و ستم و بي عدالتي رژيم شاه به جان آمده بودند و ...

ج - من كه گفتم ... اقدامات شاه در صنعتي كردن و نوسازي جامعه با تدوين و ترويج تفكرٌ علمي و تكنولوژيك
و ايجاد نهاد هاي مستقل سياسي و دموكراتيك همراه نبود. تمركز بيش از حد قدرت در دست شاه ؛ فساد مالي و خودسري سران رژيم ؛
عدم مشاركت واقعي مردم در نظام سياسي جامعه ؛ تلقيٌ هرگونه اختلاف نظر سياسي به دشمني با نظام ( حتا در درون دربار و طبقهْ حاكمه )
و خصوصآ“ ’سلطهْ جهنمي ” ساواك ” بر شئون سياسي - فرهنگي كشور ؛ عوامل مهمي در ايجاد نارضايتي و بحران سياسي جامعه بودند ؛
با اينحال بايد پذيرفت كه روشنفكران و نيروهاي فعال سياسي نيز بجاي مبارزه با ” ديكتاتوري شاه ” ( جهت اعادهْ حقوق دموكراتيك )
با اتخاذ ” مشي مسلحٌانه ” ( هم استراتژي ؛ هم تاكتيك ) براي سرنگوني شاه ؛ در سوق دادن رژيم به خشونت و تشديد اختناق سياسي ؛ سهم فراوان داشتند.
در اين ميان ؛ جدا از تبليغات روشنفكران اسلامي ( خصوصا” ” دكتر شريعتي ” و ” مجاهدين ” ) كه نوعي سوسياليسم و ” جامعهْ بي طبقهْ اسلامي ”
را شعار خود ساخته بودند ؛ روشنفكران ” لائيك ” و پيشاهنگان آزادي و دموكراسي نيز بجاي تدوين فلسفهْ سياسي نوين براي جامعهْ نوين
و در حال تحوٌل ايران ؛ هريك با ذهنيتي آشفته و با فلسفه بافي هاي ’مخرب خود ؛ به ’شبهه آفريني و ترويج فلسفهْ سياسي اسلام پرداختند.
مثلا” : ” حزب توده ” از ( اسلام نوين انقلابي به رهبري ” آيت اللٌه خميني ” ) سخن گفت و يا ” جلال آل احمد ” با سفر به ” خانهْ كعبه ”
و دفاع از مرتجع ترين شخصيت انقلاب مشروطيت ( شيخ فضل اللٌه نوري ) و شخص ” خميني ” ( در شورش ارتجاعي 15 خرداد 1342 )
به تبليغ ” اسلامگرائي ” يا ” بارگشت به سرچشمه ” و مخالفت با ” دموكراسي ” ( از نوع غربي ) پرداخت و ” وحدت روشنفكر و روحانيت ”
( حوزه و دانشگاه ) را توصيه كرد. ” دكتر علي اصغر حاج سيد جوادي ” ( جامعه شناس معروف ) نيز با انتشار ” طلوع انفجار ” ( سال 1356 )
انقلاب ” حضرت محمد ” را ؛ بزرگترين اتقلاب تاريخ بشر شمرد و ” بازگشت به برابري و مساوات اسلامي ” را وظيفهْ اصلي انقلاب دانست
و عجيب تر اينكه : بعضي از متفكران رسمي رژيم مانند ” دكتر سيد حسين نصر ” ( رئيس انجمن شاهنشاهي فلسفه ) نيز بجاي تدوين فلسفهْ كلاسيك ايراني ؛
خود ؛ بتدوين و ترويج ” فلسفهْ اسلامي ” پرداختند... در واقع ؛ هم روشنفكران چپ و هم روشنفكران راست - هريك بنوعي -
-- معتقد به ” بنيادگرائي ” و تئوري ” ولايت ” بودند كه در آن ؛ ” آزادي ” نه شناخته شده بود و نه اساسا” - در فلسفهْ سياسي
روشنفكران ما ؛ جائي داشت . بديهي است كه ” تجدٌد گرائي ” - اساسا” - با ” آزادي ” و ” دموكراسي ” همراه است.
” تجدٌد گرائي ” در ” آزادي ” ميشكفد و در ” دموكراسي ” ’پربارتر ميشود. هم ” رضا شاه ” و هم ” محمد رضا شاه ” تنها به امنيت مليٌ ؛
توسعهْ اقتصادي و نوسازي كشور ؛ نظر داشتند و استقرار ” آزادي ” غافل بودند. ظاهرا” ؛ آنان از ” آزادي ” و ” دموكراسي ” ؛
دركي جز هرج و مرج و آشفتگي هاي سياسي نداشتند. بقول ” داريوش همايون ” ( وزير اطلاعات رژيم شاه در قبل از انقلاب ) :
« در شريطي كه همه چيز از ” آريامهر ” بر مي خاست و همه كس با نام ” آريامهر ” بقدرت ميرسيد ؛ مخالفت با شاه و گفتن ” مرده باد شاه ”
به افراد ؛ اهميتٌي ميداد كه دانشجويان و روشنفكران و سياستمداران ايراني را بدنبال خود ميكشيد ... »
اينچنين بود كه در فقدان ” آزادي ” و عدم مشاركت واقعي مردم ؛ تجدٌدگرائي ها و تمايلات ناسيوناليستي ” رضا شاه ” و ” محمد رضا شاه ”
در ميان روشنفكران ايراني ( و حتا در بين تئوريسين هاي رسمي رژيم ) از حمايت و همدلي صادقانه برخودار نبود و لذا در ” روز واقعه ” -
-- وقتي كه ” شاه ”«« صداي انقلاب مردم »» را شنيد - قلعه هاي رژيم از مدافعان واقعي و مردمي ؛ خالي ماند...

بنابراين : من بهاء زيادي به ” عوامل خارجي ” در انقلاب ايران نميدهم ؛ اگر بر اين نكات تآكيد كرده ام براي اينست كه بنظر من ؛
اين ” عوامل خارجي ” در رويدادهاي سال 1357 -- واقعا” -- نقش داشته اند:
وقتي ما - امروزه - خودمان ؛ در آمريكا و اروپا شاهديم كه شبكه هاي ارتباط جمعي ( راديوها ؛ تلويزيون ها و روزنامه ها )
چگونه ” افكار عمومي ” ميسازند ؛ آنگاه به نقش ” حكومت سازان ” در انقلاب ايران آگاه تر ميشويم.

آيا براي شما عجيب نيست كه دولت هاي آمريكائي و اروپائي ( خصوصا” ” فرانسه ” ) دربارهْ جنبش بنيادگرايان اسلامي در ” الجزاير ”
( به رهبري ” شيخ عباس مدني ” ) تقريبا” ” سكوت ” كرده اند؟ چرا ؟ براي اينكه اين دولت ها ؛ حضور يك ” حكومت اسلامي بنيادگرا ”
در منطقهْ آفريقا را به نفع خود نميدانند. اين ” سكوت ” و ” بي تفاوتي ” را با غوغاي عظيم و اغراق آميز شبكه هاي ارتباطي آمريكا
و اروپا ( خصوصا” بي بي سي ) در قبال انقلاب ايران مقايسه كنيد ( راديوهائي كه نقش ” پيام رسان امام خميني ” به درون جامعهْ ايران بودند )...

اينچنين شد كه توده هاي ما ؛ عكس ” امام ” را در ” ماه ” ديدند و روشنفكران و تحصيلكرده هاي ما ( حتا در درون هيآت حاكمه ) گمان كردند كه :
” خميني به چهار زيان زندهْ دنيا ؛ ’صحبت ميكند ” !!! ( در اين باره ؛ كتاب خانم ” مهشيد اميرشاهي ” بنام ” در حضر ” بسيار خواندني است ) ...
بهر حال بقول فرزانه اي : ««« زندگي كوتاه است ولي حقيقت ؛ دورتر ميرود و بيشتر عمر ميكند ؛ بگذار تا حقيقت را بگوئيم »»»
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home