Tuesday, June 26, 2007

ســرخ جامگان: بابک


دریچه ای بر باغ ِ بسیار درخت




Babak Khoramdin_Mirfetros_Alma



جنبش سرخ جامگان (بابک خرّمدین)

(بر اساس تحقیقات دکتر علی میرفطروس)

برنامه ای از تلویزیون AFN (تصویر ایران)
تهیّه و اجراء: خانم آلما

شنبه 30 ژوئن = 9 تیرماه (زادروزِ بـابک خـرّمــدین)
ساعت: 11 صبح به وقت لوس آنجلس
9 و 30 دقيقــه شب به وقت ایران
8 شب به وقت اروپای غربی
2 نيمروز به وقت شرق آمريکا و کانادا
این برنامه از طریق شبکــهء جهانی اینترنت نیز قابل دریافت است.

afnl.com


Thursday, June 21, 2007

انسـان خــدائـی _ 3


"انسان سالاری" و " انسان خــدائی"


* هيچ مسئله ای در طول تاريخ اسلام به اندازهء مسئله "امامت" باعث برادرکُشی و خونريزی نشده است.

* آگـاهی؛ سر آغاز آزادی و رهائی است ...



Hallaj_Mirfetros_Iran



گفتيم: اسلام خيلی زودتر از ساير اديان، دچار تشتّت و تفرقه گرديد بطوريکه بلافاصله پس از مرگ پيغمبر و هنوز مراسم کفن و دفن او به انجام نرسيده بود که تضادها و اختلافات درونی حکومت اسلامی، آشکار شد.
از يکطرف: ابوبکر، عُمر، عُثمان و ديگر اشراف و سرانِ قريش و از طرف ديگر: "حضرت علی" (بعنوان جانشين بلافصل محمد) مبارزه و کشمکش های شديدی را برای تصاحب قدرت سياسی _ مذهبی ، آغاز کردند ...
... بهر حال، اختلاف بر سر "امامت" و رهبری مسلمين، باعث شد تا در اندک مدتی مسلمانان به فرقه ها و دسته های متخاصم تقسيم شوند و هر يک خود را "حق" و ديگری را "باطل" بدانـد.
"خوارج" بعنوان مظهر "جمهــوريخـواهـان" برای تحقق يک دموکراسی و حکومت "انتخابی" می کوشند و "شيعيان" با تمايلات "سلطنت طلبانهء" خود، خلافت و امامت را "موروثی" و مختص به خاندان پيغمبر (علی) می دانستند. بعدها هر يک از اين دو فرقه، به شعبات و شاخه های بسياری تقسيم شدند که هر يک ادعا های خاص خود داشتند، مثلاً "تشيـع" در طول تاريخ به شعبه های مختلفی تقسيم گرديد که عمده ترين اين شعبه ها و فرقه ها: کيسانيه، زيديـه، اماميـه، غـُلات و اسماعيليان می باشند.
جنگ ها و مبارزه هائی که اين فرقه ها بر سر مسئلهء امامت (يا خلافت) و جانشينی "محمد" کردند، براستی سراسر تاريخ اسلام را خونين کرده است و بقول "شهرستانی" هيچ مسئله ای در طول تاريخ اسلام به اندازهء مسئله "امامت" باعث برادرکُشی و خونريزی نشده است.
مسئله "امامت" (يا خلافت) با همهء خون ريزی ها و برادرکُشی هائی که بخاطر آن روی داد، نتوانست بيک وضعيت روشن تاريخی منجر شود، بلکه به تفرقه ، پراکندگی و اختلاف مسلمانان و ايجاد فرقه ها و مذاهب متخاصم جديد افزود، از اين ديدگاه است که "حافظ" می گويـد:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنــه
چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدنــد


بدين ترتيب: "بحران رهبریِ" مسلمين، در طول تاريخ اسلام، به "بـُن بست رهبری" رسيد و هيچ يک از فرقه ها و مذاهب اسلامی نتوانستند آزادی و عدالت اجتماعی را تحقُـق بخشنـد.
در کنار اين "جنگ هفتاد و دو ملت" ، انديشهء "خـود رهبـری" و "انسـان خــدائی ِ" زنادقه و ماده گرايان _ بيش از پيش _ شکل می گرفت و قوام می يافت.
در جهان بينی "انسان سالاری" يا "انسان خــدائی" ، انسان، هـدف انسان است و هيچ غايتی برتر و بالاتر از او، وجود ندارد. در اين جهان بينی، يگانه راه تـأمين سعادت بشر و نخستين شرط تحقـُق عدالت اجتماعی و شکوفاندن نيروهای خـلاّق آدمی، در آنست که انسان را از انقياد خرافات ِ مذهبی و اسارت پالَـهـَنـگ های دينی، رها کنند.
«پـُرومتـه در زنجيـر به همان اندازه که "راز" پيروزی خود را يافته است، از "بنــد" نيز رسته خواهد شد، جراحاتش درمان خواهد يافت و نيروی خـدائی ِ خود را، دو باره بدست خواهد آورد» زيـرا، آگـاهی: سر آغاز آزادی و رهائی است ...
به اين ترتيب، در يک رَوَنـد تاريخی و همراه با تکامل انديشه های فلسفی، ماده گرايان و زنـادقـهء قرن سوم هجری، عليـه نهـادهـای دينی، طغيـان کردند، ديوارهای ترس، تبعيّت و تسليم مذهبی را فرو ريختند و از آگاهی و "خــودآئـی" بـه "خــدائـی" رسيدند، و "خــدا" نـه بعنوان مظهر قدرتی برتر و مسلط بر انسان _ بلکه به مظهر نيروهای خلاق و خروشان خـود ِ انسـان تبديل گشت ... و در اين ميان "حسين بن منصور حلاج" (نـه بعنوان يک متصوف و عارف) بلکه به عنوان نخستين شورشی _ و شهيدی که از "تصوف طغيان" به تفکر و "طغيان الحـادی" رسيده است، در تاريخ عمل و انديشه، جائی شکوهمند و شريف دارد.

برگرفتــه از « حـلاج » ،علی ميرفطروس _ ص 133 تا136

Monday, June 18, 2007

انسـان خــدائـی _ 2


"انسان سالاری" و " انسان خــدائی"


با پيدايش "زنادقــه" و "ماده گرايان" در قـرن سوم هجری، برای نخستين بار به "کمال انسانی" و مقوله های "انسان سالاری" و " انسان خــدائی" توجه شد.
زنادقه و متفکران مادی، با تحليل علمی از "بنياد اديان" نشان دادند که
دين بطور اساسی بر مبنای ترس استوار است
ترس از چيزهای ناشناخته، ترس از شکست، ترس از مرگ و ترس از بی تکيه گاهی در برابر حوادث و مشکلات: انسان را ناخودآگاه به سوی خدای "پــدر _ گونــه" کشانيـد.




Hallaj_Mirfetros_



زنادقه و ماده گرايان ِ اين دوره، نشان دادند که؛ منشاء و خاستگاه دين: تـرس و بيـدادگری است و شگفت نيست که بيدادگری و دين، در طول تاريخ بشر، همگام و همپای هم پيش آمده اند، مثلاً: وقتی که ظلم و ستم و استثمار شديد، باعث شد تا روستائيان و رنجبران، تکيه گاه اقتصادی و امنيت اجتماعی خود را از دست بدهند، نياز روحی و معنوی توده ها بداشتن يک "حامی" ، يک "مُنجی" و يا يک "خدای دادگستر" در هيأت "مقنّع" تجسّم يافت، آنچنانکه 50،000 (پنجاه هزار) تن از همين روستائيان و رنجبران در مقابل اقامتگاه "مُـقنّـع" ، جمع می شوند، ناله و مويه می کنند و موی از سر می کَننَد و التماس می نماينــد که فقط يک لحظه، خــدای خــود (مُـقنّـع) را ديدار نمايند.
اساس انديشه ها و اعتقادات ماده گرايان ايرانی _ اسلامی ، بر مبنای انسان و کشف توانائی های ذاتی و خلاّق او استوار بود. آن ها تأکيد می کردند: تا زمانی که انسان معتقد و متکی به عقايد و باورهای مذهبی است ، نيرو ها و استعداد های بالقـوهء او، مجال ِ ابراز و شکوفائی ندارند.
انسان ِ مذهبی ، برای تأمين آزادی و تعميم عدالت اجتماعی، همواره "منتظر" بوده تا نيروئی غيبی و خارجی ، کاری را که خود، مسئول انجام آنست، به ثمر برساند*.

* بر خلاف "توجيه" «دکتر علی شريعتی» هيچگاه انتظار ، مذهب اعتـراض نبوده است. تاريخ نهضت های توده ای و جامعه شناسی اديان، نشان می دهـد که توده های "منتظر" بجای کشيده شدن به ميدان عمل و مبارزه (برای احقاق و استيفای حقوق حقه خود) و بجای دست بردن به "عمل" و اقدام کار ساز، دست نياز بسوی آسمان گشودند و از نيروهای غيبی و خارجی، طلب "فَرَج" و ياری کردند ... بنابراين:
"انتظار" نه تنها هرگز "مذهب اعتراض" نبوده، بلکه هميشه "مذهب احتـراز" و پرهيز بوده است.

به عقيدهء ماده گرايان: خــدا، سمبل قدرت و نيروئی برتر و فراتر از انسان نيست، بلکه در اين شيوهء تفکر، خدا سمبل نيروهای خودِ انسان است که بشر می کوشد تا در زندگی خود، به آن ها دست بيابد.
انسان ضمن اينکه بايد محدوديت ها و ناتوانی های خود را بشناسد، از نيروهای ذاتی و خلاق خويش نيز بايد آگاه گردد.
اگر انسان قبول کند که تکيه گاهی جز نيروهای خود ندارد، کاربـُرد صحيح آن ها را خواهـد آموخت و بی آنکه چشم به "آسمان" داشته باشد، در برخورد با طبيعت و مشکلات، با انديشه و عملی "زمينی" روبرو خواهد شد.
انديشه های "زنادقه" و ماده گرايان قرن سوم هجری و بحث در قدرت خلاقه و ذاتی انسان، زمينه را برای پيدايش "انسان خــدائی" و "اناالـحّـق" حلاج، آماده ساخت.

برگرفتــه از « حـلاج » ،علی ميرفطروس _ ص 131 تا133

ادامـــه دارد

Labels:

Thursday, June 14, 2007

انسـان خــدائـی _ 1


"انسان سالاری" و " انسان خــدائی"


انسان در گذرگاه تاريخ، انديشه های گوناگونی نسبت به "خـود" و "جهـان" داشته است. کيفيت اين "شنـاخت" بر حَسَب دوره بندی های تاريخی، متفاوت و گاه متضاد بوده، چرا که انديشه ها، در واقع ؛ سلاح ايـدئـولوژيکی انسان ها، در رَوَنـد تاريخ بوده اند.
ساخت انديشه ها و چگونگی عقايد می رساند که: پيداش، گسترش و زوال محتوی و شکل انديشه ها، مفهومی تاريخی دارد که بر اساس ضرورت های تاريخی، مطرح می شود.
انديشه ها در مسير تاريخ، نه يکباره، بلکه در ارتباط با ساخت های قبلی، شکل می گيرند و قوام می يابند. پذيرش اين رابطه به آن معنا نيست که اساساً هر شکل نوينی از شعور و انديشه، تصويری جامد از اشکال پيشين است، ماديت تاريخی انديشه می رساند که ظهور محتوی و شکل نوينی از جهان بينی، در عين داشتن رابطه با اشکال پيشين، خـود، چيـز ديگری است.
انسان، در دوره های اوليه، "خــود" و "جهـان" را از ديدگاهی "اسطـوره ای" تحليل می کرد، به عبارت ديگر: نگرش اسطوره ای، سلاح عقيدتی انسان دوره های نخستين بود. در تحليل نهايی بايد بگوئيم: جـوهـر جهـان بينی اسطوره ای، پذيرش دخالت انسان، در رَوَنــد های طبيعی و اجتماعی است.
انسان در اينجا _ برخلاف انسان مذهب _ موجودی وامانده و بر کنار از سازندگی و خلاقيت تاريخی و عاجز از فراز آمدن بر جبرهای تاريخی و طبيعی نيست، بلکه موجودی است پـويـا که برای گسترش انديشه ها و بهبود زندگی ِ خويش، مبارزه می کند.




Halaj_Ali Mirfetros_Iran



انسان در جهان بينیی اساطيری حتی می تواند با خدايان نيز به مبارزه برخيزد، فرجام اين مبارزه، اگر چه ممکن است شکست باشد، اما جوهر مبارزه به او هستی و هويتی ديگر می دهــد...
ذهـن اسطوره ای انسان، تا آنجا پيش می رود که خدايان تماماً انسان واره انـد: شراب می نوشند، دارای رمه های پـروار هستند، کفش های زرين دارند، بر تخت های زرين می نشينند، بسان انسان ها در لحظات مستی و عشق يـَـله می شوند، در جنگ های قبيله ای شرکت می کنند، حسد می ورزنـــد و ...
"انسان _ خــدائی" فصل مشترک تمام بينش های اسطوره ای است، در نزد ايرانيان باستان و در نظام عقيدتی زرتشتی: "آنـاهيتـا" ايزدبانوئی است که بر بالش های زرين تکيه می دهــد، او است که ساق ها و بازوان سپيد دارد: از نظر جامعه شناسی، بافت چنين انديشه ای را الگوی "تن گـرائی" و "انسان انگاری" تشکيل می دهـد، چرا که انسان در متن جهان بينی اسطوره ای، همه چيز را همانند خــود می پنداشت و هر نمود و حرکتی را بر اساس الگوی مادی خود تحليل می کرد.
در نظام عقيدتی "زرتشتی"، پيروزی "اهــورا" مشروط به همکاری انسان ها در نبرد با "اهريمن" است، به عبارت ديگر: علت وجودی ِ آفرينش انسان، حضور و حاکميت او و دخالت در مبارزه برای پيـروزی انسان و "اهــورا" است، مثلاً: "هـرمـزد" در اساطير زرتشتی، خـدائی است که بدون ياری مردمان، قادر به پيـروزی نيست ... روشن است که در چنين بينشی، انسان در مرتبه ای عالی و "خداگونه" قرار می گيرد. "انسان خـدا" ئی که می تواند در فراخنای وسيع استعداد ها و قابليت ها، بر همه چيز مسلط شود. در واقع، انسان ، خود ، خــدائی است که بياری خدايان ديگر می شتابد.
جامعه شناسی اساطير می رساند که: مايه های اساطيری، جوهر بنيادی مذاهب فئودالی بوده که بر حَسَب شرايط اقتصادی و تاريخی، تغيير شکل داده و منطبق با شرايط نوين گشته اند.
بی گمان در اين گذرگاه، عناصر جديد فراوانی وارد شده که مفهوم بنيادی و آغازين را تحت الشعاع قرار داده اند. به عبارت ديگر: مذهب در عين اينکه از "اسطوره" سود می جويد، به تمامی اسطوره نيست،چرا که مذهب بيشتر بر مايه های متافيزيکی (که خاص انسان فئودالی است) تکيه دارد، خــدای مذهب، ارتباط بسيار دور ِ تاريخی با خدای اسطوره دارد.

برگرفتــه از « حـلاج » ، علی ميرفطروس _ ص 129 تا 131

ادامـــه دارد

Labels: