Wednesday, May 02, 2012


سفرنامه دنیای ارواح


[+]هوشنگ معین زاده


هوشنگ معین زاده این بار به عزم دیدار از دنیای ارواح، بار سفرمی بندد و یک تنه عازم آن دیار تیره و تار می شود. قصد نهایی او از این تلاش های فرهنگی-اجتماعی در کنار دریدن پرده های اوهام، بیشتر، برای بیداری میلیون ها انسانِ مطیع و معتاد بندگی ست. انبوهِ انسانهای ساده دل که در غل و زنجیر باورهای موعود ادیانِ بدوی به بندند و گرفتار وعده های دنیای پس ازمرگ. و شگفت اینکه در رهگذر دگرگونیها و تحولاتِ تاریخیِ جهان، هراندازه که پیروانِ یهود و مسیح، به پیشگامی علم و دانش و تمدن جدید نایل آمدند و با حفظ پایه های دینی، چراغ پر فروغ دانش را نیز در جهان گستراندند، دراین میان اما تنها اسلام و مسلمانان بودند و هستند که همانگونه ماندند و مانده-اند با همان شیوه های ازلی، بارکش انبانی از اوهام، غرق در بی اندیشگی. چشم به راهِ پستوهایِ فرهنگِ پوسیده-ی بدوی تا معجزه-ای رخ دهد. آن هم به دست متولیان آزمند و سوداگر، که به نیابت از خدا رستگاری امت را برعهده گرفته-اند. [+]هوشنگ معین زاده چاپ اول فروردین ماه ۱۳۹۱ ناشر: انتشارات آذرخش

دراین بازار گسترد-ی طاعت و بندگی-ست که استبداد دینی در جوامعی مانند ایران معنی پیدا می کند. و اگر امروزه می بینید که نمایندگان خدا غرق در فساد و فحشاء و دستبردهای شبانه از بانکها با چپاول بیت المال، بدآموزیهای کم سابقه را رواج می دهند، هشیار باید بود که هنوز سرشب عشق است و مقدمه-ای برای محکم کاری. چرا که در پی چند قرن تلاش، تازه به سلطنت رسیده اند و زمینه برای چیرگی تمام عیار دوران برده داریست و ویرانی فرهنگِ ملی که نمایش آن در چشم اندازاست. درچنین بحرانِ ویرانگرست که عده-ای از آگاهانِ معترض با احساس مسئولیت به شکافتن دردها می پردازند. با سلاح قلم در بیداری جامعه می کوشند. هوشنگ معین زاده یکی ازاین رهروان است. همو با آفریدن آثاری مستقل، با طرح مسایل بنیادی و از همه مهمتر، عارضه های جهل مسلط را پیگیر می شود. اهداف اصلی سوداگران بهشت و جهنم را با مخاطبین درمیان می گذارد. نویسنده از همان مقدمه هشدار تکان دهنده-ای می دهد و جامعه را برای درکِ درست و دقیقِ مفهوم سخنانش فرا می خواند. با طرح این پرسش که:

«مگر نه آنکه می گویند در روز خلقت، خدا از روح خود به جسم “آدم” دمید. او جان گرفت؟ یعنی اگر خدا نبود و دست ؟به ساختن آدم نمی زد و از روح خود در او نمی دمید، انسان درعرصه-ی هستی حضور پیدا نمی کرد. …»

شاه کلید بحث روشن می شود. تاریکی های جهان ارواح شکافته می شود. با معرفی متولیانِ بهره کشِ انگل، پیام های نویسنده معنی پیدا می کند و افق های تازه-ای از دل سیاهی های یأس و پریشانی جرقه می زند. درتدارک سفر به هر دری می زند برای گزینش راه-بری یا همسفری. درباره-ی خدا و شیطان و فرشتگان و عقل و انبیاء مدت ها فکر می کند و حُسن و قُبح هر یک را در ذهن خود سبک و سنگین می کند و بالاخره تصمیم می گیرد با خدا، آن هم به علت داشتن روح نزدیک شود با این باور که “منشاء حیات بودن خدا را” قبول ندارد. دلیل ردش را هم خیلی بی پروا می گوید:

«این که گفته شود که خود خدا منشاء حیات بوده، درست نیست. چون می دانیم که حیات به معنی زنده بودن و به گفته-ی تورات به روح مربوط است. این را هم می دانیم که موجود زنده تا زمانی که صاحب روح است، زنده است، لاجرم از این قاعده مستثنی نیست و خود او هم صاحب روح است. … »

پس از توضیحاتٍ علمی و خیلی ضروری درباره روح که « آن را جوهر مجرد و غیر مادی قلمداد می کنند و حیات از درون ماده به وجود آمده است …» تیشه به ریشه می زند و خدا را زمینی می کند. «اگر روح مبداء و منشاء حیات است، پس باید این اصل را هم بپذیریم که روح پیش از خدا وجود داشته و باعث و بانی حیات خدا نیز روح می باشد.» دلایل نویسنده در اثبات مدعاهایش با عقل و منطق همخوان است. اینکه روح، پیش از خدا نیز در هستی وجود داشته عقلایی ست. داستان « اینکه خودِ روح ازکجا آمده آفریننده-ی آن چه چیزی یا چه کسی بوده داستانش مانند خداست » نه کسی می داند و نه کسی تا به امروز مبداء پیدایش آن ها را گفته-اند. و تنها چیزی که با عقل و ذات منطق هستی و تکامل آفرینش همخوانی دارد این است که هر دو مقوله آفریده-ی ذهنِ انسانند. روایت های ادیان ابراهیمی هم در این مورد متفق القول هستند که خلقت جهان هستی در شش روز به کمال رسید، اگر این قول راویان درست بوده باشد، مسئلۀ تقدم روح بر خدا مطرح می شود. «خدا فقط ناقل حیات یا روح به انسان بوده نه خالق حیات. چرا که این روح است که گوهر واقعی حیات محسوب می شود، نه خدا.» این روایت تورات درباره داستان آفرینش جهان در شش روز نیز، از آن حکایت هاست که زدودنش از ذهن مومنان نا ممکن است. اما در رابطه با تکامل و آفرینش انسان، ذکر مطلبی که اخیراً در کتابی خواندم بیفایده نیست.* راوی، خسته دل و نا امید، برای پیدا کردن راهبری دلسوز روزهای سختی را با خود آزاری می گذراند در بحرانِ یأس و درماندگی و در افتادن و رفتن به جنگی تیره و نافرجام خود را شماتت می کند. « غمین و اندوهگین، درمانده و ناتوان مانده بودم که چه کنم؟… ازشدت ضعف به پهلو روی تشک افتادم.»

ظهوری شگفت انگیز

نویسنده، به خواب می رود. در عالم بیهوشی احساس می کند چیزی از سرتاسر پوست تنش بیرون می ریزد. «ذرات سفید در نقطه-ایه بالاتر از بدن من به هم پیچیدند و پس از لحظاتی، شاهد شبحی شدم که هر لحظه شکل و شمایل خاصی به خود می گرفت.» با همۀ رفتارهای متواضعانه-ی دوسویه، روح، دلخوری خود را از این کار صاحب تن پنهان نمی کند. گفتگوها نشان می دهد که روح حق ورود بدون او به دنیای ارواح را ندارد و پافشاری-اش بیجاست. روح می گوید: « این سفر خاص کسانی است که عمرشان به پایان رسیده، عمر تو هنوز به اتمام نرسیده است و نمی توانی به وادی ارواح و سرزمین مُردگان بروی.… پیش از تو نیز هیچ موجود زنده-ای به این وادی نرفته است. » سرانجام چانه-زنی ها به آنجا می کشد که روح، مرغ خیال را بهترین راهبر و راهنمای این سفر پر مخاطره به صاحب تن پیشنهاد می کند و راوی هم می پذیرد. « توصیه می کنم برنامه سفرت را به دنیای وهمی ارواح مردگان، پی بگیر، به بال مرغ خیال خود بنشین و پرنده اندیشه-ات را همسفر خود کن و برو! برو به جایی که پیش از تو هیچکس هوس و آرزوی دیدار آن را نکرده است.» و روح ناپدید می شود. و راوی در خواب سنگین فرو می غلتد.

آغاز سفر

در خیال، از آسمان های هفتگانه می گذرد و می رسد به جائیکه با دیدن تابلوی « ورود فقط برای ارواح مُردگان آزاد است» و مشاهده-ی دو فرشته-ی غول پیکر با گرزهای آتشین، با تردید و کمی دلهره به وادی ارواح وارد می شود. آنجا هم تابلوی «خروج ارواح مُردگان ممنوع است» را که در منظر دیدش نصب شده می بیند. در این ورود و خروج، از فرشته های غول پیکرِ مأمور عکس العملی مشاهده نمی شود. ورود و گردشِ جهانِ خوفناکِ ارواح به راحتی صورت می گیرد. « این سرزمین با اینکه آن چنان وسیع گسترده بود که آغاز و پایانش معلوم نبود. ارواح انباشته در فضای آن ازسر و کول هم بالا می رفتند. در هر گوشه و کنار آن هزاران هزار روح مانند کرم روی هم انباشته بودند …. تعداد زیادی از آن هم آنقدر درهم و برهم پیچیده بودند که در مجموع به صورت تپه ماهُور در آمده بودند.» نویسنده به ارواح سرگردان که در گوشه و کنار پرسه می زدند نزدیک می شود. سر صحبت را با آنها باز می کند. از درد دل ها آگاه می شود. به شکایت ها، از بی حاصلی و سرگردانی و آواره گیهای نافرجام گوش می دهد. ارواح معتقدند که سبب ایجاد جهان مرده ها و بند کشیدن ارواح، روایت پیامبران است. کاری عبث و خیالی، جهت اعتبار دادن به صحتِ قداست پیغمبران و باور کردن مردم به حضور آنها در وابستگی به الوهیتِ پروردگار جهان. روایتگر، که متون تورات و اسفار خمسه را می شناسد و از آن رهگذر است که با حدیثِ یهوه و روح و بقای روح و اثراتِ گسترده و شگفت انگیز تاریخیِ یهود آشنا شده است، در پرسش هایی که با ارواح دارد می گویند: «زنده نگهداشتن ارواح از خیلات و تصورات پیامبران نشأت گرفته است. آنها برای اینکه وقوع معاد روز قیامت را به مردم بقبولانند، چاره-ای نداشتند جز اینکه ارواح انسانها را پس از مرگ زنده نگهدارند. خدا هم که در دسترس هیچ کس جز پیغمبران نبود که درستی یا نادرستی این گفته ها را تکذیب یا تصدیق کند. » راویِ پخته و پرتجربه که نشان می دهد آدم محتاطی ست و دست به عصا راه رفتن از سلوک دیرینه-ی او، سخنان بُودار کفرآمیز را از حلقوم ارواح بیرون می کشد تا متهم اصلی در جرگۀ ارواح و از اقلیم درگذشتگان باشد. همچنین مصون از آفت های سبعانۀ بیضه داران شریعت، از شورش و عصیان در دنیای ارواح شوند! این سفر، با این جمله-ی کوتاه به پایان می رسد: « خیس و آب کشیده از خواب بیدار شدم.»

فصل دوم کتاب

بحث ها درباره مرگ و داستان روح و انسان و جاودانگی روح و ارواح خبیث و … دنیای سیاه و خاموش و نفس گیر، که تنها درخاطره است که به خواننده فرصتی می دهد برای اندک استراحت و نفس تازه کردن و دیگری، آنجا که یادی از خیام می کند. خیام نیشابوری، رندِ همیشه بیدار و آگاهِ کم نظیر سراسر تاریخ. همانکه دستگاه آفرینش و آفریننده را به سخره می گیرد:

این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین می زندش.

در همین فصل دوم، نویسنده در کنار تیرگی-های توصیفی، تصویر دنیای سیاهِ وحشت و سکوت را مقابل چشمانِ وحشت زده-ی مخاطبین می گشاید، اما از این نکته نیز غافل نیست که قبلاً بر پیشانی کتاب، محتوای روایت هایش را به خواننده تفهیم کرده و پیداست که در دنیای ارواح گردش در باغ های ارم و گوش دادن به آواز خوانی پرندگان و ترانه-ی آبشار عسل خبری نیست و نُقل و نبات هم نصیب هیچ مسافر و خواننده نمی شود، جز تماشایی خیالی از یک نمایش خیالیِ ارواح سرگردان در بیم و هراسِ تیرگی-های مطلقِ ابدیت در فضای نکبت بار جهنمی. با سخن آخر کتاب بسته می شود. آنچه در باره این دفتر باید گفت این است که نویسنده، این بار هم در اثبات نظریه خود، باورمندان به اوهام و منادیان جهل را زیر تازیانه-ی نقد کشیده و با دریدن پرده های خیال، با برجسته کردن رسالتِ انسانیِ زندگانِ امروزی و، با حفظِ حرمت مواریث پیغمبران درگذشته، گذشته های تاریخی را به تاریخ وامی گذارد. تأکید دارد که واقعیتِ هستی و تمدن موجود جهان را مقابل چشمان ساده دلان و شیفتگانِ رجعت بگشاید. همو براین باور درست ایمان دارد که با انتقاد سالم از کردار و رفتار سوداگران دینی، و آشنا کردن مردم با معارف جدید انبوهِ ناآگاهان و مریدان را میتوان از چنگال جهلِ مسلط نجات داد.

اینکه نویسنده، این راه ناهموار و سنگلاخ را با گام های استوار پیموده و می پیماید، باید ارج نهاد و همدلانه به یاری-اش شتافت. تردیدی نیست که ارزش های کهنه و گذشته، امروزه در زندگی بشر نه موثر است و نه کاربردی دارد.

اساسا در جهان متحول کنونی که لحظه به لحظه علوم و دانش و هرگونه فن آوری ها زیر و رو می شود، و نظریه ها و تکنیک های دیروزی باطل و از مصرف روزانه روانه-ی زباله دان می شود، هیچ عقل و منطق سالم نمی تواند به زندگانِ امروزی توصیه کند که به احکام دوران شتر سواریِ پانزده قرن گذشته، حتماً و باید وفادار بماند! نباید فراموش کرد که شکوفایی علم و دانش نوین پرده های اوهام را دریده بشریت را با معارف تازه آشنا کرده است. در رهگذر این تلاش ها انسان نیز با گوهر فردیت، مقام خود را شناخته و جایگاهِ اصلی خود را پیدا کرده است. دانش امروزه-ی بشر در تأیید رفتارهای نوین اثرات درخشان و شایستگی فردی انسان را توضیح می دهد. در چنین دگرگونی-ها و تحولات جهانی، این سخن تورات که “جهان در شش روز افریده شده آن هم در پنج و شش هراز سال پیش” به گوش کسی نمی رود و نزد امروزی-ها پشیزی ارزش ندارد. گُسستن عوام از اینگونه وابستگی های ریشه دار مشغله-ی ذهنی نویسنده-ایست که با پشتکار عجیبی می خواهد سایه-ی سنگین و ننگین این غول جهل هزاران ساله را از اندیشه ها بیرون بکشد.

رضا اغنمی
اردیبهشت ۱۱, ۱۳۹۱

*****
* اینحا باید اشاره کنم به اثری از ابراهیم هرندی که به تازگی ها ازطرف انتشارات H&S در لندن منتشر شده، و ازطریق آمازون به فروش میرسد به نام « برآیش هستی». برایش به معنی تکامل است. در این کتاب آمده است: ” داروین را به ریختن آبروی انسان متهم می کردن … و داروینسم به، “تئوری میمونی” شهرت یافته بود. روزی درگردهم آئی زیست شناسان در دانشگاه اکسفورد، پس از سخنرانی هاکسلی، که یکی از زیست شناسان نامدار آن روزگاربود، اسقف اکسفورد از او پرسید که، خب بفرمائید که خانواده پدری شما از نسل میمون ها هستند یا خانواده مادری تان؟ هاکسلی پاسخ داد که؛ من ترجیح می دهم که نیایم میمون باشد تا ابلهی که هوشمندی را برای نیشخند زدن به دیگران می خواهد و موقعیت اجتماعی خود را برای پرده پوشیِ حقیقت های علمی به کار می گیرد.» ص ۱۶ همان.

Labels: ,

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home