Friday, February 28, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


با اين همه غم در خانهْ دل
اندكي شادي بايد
كه گاه “ نوروز “ است ...
بهار در راهست
و “ نوروز “ بهمراه او مي آيد
شاد و اميدوار و زنده بايد بود ...

--------------------------
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

طغيان « خوارج »

مؤلف « تاريخ سيستان » يادآمور ميشود كه : در زمان “ ’حٌجاج “ ؛ « يبدالله بن ابي بكره » ( سردار خليفهْ ا’موي ) با سپاهي فراوان به جانب سيستان رفت ؛
و مردم سيستان به كمك خوارج ؛ جنگي شديد با سپاهيان خليفه نمودند آنچنانكه “ هيچكس از آن سپاه نماند : يا كشته شدند يا بمردند. ...
چنانكه ايشان را « جيش القتاء » نام كردند “ . --» ( تاريخ سيستان - ص 111 )

در سال 107 هجري نيز « خوارج » سيستان - بار ديگر - طغيان كردند و “ يزيد بن غريف “ ( حاكم ا’موي ) را - در حاليكه در مجلس نشسته بود
و 1500 مرد مسلح محافظ او بودند - كشتند .

« ’هشام بن عبدالملك » ( خليفهْ ا’موي ) “ اصفع بن عبداله كلبي “ را با سپاهي فراوان براي سركوبي خوارج به سيستان فرستاد .
در جنگ هاي شديد و خونين همهْ لشگريان خليفه كشته شدند بطوريكه بقول “ يعقوبي “ : “ حتا يك تن از ايشان جان بدر نبرد “ . --» ( تاريخ يعقوبي -ج2 - ص 288-289 )


بررسي جنبش هاي اجتماعي در تاريخ ايران و اسلام اين نكته بسيار مهم را روشن ميكند كه در بيشتر اين جنبش ها ؛ دين - اساسا“ - “ تابع “ بوده است نه “ متبوع “
و توده هاي شورشي نه براي تآمين خلافت اين “ امام “ يا آن پيشواي مذهبي ؛ بلكه - اساسا“ - براي تآمين منافع طبقاتي خويش مبارزه ميكردند .
اين مبارزات - بخاطر شرايط مادي جامعه و محدوديت هاي تاريخي - اگر چه خود را در زير لواي مذهب يا عرفان پنهان ميساخت ؛
اما - در ذات خويش - ناشي از منافع طبقاتي شورشيان و بيانگر خواست هاي سياسي - اجتماعي آنان بوده است .


براين اساس : « خوارج » نيز - كه در آغاز به خاطر تسليم طلبي و محافظه كاري حضرت علي در مبارزه با اشرافيت ا’موي ؛ شورش كرده
و از گروه پيروان علي “ خارج “ شده بودند - ضمن مبارزهْ شديد با حكومت علي و معاويه ؛ در مراحلي از مبارزات آيندهْ خويش ؛ خصلت “ ضد علي “ را از ياد بردند
و بخاطر اشتراك منافع با شيعيان شورشي در مبارزهْ عليه اشرافيت خلفاي ا’موي و عباسي ؛ با شيعيان متحد شده ؛
بصورت يك نهضت وسيع اجتماعي - سياسي آشكار گرديدند بطوريكه مورخين از حضور و شركت شيعيان در نهضت هاي خوارج ياد ميكنند . --»
--» ( نگاه كنيد به : مجمل التواريخ و القصص - ص 302 )
-------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
--------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Tuesday, February 25, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي



با اين همه غم در خانهْ دل
اندكي شادي بايد
كه گاه “ نوروز “ است ...
بهار در راهست
و “ نوروز “ بهمراه او مي آيد
شاد و اميدوار و زنده بايد بود ...

---------------------------
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

سركوب ؛ شكنجه و كشتار « خوارج » توسط خلفا .

« گرديزي » - در عين حال - از چگونگي شكنجه و كشتار « خوارج » توسط خلفا ؛ سندي بدست ميدهد كه نشانگر قساوت ؛
خشونت و كينهْ سوزان حكومت هاي اشراف نسبت به « خوارج » ميباشد : “ در يكي از روستا ها ؛ سپاهيان خليفه ؛
سيصد تن از زنان و مردان « خارجي » را بكشتند ؛ مال و دارائي روستائيان را به غارت بردند و گروهي از آنان را نيز اسير كردند “ :
“ ... و ايشان ( روستائيان ) را بياوردند و دو شاخ قوي از درخت به رسن ( طناب ) هاي قوي ؛ فراز يكديگر كشيدندي
و دو پاي ( خارجي ) را بر آن دو شاخ ؛ بستندي ؛ و پس ؛ رسن بگشادندي ؛ تا آن دو شاخ - بقوٌت خويش - مرد را دوپاره كردندي ... “ --»
--» ( تاريخ گرديزي - ص 134 - به نقل از رسالهْ منتشر نشدهْ : نهضت سرخ جامگان ؛ بابك ’خرمدين - از همين قلم ).

در برابر چنين شقاوت و خشونتي است كه ما “ خونريزي خوارج “ كه ( مؤلفان و محققان اسلامي “ آنهمه “ بر آن تاكيد ميكنند ) را يك عكس العمل و واكنش طبيعي ميدانيم ؛
با اينحال بايد يادآور شد كه بر اساس منابع تاريخي معتبر ؛ اين “ خونريزي “ اساسا” مشمول اشراف و عوامل حكومتي بوده است :
“ يعقوبي “ ( مورخ شيعي ) در حملهْ خوارج به “ بصره “ يادآور ميشود كه :
“ « خوارج » ؛ مردم آنجا را محاصره كرده و بر همهْ روستاها و آبادي هاي آن دست يافته بودند و جز خود شهر ؛ در دست مردم باقي نمانده بود
و چون “ مهلب “ ( سردار خليفهْ ا’موي ) رسيد ؛ بزرگان و آبرومندان مردم ؛ دست بدامان او شدند و ... “ --» ( تاريخ يعقوبي - ج 2 - ص 211 )

« ابو حنيفهْ دينوري » نيز تاكيد ميكند كه : “ « خوارج » بسياري از اشخاص سرشناس را كشتند “ .
بطوريكه گفتيم : « خوارج » در شهرها و ولايات ايران نيز از محبوبيٌت و پايگاه توده اي گسترده برخوردار بودند.
انگيزه هاي طبقاتي ؛ خواست ها و آرمان هاي ملي و ميهني ؛ عوامل و انگيزه هاي اصلي ايرانيان در حمايت و پشتيباني از خوارج در جنگ با خلفاي ا’موي و عباسي بود.

مورخين در ذكر جنگ هاي « خوارج » با سپاهيان » ا’موي و عباسي » از مقاومت و پايداري خوارج در نواحي :
« سيستان ؛ كازرون ؛ رامهرمز ؛ شاپور ؛ شوشتر ؛ اهواز ؛ كرمان ؛ اصفهان ؛ و فارس خبر ميدهند ». --»
--» ( تاريخ طبري - ج 7 - ص 3264 + ج 8 - ص 3486 + اخبار الطوال - ص 290 - 325 ) .

بر اساس نوشته هاي « دينوري » : دهقانان ايراني به خوارج كمك و ياري ميكردند.
همهْ اين پايداري ها و مقاومت ها صحت گفته هاي ما را تائيد ميكند كه :
« خوارج » در مبارزه با خلفاي « ا’موي و عباسي » از حمايت و پشتيباني توده هاي مردم برخوردار بودند
بطوريكه خلفاي ا’موي - با اعلاميه هاي تهديد آميز - همراه با فروتني و تواضع - از مردم شهرها و نواحي ايران درخواست ميكردند تا ضمن خوداري از پشتيباني « خوارج » ؛
عليه “ كافران خونخوار خارجي “ جهاد نمايند ؛ اما مردم ؛ اعتنائي به اين اعلاميه ها و تهديد ها و ارعاب ها نداشتند. --» ( نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج8 - ص 3513 و 3514 ).
-------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Sunday, February 23, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

Boycott


در حكومت استبدادي - مذهبي - ولايت فقيه اي - امام زماني -
انتخابي وجود ندارد ! و انتخابات يعني سركار گذاشتن مردم!


با اين همه غم در خانهْ دل
اندكي شادي بايد
كه گاه “ نوروز “ است ...
بهار در راهست
و “ نوروز “ بهمراه او مي آيد
شاد و اميدوار و زنده بايد بود ...

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

««« خوارج »»»

با برخورداري از حمايت توده ها بود كه مردم براي بعضي از رهبران « خوارج » ( ازجمله “ شبيب “ ) - بعنوان تجسم آرمان ها
و بيانگر آرزوها و منافع توده ها - قصه ها و افسانه هاي فراوان ساختند كه بخشي ار آنها در تاريخ طبري نيز مذكور است. --»
--» ( نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج 8 - ص 3618 و 3619 ) .

بنابراين : بنظر ما اتهام “ خونريزي “ ؛ “ شقاوت “ و “ بيرحمي خوارج “ - كه از طرف مورخين و محققين اسلامي ( خصوصا“ شيعي ) ابراز شده است -
-- بيشتر براي آلوده كردن جنبش « خوارج » ميباشد تا بيان يك واقعيت تاريخي .

از اين گذشته : در شرايطي كه « حضرت علي » و حكومت هاي اشراف « ا’موي و عباسي » براي سركوب و كشتار « خوارج »
از خونين ترين شيوه ها استفاده ميكردند ؛ در شرايطي كه از نظر مسلمانان ( ’سني و شيعه ) قتل “ خارجي “ - همواره - بعنوان يك “ جهاد واجب “ بشمار ميرفت ؛
شدت عمل گروهي از « خوارج » ( خصوصا“ « ازرقيان » ) در قتل و كشتار مخالفين را ميتوان يك عكس العمل و واكنش طبيعي دانست :

پس از سركوب خونين « خوارج » ؛ حضرت علي گفت : “ تنها مرا ياراي آن بود كه چشم اين فتنه ( خوارج ) بركنم “ .

« ’عبيدالله بن زياد » ( حاكم بني ا’ميه در عراق ) - كه در قتل و كشتار « خوارج » ؛ سوابق بسيار داشت ؛ در ادامهْ كشتار « خوارج »
و به منظور كاستن از شور و حرارت آنها ؛ فرمان داد تا نعش هاي زنان “ خارجي “ را لخت كرده و برهنه در عرصهْ كارزار باقي گذارند. --»
--» ( ايلام در ايران - ص 60 ) .

« گرديزي » در ذكر سركوب قيام « حمزهْ خارجي » توسط خلفاي عباسي يادآور ميشود كه سپاهيان خليفه ؛ مردم همهْ روستا ها را كه بياري
« حمزهْ خارجي » كوشيده بودند - بكشتند و روستا ها را بسوختند و “ ..... سي هزار تن از مردم روستا ها را بدينگونه بكشتند “ .
-------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
--------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Friday, February 21, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


Boycott


آي مردم ! در انتخابات - نمايشي - سركاري - رژيم شركت نكنيد .


با اين همه غم در خانهْ دل
اندكي شادي بايد
كه گاه “ نوروز “ است ...
بهار در راهست
و “ نوروز “ بهمراه او مي آيد
شاد و اميدوار و زنده بايد بود ...

رژيم آدمخوار « ’ملا » ها بدون سركوب و زندان ؛ شكنجه و اعدام ؛ بريدن دست و پا و زنده زنده سوزاندن آدم ها ؛
حتي’ يك روز هم قادر به ادامهْ حيات ننگين خود نبوده و نخواهد بود !

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناس
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

««« خوارج »»»

طبري - همچنين - در ذكر حوادث سال هاي 64 و 76 و 77 هجري - از پيكارهاي گستردهْ خوارج و كشته شدن “ بسيار كس از خوارج “
در زمان خلافت “ عبدالملك بن مروان ا’موي “ ياد ميكند . --» ( نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج 7 - ص 319 + ص 3541 - 3646 ) .

در تمامت دوران خلافت « معاويه » و در اوج مبارزات خونين خوارج با “ نمايندهْ اشرافيت تاريخي “ و “ مظهر و مركز ارتجاع سياسي “ ؛
يعني « معاويه » --» ( به تعبير آقاي ورداسبي - كتاب جزميت فلسفهْ حزبي - ص 292 ) ؛
پيشوايان شيعه و خصوصا“ « امام حسين » از يكطرف در ملاقات ها و پيام هاي خود ؛ به « معاويه » ابراز ارادت و آشتي و دوستي ميكردند
و از طرف ديگر : از كمك هاي مالي سرشار و هنكفت « معاويه » برخوردار ميشدند.

« خوارج » در شهرها و ولايات اسلامي ( خصوصا“ در ايران ) از پايگاه گسترده اي در ميان مردم برخوردار بودند؛
وگرنه چنين جنبشي - عليرغم سال ها سركوب خشن و گسترده - چگونه ميتوانست بدون پايگاه توده اي به حيات و مبارزات خويش ادامه دهد ؟

طبري - در گزارش خود - علل اجتماعي و افتصادي - سياسي استقبال مردم از خوارج را يادآور ميشود و مينويسد :
“ بسياري از مردم ؛ كه دنيا ميخواستند و نيز بسياري از آنان كه “ حجاجٌ “ ( حاكم ا’موي در عراق ) به سبس مال يا مظلمه اي در طلبشان بود
يا آنان كه “ حجاج “ كسان شان را كشته بود ؛ روي به « خوارج » آوردند “ --» ( تاريخ طبري - ج8 - ص 3585 )

صاحب “ تاريخ سيستان “ نيز تاكيد ميكند :
“ ... هر جاي « خوارج » بيرون آمدند و مردم - خاص و عام - بديشان پيوسته همي گشتند “ . --» ( تاريخ سيستان - ص 109 )

حكومت هاي ا’موي با آگاهي از پايگاه مردمي « خوارج » در شهرها و روستاها و نيز با آگاهي از عدم علاقهْ مردم به جنگ با « خوارج » ؛
ميكوشيدند تا با تهديد و ارعاب ؛ مردم شهرها و روستاها را به جنگ با « خوارج » ودار نمايند بطوريكه در سال 75 هجري « ’حجاجٌ » ( حاكم عراق )
از مردم كوفه خواست تا براي جنگ با « خوارج » آماده شوند و تهديد كرد كه : “ پس از سه روز - هركس را بيابم - خونش را بريزم و مالش را به غارت دهم “ ؛
پير مردي كه پسرش را - ناچار - به جنگ « خوارج » برده بودند - چون خود در رفتن تعلٌل نمود ؛ متهم شد بطوريكه دو دنده اش را شكستند.
مرد ديگري را كه بعلت بيماري - از رفتن به جنگ « خوارج » خوداري نموده بود - كشتند ؛ آنچنان كه : “ مردم متوحش شدند. “ --»
--» ( نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج 8 - ص 3523 و 3525 و 3591 و 3599 - 3600 ).
-------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
--------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Thursday, February 20, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي




« حلاج »هاي ديگري را بر « دار » مي برند !
با اين همه غم در خانهْ دل
اندكي شادي بايد
كه گاه “ نوروز “ است ...
بهار در راهست
و “ نوروز “ بهمراه او مي آيد
شاد و اميدوار و زنده بايد بود ...

--------------
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

««« خوارج »»»

خوارج - بر خلاف شيعيان - قدرت امام را ناشي از ا’مت مي دانستند و تآكيد ميكردند كه رياست امام جنبهْ ديني ( الهي ) ندارد بلكه فقط د’نيوي ميباشد. “
خوارج - دشمنان آشتي ناپذير “ بني ا’ميه “ ؛ زمينداران بزرگ و مخالف مالكيت خصوصي بودند.
آنها خلافت موروثي خاندان پيغمبر را قبول نداشتند. بر اين اساس :
خوارج را ميتوان مظهر “ جمهوريخواهان “ در برابر تمايلات “ سلطنت طلبانهْ “ ( حكومت موروثي ) شيعيان دانست “ . --»
--» ( الفصل في الملل والاهواء والنحٌل - ابن حزم - ج4 - ص 188 - 191 + الفرق بين الفرق - بغدادي - ص 66 +
+ تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام - دكتر محمد جواد شكور - ص 25 - 38 + اسلام در ايران - پطوشفسكي - ص 53 - 65 ).

بررسي چگونگي پيدايش و رشد جنبش خوارج و علل سياسي - اجتماعي آن و نيز : بررسي تطوٌر تاريخي اين نهضت
و مبارزات سرسختانهْ خوارج عليه اشرافيت خلفاي ا’موي و عباسي ؛ مسئله اي است كه - خصوصا“ -
- از نظرگاه جامعه شناسي سياسي فرقه هاي اسلامي داراي اهميت تاريخي فراوان است.

يكي از وجوه مشخصهْ اكثر متون و منابع تاريخي در دوران اسلامي ؛ اينست كه تقريبا“ همهْ چهره هاي مردمي و جنبش هاي انقلابي و عدالتخواهانهْ اين دوران
با كينهْ سوزان مورخين متعصب اسلامي و حاميان سياسي آنها ( خلفاء ) مورد جعل و توهين و افتراء قرار گرفته اند بنابراين :
شگفت نيست كه در همهْ متون تاريخي اين دوران ؛ آزادگاني چون « مزدك ؛ بابك خرمدين ؛ حلاج ؛ ... »: زنازاده ؛ راهزن ؛ بد دين و ديوانه ناميده شده اند .
( مثلا“ : نگاه كنيد به : تاريخ بلعمي - ج 1 - ص 967 + سياستنامه - خواجه نظام الملك - ص 230 - 248 و 286 + آفرينش و تاريخ - مطهربن طاهر مقدسي - ج6 - ص155 )

بطوريكه گفتيم : اين ؛ يكي از وجوه مشخصهْ و مشخص ترين مشخصهْ متون و منابع تاريخي ما در دوران اسلامي است .
اخبار مورخين فئودال و مؤلفين ’متعصٌب اسلامي دربارهْ شخصيت هاي مردمي و جنبش هاي اجتماعي تاريخ ايران و اسلام اگر چه آلوده به تهمت و افتراء است ؛
با اينحال ( برخلاف شيوهْ نظريه پردازان اسلام راستين و تشيع سرخ علوي ) بنظر ما : نفي كامل اين اخبار و روايات كاري اشتباه و نادرست خواهد بود .
روايات و اخبار مورخين اسلامي از جهت ارائهْ برخي اطلاعات ؛ داراي ارزش و اهميت فراوان ميباشند
بشرطي كه اين روايات و اخبار با “ ديد انتقادي “ مورد استفاده و استناد قرار بگيرند .

دربارهْ آراء و عقايد واقعي « خوارج » نيز - در متون و منابع اسلامي - اساسا“ ؛ يا “ توطئهْ سكوت “ شده و يا آراء و عقايد آنها -
- بخاطر تعلقات طبقاتي و تعصٌبات مذهبي مورخين اسلامي - دستخوش جعل و تحريف شده است.

در تمامت دوران هاي اسلامي - همواره - كينهْ سوزاني از طرف مورخين اسلامي ( شيعه و ’سنيٌ ) و پاسداران سياسي آنها ( خلفاي ا’موي و عباسي )
متوجه اين فرقهْ مهم سياسي - مذهبي بوده است . با اينحال بايد يادآور شد كه در كينه توزي نسبت به “ خوارج “ و جعل و تحريف عقايد آنها ؛
مورخان و محققان شيعي بيش از ديگران فعٌال بوده اند چرا كه - بهر حال - حضرت علي ( امام اول شيعيان ) بدست همين خوارج بقتل رسيده است.
( نگاه كنيد به : اسلامشناسي - ص 99 - 100 ) به اين جهت ؛ نفرت و نفرين نظريه پردازان “ تشيع سرخ علوي “ ( از جمله آقاي ورداسبي و شريف )
نسبت به “ خوارج “ براي ما “ قابل درك “ ميباشد.

ما - دربارهْ خاستگاه طبقاتي خوارج - يادآور شديم كه :
خوارج - عموما“ - از توده هاي زحمتكش و از پيشه وران خرده پاي شهري بودند و از اينرو : آنها را “ ’شراة “ ( فروشندگان ) نيز ميگفتند. “

به گواهي همهْ مورخين معتبر ( از جمله طبري ؛ مسعودي ؛ ابن اثير ؛ دينوري و ...)
خوارج - خصوصا“ با دستگاه خلافت ا’موي و عباسي درافتادند و طي سال ها مبارزهْ خونين ؛ سرسخت ترين و آشتي ناپذيرترين دشمنان معاويه
و ديگر خلفا و اشراف ا’موي و عباسي بودند. آنها براي نابود كردن عامل اصلي فساد و تجسٌم اشرافيت زمان ( يعني معاويه ) كوشيدند تا او را بقتل برسانند. --»
--» ( نگاه كنيد به : اخبار الطوال - ص 238 ) .

در عرصهْ اقتصادي - اجتماعي و موضع ضد اشرافي و ضد بردگي خوارج ؛ كافي است يادآور شويم كه “ نجدبن عامر “ ( رهبر خوارج در نواحي نمامه و بحرين )
4 هزار تن از بردگاني را كه معاويه در اراضي خويش اسكان داده بود - آزاد ساخت . ( اسلام در ايران - ص 61 ).

در سيستان - خوارج آنچنان قدرت يافتند كه به مراكز ادارات دولتي هجوم بردند و “ ديوان ها بسوختند و خراج ها كم و بيش كردند. “ ( تاريخ سيستان - ص 160 )

پيكار خوارج در تمامت دوران خلافت “ معاويه “ و نيز در تمام مدت خلافت “ يزيد “ ( پسر معاويه ) ادامه داشت بطوريكه به تصريح طبري :
تا هنگام مرگ “ يزيد “ ؛ زياد - و پسرش ( ’عبيدالله بن زياد ) - ’حكام يزيد در نواحي عراق -
“ سيزده هزار كس از خوارج را كشتند و ’عبيدالله چهار هزار تن از آنان را به زندان كرد “ --» ( تاريخ طبري - ج 7 - ص 3150 )
---------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Tuesday, February 18, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي




با اين همه غم در خانهْ دل
اندكي شادي بايد
كه گاه “ نوروز “ است ...
بهار در راهست
و “ نوروز “ بهمراه او مي آيد
شاد و اميدوار و زنده بايد بود ...


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

مالكيت و بردگي و برده داري در اسلام

بر خلاف نظر عده اي از روشنفكران مسلمان - كه با تعبير “ دلخواه “ چند آيهْ قرآن ؛ معتقدند كه :
“ اسلام پرچمدار مساوات اجتماعي “ و “ خواستار ايجاد جامعهْ قسط “ ( برابري و مساوات ) ميباشد. --» ( جزميت فلسفهْ حزبي - ورداسبي - ص 144 و 158 )
..... و “ نهضت اسلامي پس از استقرار حاكميت خود ؛ عملا“ الغاء مالكيت هاي اختصاصي پرداخت “ --»
--» ( خبيب الله پايدار - مالكيت ؛ كار و سرمايه از ديدگاه اسلام - ص 104 و 212 )
..... احكام قرآن و احاديث اسلامي نه تنها خواستار لغو ستم طبقاتي نيست بلكه با تآئيد مالكيت خصوصي معتقد به ادامهْ استثمار و حاكميت طبقات ثروتمند بوده
و “ جامعهْ بي طبقهْ توحيدي “ جز شعاري فريبنده ؛ چيز ديگري نمي باشد “ --» ( اسلامشناسي - ميرفطروس - ص 49 )

مالكيت و برده داري در اسلام

حقيقت اينست كه : مالكيت و برده داري در اسلام ؛ مسائل بسيار مهمي است كه طرح آن - با توجه به آيات صريح قرآن و احاديث و اقدامات روشن حضرت محمد -
- روشنفكران مسلمان را با تناقض ها و آشفتگي هاي فراوان روبرو ساخته است .
در اين ميان گروهي از نظريه پردازان “ اسلام انقلابي “ در تحريف آيات قرآن و تفسير “ دلخواه “ آنها آنچنان پيش رفته اند كه هر پژوهندهْ آگاهي را -
- عميقا“ - دچار شگفتي و حيرت ميسازد :

آقاي ورداسبي نظريهْ پرداز اسلام انقلابي مجاهدين ضمن تآكيد براينكه “ اسلام ؛ پرچمدار مساوات اجتماعي “ و “ خواستار ايجاد جامعهْ قسط ( برابري ) و مساوات “ ميباشد ؛
معتقدند كه : “ اسلام براي تحقق بخشيدن به اشتراك عمومي ( كمونيسم ؟ ) و در گرايش جامعه گرايانه ( سوسياليستي ؟ ) و مردمي ؛
همهْ مكتب هاي به اصطلاح مردمگرا را پشت سر ميگذارد “ --» ( جزميت فلسفهْ حزبي ؛ نقدي بر اسلام در ايران - پطروشفسكي - ص 144 و 158 و 168 )

آقاي شريف نيز - دربارهْ پديدهْ 1400 سالهْ اسلام معتقدند كه : “ اسلام بمثابهْ يك كل يكپارچه و همه جانبه ؛
در مداري كيفيتا“ بالاتر از ايدئولوژي هاي مترقي و انقلابي موجود قرار ميگيرد “ --» ( نشريهْ راه آزادي - شماره 2 - ص 36 - 37 )

دكتر حبيب الله پايدار - نيز ضمن تآكيد بر اين نگته كه : “ انقلاب محمدي از نظر جامعيٌت اهداف ؛ نظيري در تاريخ ندارد ... “ مينويسد كه :
“ با ظهور اسلام همهْ انواع مالكيت هاي فئودالي - عملا“ - لغو گرديد ... اسلام ؛ ثروت ها و منابع طبيعي و زمين را از تملك اختصاصي اشراف و سلاطين خارج ساخت
و بردگي و استثمار را عملا“ لغو كرد ( زيرا ) اسلام هرگز نمي توانست و نمي تواند با هيچيك از نظام هاي مبتني بر انواع استثمار -
- يعني برده داري ؛ فئوداليسم و يا سرمايه داري و يا هر شكل ديگري از استثمار - در هر عصر و دورهْ تاريخي ؛ موافق باشد ...
آنچه اسلام ارائه داد جوابگوي ضرورت هائي بود فراتر از محدودهْ مكاني عربستان و محدودهْ زماني بعثت ؛
بلكه پاسخي بود به خواست هاي بشريٌت متكامل در همهْ مكان ها و براي تمامي اعصار . --»
--» ( مالكيت ؛ كار و سرمايه از ديدگاه اسلام - ص 97 و 217 و 231 و 232 و 261 - 262 و 263 - 264 )

آيت الله طالقاني نيز - ضمن سوء استفاده از جملهْ معروف « ماركس » ؛ دربارهْ مالكيت در اسلام به مبالغه گوئي شگفت انگيزي دست ميزند و مينويسد :
“ از هر كس ؛ بقدر استعداد و براي هر كس ؛ بقدر احتياج “ اين جمله ؛ شعار اول اسلام و آخرين شعار سوسياليست ها است “ . --» ( اسلام و مالكيت - ص 223 و 234 )

نويسندگان مذكور - كه با ملغمه اي از “ سوسياليسم چيني “ و نظرگاه هاي اسلامي ؛ “ سوسياليزه كردن اسلام “ را شعار خود قرار داده اند ؛
توضيح نمي دهند كه در برابر آنهمه آيات “ ’محكم “ - نه ’متشابه - ( دربارهْ تقدٌس مالكيت خصوصي در قرآن ) و در برابر آنهمه احاديث صريح نبوي
و خصوصا“ اقدامات و عملكرد هاي اقتصادي - اجتماعي حضرت محمد و علي ( كه ما نمونه هائي از آن را در صفحات 50 - 53 و 56 - 60 كتاب اسلامشناسي
و نيز در صفحات كتاب حاضر بدست داده ايم ).

تفسير “ دلخواه “ چند آيهْ قرآن و طرح « جامعهْ بي طبقهْ توحيدي » جز “ تحريف “ آيات قرآن و “ تقلٌب “ در احاديث نبوي و داشتن “ انتظارات غير تاريخي “
و “ ديد سطحي و سادهگرايانه نسبت به پديده هاي تاريخي “ چه ميتواند باشد ؟
نظريهْ پردازان « جامعهْ بي طبقهْ توحيدي » با وجود آنهمه آيات صريح و روشن دربارهْ تآئيد مالكيت خصوصي ؛ گويا نمي دانند كه :
“ اجتهاد در برابر نصٌ ؛ باطل است “ !

در نوشته هاي “ مصطفي السباعي “ ( رهبر پيشين اخوان المسلمين سوريه )
دلايلي ارائه ميشود تا مطابقت كامل شريعت و عرف اسلامي را با سوسياليزم ثابت كند . “ --»( راه حسين - مجاهد احمد رضائي - ص 6 - انتشارات مجاهدين )
---------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
----------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Friday, February 14, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

بيست و پنج سال سكوت (؟) حضرت علي !

« ز’بير » كسي است كه وقتي خلافت - در ماجراي سقيفه - بدست ابوبكر ( اين تجسٌم اشرافيت ) افتاد و حضرت علي از حكومت محروم شد ؛
در خانهْ فاطمه ( زن علي ) متحصٌن گرديد و براي دفاع از خلافت علي ؛ تنها كسي بود كه از خانه بيرون آمد و شمشير كشيد. --« ( قاسطين ؛ مارقين ..- ص 305 ).

« ز’بير » از نامي ترين نيزه داران و مجاهدان جنگهاي پيغمبر و علي بود . --» ( همان مآخذ - ص 305 )
« ز’بير » كسي است كه در شوراي « ’عمر » نيز ( براي تعيين خليفه ) رآي خود را - در برابر ’عثمان - به علي داد و بنغع خلافت علي ؛ با عثمان جنگيد . --»
--» ( قاسطين ؛ مارقين ... - ص 305 + قرن ما ؛ در جستجوي علي - ص 102 ) .

و « طلحه » ؟؟؟
“ طلحه “ كسي است كه از طرف پيغمبر “ طلحة الخير “ لقب يافت . --» ( قاسطين ؛ مارقين ؛ .. - ص 305 )
“ طلحه “ كسي است كه در جنگ « ا’حد » چنان فداكاري و صميميتي در حفظ جان پيغمبر نشان داد كه پيغمبر با عبارتي خارق العاده او را ستود .
“ طلحه “ كسي است كه به همراه « زبير » از رهبران قيام عليه عثمان و از بزرگترين زمينه سازان حكومت علي بود ؛
“ طلحه “ و “ ز’بير “ - با رآي دادن به علي - بعنوان دو چهرهْ معروف و متٌنفذ و از صحابي نزديك پيغمبر ؛ خلافت علي را در برابر دشمنان و منافقان ؛ تقويت كردند.
“ طلحه “ و “ ز’بير “ قريب نيم قرن - از نخستين ايام بعثت و ظهور محمد - به عنوان درخشنده ترين اصحاب پيغمبر بشمار مي آمدند ؛
آنها وفادارترين و با سابقه ترين مرداني بودند كه در نهضت اسلامي ؛ پابپاي پيغمبر بوده و براي اسلام ؛ كوشش و فداكاري كرده بودند.
ايندو - همواره در متن نهضت اسلام و در متن فعاليتها و كشمكش ها ؛ جهد و جهاد ها و خطرات بودند و از بهترين ياران ؛
مشاوران و همدستان پيغمبر و از برجسته ترين مجاهدان اسلام شناخته شده بودند. --» ( چه نيازي است به علي ؟ - ص 147 + قاسطين ؛ مارقين ؛.. - ص 305 )

همهْ اين ستايش هاي غرور انگيز از بزرگترين شيفتهْ “ تشيع سرخ علوي “ ( دكتر علي شريعتي ) است. ما دربارهْ شخصيت ؛ مقام و منزلت “ طلحه “ و “ ز’بير “ -
مخصوصا“ از “ دكتر علي شريعتي “ نقل قول كرده ايم ؛ تا اولا“ : به دوستي و پيوند عميق اين “ تجسٌمهاي اشرافيت “ با پيغمبر اسلام و حضرت علي تآكيد كنيم ؛
ثانيا“ : به جايگاه و منزلت مذهبي - سياسي آنها در طول نيم قرن تاريخ اسلام اشاره نمائيم ؛ - ثالثا“ : با استناد به بزرگترين نظريه پرداز “ تشيع علوي “
كوشيديم تا از طرف آقايان “ ورداسبي “ و “ شريف “ و “ مجاهدين “ - بار ديگر - متهم به “ جعل حقايق تاريخي “ ! نگرديم
و در عين حال به دوستان “ اسلامشناس “ خود از قول آن فرزانهْ بزرگ ( عطار بيشابوري ) بگوئيم :
در تعصٌب مي زند جان تو جوش
عاشقان را جان چنين نبود ؛ خموش !

بر خلاف آنچه كه كليداران گنجينة اسلام راستين جعل كرده اند - « امام حسن » و خصوصا“ « امام حسين » - نه ! “ پيشواي انقلابي مظلومان و ستمديدگان “
بودند و نه “ سرور شهيدان و آزادگان جهان “ - بقول “ مولانا “ :
تا بداند كافر و گبر و يهود
كاندرين صندوق جز لعنت نبود.
---------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
----------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Monday, February 10, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

بيست و پنج سال سكوت (؟) حضرت علي و حمايت از ابوبكر ؛ ’عثمان و ’عمر

پرسيدني است كه : 25 سال سكوت علي در برابر حكومت هاي غاصب و جابر ابوبكر و عثمان ؛
25 سال وفاداري و حمايت صادقانهْ علي از حاكميت “ اشرافيت ’مجسٌم “ و “ دژ استوار ارتجاع ا’موي “ اگر “ سازش “ و “ مصلحتگرائي “ نيست؛ پس چه ميتواند باشد ؟!

در “ تشيع سرخ انقلابي “ وقتي كه جنايت ؛ خيانت و انحراف بر سرنوشت مردم حاكم شد ؛ امام - بعنوان “ نمايندهْ انسانيت “ وظيفه دارد عليه حكومت حاكم مبارزه و طغيان كند.
در شرايط سلطهْ حكومت هاي “ غاصب “ و “ جابر “ ؛ امام - كه مسئول سرنوشت مردم است - بايد “ غصب “ را از بين ببرد و “ حق “ را “ احقاق “ نمايد .
بقول دكتر شريعتي : “ اين ؛ وظيفهْ امام است ؛ زيرا اصل بر اينست كه امام مي بايست در برابر حكومت غاصب ؛ قيام مسلحانهْ سياسي كند ...
و حق را احياء نمايد “ --» ( نگاه كنيد به كتابهاي : حسين ؛ وارث آدم - ص 150 - 151 - م ؛ آ - 19 + اسلامشناسي 1 - ص 166 - م ؛ آ - 16 ).

ضعف ؛ محافظه كاري و مصلحتگرائي حضرت علي - در برخورد با اشرافيت حاكم و در برابر حكومت هاي جابر و در برابر حكومت هاي جابر ؛
ابوبكر ؛ ’عمر و ’عثمان - را با تصويري كه دكتر شريعتي از “ نقش و وظيفهْ امام “ بدست ميدهد با هم مقايسه كنيم تا به ماهيت سياسي - طبقاتي حضرت علي ؛
اين : “ پبشواي سرخ انديشان و سخت ريشگان همهْ روزگاران “ ( بقول آقاي ورداسبي ) بيشتر آشنا شويم .

ما ؛ با ذكر اين اسناد و مدارك تاريخي ؛ برآن نيستيم كه براي حضرت علي ( بعنوان سمبل تشيع انقلابي ) باصطلاح “ ادعانامهْ “ صادر كنيم ؛
بلكه تنها ميخواهيم براين واقعيت نآكيد كنيم كه بر خلاف عقيدهْ مناديان “ اسلام راستين “
( مانند دكتر شريعتي ؛ آيت الله طالقاني ؛ مطهري ؛ دكتر حبيب الله پايدار ؛ ورداسبي ؛ مجاهدين و ... )
حضرت علي نه يك “ پديدهْ معجزه آسا “ و “ نمونهْ عالي كارخانهْ آدم سازي “ بود --» ( دكتر علي شريعتي : علي ؛ انسان كامل - م.آ-25 + اسلامشناسي - 1 - ص 163 )
نه “ پيگير ترين پشتيبان زحمتكشان “ ؛ و “ با شرف ترين و صديق ترين دموكرات تاريخ “ ؛
نه “ سخنگوي تمام بشريت مظلوم “ و “ پيشواي سرخ انديشان و سخت ريشگان همهْ روزگاران “ --»
--» ( آقاي ورداسبي - نقد كتاب اسلامشناسي - نشريهْ مجاهد شمارهْ 266 - ص 18 + جزميت فلسفهْ حزبي - ص 278 ).

اينگونه نظرات دربارهْ زندگي و شخصيت حضرت علي ؛ هم ناشي از نا آگاهي تاريخي است و هم محصول تعصٌب و نعبٌد مذهبي و هم معلول “ تنگ نظري تاريخي “ .
بقول “ حافظ “ : در پس آينه “ طوطي صفت “م داشته اند /// آنچه استاد ازل گفت : بگو ؛ ميگويم.

نظريه پردازان “ اسلام راستين “ ( مانند دكتر شريعتي ) در ذكر ماهيت “ باند ابوبكر “ - بعنوان “ مظهر تجسٌم اشرافيت در داخل نهضت ديني - اجتماعي اسلام “ -
- از “ طلحه “ و “ ز’بير “ نيز ياد كرده اند كه گويا “ هر دو بدون استثناء - مدت نيم قرن - همه جا - در برابر علي قرار داشتند “ --»
--» ( قاسطين ؛ مارقين ؛ ... ص - 323 + قرن ما ؛ در جستجوي علي - ص 144 - م.آ.- 26 )

ما - دربارهْ ثروت ها و امكانات اقتصادي - اجتماعي اين دو صحابه بزرگ پيغمبر - مستندا“ - سخن گفته ايم ( اسلامشناسي - ص 40 - 41 )
در اينجا - براي نشان دادن توجيهات و تناقض گوئي هاي نظريهْ پردازان “ تشيع سزخ علوي “ يادآور ميشويم كه برخلاف نظر آنان ؛ ايندو صحابهْ معروف پيغمبر -
-- كه در پيدايش و گسترش اسلام ؛ منشاء خدمات و فداكاري هاي بسيار و عامل حوادث مهمي بوده اند - نه تنها “ مدت نيم قرن - همه جا - در برابر علي قرار نداشتند
بلكه از ياران نزديك علي بشمار ميرفتند. در اين باره كافي است بدانيم كه : اين دو چهره ؛ همواره با پيغمبر و حضرت علي ؛ در چشم ها ديده ميشدند
و از چهره هاي برجسنه و متنفذٌ و مقدس اسلام بودند. --» ( چه نيازي است به علي ؟ - دكتر شريعتي - ص 147 ).
« ز’بير » كسي است كه پيغمبر آنهمه به او علاقه و احترام داشت- --» ( قرن ما ؛ در جستجوي علي - دكتر شريعتي - ص 102 ) .
---------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
----------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Sunday, February 09, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

حضرت علي و حمايت از ابوبكر ؛ ’عثمان و ’عمر

وقتي « ’عثمان » كشته شد ؛ امام حسن و امام حسين داخل خانهْ او شدند و « ’عثمان » را ديدند كه جان داده است ؛ پس بگرستيدند “
چون خبر قتل عثمان به حضرت علي رسيد ؛ سراسيمه و شتابان به خانهْ عثمان رفت و آشفته و غمين به امام حسن و امام حسين فرياد كرد :
“ چطور شما دم در خانه بوديد و ايرمؤمنان ( يعني = ’عثمان ) كشته شد ؟ “ پس سيلي محكمي بصورت امام حسن نواخت و ’مشتي به سينهْ امام حسين كوبيد.
در جنگ با توده هاي شورشي ؛ امام حسن ؛ مجروح شد و سر « قنبر » ( غلام حضرت علي ) نيز شكست. --»
--» ( نگاه كنيد به : تاريخ فخري - ابن طقطي’ - ص 134 + تاريخ طبري - ج5 - ص 2127 + مروج الذهب - ج1 - ص 701 - 702 +
+ تاريخ طبري - ج6 - ص 2230 و 2336 و 2240 و 2242 و 2243 و 2254 و 2255 و 2262 و 2266 و ... + روضة الصفا - ج2 - ص741 )

با اينهمه ؛ شگفت انگيز است كه نظريه پردلزلن « تشيع سرخ علوي » ( مانند : دكتر علي شريعتي و آقاي ابوذر ورداسبي ) حمايت عميق
و پشتيباني بيدريغ حضرت علي از عثمان ( اين “ دژ استوار ارتجاع ا’موي “ ) را يك “ دفاع تاكتيكي “ مينامند و معتقدند كه :
“ دفاع تاكتيكي علي از عثمان ؛ بمعناي دفاع از سياست ضد اسلامي عثمان و ناديده گرفتن حقوق قشرهاي فرودين اجتماع نبود.
او ( علي ) روح زمان را بهتر از هر كس درك ميكرد ...
رهبر پاكمايه ؛ صادق ؛ راستكار و سرور خردمندان ( يعني = حضرت علي ) بهيچ روي در نبرد با اشرافيت كوتاه نيامد و گرايشي به مدارا و سازش در نهادش ايجاد نشد ...
علي نه تنها در جهت سازش با فرقهْ اشراف ا’موي قدمي برنداشت بلكه طرفدار جدٌي و سرسخت ادامهْ جنگ و خواهان نابودي كامل فرقهْ اشراف ا’موي بود ...
( زيرا ) اساسا“ خط اصلي اي كه علي را از ابوبكر ( و غثمان ) جدا ميكرد ؛ خط فاصل حقيقت و مصلحت بود ... و علي ؛ جز حقيقت ؛ اهل هيچ صلاح و مصلحتي نبود ... !
--» ( جزميت فلسفهْ حزبي - ابوذر ورداسبي - ص 283 و 301 و 320 و 329 + تشيع علوي ؛ تشيع صفوي - دكتر شريعتي - ص 28 و 29 )
« علي » - بعنوان پارساترين و انقلابي ترين چهرهْ « اسلام راستين » - 25 سال تمام ؛ شاهد همهْ فريب ها و انحراف ها و چپاول ها و تجاوزها بود .

و بقول « دكتر شريعتي » : “ ميديد كه در زير اين افتخارات نظامي و در پشت اين فتوحات حماسي و در چنگال اين اسلامي كه بدل بيك “ قدرت “ شده است ؛
دو حق بزرگ مدفون شده است : يكي : اسلام -- و ديگري : مردم . “
امام علي در برابر اين انحراف ها و قتل ها و غارت ها و غنيمت ها ؛ سكوت ميكند و نه تنها به روي “ اشرافيت ’مجيٌم “ ( ابوبكر ؛ عثمان ) شمشير نمي كشد ؛
بلكه بقول « دكتر شريعتي » : “ ... بيعت ميكند و پشت سر همين ها ( ابوبكر و عثمان ) نماز ميخواند
و حتا در جنگ ها ؛ به نفع ابوبكر و عثمان خيرانديشي و صلاح انديشي ميكند “ --»
---» ( قاسطين ؛ مترقين ؛ ناكثين - ص294-295 + علي ؛ بنيانگذار وحدت - ص189 - مجموعهْ آثار 26 ) .
------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
----------------------


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Saturday, February 08, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

حضرت علي و حمايت از ابوبكر ؛ ’عثمان و ’عمر

اسناد معتبر تاريخي ( كه ظاهرا“ مورد قبول مدعيان “ اسلام راستين “ نيز هست )
همگي از حمايت بيدريغ و از پشتيباني آشكار « حضرت محمد و علي » از « عثمان » ياد ميكنند.

ما از پيوند و همبستگي حضرت محمد با ابوبكر ؛ ’عمر و خصوصا“ عثمان ياد كرده ايم و در مورد پشتيباني حضرت علي نيز ياد آمر ميشويم كه :
اين حمايت و پشتيباني آنچنان عميق و گسترده بود كه حضرت علي - خود - اعتراف كرده است :
“ آنقدر از عثمان ( اين “ دژ استوار ارتجاع ا’موي “ ) دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار شوم “ --» ( نهج البلاغه - خطبهْ 240 - + تاريخ طبري - ج6 - ص2266 )

اين : « حضرت علي » بود كه بهترين مشاور سياسي « ابوبكر ؛ عثمان و عمر » بشمار ميرفت . --»
--» ( نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج5 - ص 1822 و 1824 و 1842 و 1864 و 1943 و 2046 + ناريخ طبري - ج6 - ص 2590 +
+ اخبار الطوال - دينوري - ص 147 + الكامل - ابن اثير - ج1 - ص 213 و 217 و 239 ).

اين « حضرت علي » بود كه پس از بيعت با ابوبكر - يعني همان “ تجسٌم اشرافيت “ ( بقول دكتر شريعتي ) در مسجد از جاي خود برخاست و خطاب به ابوبكر گفت :
“ ما بيعت خود را با تو فسخ نميكنيم و اين كار را نخواهيم كرد ؛ زيرا رسول خدا ترا در كار دين و امامت بر ما - در نماز - ’مقدٌم داشت ؛
پس كيست كه بتواند ترا از ادارهْ دنياي ما ؛ باز دارد و واپس اندازد ؟ “ .

اين « حضرت علي » بود كه دخترش ( ا’مٌ كلثوم ) را به ازدواج « ’عمر » درآورد و عمر ؛ چهل هزار ( درهم يا دينار ؟ ) مهر او كرد .
اين : حضرت علي بود كه “ كاتب “ ’عمر بود .
اين : حضرت علي بود كه در سال 17 هجري در غياب ’عمر ؛ در مدينه جانشين او گرديد.
اين : حضرت علي بود كه دوبار جان ’عمر را از مرگي حتمي نجات داد .
اين : حضرت علي بود كه بخاطر علاقه و احترام به ابوبكر ؛ عمر و عثمان ؛ سه پسرش را ابوبكر ؛ عمر و عثمان نام گذاشت .
اين : حضرت علي بود كه در برابر حكومت هاي ” جابر “ ! « ابوبكر ؛ ’عمر و ’عثمان » 25 سال سكوت كرد
و در تحكيم قدرت و حاكميت “ اشرافيت مجسٌم “ ( يعني ابوبكر ) و “ دژ استوار ارتجاع ا’موي “ ( يعني ’عثمان ) - صادقانه - كوشش و همكاري نمود .
اين : حضرت علي بود كه در شوراي انتخاب خليفه - در پاسخ به اين سؤال « عبدالرحمن بن عوف » كه :
“ اگر خلافت از تو بگردد و به تو نرسد ؛ كدام يك از اين جمع را براي اينكار شايسته تر ميداني ؟ “ « علي » گفت : “ ’عثمان “ را . --»
--» ( تاريخ طبري - ج 5 - ص 2070 - 2071 . 2079 ) .

اين : حضرت علي بود كه در شورش توده ها عليه عثمان - بي اعتناء به خواست عدالتخواهانهْ آنها -
- از اين “ دژ استوار ارتجاع ا’موي “ ( بقول آقاي ورداسبي )- سرسختانه - دفاع كرد .

اين : حضرت علي بود كه بهنگام محاصرهْ كاخ عثمان - بوسيلهْ توده هاي مردم - امام حسن و امام حسين را با جمعي از يارانش
- مسلحانه - براي دفاع و حفاظت از عثمان ؛ بسوي او فرستاد بطوريكه به « امام حسن » گفت :
“ تو برو و بدر سراي عثمان باش و اگر ايشان ( شورشيان ) خويشتن را به خانهْ عثمان اندر كنند ؛ تو رها مكن و مگذار و با شورشيان همداستان مباش
و اگر حرب بايد كردن ؛ حرب كن و اگر كشته شوي - باري - شهيد باشي . “ --» ( تفسير طبري - ج5 - ص1360 )

امام حسن و امام حسين نيز براي دفاي از عثمان ؛ با توده هاي شورشي به سختي جنگيدند تا جائي كه « ’عثمان » از آنان خواهش كرد تا دست از جنگ بدارند.
اما امام حسن و امام حسين “ همچنان جنگ ميكردند و به خاطر عثمان فداكاري مي نمودند “ .
------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Friday, February 07, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

حكومت اسلامي محمد و اشراف و ثروتمندان عربستان !

اين : « حضرت محمد » بود كه « ’عمر » را “ فاروق “ ( يعني : جدا كننده حق از باطل ) ’ملقٌب ساخت.
اين : « حضرت محمد » بود كه گفت :
“ اگر بعداز من پيغمبري بودي - هر آينه - ’عمر به شرف نبوٌت مشرف شدي “ . --» ( حبيب السير - ج 1 - ص 492 ) .

و يا : « ’عثمان » - اين “ دژ ا’ستوار ارتجاع ا’موي “ ( بقول آقاي ورداسبي - در كتاب : جزميت فلسفهْ حزبي ؛ نقدي به اسلام در ايران پطروشقسكي - ص 135 )
كه در استقرار و تحكيم حكومت « حضرت محمد » ؛ تحكيم موقعيت طبقاتي خود - و رهبري آيندهْ جامعه عربستان را ميديد - با پذيرش اسلام ؛
قدرت اجتماعي و امكانات مالي خويش را در اختيار محمد گذاشت بطوريكه تنها در يكبار هزار شتر و بار ديگر : نهصد شتر و هفتصد اسب و در سومين بار :
سيصد ’شتر “ جهاز بستهْ مكملٌ “ هزار مثقال طلاي احمر “ در اختيار پيغمبر قرار داد. --»
--» ( الاستيعاب في معرفة الاصحاب - ابن عبدالبرقرطبي - ج 1 - ص 488 + قصص الانبياء - ص 460 + روضة الصفا - ج 2 - ص 504 ) .

« ’عثمان » بزودي با دختر محمد ( ر’قيٌه ) ازدواج كرد اما پس از چندي - بعلت خشونت اخلاقي و عدم سازش با ( رقيه ) ؛ بضرب تازيانه ؛
دختر پيغمبر را ’كشت --» ( منتخب التواريخ - حاج محمد هاشم خراساني - ص 24 - 25 ) با اينحال موقعيت اجتماعي و اقتصادي عثمان چيزي نبود كه
« حضرت محمد » با اين جنايت آنرا ناديده بگيرد و از آن بگذرد ؛ لذا دومين دختر خود ( ا’مٌ كلثوم )را به ازدواج عثمان در آورد
تا بدينوسيله پيوند خود را با اشراف “ بني ا’ميه “ همچنان حفظ نمايد.
معروف است كه پيغمبر ؛ ’عثمان را “ ذوالنورين “ يعني = صاحب دو نور ( ر’قيٌه + ا’م كلثوم ) ناميد و ميگفت :
“ اگر دختر سومي نيز ميداشتم ؛ او را هم به ازدواج ’عثمان در ميآوردم “ --»
--» ( آفرينش و تاريخ - مقدٌس - ج 5 - ص 20 + تاريخ گزيده - حمدالله مستوفي - ص 150 + قصص الانبياء - ص 459 ) .

« ’عثمان » روزي كه بدست توده هاي مردم كشته شد يكصد هزار دينار طلا ( حدود 5 ميليون دلار آمريكائي ) يك ميليون درهم وجه نقد ( حدود يك ميليون فرانك فرانسه )
و همچنين : اسب ها و ’شترهاي بسيار داشت ؛ بهاي املاك او دويست هزار دينار ( حدود 10 ميليون دلار آمريكائي ) بوده است. --»
--» ( مقدمهْ كتاب ابن خلدون - ج 1 - ص 391 - 392 ) .

با اينهمه : آقاي ابوذر ورداسبي ( نظريه پرداز اسلام راستين و « مجاهدين » ) معتقدند كه :
“ پيامبر در عمل نشان داد كه با سازش طبقاتي و اصولا“ با هر نوع مناسبات و اخلاقيات استثمارگرانه مخالف است
و هيچ پيوندي با جاهليت و نظام اقتصادي و فرهنگي اشرافيت ندارد “ ( ...!!! ) “
او « محمد » به اتكاي مستضعفان زمان ؛ با اشراف و غارتگران و خورندگان خون كسان ؛ چنگ در چنگ شد “ ...
او « محمد » ؛ مالكيت فئودالي و ساير مالكيت هاي بهره كشانه و طبقاتي را نفي و طرد ميكند و با نظام اشرافي و بزرگ مالكي به مخالفت و مقابله بر مي خيزد ... “ --»
--» ( به نقل از نشريه مجاهد - شماره 272 - ص 7 + شمارهْ 284 - ص 31 + شمارهْ 280 - ص 14 ) .

با آنچه كه گفتيم ( و خواهيم گفت ) : نظراتي از اينگونه دربارهْ مواضع ضد اشرافي پيامبر -
-- بيشتر به يك “ طنز يا شوخي تاريخي “ شباهت دارد تا “ تحريف حقايق تاريخي “

آقاي ابوذر ورداسبي ( نظريه پرداز اسلام راستين و « مجاهدين » ) در پيچ و تاب تناقضات و دروغگوئي هاي خويش به دروغ بزرگ ديگري نيز متوسل شده اند .
ما - در صفحهْ 51 - كتاب اسلامشناسي به نقل از دو كتاب ’معتبر اسلامي يادآور شديم كه :
“ « حضرت محمد » ؛ علاوه بر فدك ؛ داراي دهات و املاك فراواني بود كه از آنجمله ميتوان از زمين ها و املاك زير نام ’برد :
1 - ’برقه / 2 - بلال / 3 - اعواف / 4 - صافيه / 5 - ’مثيب / 6 - حسناء / 7 - وطيح / 8 - ’مشربهْ ا’مٌ ابراهيم / 9 - سلالم و ... “
--» ( الاموال - قاسم بن سلام - ص 7 + وفاء الوفاء - سمهودي - ص 36 و 152 ) .
« قاسم بن سلام » و هم « سمهودي » ضمن اشاره به املاك و اراضي فوق ؛ تآكيد كرده اند كه :
“ اين اراضي و املاك پس از مرگ پيغمبر توسط « ابوبكر » ( خليفه اول ) ضبط و مصادره شد “ .

آقاي ورداسبي كه « ’عثمان » را “ دژ استوار ارتجاع ا’موي “ و سياست هاي او را “ سياست هاي ارتجاعي و ضد اسلامي “ ناميده اند ؛
اين حقيقت تاريخي را - عمدا“ - ناديده ميگيرند كه در تحكيم اين “ دژ استوار ارتجاع “ و در تكوين و تحقٌق “ سياست هاي ارتجاعي و ضد اسلامي عثمان “ ؛
« حضرت محمد » و خصوصا“ حضرت علي نقش اساسي داشته اند .

اسناد معتبر تاريخي ( كه ظاهرا“ مورد قبول مدعيان “ اسلام راستين “ نيز هست )
همگي از حمايت بيدريغ و از پشتيباني آشكار « حضرت محمد و علي » از « عثمان » ياد ميكنند.
------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Thursday, February 06, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

حكومت اسلامي محمد و اشراف و بازرگانان مكه

حكومت اسلامي محمد ؛ با شركت فعٌال اشراف و بازرگانان مكه و مدينه تآسيس شد و اين حكومت ميبايست - ضروتا“ - نمايندهْ منافع سران مزبور باشد.

اسلام بخاطر ماهيت و سرشت طبقاتي خود نمي توانست حامل آزادي هاي حقيقي و برابري هاي اقتصادي - اجتماعي باشد.
بنابراين : عليرغم “ خوشباوري “ و آرزوي « ابوذر »ها و « بلال حبشي »ها ( كه اساسا“ در رهبري حكومت اسلامي نقشي نداشتند )
حكومت اسلامي ؛ حكومت اشراف و سران قدرتمند قريش و بني ا’ميٌه باقي ماند
و سرنوشت تاريخي آن نيز از ماهيت و سرشت طبقاتي رهبران و بنيانگذاران آن نمي توانست جدا باشد.

نظريه پردازان « اسلام راستين » در تبيين و توضيح علل شكست اسلام در ايجاد يك جامعه آزاد- عموما“ - دچار « پندارگرائي » شده
و بدون اشاره به ماهيت و سرشت طبقاتي بنيانگذاران حكومت اسلامي و درك راستا هاي تاريخي آن ؛
به متهم ساختن افرادي چون « ابوبكر » و « عثمان » ( بعنوان عوامل نفوذي و دشمنان داخلي نهضت اسلام ! ) پرداخته و از علل طبقاتي ائتلاف ؛
سازش و پيوند حضرت محمد با اين “ عوامل نفوذي “ ( بقول دكتر شريعتي ) سخن نمي گويند ؛ مثلا“ : دكتر شريعتي مينويسد :
“ قوي ترين باندي كه در تاريخ اسلام كاملا“ مشخص است ؛ باند كوچكي است كه گرچه از نظر شماره اندك است ؛
از نظر كيفيت ؛ بسيار نيرومند است و رهبري اين باند را « ابوبكر » بعهده دارد.
« سعد بن ابي وقاص ؛ عثمان ؛ طلحه ؛ ز’بير ؛ عبدالرحمن بن عوف » اعضاي اين باندند... كه حق توده هاي مردم را پايمال ميكنند ...
“ ابوبكر “ مظهر تجسٌم اشرافيت در داخل نهضت ديني - اجتماعي اسلام بود ... “ --»
--» ( چه نيازي است به علي - ص 143 - مجموعهْ آثار 26 + قاسطين ؛ مارقين ؛ ناكثين - ص 327 - مجموعهْ آثار 26 ).

همهْ نظريه پردازان « اسلام راستين » و ’منادين « تشيع انقلابي » ( مانند دكتر شريعتي ؛ آيت الله طالقاني ؛ ’مطهري ؛ ابوذر ورداسبي ؛ مجاهدين و ... )
كوشش كرده اند تا تمام جنايات و خونريزي هاي دوران اوٌليه حكومت اسلامي را بگردن « ابوبكر » ؛ « ’عمر » و « ’عثمان » و ... بياندازند.
نظريه پردازان مذكور اين واقعيت را پنهان ميكنند كه حضرت محمد ؛ خود بهترين حامي و پشتيبان و حضرت علي ( يعني نمايندهْ راستين اسلام و تشيع انقلابي )
خود نزديكترين مشاور سياسي - عقيدتي ابوبكر ؛ ’عمر و ’عثمان و از تحكيم كنندگان “ دژ استوار ارتجاع ا’موي “ بوده اند :

اين : « ابوبكر » بود كه زودتر از همهْ مردان ؛ دعوت محمد را - با آغوش باز - پذيرفت .
اين : « ابوبكر » بود كه امكانات اجتماعي و مالي خود را - براي ترويج و تقويت اسلام - در اختيار محمد گذاشت.
اين : « ابوبكر » بود كه بهنگام فرار محمد از مكه ؛ “ يار غار “ پيغمبر بود .
اين : « حضرت محمد » بود كه در سن 45 سالگي با دختر ابوبكر ( عايشه ) ازدواج كرد - در شرايطي كه عايشه فقط 6 يا 7 سال داشت
بطوريكه از خانهْ پدرش ( ابوبكر ) عروسكي به خانهْ شوهر مي برد .
اين : « حضرت محمد » بود كه ابوبكر را “ صديٌق “ ( بسيار راستگو ) ناميد.
اين : « حضرت محمد » بود كه بهنگام بيماري ؛ ابوبكر را به نيابت خود - براي امامت نماز - تعيين كرد و گاهي - حتي’ - خود ؛ پشت سر ابوبكر نماز ميگذاشت. --»
--» ( تاريخ طبري - ج 4 - ص 1323 - 1325 + تاريخ گزيده - ص 155 ) .

اين : « حضرت محمد » بود كه در آخرين خطبه اش دربارهْ ابوبكر گفت :
“ اگر از بندگان خدا ؛ دوستي ميگرفتم ؛ ابوبكر را بدوستي ميگرفتم ؛ چرا كه هيچ كس را در مصاحبت خويش ؛ بهتر از ابوبكر نديدم “ --»
--» ( تاريخ طبري - ج 4 - ص 1317 - 1318 و 1321 ) .
------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Wednesday, February 05, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


<ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس


محمد ؛ اسلام و ثروتمندان عربستان

اينكه بسياري از محققين اسلامي و خصوصا“ مناديان « اسلام راستين » ( از جمله دكتر شريعتي ؛ طالقاني ؛ ’مطهري ؛ ورداسبي ؛ مجاهدين و ... )
تآكيد كرده اند كه : “ نخستين كساني كه دعوت محمد را با آغوش باز پذيرفتند ؛ « توده هاي پابرهنه و بردگان ستمكش بودند » ... “ اساسا“ يك دروغ تاريخي است .
همهْ اسناد و مدارك ’معتبر تاريخي ( مانند تاريخ طبري ؛ الكامل ابن اثير ؛ ’مروج الذهب ؛ تاريخ يعقوبي و ... ) بروشني نشان ميدهند كه :
« نخستين كساني كه دعوت محمد را پذيرفته بودند گروهي از بزرگترين اشراف و ثروتمندان مكه بودند » ؛
اين اشراف و ثروتمندان كه در قرآن ( سورهْ واقعه - آيهْ 10 + سورهْ توبه - آيهْ 100 ) ؛ “ سابقون “ و “ مقربان پيشگاه خدا “ ناميده شده اند ؛ عبارت بودند از :
1 - خديجه / 2 - ابوبكر / 3 - ’عثمان / 4 - ’زبير بن عوام / عبدالرحمن بن عوف / 5 - سعدبن ابي وقاص / 7 - طلحه
ثروت ها و امكانات اجتماعي - سياسي اين اشراف ؛ در تحكيم قدرت محمد و ترويج و تقويت دين اسلام ؛ نقشي ’مهم و اساسي داشت.
--» ( در اين باره نگاه كنيد به : كتاب اسلامشناسي - ص 34 و 44 ) .

مثلا“ : « خديجه » از بزرگترين اشراف و ثروتمندان مكه بود و حضرت محمد در سن 24 سالگي - با دورانديشي و آينده نگري -
ضمن ازدواج با « خديجه »ي 45 ساله ؛ تمام امكانات اقتصادي و موقعيت اجتماعي او را در اختيار گرفت بطوريكه :
“ رسول خدا از مال « خديجه » فراخي ميكرد و مي بخشيد كه او را هيچ بازداشت نبود و خلق ؛ همه بر او ( پيغمبر )
بدان سخاوت و امانت گرد آمدند ؛ همه اتفاق كرده بودند كه مهتري قريش ؛ محمد را دهيم “ . --» ( قصص الانبياء - ابواسحق النيشابوري - ص 412 - 413 ) .

محققان اسلامي و مدعيان « اسلام راستين » در بررسي هاي خود كوشش كرده اند كه بر مماشات ؛ سازش و ائتلاف پيغمبر با اشراف قريش و بني ا’ميٌه ؛
سرپوش فراموشي و سكوت بگذارند تا بدينوسيله “ تحقق نخستين جامعهْ بي طبقهْ توحيدي در زمان حكومت پيغمبر “ را ثابت نمايند
و در عين حال مدعي شوند كه “ اسلام انقلابي “ و “ شريعت ناب محمدي “ از دوران « ابوبكر » و خصوصا“ « ’عثمان » از مسير “ راستين “ و “ انقلابي “
خود منحرف شده بطوريكه زمينهْ بقدرت رسيدن “ بني ا’ميٌه “ و تجديد حيات طبقهْ اعيان و اشراف فراهم گرديد “ --» ( نگاه كنيد به :
( كتابهاي - نقدي بر اسلام در ايران پطوشفسكي - ابوذر ورداسبي - ص 135 - 137 + چه نيازي است به علي - دكتر علي شريعتي - ص 143 +
+ مجموعهْ آثار 26 - شريعتي + كار و سرمايه از ديدگاه اسلام - حبيب الله پايدار ( ح . پيمان ) - ص 235 و 260 +
+ قاسطين ؛ مارقين ؛ ناكثين - دكتر علي شريعتي - ص 327 - مجموعه آثار 26 + شيعه - دكتر شريعتي - ص 138 - محموعهْ آثار 7 . )

نظريه پردازان و مدعيان « اسلام راستين » در اين باره - عمدا“ - سكوت ميكنند كه اين اشراف و ثروتمندان - همگي - از اصحاب و ياران نزديك پيغمبر
و از اركان و عوامل مهم استقرار اسلام و تحكيم فدرت محمد بوده اند .
مدعيان « اسلام انقلابي » همچنين در اين باره - عمدا“ - سكوت ميكنند كه :
اين “ خائنين “ و “ منحرفين “ از اسلام راستين و انقلابي ( يعني اشرافي كه اسلام را پذيرفته بودند ) همان كساني هستند كه :
پيغمبر براي جلب قلوب و رضايتشان - بارها - عطايا و هداياي بسيار به آنان داد و اين اشراف را « المولفٌة ’قلوبهم’ » ناميد.
--» ( قرآن سورهْ توبه - آيهْ 60 به اين مسئله اشاره ميكند. ).

مثلا“ : تنها در جنگ « ’حنين » حضرت محمد به گروهي از همين اشراف ؛ عطايائي به شرح زير داد :
1 - به ابوسفيان ( بزرگترين اشراف مكه و دشمن سرسخت محمد ) : صد ’شتر
2 - به « ’معاويه » ( پسر ابوسفيان ) : صد ’شتر ---» ( آقاي ورداسبي ؛ معاويه را “ نمايندهْ اشرافيت تاريخي “ و “ مضهر و مركز ارتجاع سياسي “ دانسته اند :
---» ( كتاب جزميت فلسفهْ حزبي ؛ نقدي به اسلام در ايران پطروشفسكي - ص 292 ) .
3 - به « حكيم بن خزام » : صد شتر
4 - به « صفوان بن ا’ميٌه » : صد ’شتر
5 - به « نصيربن كلدهْ عيدري » : صد ’شتر
6 - به « حارث بن ’هشام » : صد ’شتر
7 - به « سهيل بن عمرو » : صد ’شتر
8 - به « حويطب بن عبدالعز’ي’ » : صد ’شتر
9 - به « عيٌنه بن حصين » : صد ’شتر
10 - به « اقرع بن حابس تميمي » : صد ’شتر
11 - به « علا بن حارثه ثقفي » : صد ’شتر
12 - به « مالك بن عوف نصري » : صد ’شتر
13 - به « مخرٌمة بن نوفل ز’هري » : كمتر از صد ’شتر
14 - به « عمير بن وهب » : كمتر از صد ’شتر
15 - به « ’هشام بن عمرو » : كمتر از صد ’شتر
16 - به « سعيد بن ببر بوع مخزومي » : پنجاه ’شتر داد كه آزرده شد و اشعاري سرود و از پيغمبر شكوه كرد. “ برويد زبان او را قطع كنيد “
و چندان ’شتر به او دادند كه خشنود شد و “ قطع زبان او چنين بود “ . --» ( تاريخ طبري - ج 3 - ص 1214 - 1215 + تاريخ يعقوبي - ج 1 - ص 425 ) .
-------------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Monday, February 03, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس


مواصع ضد اشرافي پيامبر اسلام !
«زيدبن ثابت » : از توانگران عربستان و از نزديكترين اصحاب پيغمبر و “ كاتب وحي “ بود ؛
او پس از مرگ پيغمبر ؛ قرآن را جمع آوري و تنظيم كرد و وقتي ’مرد ؛ آنقدر طلا’ و نقره از خود باقي گذاشت كه با تبر ميشكستند .
اموالي كه بجز اين طلا ها و نقره ها از او باقي ماند ؛ صدهزار دينار ( حدود 5 ميليون ’دلار آمريكائي ) ارزش داشت ! “
--» ( تاريخ طبري + حبيب السير + كتاب الوزراء و الكتاب )

يعقوبي در ذكر “ كاتبان “ ( نويسندگان ) حضرت محمد مينويسد : “ ... و نويسندگانش كه وحي و نامه ها ... را مينوشتند عبارت بودند از :
« علي ابن ابيطالب » ؛ « ’عثمان بن عفٌان » ؛ « معاويه بن ابي سفيان » ؛ « زيد بن ثابت » و ... “ --» ( تاريخ يعقوبي - ج 1 - ص 446 ).

مؤلف “ تاريخ گزيده “ نيز در ذكر “ دبيران رسول “ تآكيد ميكند :
“ « عثمان بن عفاٌن » ؛ « علي بن مرتضي’ » كاتبان وحي بودند ...و « زيدبن ثابت ( نيز ) وحي نبشتندي “ --» ( تاريخ گزيده - ص 164 ).

انبوهي از اسناد و مدارك معتبر تاريخي موجود ميباشند كه “ مواضع مردمي و ضد اشرافي پيامبر “ ! را به معرض قضاوت و داوري قرار ميدهند :
“ « خالد بن وليد » از اشراف و ثروتمندان بزرگ قريش بود كه قبل از فتح مكه ؛ اسلام را پذيرفت و حضرت محمد از مسلمان شدن او بسيار شادمان گرديد ؛
و « خالد » را به رياست سواران منصوب نمود . “ او - بي ترديد - يكي از خشن ترين سرداران صدر اسلام است كه در استقرار اسلام ؛
و تحكيم حاكميت سياسي - مذهبي حضرت محمد كوشش هاي بسيار كرد و از اينرو ؛ پيغمبر اسلام او را « شمشير خدا » ناميد.
--» ( تاريخ طبري - ج 3 - ص 1112 و 1171 + تفسير طبري - ج 6 - ص 1716 ) .

اين « شمشير خدا » در سركوب “ اهل ردٌه “ ( يعني توده هاي عربي كه بلافاصله پس از مرگ محمد از اسلام برگشته و “ ’مرتد “ شده بودند )
نقش فراوان داشت و در ادامهْ سركوب و قتل عام هاي گستردهْ خود ؛ بسياري را از فراز خانه ها و بلندي كوهها ؛ به زير انداخت و كشت
و برخي را نيز در آتش سوزانيد و آنچنان ترس و وحشتي در ميان قبايل و طوايف عرب برقرار ساخت كه “ همگي به قبول اسلام ؛ گردن نهادند “
( نمونه هائي از جنايات « خالدبن وليد » را در صفحات 42 و 43 كتاب « اسلامشناسي » مطالعه كنيد . )
در مورد خدمات و جنگ هاي « خالدبن وليد » در استقرار و گسترش اسلام نگاه كنيد به :
( تاريخ طبري - ج 3 - ص 1112 به بعد وص 1195 و 1196 + ج 4 - ص 1350 به بعد ) .

خاستگاه اشرافي « خالدبن وليد » - در نظر اهل تحقيق آنچنان آشكار است كه هر محققي را از توسل به اسناد و مدارك مختلف بي نياز ميسازد .
« علي اكبر دهخدا » - در كتاب گرانقدر « لغت نامه » ( ذيل خالد ) مينويسد :
“ « خالدبن وليد » از صحابهْ و فاتحان بزرگ اسلام است. در زمان جاهليت ( يعني قبل از اسلام ) او نيز از اشراف قريش بود ... در سال هفتم هجري
- قبل از فتح مكه - او و « عمرو بن عاص » اسلام آوردند و پيغمبر از مسلمان شدن او مسرور شد و از جانب پيغمبر به رياست سواران نائل آمد “ .
--» ( الاصابه - ج 1 - ص 98 و 99 و 100 ).

« مير خواند » نيز به سرور و شادماني پيغمبر از مسلمان شدن « خالدبن وليد » اشاره ميكند . --» ( روضة الصفا - ج 2 - ص 432-434 ).

« دكتر علي شريعتي » ( نظريه پرداز بزرگ تشيع علوي ) نيز مينويسد :
“ « عبدالرحمن بن عوف » و « طلحه » و « ز’بير » و « خالدبن وليد » ... همه از رجال بانفوذ و وابسته به خاندان هاي اشرافي قريش و سرمايه دار ( بودند )
كه نفوذ خانوادگي و موقعيت طبقاتي خود را از دوران جاهليت ( و در زمان محمد ) در ميان عرب ؛ حفظ كرده بودند “ .
--» ( كتاب قاسطين ؛ مارقين ؛ ناكثين - ص 319 ـ مجموعهْ آثار 26 )

« دكتر شريعتي » - در جاي ديگر - مينويسد :
“ مردم آن عصر ( زمان پيغمبر ) بيش و كم احساس ميكردند كه اين « اشرافيت » است ... كه در سقيفه پيروز شد ...
و اشرافي چون « خالدبن وليد » ... را به بزرگترين ’پست هاي سياسي و نظامي نشاند . “ --» ( همان مآخذ - ص 321 ).

پردهْ “ پندار “ ميبايد دريد /// توبهْ تزوير ميبايد شكست !
-------------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Sunday, February 02, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

««« واقعهْ كربلا »»»

1 - بر خلاف جعليٌات مورخين و مؤلفين شيعي ( خصوصا“ نظريه پردازان تشيٌع سرخ علوي ) در « واقعهْ كربلا’ »
« امام حسين » هيچگاه قصد جنگ با لشگريان « يزيد » و علاقه اي به “ شهادت “ نداشت بلكه - با توجه به ضعف ؛ پيري و ناتواني او -
- پس از ’محاصرهْ امام و ياران اندكش توسط سپاهيان « يزيد » ؛ امام حسين قصد و تقاضاي “ بازگشت “ كرد ؛
امٌا « ’حرٌ » و سپس « ابن سعد » از بازگشت امام به مكه يا مدينه جلوگيري كردند. --» (×)
--------------------
--» (×) - ( نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج 7 - ص 2974 + تاريخ يعقوبي - ج 2 - ص 181 + + مروج الذهب - ج 2 - ص 64 +
+ اخبار الطوال - ص 276 + ناسخ التواريخ - ج 2 - ص 153 + روضٌة الصفٌا - ج 3 - ص 144 + و ... ) .
-------------------
2 - در طول روزهاي محاصره و مذاكره - در صحراي كربلا’ - « امام حسين » به ياران و غلامانش تآكيد ميكرد :
“ من كسي نيستم كه جنگ را با لشگريان « يزيد » آغاز كنم مگر اينكه آنها جنگ را شروع كنند “ --»
--» ( تاريخ طبري - ج 7 - ص 3001 + اخبار الطوال ص 275 )

3 - ’مهم تر اينكه : در طول مذاكرات و گفتگوهاي متعدد با سرداران و سپاهيان « يزيد » ( كه با ضعف و تزلزل آشكار « امام حسين » همراه بود )
« امام حسين » هيچگاه از « يزيد » به زشتي و د’رشتي نام نبرد بلكه حتي’ از “ ابن سعد “ و “ شمٌر “ خواهش كرد كه او را پيش “ اميرمؤمنان “
( يعني « يزيد » ) ببرند تا دست در دست « يزيد » بگذارد و با او بيعت كند ؛ امٌا “ ابن سعد “ و “ شمٌر “ با تقاضاي امام موافقت نكردند
و گفتند : “ نه ! “ بايد تسليم « ابن زياد » ( حاكم دست نشانده يزيد در كوفه ) شوي ! --» ( تاريخ طبري - ج 7 - ص 2978 ) .

بنابراين : اگر پافشاري و اصرار شخص “ ابن زياد “ ( كه ناشي از دشمني و اختلاف شخصي او با امام حسين بود ) وجود نمي داشت ؛
چه بسا كه « واقعهْ كربلا’ » اتفاق نمي افتاد.

4 - متون ’معتبر تاريخي تآكيد ميكنند كه : « يزيد » نيز رضايت و علاقهْ چنداني به كشتن يا شهادت « امام حسين » نداشت .
« معاويه » نيز در وصيت خود به « يزيد » تآكيد كرده بود كه : “ حسين بن علي ( امام حسين ) مردي است كم خطر ...اگر بر او دست يافتي ؛ گذشت كن ! “--» (××)
---------------------
--» (××) ( نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج 7 - ص 2888 و 2889 و 3071 و 3074 - 3075 و 3077 و 3079 +
+ اخبار الطوال - ص 283 + روصة الصفا - ج 3 - ص 95 ) .
-------------------
هم از اين رو بود كه پس از شهادت « امام حسين » ؛ « يزيد بن ’معاويه » ؛ خواهران ؛ زنان و فرزندان « امام حسين » را بحضور پذيرفت
و از « واقعهْ كربلا’ » اظهار تآسف و تآلم كرد . او دستور داد تا به هر يك از افراد خانواده « حسين » ؛ پيشكش ها و هداياي بسيار دادند
و سپس فرمان داد تا آنها را با عزٌت و احترام به محل اقامت شان باز گردانند.
در برابر اين عزٌت و احترام - و هدايا و عطاياي « يزيد » بود كه « سكينه » ( دختر امام حسين ) ميگفت :
“ هيچكس را كه ’منكر خدا باشد از « يزيدبن ’معاويه » بهتر نديدم “ --» ( تاريخ طبري - ج 7 - ص 3077 ) .
-------------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))