Wednesday, February 05, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


<ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس


محمد ؛ اسلام و ثروتمندان عربستان

اينكه بسياري از محققين اسلامي و خصوصا“ مناديان « اسلام راستين » ( از جمله دكتر شريعتي ؛ طالقاني ؛ ’مطهري ؛ ورداسبي ؛ مجاهدين و ... )
تآكيد كرده اند كه : “ نخستين كساني كه دعوت محمد را با آغوش باز پذيرفتند ؛ « توده هاي پابرهنه و بردگان ستمكش بودند » ... “ اساسا“ يك دروغ تاريخي است .
همهْ اسناد و مدارك ’معتبر تاريخي ( مانند تاريخ طبري ؛ الكامل ابن اثير ؛ ’مروج الذهب ؛ تاريخ يعقوبي و ... ) بروشني نشان ميدهند كه :
« نخستين كساني كه دعوت محمد را پذيرفته بودند گروهي از بزرگترين اشراف و ثروتمندان مكه بودند » ؛
اين اشراف و ثروتمندان كه در قرآن ( سورهْ واقعه - آيهْ 10 + سورهْ توبه - آيهْ 100 ) ؛ “ سابقون “ و “ مقربان پيشگاه خدا “ ناميده شده اند ؛ عبارت بودند از :
1 - خديجه / 2 - ابوبكر / 3 - ’عثمان / 4 - ’زبير بن عوام / عبدالرحمن بن عوف / 5 - سعدبن ابي وقاص / 7 - طلحه
ثروت ها و امكانات اجتماعي - سياسي اين اشراف ؛ در تحكيم قدرت محمد و ترويج و تقويت دين اسلام ؛ نقشي ’مهم و اساسي داشت.
--» ( در اين باره نگاه كنيد به : كتاب اسلامشناسي - ص 34 و 44 ) .

مثلا“ : « خديجه » از بزرگترين اشراف و ثروتمندان مكه بود و حضرت محمد در سن 24 سالگي - با دورانديشي و آينده نگري -
ضمن ازدواج با « خديجه »ي 45 ساله ؛ تمام امكانات اقتصادي و موقعيت اجتماعي او را در اختيار گرفت بطوريكه :
“ رسول خدا از مال « خديجه » فراخي ميكرد و مي بخشيد كه او را هيچ بازداشت نبود و خلق ؛ همه بر او ( پيغمبر )
بدان سخاوت و امانت گرد آمدند ؛ همه اتفاق كرده بودند كه مهتري قريش ؛ محمد را دهيم “ . --» ( قصص الانبياء - ابواسحق النيشابوري - ص 412 - 413 ) .

محققان اسلامي و مدعيان « اسلام راستين » در بررسي هاي خود كوشش كرده اند كه بر مماشات ؛ سازش و ائتلاف پيغمبر با اشراف قريش و بني ا’ميٌه ؛
سرپوش فراموشي و سكوت بگذارند تا بدينوسيله “ تحقق نخستين جامعهْ بي طبقهْ توحيدي در زمان حكومت پيغمبر “ را ثابت نمايند
و در عين حال مدعي شوند كه “ اسلام انقلابي “ و “ شريعت ناب محمدي “ از دوران « ابوبكر » و خصوصا“ « ’عثمان » از مسير “ راستين “ و “ انقلابي “
خود منحرف شده بطوريكه زمينهْ بقدرت رسيدن “ بني ا’ميٌه “ و تجديد حيات طبقهْ اعيان و اشراف فراهم گرديد “ --» ( نگاه كنيد به :
( كتابهاي - نقدي بر اسلام در ايران پطوشفسكي - ابوذر ورداسبي - ص 135 - 137 + چه نيازي است به علي - دكتر علي شريعتي - ص 143 +
+ مجموعهْ آثار 26 - شريعتي + كار و سرمايه از ديدگاه اسلام - حبيب الله پايدار ( ح . پيمان ) - ص 235 و 260 +
+ قاسطين ؛ مارقين ؛ ناكثين - دكتر علي شريعتي - ص 327 - مجموعه آثار 26 + شيعه - دكتر شريعتي - ص 138 - محموعهْ آثار 7 . )

نظريه پردازان و مدعيان « اسلام راستين » در اين باره - عمدا“ - سكوت ميكنند كه اين اشراف و ثروتمندان - همگي - از اصحاب و ياران نزديك پيغمبر
و از اركان و عوامل مهم استقرار اسلام و تحكيم فدرت محمد بوده اند .
مدعيان « اسلام انقلابي » همچنين در اين باره - عمدا“ - سكوت ميكنند كه :
اين “ خائنين “ و “ منحرفين “ از اسلام راستين و انقلابي ( يعني اشرافي كه اسلام را پذيرفته بودند ) همان كساني هستند كه :
پيغمبر براي جلب قلوب و رضايتشان - بارها - عطايا و هداياي بسيار به آنان داد و اين اشراف را « المولفٌة ’قلوبهم’ » ناميد.
--» ( قرآن سورهْ توبه - آيهْ 60 به اين مسئله اشاره ميكند. ).

مثلا“ : تنها در جنگ « ’حنين » حضرت محمد به گروهي از همين اشراف ؛ عطايائي به شرح زير داد :
1 - به ابوسفيان ( بزرگترين اشراف مكه و دشمن سرسخت محمد ) : صد ’شتر
2 - به « ’معاويه » ( پسر ابوسفيان ) : صد ’شتر ---» ( آقاي ورداسبي ؛ معاويه را “ نمايندهْ اشرافيت تاريخي “ و “ مضهر و مركز ارتجاع سياسي “ دانسته اند :
---» ( كتاب جزميت فلسفهْ حزبي ؛ نقدي به اسلام در ايران پطروشفسكي - ص 292 ) .
3 - به « حكيم بن خزام » : صد شتر
4 - به « صفوان بن ا’ميٌه » : صد ’شتر
5 - به « نصيربن كلدهْ عيدري » : صد ’شتر
6 - به « حارث بن ’هشام » : صد ’شتر
7 - به « سهيل بن عمرو » : صد ’شتر
8 - به « حويطب بن عبدالعز’ي’ » : صد ’شتر
9 - به « عيٌنه بن حصين » : صد ’شتر
10 - به « اقرع بن حابس تميمي » : صد ’شتر
11 - به « علا بن حارثه ثقفي » : صد ’شتر
12 - به « مالك بن عوف نصري » : صد ’شتر
13 - به « مخرٌمة بن نوفل ز’هري » : كمتر از صد ’شتر
14 - به « عمير بن وهب » : كمتر از صد ’شتر
15 - به « ’هشام بن عمرو » : كمتر از صد ’شتر
16 - به « سعيد بن ببر بوع مخزومي » : پنجاه ’شتر داد كه آزرده شد و اشعاري سرود و از پيغمبر شكوه كرد. “ برويد زبان او را قطع كنيد “
و چندان ’شتر به او دادند كه خشنود شد و “ قطع زبان او چنين بود “ . --» ( تاريخ طبري - ج 3 - ص 1214 - 1215 + تاريخ يعقوبي - ج 1 - ص 425 ) .
-------------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
-------------------------
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home