مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي « مــــزدک » |
:::::::::::::::::::::::::::::::::::
::
هــمــراهــی بــرای دمــوکــراســی آری ، هــمــراهــی بــرای نــجــات جــمــهــــوری اســلامــی نــــــــــه !. ::
""""""""""""""""""""""""""""""""
دمـــکــراســــی به فرهنگ دمکراتیک نیاز دارد ، و این فرهنگ را نمی توان وارد کرد ؛ بلکه آن را باید زايــانــيــد و رویــانـــیــد و پــرورانـــيــد و فــراگــســتـــرانــيـــد .....
««« ایـــرج ارجـــمــنـــد راد »»»
""""""""""""""""""""""""""""""""
چـگـونــه مـي تـوان قـوانـيــن اسـاســي را در جــامـعــه اجـرا كــرد ؟
آريــابــرزن زاگـــرســــي ( آلمان )
هيچ قانوني، معتبر نيست؛ مگر آنكه ملت آن را تاسيس كرده باشد. شريعت، تاسيس ملت نيست. از اين رو، شريعت ( اسلام )، قانون نيست. شرع، فقط امر و حكم است.
تصميم مشترك ملت كه از راه تفاهم ملي سرچشمه مي گيرد، تاسيس قانون مي كند. به همين دليل، قانون اساسي، اساسي خوانده مي شود. هر قانوني كه ملت آن را تاسيس مي كند، اساسي است. معمولا آن قسمت از قوانين ملي، قوانين اساسي خوانده مي شوند كه واجد حد اعلاي كيفيت تاسيسي هستند و گر نه قوانين عادي پارلماني نيز قوانين اساسي هستند؛ ولو به اين نام خوانده نشوند. قانون به اين علت، اساسي خوانده نمي شود كه بنيادي و اصولي و ريشه اي يا تغيير ناپذير است؛ بلكه قانون اساسي، به اين علت، اساسي است كه ملت در اوج تفاهم ملي، آن را با تصميم خود، تاسيس كرده است. مجلس موسسان، اين كيفيت تاسيسي را در حد اعلايش دارد. ملت به دليل كيفيت خاص انتخابات اين مجلس و كيفيت خاص راي گيري و همينطور خاصيت علني بودنش براي همه ي ملت، در فضايي كه حداكثر تفاهم ميان همه ي اقشار و احزاب و اقوام و گروهها و عقايد فراهم مي آورد، تاسيس قانون مي كند. براي قوانين عادي در مجلس قانونگذاري، كيفيت تفاهمي به اين شدت و وسعت نيست. قوانين مجلس موسسان با درجات مختلف تفاهم در مجلس شورا، اساسي است؛ زيرا تاسيس شده ي ملت هستند؛ نه آنكه چون قوانين بنيادي و ريشه اي و كلي و اصولي هستند
. ملت ايران تا كنون قانون اساسي برطبق تصميم تفاهمي نداشته است؛ بلكه برترين و آخرين معيار قانونش، شريعت اسلام بوده است. در حالي كه قانونگذاري موقعيست كه تصميم ملت، برترين و آخرين مرجع و سرچشمه باشد؛ نه مشروعيت ( طبق اصول و مباني اسلام ). امر و حكم؛ ولو از طرف قدرتي ماوراالطبيعه باشد، قانون نيست؛ بلكه شرع است.
در دنياي قانون، تك- تك افراد، موسس هستند و همه ي اصول آن به يك سبك آفريده مي شوند؛ اما شرع به تفسير احتياج دارد. در شرع نمي توان قانون گذاشت. نمي توان قانوني داشت كه نيمه اش شرع الهي باشد و نيمه اش قانون بشري. براي اينكه شريعت، يكنواخت و يكپارچه باشد، بايستي آنچه اراده ي الهي محسوب مي شود، اصل شمرده و مابقي را از آن استنباط و تفسير و تاويل كرد. از اين رو، به خبرگان مذهبي ( فقها ) احتياج دارد. اينست كه مردم بر پايه ي شرع، قانون نمي گذارند؛ بلكه فقها، آن را تفسير مي كنند. ملت، تصميم نمي گيرد؛ بلكه فقيه و مجتهد، تصميم مي گيرد. از نظر شرع اسلام، ملت به تلاش تفاهمي ميان خود براي يافتن قواعد زندگاني، براي تنظيم رفتار و مناسبات اجتماعي با يكديگر احتياج ندارد. ملت به جاي تفاهمي كه از خودشان سرچشمه بگيرد، بايستي به مذهبش و ايدئولوژی اش اعتقاد و ايمان پيدا كند تا اكسير عقيده، آنها را وحدت بدهد.
به جاي تصميم گيري انسانها بر پايه ي تفاهم، ايمان به اصول و احكام و معتقدات مذهبي مي نشيند. به جاي اراده و تفاهم، ايمان، ارجحيت پيدا مي كند. تسليم جاي استقلال را مي گيرد. در حالي كه براي قانون، اراده و استقلال و تفاهم لازمست؛ نه ايمان و تسليم و اعتقاد. شرع به دليل عدم آفرينش نو به نو براي مسائل روز به استنباط و تفسير و تاويل متوسل مي شود. بزرگترين شاهكار فكري و رواني و اجتماعي و خردمندانه يك ملت، قانون اساسي اش است. كرامّت و حيثيت و عظمت يك ملت در همين آفرينش قانونش نمودار مي گردد.
ملتي كه براي خودش قانون نيافريده است، هيچ چيز با ارزشي ندارد. هر فردي از ملت، نيروي تاسيس كننده دارد. هر گروهي و حزبي و قومي و اقليتي، توانايي و حق تاسيس قانون دارد. مجلس موسسان يا مجلس شوراي قانونگذاري، نماينده ي ملت موسس يا افراد و گروهها و احزاب و اقوامي است كه همه، نيرومند و حق تاسيس دارند. هر فردي از ملت، از لحاظ حقوق، موسس خوانده مي شود. از اين رو، هميشه موسس باقي مي ماند.
ملت، يكبار و براي هميشه تاسيس نمي كند. اين توانايي و حق تاسيسي را هيچگاه از دست نمي دهد. بنيان گذاران يك قانون اساسي نمي توانند هرگز موسس بودن را از مردم سلب كنند. به همين علت، قانون اساسي نمي تواند قوانيني در خود داشته باشد كه ابدي و تغيير ناپذير بمانند؛ زيرا حق و توانايي تاسيسي ملت را نفي مي كند. انسان نمي تواند تاسيس قانوني بكند كه او را از تأسيس قانون بازدارد. آنچه تاسيس مي شود نمي تواند حقانيت موسس را در تاسيس كردن نابود كند. ملت، قانون اساسي واحدي را كه او را از ادامه ي تاسيس بازدارد، به رسميت نمي شناسد.
ملتي كه نمي تواند هميشه تاسيس بكند، هيچگاه موسس نبوده است. اين خصوصيتي نيست كه ملت فقط در يك لحظه ي تاريخي داشته باشد و بعد آن را ترك بكند. تاسيس، صفت ملازم توانايي تصميم گيري ملت است كه هيچگاه پايان پذير نيست. هر مقامي يا مرجع قدرت و صاحب اختياري، زماني حقانيت دارد كه ملت آن را تاسيس كند. وقتي ملت، مقامي به نام شاه يا امام يا رهبر تاسيس نكرد، آن مقام و قدرت هم وجود ندارد. وقتي هم مرجع قدرتي يا مقامي را ايجاد كرد، آن مقام و مرجع نه تنها موجوديتش را به پشتوانه ي قانون اساسي دارد؛ بلكه محدوديت قدرتورزي اش را نيز قانون اساسي معين مي كند. بزرگترين تحديد هر مقامي و مرجعي درست به اين دليل است كه ملت آن را تاسيس مي كند.
هر مرجعي و مقامي همانقدر قدرت و اختيار دارد كه قانون اساسي به او داده است و از او مي تواند پس بگيرد. هر قدرتي و مقامي كه در قانون اساسي نگنجد و قدرتش بيش از محدوده ي قانون اساسي باشد، قدرتيست كه ملت، تاسيس نكرده است و نخواهد توانست آن را با وضع قانون، تحديد كند و تحت ضابطه درآورد؛ زيرا از حيطه ي كنترل او خارج است. از اين رو، قدرتهاي سنتي مانند فقاهت و سلطنت، گنجاندني در قانون اساسي نيستند. هيچ نوع قانون اساسي نمي تواند قدرتورزي مطلق امام وفقيه يا سلطان را محدود كند؛ زيرا قدرتي مافوق آنها نيست. در واقع، مفهوم رهبري مذهبي در اثر سرشت خاصي كه دارد در هيچ قانون اساسي كه ملت بخواهد وضع كند، نمي گنجد. اينها هيچكدام قانونيت ندارند و نمي خواهند داشته باشند و ضرورتي نمی بينند كه قانونيت داشته باشند. زيرا به ذات، مستبد هستند. سلطان و امام و فقيه تنها به توجيه احتياج دارند و قدرتورزي خود را فقط مشروعيت مي دهند.
مثلا موهبت يا وديعه ي الهي هستند. يا نيابت امام غائب را دارند. كسي كه مشروعيت يا حقانيتي وراي قانون دارد، قدرتي نخواهد بود كه در صورت تجاوز به قانون اساسي به رعايت و احترام به قانون احتياج داشته باشد. چنين افرادي در قانون اساسي نمي گنجند و اراده ي قدرتورز خود را برتر از قانون مي شمارند. اينجاست كه قانون ملي، نمي تواند قدرتورزي مطلق آنها را محدود و مكلف و موظف كند. شرع يا هر نوع حقيقتي، حقانيت خود را برتر از قانون مي داند. برتري شرع بر قانون، نه تنها قانون را تابع مي كند؛ بلكه به مرور از بين هم مي برد. هر چيزي كه ملت را از قانونگذاري بازدارد، ملت را از تصميم گيري و تفاهم اجتماعي بازداشته است. توانايي و حق تصميم گيري ملت، نشانگر وجود و رشد شخصيت فردي و همبستگي ملي است. ملتي كه تاسيس قانون نمي كند همبستگي اش از خودش نجوشيده است.
آريــابـــرزن زاگــــرســــي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود:
:::::::::::::::::::::::::::::::::
::الــلــّه را بـایـدازدیــدگاه آفــریـنـنـدگان او سـنـجـیـد!::
خردمندان آزاد اند یش بر این باورند که خدایان در اند یشهء مرد مان و بر پایگاه و رشد فرهنگی آنها آفریده شداند. سازمان و شیوهء ادارئ هر جمعیتی متناسب با بینش وتصورآنها در مورد خود کامگی یا مهرپرورئ آنان از خدایان خود شان است. روشن است ("الله"), زاییدهء تصور فردی از قبیلهء قریش, که با بینشی تنگ به پد یده هائ جهان می نگریسته, با "پروردگار" کوروش, که بر کشور دارانی فرمانروایی می کند, هرگز برابر نخواهد بود.
هر چند که کوروش بیش از هزار سال پیش از ظهور اسلام میزیسته, ولی اندیشهء اواز د ید گاه فرهنگی, بیش از هزار سال از اسلام پیشرفته تر است. ما می توانیم این اختلاف فرهنگی را در مقایسهء احکام قرآنی, که برای مسلمان و نا مسلمان مقرر شده است, با منشور دادگرئ کوروش*), که بر آزادی مردمان جهان پافشاری دارد, در یابیم.
الله "بت پرستان", بوسیلهء محمد پسر عبدالله تغییرکرده و بر عربهائ مکه عرضه شده است, بیشتر با یهوه خدائ یهود یان شباهت دارد, تا به خدایانی که خانوادهء محمد به آنها اعتقاد داشتند. عبدالله پدر, عبدالمطلب پدر بزرگ, ابوطالب عموئ محمد و تمام قبیلهء قریش به گفتهء تاریخ مسلمانان بت پرست بودند. عبدالمطلب خود از خدمت گزاران بت خاتهء کعبه بوده است و به هیچ صورتی محمد نسبتی با یهودیان, که خود را از نسل ابراهیم (اسطوره ای از تورات) می دانند, نداشته است. محمد با معرفئ الله, که "هیچ الهه ای نیست بجز الله", همهء خدایان اطرافش را نسبت به نیازهائ زمان و مکان قبیله های عرب در قالب "الله" می ریزد. آنگاه در نابودئ هر عقیده و باوری با روشی انتقام جویانه می کوشد. در اندیشهء محمد "الله" هم سنگ فرمانده, یا بیشتر, صاحب قهار یک قبیله است که او را می توان در شکل چنگیز خان مغول تصور کرد.
هر مردمی, واژه هایی را بکار می برد, که بنمایه و کاربرد آنها از بینش فرهنگئ آن مردم تراوش کنند. در فرهنگ زبان ایرانیان واژه هایی هم وزن بعضی از کلمات عربی پیدا نمی شود. از این جهت برگردان قرآن به زبان فارسی, بدون در نظر گرفتن ریشهء قکرئ عربها, نادرست است. برای نمونه یک جملهء عربی و برگردان آن را به فارسی بررسی می کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم > نابرابر است با < به نام خداوند بخشندهء مهربان.
"بسم" : اسم در عربی مرتبهء خانوادگئ فرد را نشان میدهد (عبدالله = بردهً الله)
" نام" : نام در فارسی نمایندهء نیکئ جان در تن است (فرشید = پخش کنندهً تراوت)
"الله" : خالق و امیر و صاحب مطلق و ابدئ هر پد یده ای (انسان رانده شده از جنت, ذ لیل و پست)
"خداوند" : نمایندهء منش و اند یشه ای( انسان نیک گوهر و به خرد ارزنده, و بنا کنندهً بهشت در زمین است)
"رحمان" : مقرر کنندهء مجازاتهای سبک ( کفار را باید در این د نیا فقط کشت, ولی در اخرت الله می سوزاند)
"بخشنده" : هستی و یا فر خود را در د یگران پخش می کند (خداوند مهر, مهرپروری را به جانداران می بخشد)
"رحیم" : کسی که از عذابهای هولناک چشم پوشی می کند (کمتر با بلاهائ آسمانی, مردم را مجازات می کند)
"مهربان" : پرورش دهنده مهر, مهرورزی به همهً پدیده ها (مردم از مهر فریدون در آسایش می زیستند)
ایرانیان الله را نمی خواستند بپذ یرند, ولی الله با همان قهر و قدرت بر آنها غالب شده بود. آنها صورت الله را به دروغ و با رنگهای خدایان خود آراستند, در دروغوندی بر خود ستم کردند, تا آنجا که خود نیز ستمکار شدند. دروغوندان هرگز نمی توانند در آزادی و آسایش زندگی کنند, مگر اینکه از دروغ ببرند و به راستکاران بپیوندند. تا ایرانیان به ویروس الله آلوده اند ننگ حکومت ولایت فقییه را احساس نمی کنند.
نــگارش : آنــاهـــــیـد
تاریخ نگارش :2002/11/21
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: MarduAnahid@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
متن کامل اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني ميباشد.
:::::::::::::::::::::::::::::::::
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »
::::::::::::::::::::::::::::::::::::
((( خــــــــــبــرچـيــن)))
::::::::::::::::::::::::::::::::::::
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home