Saturday, May 24, 2003





مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »


:: مــســئــلــهً « جـــدائـــی حـکــومــت از دیـــن » در فــرهــنــگ ایــــران ::
::: نگارش : « مــنــوچـــهـــر جـــمــالــی » :::

مسئلهً جدائی دین از حکومت یا مسئلهً « رابطهً بینش انسان با حکومت »
اولویت « جان یا زندگی » بر « ایمان »


:: این مهم نیست که دین حقیقی کدامست. ::
:: این مهمست که چگونه ما با هم زندگی کنیم ! :: « میشل دلـــو هــوپــیــتــال در 1562 میلادی »


ما برای حل مسئلهً « جدائی حکومت از دین » ، نیاز به بسیج ساختن فرهنگ اصیل ایران داریم.
بدون بیدار و زنده سازی وبسیجسازی فرهنگ اصیل ایران ، حل این مسئله در ایران ، محال است . فرهنگ اصیل ایران ، به هیچ روی ، اینهمانی با « الهیات زرتشتی » ،
و تعریف « دیـــن » در الهیات زرتشتی ، ندارد ، که در زمان ساسانیان ، به انحصار دین ، و نفی آزادی اندیشه و دین در ایران کشید ، و حکومت ساسانی ، مروج دین زرتشتی شمرده شد ، و طبعا" پیشینهً آزادی اندیشه و دینی در ایران ، که هخامنشیان و اشکانیان برپایهً فرهنگ ایران ، استوار ساخته بودند ، از بین بُردند.
مفهوم آمیختگی دین و پادشاهی در شاهنامه ، بازتاب این اندیشه از دورهً ساسانیانست ، همچنین روایات شاهنامه ، همه از دیدگاه الهیات زرتشتی ، باز نویسی شده است ،
و باید از تعمیم آن ، به سراسر فرهنگ ایران ، پرهیز کرد. آمیختگی دین و حکومت در شاهنامه ، ربطی به فرهنگ اصیل در ایران ( فرهنگ زنخـــدائــی ) ندارد .
مسئلهً « جدائی حکومت از دین » در ایران ، نه بدانگونه طرح میشود که ما میپنداریم در میان ملتهای باختر زمین ، طرح شده است.
نه بدانگونه حل میشود که ما میپنداریم در میان ملتهای باختر زمین ، نیمه کاره ، حل شده است.
اینکه روشنفکران ، میپندارند که با درج یک ماده ، در قانون اساسی ، میتوان این مسئله را حل کرد ، باوری خام و کودکانه است.
با داشتن چند صد هزار آخوند ، و نفوذ سیاسی که آنها در روان و عواطف اجنماعی دارند ، چنین مادهً قانونی ، هیچگاه جامهً عمل به خود نخواهد پوشید.
فقط این ماده ، در قانون اساسی ، حقانیت به کاربرد زور و قهر و خشونت حکومتی ، برای سد کردن نفوذ علمای دین ، ایجاد خواهد کرد .
و این زور و قهر و خشونت حکومتی ، زور و قهر و خشونت جامعهً اسلامی را برخواهد انگیخت. اسلام ، برعکس آموزهً عیسیَ ، گوهر قهر و خشونت
و زورورزی دارد و دین شمشیر است . مسئلهً جدائی دین از حکومت ، مسئله ایست ویژهً جامعه هائی که ادیان نوری ( ادیان ابراهیمی ) حاکم هستند .
« دین » برای آنها ، معنای خاصی دارد ، و این معنای ویژه « دین » است که ما آنرا به غلط ، معنای « دین بطور کلی » میکیریم . همهً اشتباهات ما در مورد
« مسئلهً جدائی دین از حکومت » ، از همین معنائیست که « دین » در ادیان نوری و به ویژه ادیان ابراهیمی دارند . ادیان ابراهیمی و همچنین « الهیات زرتشتی »
که پس از زرتشت ، از سوی موبدان ، ساخته و پرداخته شد ، جزو همین مقوله بشمار میایند.س مسئلهً جدائی دین از حکومت ، مسئلهً جدا ساختن ادیان ابراهیمی
و ادیان نوری از حکومت است. مسئله ، مسئلهً جدا ساختن « دین » ، به معنای خاصی از « دین » است که در این ادیان متداول است .
وگرنه ، « دین » در فرهنگ ایران ، چنین معنائی ندارد که ادیان ابراهیمی و ادیان نوری بدان میدهند . در این ادیان ، اِلاه ( یهوه + پدر آسمانی + الله ) ،
مقتدر است ، و با امری که از قدرت برمیخیزد ، جهانی و انسانی ، فراسوی خودش و غیر از گوهر خودش ، خلق میکند. جهان و انسان ، محصول قدرت است
و باید نشان ( آیه ) قدرت او باشد . به عبارت دیگر ، این الاه ، بر جهان و انسان حکومت میکند و قدرت میورزد . با این اندیشه اصلیست که این الاه ، میخواهد
و ضروریست که بر مخلوقش ، حکومت کند و قدرت بورزد ، و دین و حاکمیت این الاه ، از هم جدا ناپذیرند. و « آزادی انسان » در این ادیان ، فقط هنگامی تآمین
میشود که برضد وجود این الاه ، یا برضد امر و حکم او ، عصیان و طغیان کند . حاکمیت ملت ، یا حق قانونگذاری ملت ، برپایهً خرد خود ملت ، موقعی ممکن هست ،
که یا منکر وجود چنین الاهی بشوند ، یا اوامر و احکام او را ، در گستره های زندگی اجتماعی ، تنگ و محدود سازند. و بالاخره ، بشیوه ای ، او را از قدرت ورزی
در این گستره ها ، معاف و برکنار سازند. تا انسان ، برای اندیشیدن در ساماندهی اجتماع ، فقط برپایه خرد خود ، آزاد شود ، و بدینسان ، خودش ، سرچشمهً حکومت
و قانون گردد. تا هنگامی که قانون اساسی ، فقط از خرد خود انسان سرچشمه نگرفته است ، آن قانون اساسی ، نه قانون است ، نه اساسی است.


:: حاکمیت در فلسفهً حکومت ، در این عبارت خلاصه میشود که سعدی آنرا شیوا و رسا و کوتاه بیان کرده است که : « دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند » . ::
در یک جامعه ، نمیتواند دو حاکمیت و دو حکومت و دو شاه ، و دو الـــلــه وجود داشته باشند .
هم حاکمیت ملت و هم حاکمیت الله ( یهوه و ... ) اختراعیست خنده آور که در قانون اساسی قلابی جمهوری اسلامی شده است ، و در قانون اساسی مشروطه هم ،
هردو این حاکمیت در تنش با هم موجود هستند.{ در جامعه ، یا باید الله ، حکومت کند یا ملت } . هم این و هم آن ، یک کلاهبرداری و فریب و خدعه است ،
که البته در اسلام ، خدعه و مکر ، جایز است ، و این را « مصلحت و حکمت » مینامند ، که چیزی جز همان « دروغ مُقدس » نیست .


اين نوشته در تارنماي اينترنتي { فرهنگشهر } بايگاني مي باشد:
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتــدار »




((( خـــبــــرچـــيــــن)))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home