Friday, May 30, 2003






مـــن ايــــرانـــيـــم آرمــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــن ديـــن مــردم فـــــــريـــب ريـــــائــــــي

« مــــزدک »



ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

::::::::::::::::::::::::::::::::::::
تـاريــخ ، آگــاهـــی مــلـّی ، ايــدئــولــوژی و انـقــلاب اســلامــی

گـفـتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس


تلاش : آقای ميرفطروس چه رازی در ميان است که هرگاه سخن از نقد و بررسی انقلاب می شود ، ما به گذشته خود بازمی گرديم و به تاريخ خود می پردازيم . شايد به جرأت بتوان گفت در هيچ مقطعی ما اينچنين به رفتار و کردار اجتماعی و انديشه و تفکر خود در گذشته حساس نبوده ايم . شما خود از جمله کسانی بوده ايد که از همان مقطع انقلاب رجعت تاريخی و بررسی در بارة گذشته را چارچوب تلاشهای خود ساختيد . کنکاش گستردة ما در گذشته و بازگشتمان به يک سده ، دو سده ، به قرنها و هزاره های پيشين برای دستيابی به کدام حقيت است ؟ آيا آيندة خود را در اين گذشته می جوئيم و در صدد زنده ساختن آنيم ؟ يا اينکه ريشه های شکست امروز ، ديروز و پی در پی خود را در آن جستجو می کنيم ؟



ميرفطروس : من فکر می کنم که انقلاب اسلامی سال 57 آن " آئينة حقيقت" ی بود که تماميّت وجود ما را عريان و آشکار ساخت ، به عبارت ديگر : انقلاب اسلامی ، تبلور عينی قرون وسطای مخفی و مخوفی بوده که در جان و جهان ما خانه کرده بود . متأسفانه بسياری هنوز نمی خواهند در اين " آئينه " بنگرند تا بر بی بضاعتی های فرهنگی و بی نوائی های سياسی ـ فلسفی خويش واقف شوند ، طرح مسئلة " توطئه " يا " دست انگليسی ها " و غيره . . . در واقع دستاويزی هستند برای گريز از اين واقعيّت و يا " مترسک " هائی هستند برای " امتناع تفکر " ما . با اين دستاويزها ماهمچنان نادانی های خويش را توجيه و بازتوليد می کنيم و راه سقوط به اشتباهات هولناک آينده را هموارتر می سازيم .

از طرف ديگر : يکی از ويژگی های ملّت ما ـ در طول تاريخ ـ اين بوده که پس ازهرتهاجم و طوفان ويران ساز تاريخی ، در خود فرورفت و در اين " بازگشت به خويش " کوشيد تا برای پايداری در برابر زوال و نابودی ، سنگرهائی بسازد . اين سنگرها و سايه بان ها در تاريخ و فرهنگ ايران اَشکال متفاوتی داشت : ازعرفان عصيانگر مابگيريد تا تاريخ نويسی ها وشاهنامه سرائی های نياکان ما . اين بازگشت به گذشته ـ البته ـ بمعنای " گذشته گرائی" نيست . اين نگاه يا بازگشت به گذشته ـ در واقع ـ سکوئی است برای پرتاب به آينده ،تلاشی است برای آگاهی از راز و رمز کاميابی ها يا شکست های ما . اينکه گفته اند : " گذشته چراغ راه آينده است " يعنی همين !



تلاش : دکتر جواد طباطبائی می گويد : " تاريخ نويسی مکان تکوين آگاهی ملی است . " در اين " آگاهی ملی " چه خللی بوده است که ما در نقد انقلاب اسلامی اينچنين به خود و گذشته خود خرده می گيريم ؟



ميرفطروس : نظر دکتر طباطبائی کاملاً درست است ، امّا من بجای " تکوين" واژة " تجلّی" را بکار می برم . يعنی : " تاريخ نويسی مکان تجلّی آگاهی ملّی است " چرا که فکر می کنم آگاهی ملی ، مسبوق يا مقدّم برتاريخ نويسی است .

نکته ای را که بايد به آن توجه کرد ( و دکتر طباطبائی هم به آن عنايت کرده ) اينست که وقتی از " ملت " يا " حس ملی " و " آگاهی ملی " صحبت می کنيم ، به هيچ وجه به تعريف رايج و مدرن اين مفهوم نظر نداريم 1. آگاهی ملّی ، حاصل يک رَوَند تاريخی است که در کوره ها و کوران های تاريخی ساخته و پرداخته می شود . آگاهی ملّی در عين حال محصول رشد شهر و شهر نشينی و سازمان های شکل يافتة سياسی و اداری است . براين اساس ، سُنت و سابقة تاريخ نويسی در ايران ( از تاريخ طبری و مسعودی بگيريد تا تاريخ بيهقی و شاهنامة فردوسی ) نشان دهندة وجود اين خودآگاهی تاريخی و حس ملی در ايران است . اينگونه خودآگاهی تاريخی و حس ملی و در نتيجه : اينگونه تاريخ ها و تاريخ نويسی ها در اروپای قرون وسطا سابقه نداشته است لذا تاريخ های اين دورة اروپا ـ عموماً ـ تذکره های پادشاهان هستند نه تاريخ اجتماعی . اين " حس ملّی " و " خودآگاهی تاريخی " در ايران چنانکه گفتم با ملّت و مليّت ـ بمعنای مدرن امروزی ـ يکی نيست امّا نفی يا نديدن اين مفاهيم در تاريخ ايران يا استخراج آن ها از تاريخ جديد اروپا کاری است اشتباه . . . براساس وجود اين " حس ملی : يا " خود آگاهی تاريخی " است که مثلاً درشاهنامة فردوسی 720 بار نام " ايران " و 350 بار نام " ايرانی " و " ايرانيان " آمده است . " ويکاندر " Wikander ( ايرانشناس برجستة سوئدی ) معتقد است که : " آگاهی ملی در ايران از زمان اشکانيان آغاز گرديده و از همين زمان ، " درفش کاويانی " درفش ملّی ، و نام ايران ، نام رسمی اين سرزمين شده است " 2

مسئله اينست که بخاطر حملات و هجوم های متعدّد اقوام بيابانگرد ، تاريخ نويسی و در نتيجه : تدوين و تجلّی آگاهی ملّی در ايران همواره دستخوش گسست ها و انقطاع های متعدّدی شده است ، بهمين جهت ، ما ملتی هستيم که نيمی از تاريخ مان ، معدوم يا مفقود و نيمة ديگرش ، مخدوش يا مغشوش شده است . مثلاً می توان از " تاريخ بيهقی " ياد کرد که از 30 جلد آن ( شامل تاريخ يک دوران 50 ساله ) فقط جلدهای پنجم تا دهم بدست ما رسيده است و بقيه در حملات و هجوم های اقوام مختلف ، مفقود يا نابود شده اند . قُتيبه بن مُسلم ( سردار عرب )نيز در حمله به خراسان و خوارزم ( که از پر جمعيت ترين و پيشرفته ترين نواحی در قرن هشتم ميلادی بود ) کتابخانه ها را آتش زد و بسياری از مورّخين و متفکرين و دانشمندان اين نواحی را نابود يا متواری ساخت و آثار و رسالات آنان را بسوخت بطوريکه بقول ابوريحان بيرونی :

" اخبار و اوضاع ايشان ( مردم خراسان و خوارزم ) مخفی و مستور ماند . . . و اهل خوارزم ، اُمی ( بيسواد ) ماندند و در مواردی که مورد نياز آنان بود ، تنها به محفوظات خويش استناد کردند " 3
اين حملات و گسست ها ، باعث گرديدند تا تجربه ها و شکست ها و کاميابی ها ی مردم ما کمتر مندرج يا متمرکز شوند .
در دوران معاصر ـ يعنی از انقلاب مشروطيت تا کنون ـ سيطرة ايدئولوژی ها ( خصوصاً ايدئولوژی مارکسيستی ) باعث گسست دوباره در آگاهی های ملی ما شده اند . به عبارت ديگر : نوعی " تاريخ حزبی " و" ايدئولوژيک کردن تاريخ " يا " تاريخ ايدئولوژيک " ، لطمات جبران ناپذيری به تاريخ نويسی و رشد و اعتلای آگاهی ملّی در ايران وارد کردند که ظهور آيت الله خمينی و وقوع انقلاب اسلامی می تواند از نتايج و " ثمرات " آن باشد .

بنا به تعريف : ايدئولوژی ، يعنی " شعور ياآگاهی کاذب " . لذا می توان گفت که تاريخ معاصر ايران در سيطرة ايدئولوژی ها ی فريبا يا بقول مولانا " شيشة کبود " سرشار از آگاهی های کاذب است :
پيشِ چشمت داشتی شيشة کبود /// زين سبب ، عالم کبودت می نمود
بنابراين : محقّقی که بخواهد بدون شيشة کبودِ ايدئولوژی های سياسی ، به شخصيّت ها و وقايع تاريخ معاصر ايران بنگرد ، چه بسا که با تهمت ها و دشنام های فراوان روبرو گردد . خطر کردن در " عادت زدائی " و ارزيابی دوبارة رويدادها و داده های " مُسلّم " ، صفتی است که می تواند وجه مشخصة يک پژوهشگر صديق يا يک روشنفکر واقعی باشد . روشنفکر ايدئولوژيک از داده های تاريخی ـ سياسی " فراتر " نمی رود بلکه روز به روز در گرداب باورها و فرضيّه های از پيش داده شده ، " فروتر " می رود ، در حاليکه پژوهشگر صديق يا روشنفکر واقعی با عقل و شک ـ بعنوان دوبال پروازِ حقيقت و آزادی " باورهای عادت شده " را فرو می ريزد چراکه معتقد است : آنجاکه حقيقت آزاد نباشد ، آزادی حقيقت ندارد .

با آنچه که گفتم ، من فکر می کنم که تاپيش از انقلاب اسلامی اکثريت روشنفکران و رهبران سياسی ما ، هم فاقد " آگاهی " و هم فاقد صفت " ملّی " بوده اند . از اين گذشته ، من چندان معتقد نيستم که " با وقوع انقلاب اسلامی ، ما اينچنين به خود و به گذشتة خود خُرده می گيريم " ( اين را خصوصاً در بارة روشنفکران و رهبران سياسی خارج از کشور می گويم ) برای اينکه بسياری از رهبران سياسی و روشنفکران ما در زرهی از " باورهای خدشه ناپذير " و در هيأت " روشنفکران هميشه طلبکار " ، هنوز از برخورد با گذشتة سياسی خود ، پرهيز می کنند ، رهبران سياسی و روشنفکرانی که با تئوری بافی ها و اشتباهات هولناک خويش ضمن همگامی و همکاری با يکی از سياه ترين حکومت های تاريخ معاصر جهان در دفاع از انقلاب اسلامی و شخص " امام خمينی " باعث هَدَر دادن بهترين استعدادها يا کشته شدن بسياری از بهترين فرزندان اين آب و خاک شده اند . . . " هانا آرنت " شجاعت را بزرگترين فضيلت يک عنصر سياسی می داند . با اين تعريف ، واقعاً شما چند رهبر سياسی يا سازمانی را می توانيد نام ببريد که با دارا بودن فضيلت شجاعت ، " چرائی " حمايت خويش از انقلاب اسلامی و امام خمينی را توضيح داده باشند و يا از خويش انتقاد کرده باشند ؟ اين " بی چرا زندگان " ( به تعبير احمد شاملو ) چگونه می توانند حامل نام و صفت روشنفکر باشند ؟

اگر می خواهيم که آيندة جامعة مدنی و دموکراسی در ايران به گذشتة پراشتباه و بی افتخار بعضی رهبران سياسی و روشنفکران ما نبازد ، بايد شجاعانه و بی پروا نقش رهبران سياسی و روشنفکرانی که با عقايد و عملکردهای خويش راهگشای " امام خمينی " و باعث تحکيم پايه های قدرت استبدادی رژيم اسلامی شده اند ، نقد و بررسی گردد . اين گذشتة پراشتباه و بی افتخار بايد همة مارا فروتن و فروتن تر سازد .

:::::::::::::::::::::::::::::::::::
::
هــمــراهــی بــرای دمــوکــراســی آری ،
هــمــراهــی بــرای نــجــات جــمــهــــوری اســلامــی هـــــــرگــز !. ::



دمـــکــراســــی به فرهنگ دمکراتیک نیاز دارد ، و این فرهنگ را نمی توان وارد کرد ؛
بلکه آن را باید زايــانــيــد ، رویــانـــیــد ، پــرورانـــيــد و فــراگــســتـــرانــيـــد .....
««« ایـــرج ارجـــمــنـــد راد »»»

""""""""""""""""""""""""""""

((( خــــــــــبــرچـيــن)))

:::::::::::::::::::::::::::::::::::

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home