Friday, December 31, 2010


نقش سوئد در تحرکات تجزیه طلبانه


دکتر حسن شبستری



سُنت جاسوسی و جمع آوری اطلاعات، از سنت-های کهن فرهنگی و عمیقأ نهادینه شده-ی جامعه-ی سوئد است و بر خلاف بسیاری کشور-ها و فرهنگ-ها، علاوه بر اینکه عملی نکوهیده نیست، که حتی ستایش-انگیز و بسیار مثبت است!
دستگاه-های امنیتی سوئد "سِـپـو (SÄPO)" بسیار با تجربه-اند و پخته و حساب شده و بدور از هیاهو عمل می کنند!

تاکنون در باره-ی نقش سوئد در مسایل امنیتی جهان و بخصوص ایران، تحقیقات کمی صورت گرفته است و یا شاید در حد هیچ! و این البته به دو دلیل بوده است.
اول، ظاهر عملکرد دمکراتیک این کشور در سطح ملی و جهانی و تبلیغاتی که پیرامون این قضیه (بخصوص در دوران جنگ سرد) صورت گرفته است.
دوم بدلیل آنکه دستگاه-های امنیتی سوئد بسیار با تجربه-اند و پخته و حساب شده و بدور از هیاهو عمل می کنند! ما می خواهیم در حد اشاره، در این نوشته به این موضوع و ارتباط آن با امنیت ملی و منافع ملی ایران، صحبت کنیم.

سیمای سوئد:
سوئد کشوری کوچک، با جمعیتی نزدیک به ده میلیون نفر، در شمال اروپا واقع شده و بخشی از منطقه-ی معروف به اسکاندیناوی می باشد. نظام سیاسی این کشور، پادشاهی مشروطه است و دولت، هر چهار سال و در انتخاب عمومی و از طریق احزاب برنده در مبارزات انتخاباتی، تشکیل شده و امور کشور، توسط نخست وزیر و وزرای منتخب، اداره می شود.
اقتصاد این کشور، سرمایه داری و متکی بر صنایع پیشرفته، بازرگانی بین المللی و بازار بورس است... و اما حقایق تاریخی!
سوئد تا قرن نوزده، کشوری عقب افتاده، متکی بر کشاورزی و دامداری و تولید کننده و صادر کننده چوب و محصولات دریایی بوده است. صنعت این کشور محدود به صنایع استخراج سنگ آهن، ذغال سنگ و کشتیرانی بوده و در این زمینه رابطه گسترده با آلمانی-ها، یاری بسیاری به آنها رسانده است. در قرن نوزده، بدلیل بحران اقتصادی، بخش اعظم نیروی کار این کشور به آمریکا مهاجرت می کند و در باز گشت، پول و فن آوری را برای سوئد به ارمغان می آورد. با تکیه به سرمایه و فن-آوری نوین از طرفی، و قدرت-گیری سوسیال دمکراسی در ساختار نظام سیاسی، در اواخر قرن نوزده و اوائل قرن بیست، سوئد گام-های بلندی به جهت پیشرفت برمی دارد که صد البته تداوم ارتباط با اقتصاد-های آمریکا و آلمان، به این کشور کمک بسیار می کند.
سوئد بجهت فرهنگی، ساختاری "لوتری" دارد. تعبُد و فرمان-بُرداری، نظم و فرد-گرائی افراطی، ریاکاری و جاسوسی و پنهان کردن نیات و مقاصد، و عمل-گرائی کاسب-کارانه، و نژاد-پرستی و شوونیسم افراطی و پنهان، ویژگی-های اصلی و بنیادی، چنین فرهنگی است.
جامعه، در لایه های زیرین جهان بینی، عمیقأ خرافی است! سوئد از منظر فرهنگی، تا حد زیادی، فاسد و منحط است، اما اینهم جزیی از فرهنگ و سُنن ایشان است که بر روی همه چیز سرپوش گذارده، ضعف-ها را توجیه می کنند!
سوئد در حال حاضر، در واقع توسط حدودأ سی خانواده میلیاردر، کنترل و هدایت می شود و احزاب این کشور، بدون توجه به نام-هایی که برای خود برگزیده اند، در واقع باند-های مافیای اقتصادی هستند که در بازی دمکراتیک، در قدرت، جابجا می شوند.
سوئد، بر اساس فرهنگ توضیح داده شده، جامعه-ی اخته-ای است که بر پایه نظم آهنین و ساختار امنیتی بسیار پیچیده و محکم و بر اساس آخرین دستاورد-های علوم جامعه-شناسی و روانشناسی اجتماعی، کنترل می شود. نظام تربیتی و آموزشی، بخصوص در مقاطع پیش دبستانی و دبستانی و دبیرستانی، نقشی اساسی در شکل-دهی ساختار فوق الذکر بازی می کند.
سوئد، طبقه کارگری کوچک دارد، که از طریق اتحادیه-های کارگری زرد، کنترل می شود. طبقه متوسط، بخش بزرگی از جامعه سوئد را تشکیل می دهد، که از نظر اقتصادی و فرهنگی، متکی بر سنت-های سوسیال دمکراسی، و جناح راست سرمایه بین الملل، و نئولیبرالیسم، می باشد.

ساختار امنیتی سوئد:
ساختار امنیتی و جاسوسی و ضد جاسوسی سوئد، از جهت پیچیدگی تشکیلات و عملکرد، شاید تنها با یکی دو کشور دیگر، همچون انگلستان و اسرائیل، قابل مقایسه باشد!
حتی در برخی موارد (همچون جمع-آوری اطلاعات) بسیار برتر از دو کشور فوق الذکر عمل می کند.
سُنت جاسوسی و جمع آوری اطلاعات، از سنت-های کهن فرهنگی و عمیقأ نهادینه شده-ی جامعه-ی سوئد است و بر خلاف بسیاری کشور-ها و فرهنگ-ها، علاوه بر اینکه عملی نکوهیده نیست، که حتی ستایش-انگیز و بسیار مثبت است!

بر این اساس و به همین نسبت، ساختار امنیت داخلی این کشور، از هزاران لایه-ی در هم تنیده شده تشکیل می شود، که گذر از آنها، گاهی نا ممکن بنظر می آید. این ویژگی، باعث شده است که دستگاه-های اطلاعاتی سوئد در حوزه-ی بین المللی، بسیار قدرتمند عمل کرده و ضمن اینکه به حداکثر اهداف دست می یابند، حداقل آسیب را دریافت کنند! یهودی-های مهاجر در زمان جنگ جهانی دوم، نقشی اساسی در ساختار امنیتی و اقتصادی و رسانه-ای سوئد بازی می کنند!
دستگاه-های اطلاعاتی سوئد، اهداف چندگانه-ای را دنبال می کنند. کسب اطلاعات علمی و صنعتی، نفوذ در ساختار و تشکیلات اداری اقتصاد جهانی، کسب و فروش اطلاعات به سرویس-های اطلاعاتی دیگر کشور-ها، کمک به پیشبرد اهداف نئو-لیبرالیستی و انهدام موانع سیاسی ( همچون نفوذ در تشکیلات سیاسی گروه-ها و حتی دولت-ها )، تحقیقات فرهنگی و تهیه مواد خام مطالعاتی برای دیگر کشور-ها، و بسیاری اهداف دیگر، از جمله کار-هایی است که دستگاه جاسوسی و ضد جاسوسی سوئد موسوم به « [Sepo Swedish intelligence agency]سِپــو » به آن مشغول است. اما اصلی ترین کار این سرویس جاسوسی و امنیتی ( سپــو ) دلالی اطلاعات و همکاری با سرویس-هایی همچون سیا، موساد و اینتلیجنس سرویس [ام آی 6- انگليس] ( بخصوص در رابطه با کشور-های جهان سوم و کشور-های غیر غربی ) است!
این سرویس ( سِپـو ) ساختاری عمیقأ ضد مردمی دارد و درست نقطه-ی مقابل جنبش-های آزادیخواهانه، عدالت طلبانه و ضد استعماری عمل می کند! و در پیشبرد اهداف خود، حاضر به انجام هر اقدامی از جمله ترور، بمب-گذاری، شرکت در عملیات خراب-کارانه، مشارکت در جنگ-های استعماری و منطقه-ای و ... بسیاری اعمال ضد بشری دیگر است!


سوئد و ایران!
پیشینه-ی روابط امنیتی ایران و سوئد، به اواخر عصر قاجار و بنیانگذاری دستگاه-های امنیتی و پلیس ایران توسط مأموران امنیتی سوئد بر می گردد و در دوره-های مختلف، به تناوب، این ارتباط ادامه داشته است، اما با وقوع انقلاب پنجاه و هفت و درگیری-های سیاسی جمهوری اسلامی با کشور-های غربی، این رابطه نیز همچون روابط دیگر، دچار تغییرات اساسی شد. پس از تحول سیاسی پنجاه و هفت، و بسته شدن برخی سفارت-خانه-های غربی و خروج مستشاران این کشور-ها از ایران، بهترین فرصت برای سوئد پیش آمد تا نقش تاریخی خود را در رابطه با یک دستگاه نفوذ و کسب اطلاعات و فروش آن به کشور-های نیازمند!!! بازی کند.
مهاجرت ده-ها هزار ایرانی به سوئد نیز، بهترین امکان را برای یک برنامه-ریزی دراز مدت اطلاعاتی و جاسوسی و ضد جاسوسی، فراهم آورد.
از این تاریخ ( بسته شدن سفارت آمریکا ) است که سفارت سوئد در تهران، رسمأ بعنوان پایگاه اصلی عملیات اطلاعاتی برای غرب و بخصوص آمریکا، انگلیس و اسرائیل وارد عمل می شود! با توجه به دید مثبتی که جمهوری اسلامی و دستگاه-های امنیتی-اش، و همچنین مردم ایران، نسبت به کشور سوئد داشته-اند، و کماکان دارند!!!؟ مأمورین و جاسوسان زبده-ی سوئدی، به راحتی! شبکه-ی خود را در سراسر ایران می گسترانند. ( خانه-های امن، دفاتر صلیب سرخ، دفاتر بازرگانی، مراکز فرهنگی... )، آنها تنها متکی به عناصر دیپلمات و کارمندان سفارت، گردشگر و محقق و خبرنگار و فعال حقوق بشری و فعال فرهنگی، تجار و بازرگانان و یا افراد شرکت-های پوششی، نیستند، بلکه سال-هاست که از طریق نفوذ گسترده در بین مهاجرین ایرانی مقیم سوئد که به ایران در رفت و آمد می باشند و همچنین افراد و گروه-های قاچاقچی، معتاد و تبهکار و...، به انجام مأموریت-های اطلاعاتی در همه-ی زوایای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و بخصوص نظامی! و صنعتی و تحقیقاتی، مشغولند. همه-ی اطلاعات جمع آوری شده، غیر از دستگاه اطلاعاتی سوئد (سِپو)، مستقیمأ در اختیار سیا و موساد، قرار می گیرد. لازم به ذکر است که سفارت-های دانمارک، نروژ و هلند و آلمان نیز، با سفارت سوئد در تهران، همکاری گسترده دارند.

و اما بحث اصلی!
با شروع مهاجرت-ها در اوائل دهه-ی شصت خورشیدی، و در پی جنگ ایران و عراق، مردمانی از خوزستان و کردستان و بلوچستان و همچنین فعالین گروه-های سیاسی ( بجهت سهل الوصولتر [آسان] بودن اخذ پناهندگی ) به سوئد سرازیر شدند. با ادامه-ی جنگ، بیکاران و معتادین و قاچاقچیان و اقلیت کوچکی از جویندگان دانش و اهل قلم نیز، به جمع قبلی پیوستند. این روند، تقریبأ تا اواخر دهه-ی هفتاد خورشیدی، با فراز و نشیب ادامه داشت. در آغاز مهاجرت-ها، جمع بسیار گوناگون مهاجرین، بجهت نا آشنایی با سرزمین جدید، و اسکان در مناطق مشخص، بصورت خودجوش، مبادرت به تشکیل انجمن-هایی تحت عنوان ( انجمن ایرانیان ) کردند. البته وجود امکاناتی عمدتأ اقتصادی، که می شد از طریق این انجمن-ها بدست آورد نیز، بخشی از انگیزه فعالین این انجمن-ها بود.
در پی فروپاشی اتحاد شوروی و طرح آمریکا بجهت ایجاد جهان تک قطبی و گسترش نئو-لیبرالیسم و اقتصاد بازار، طرح فروپاشی قدرت-های منطقه-ای نیز، در دستور کار سازمان-های اطلاعاتی غرب ( و از جمله سوئد ) قرار گرفت. در پی چنین طرحی بود که پس از فروپاشی اروپای شرقی، بالکان تجزیه شد و نفوذ گسترده در حاکمیت-های بازمانده از اتحاد شوروی نیز آغاز شد.
طرح فروپاشی و تغییر جغرافیای سیاسی خاورمیانه نیز، بر خلاف تصور رایج، پس از روی کار آمدن "جرج دبلیو بوش" مطرح نشد! بلکه بسیار پیش-تر، یعنی در ابتدای ریاست جمهوری "جرج بوش پدر"، در دستور کار قرار گرفت. از جمله امکاناتی که در این جهت، برای غرب و بخصوص آمریکا و انگلیس، مطرح بود، استفاده از دستگاه-های اطلاعاتی ناشناخته برای دستگاه امنیتی ایران، همانند سازمان جاسوسی سوئد بود!
در راستای چنین مأموریتی، یکی از کانون-هایی که مورد توجه قرار گرفت، اجتماعات و محل تجمع ایرانیان، به جهت یک کار دراز مدت بود. اولین گام، نفوذ به این انجمن-ها، از طریق افراد سوئدی بظاهر خیرخواه و بشر دوست، و همچنین موسسات خیریه، بود. پس از جمع آوری اطلاعات لازم، و شناسایی افراد مستعد، ایجاد دوستی، روابط خانوادگی و حتی ازدواج!!!، ارتباطات و زمینه-های لازم به جهت ایجاد شبکه در داخل کشور، فراهم شد. همزمان با این طرح، طرح سازماندهی قومی ( و به اصطلاح خودشان، ملیتی؟! ) اقوام؟ ایرانی! نیز مطرح شده، و از طریق دادن امکانات مالی، رادیویی و رسانه-ای، حمایت از برگزاری جشن-ها و مراسم، و همچنین تشکیل انجمن-های مستقل و جدا از انجمن های ایرانیان، همانند انجمن کُـرد-ها، انجمن آذری-ها، انجمن بلوچ-ها و... فراهم گردید.
میدان دادن، و تبلیغ گسترده و به رسمیت شناختن هویت جداگانه از هویت ایرانی برای این گروه-ها، کار را به آنجا رساند که پس از مدتی، نسل دوم اینگونه مهاجرین، دیگر خود را نه ایرانی، بلکه، تُـرک و کُـرد و بلوچ می دانستند و می دانند! و حتی مردم عادی سوئد نیز، غالبأ بر این تصورند که این جمعیت-ها، هویت و سرزمینی مستقل دارند که به اشغال ایرانیان درآمده است!!!؟
تاکید بر مسائل و تفاوت-های گـویشی و زبانی، مذهبی، و رسم و رسوم منطقه-ای این گروه-های انسانی، و برگزاری گرد-همایی-ها و جلسات توجیهی، با حضور اساتید دانشگاه-ها و سخنوران ( مستخدمان سِـپو! ) و تبلیغات گسترده پیرامون تفاوت-های فرهنگی،... همه و همه، آنچنان سازماندهی شد که بتواند نوعی نمونک ( ماکت ) از طرح بزرگ فروپاشی ایران باشد.
در گام دوم، این تشکیلات، باید به مناطق بومی داخل کشور وصل می شد، تا با کار تدریجی، آنچه در خارج عمل شده بود، در داخل کشور نیز عملی شود! اینچنین است که بیکباره شاهد مثلأ برگزاری گردهمایی پیرامون زبان-ها و گویش-های اقوام، در ایران، و در دانشگاه سیستان و بلوچستان و با شرکت مأمور کارکُشته سپو ( کارین – ج ) هستیم. ( و اخیرا نیز در سنندج – 16 اردیبهشت 1389 ).


در حال حاضر، سوئد به همراه کانادا و انگلیس، از جمله پایگاه-های اصلی فعالیت تجزیه-طلبان است. وطن-فروشانی که از حمایت گسترده مالی و تدارکاتی اطلاعاتی و رسانه-ای این کشورها و دستگاه-های اطلاعاتی آنها برخوردارند.

دستگاه اطلاعاتی سوئد ( بر خلاف بسیاری از کشور-ها ) به کار تدریجی و فرهنگی دراز مدت ( برای رسیدن به مقاصد ) اعتقاد دارد، چرا که آنها به تأثیر گذاری و ماندگاری اینگونه عملیات، در طی تجارب طولانی کار اطلاعاتی خود پی برده-اند. هم از این-روست که در عین حفظ روابط دوستانه؟! با جمهوری اسلامی، توانسته-اند آنچه را آمریکایی-ها با تهدید و ارعاب و زور نتوانسته-اند بدست آورند، بدست بیاورند.
آنها (سوئدی-ها) تحت عنوان حمایت از تنوع فرهنگی و زبانی و قومی (یعنی چیزی که خود بهیچوجه در رابطه با کشور-شان و دیگر کشور-های غربی بدان اعتقاد ندارند)، هدایت رهبران قوم-گرا و تجزیه-طلب را در دست گرفته، و از این طریق، در جهت چند پاره کردن جامعه-ی ایران، توانسته-اند گام-های بلندی بردارند.
اکثر رهبران تجزیه-طلب ایرانی، بدون اینکه شاید خود متوجه باشند؟! از نظر نظری و تئوریک، توسط کارشناسان « سِـپو » تغذیه می شوند و مجموعه-ای از اطلاعات نادرست تاریخی و هویتی و قومی و زبانی را به شبکه-ی فرهنگی جامعه-ی ایران، تزریق می کنند. اکنون دیگر، حرف-ها و سخنانی را که تا چند سال پیش، فقط در محافل وطن-فروشان و جاسوسان می شد شنید، از زبان نوجوان و جوان فلان کوره ده و شهرستان آذربایجان و کردستان و بلوچستان و خوزستان می شنویم، و اینهمه نیست، جز ثمره-ی کار حساب شده دستگاه اطلاعاتی سوئد و شرکای انگلیسی و اسرائیلی آن! و عجیب تر از همه آنکه، در تمامی یکدهه-ی گذشته که "سِـپو"، بیشترین فعالیت را در ایران داشته، دستگا-های امنیتی جمهوری اسلامی، کوچکترین واکنشی از خود نشان نداده اند!

دکتر حسن شبستری
6 می 2010

Labels: ,

Tuesday, December 28, 2010


به راستی ها بينديشيم


سرباز كوچك[+]


[اين ديكتاتور مشرق زمينی]، «رضا شاه بزرگ»، ناگهان در ١٩٣٢ امتياز نفتی-ای را كه بريتانيا ٤٠ ميليون پوند برايش سرمايه گذاری كرده بود لغو كرد، و دولت بريتانيا --- هنگامی كه سِر جان سايمون، وزير امور خارجه بود--- مجبور به باج دادن، واگذاری اجاره-هايش، و پرداخت حق امتياز سنگين-‌تری و ٣٠٠ هزار پوند پول نقد برای تمديد شد.

مقالهء كوتاه روزنامهء "The Illustrated London News" در توجيح سرنگون كردن «رضا شاه بزرگ»، يا به گفته-ی اينان "ريضاخان"، كه در ٣٠ اوت ١٩٤١ ميلادی --- يعنی پنج روز پس از يورش وحشيانه به ايران بی طرف در سوم شهريور "١٣٢٠" --- در صفحه-ی نخست اين روزنامه منتشر شد.
متن کامل این نوشتار[+]

Labels:

Sunday, December 26, 2010


سینه زنان ِ چپ در کربلایی دیگر


احمـد پنـاهنــده


باز سنگواره-های ِ چپ ِ شرمگین، چه منفصل و یا متصل به یکی از این سازمان-های ضد چهار-چوب ارضی و یکپارچگی ملت ایران و صد البته خواهان بقای همین حکومت ضد انسانی و ایرانی از تاریک-خانه-ی زمان، جستی زدند و بهانه-ای برای خیزی پیدا کردند تا چون کربلاییان و عاشورا باوران ” حسینی ” بر سر بکوبند و سر و جان بی مقدارشان را با مشت و قمه، سیاه و پاره پاره کنند.

داستان چیست؟

در خبر-ها آمده است که یکی از این جرثومه-های سنگواره شده-ی ضد هر گونه آزادی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی- لیبرالی ِ جوامع باز که همواره در کنار همین حکومت اسلامی در تبدیل کردن ایران به زندان شهروندان ایرانی و بویژه سالار-زنان میهنمان از هیچ کوششی فروگذار نکرده بود عاقبت شامل این ضرب-المثل گشت و چون خیاط در کوزه افتاد.

البته باید برای چنین کسان جای خوشحالی باشد که زندان زحمت-کشان مکتب ِ خلقی خود و امروز مستضعف شده-ی اسلامی را تجربه می کنند و در بهشت بَرین زحمت-کشان بادِ پرولتری می خورند و کف مستضعفی پس می دهند.

اما هنوز بر من روشن نیست چرا سینه-زنانِ چپ در همه رنگش، بیرق کربلا را چون گلسرخی-های دیروز بر فراز سرشان به حرکت در آوردند و جاهلانه بر سر و صورت و جان بی مقدارشان می کوبند و وا مصبتا سر می دهند؟

مگر قرار بود غیر از این بشود که امروز گریبان این ضد کرامت انسانی و ضد تاریخ و فرهنگ ایرانی و دشمن یکپارچگی و چهار-چوب ارضی ایران را گرفته است؟

ای کاش فقط مثقالی و یا ذره-ای انصاف داشتند و به ملت ایران گزارش می کردند که چرا امروز این آتش بیاران حکومت اسلامی در همه-ی عرصه-های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی که ایران ِ جان ِ همه-ی جانان را به این روز سیاه رساندند، به جایگاه واقعی خودشان که همان تاریک-خانه-ی زمان است، پرتاب شده-اند؟

فراموش نکنیم همین سنگواره البته نه برای دفاع از آزادی و رهایی ایران از ایلغار حکومت اسلامی به زندان افتاد بلکه او نقش کاتولیک-تر از پاپ را هنرنمایی کرد و اقتصاد ورشکسته و ایران برباد ده احمدی نژاد و حکومت سُفله پرور اسلامی را لیبرالی ارزیابی کرد.

یعنی حتا این سنگواره در اندیشه-اش آنچنان کپک زده است که همین اقتصاد ورشکسته احمدی نژاد را به زعم خود اقتصاد سرمایه-داری لیبرالی ارزیابی می کند و خواهان این است که عرصه را بیشتر تنگ-تر کند و گدا-پروری کمونیستی را به فزون بپروراند.

تا از پس این گدا-پروری، ملت ایران را چون گوسفند فرو کشند و یا چون جامعه-ی گدا-پرور کمونیستی ” تنها سوسیالیزم موجود ” دوران استالینی پرولتریزه کنند.

نه نه نباید فراموش کرد که همین سنگواره در کنار سنگواره-های دیگر چون "زغال افشان"-ها، دیروز بر حرکت مردمی ایرانیان یورش برده بودند و آن را در خدمت مکتب بنده-ساز خودشان و همین حکومت اسلامی موجود نمی دانستند.
زیرا همسان همین حکومت اسلامی ترسیده بودند که مبادا این ” بهشت بَرین-شان ” دگرگون شود و آنها به جنایتی که همراه همین حکومت تا امروز بر مردم روا داشته بودند، در پیشگاه ملت ایران جوابگو شوند.

آری 32 سال همین سنگواره-ها با همه-ی قوا در سر بریدن ملت ایران از هر طایفه و رنگ و ایده-ای در کنار همین حکومت چون عنتران ِ روزگار برای لوطی خودشان معلق زدند و می پنداشتند با ویران کردن ایران و نا-بود کردن ایران-دوستان، ایران را به امت اسلامی یا خلق-های بی شناسنامه فرو می کشند و سپس ایران را به ایران-ستان تبدیل می کنند.

اما نمی دانستند یا به مغز علیل و ذلیل و عقب افتاده-شان راه نیافته بود که عاقبت این بی رحمی-ها و نامردی-ها و تیغ کشیدن-ها بر روی ایرانی و کشور ایران، زندگی موریانه وارشان را در خود خواهد گرفت و چون دوران آموزگار کبیر-شان، استالین جانی همه-ی آنها سر بریده خواهند شد.

در این جا است که باید تاریخ پر از نکبت و جرم و جنایت مکتب خودشان را به آنها یاد آوری کرد و با صدای رسا در گوششان به پرسش آورد که:

مگر یادتان رفته است سرنوشت خوش رقصی-های احسان "الله" خان که چون عنتری پیش لوطی-اش استالین معلق می زد؟

و یا فراموش کردید عاقبت پیشه-وری خائن را که با همکاری باقرُاف، آذربایجان را از تن زخمی ایران جدا کرده بود، به کجا کشیده شد؟

مگر همین عنتر-های رنگارنگ اسلامی در شکل-های ناچسب اصلاح طلبی را که با همه وجود و توان-شان پایه-های همین حکومت آدم-کُشانِ اسلامی را آبیاری کردند، ندیدید که در بهشت اسلامی چگونه از نهر-های روان آب می نوشند و یا با حوریان بهشتی هم-خوابگی می کنند، از رافت اسلامی برخوردار شدند؟

مگر ندیدید جانی بالفطره-ای چون "ابراهیم یزدی" را که با آن همه خوش-خدمتی و سر بریدن دلاوران ایران-دوست، امروز تیغ رافت اسلامی گردن-ش را گرفت؟


ای کاش همه-ی این سنگواره-های چپ در همه رنگش و اسلامیون و "ملی-مذهبی"-های جانی و ضد وطن فقط اندکی به ایران و ایرانی فکر می کردند تا ما باور-مان می شد که این کسان ایرانی هستند.
هرچند می دانم این کسان شناسنامه-ی ایرانی دارند اما از هر دشمن ِ مرز بومان ایران-زمین، خاک کشور، فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران و سربلندی ایرانیان را دشمن-تر هستند.
به عبارت دیگر باید گفت اگر "سلمان فارسی"-ها ایرانی بودند و هستند این کسان هم می توانند به خود ببالند که ایرانی هستند.

حال بگذارید بدون هیچ پرده-پوشی اعتراف کنم که بسیار افسوس می خورم تا همین جا وقتم را برای این کسان تلف نمودم و قلمم را با نام-شان آلوده کردم اما خوشحال و خوشنود هستم که برای روشن کردن ملت ایران و همچنین برای ثبت در تاریخ بی پروا موضوعات ناگفته را گفتم. باشد که تاریخ قضاوت خود را در این مورد برای ملت ایران گزارش کند.

همچنین مایل هستم برای رفع هر گونه سوء تفاهمی اینجا اعلام کنم که این قلم هیچگاه نمی پذیرد کسی را به خاطر عقیده-اش سرکوب، زندانی و یا اعدام کند اما پرسش بزرگی که مطرح است این است که:
برای کسانی که خود می خواهند زندان و نابودی زندگی را بر ملت ایران تحمیل کنند، چه موضعی باید گرفت؟
پاسخ را در این باره به عهده-ی مخاطبین و وجدان-های بیدار این نوشته می گذارم.

احمـد پنـاهنــده[+]
25 دسامبر 2010

Labels:

Saturday, December 25, 2010


وصیت نامه خدا

هوشنگ معین زاده



معلوم نیست به چه دلیلی بعضی-ها فکر می کنند که بستگان پیغمبر اسلام و نوادگان دختری او صاحب چنان کرامات و معجزاتی هستند که می توانند بیماران را شفا دهند، فقرا را ثروتمند کنند، ظالمان را به سزای اعمال-شان برسانن، شفیع آمرزیده شدن گناه-کاران شوند و بسیاری کار-های غیر ممکنی که خود پیغمبر اسلام از انجام آنها عاجز بوده، این عزیز کرده-های بی جهت قادر به انجامش هستند؟ کسانی که در زمان حیات خود حتا قادر به حفظ جان خویش و فرزندان-شان نبوده-اند ....
من هم، کتاب ِ
" وصیت نامه خدا "
نوشته ِ
هوشنگ معین زاده[+]
را خواندم
محمود صفریان - گذرگاه شماره 110 [+]

هوشنگ معین زاده، برای آن ها که قلم و کتاب را می شناسند، نا آشنا نیست. و برای آن ها، که تشنه دانستن و تحقیق هستند، همراهی مدبر است. او نه تازه کار است و نه تازه پا به میدان گذاشته است. پیشکسوتی است که در کار نامه خود کتاب-های فراوانی با نمرات خوب را دارد، که با: " خیام و آن دروغ دلآویز" شروع می شود و پس از سال-ها " دود چراغ خوردن! " می رسد به کتاب ِ شیرین، آگاهی دهنده، و پر کشش " وصیت نامه خدا "، کتابی که همانند سایر آثار او بسیار خواندنی است.
این کتاب بعنوان دیباچه "که بر پشت جلد نیز آورده شده است" بسیار واضح، روشن و حالی کننده می گوید که چرا خدا نیز می میرد و لاجرم بهتر است که وصیت نامه داشته باشد. و در همین دیباچه است که مقبول و منطقی توضیح می دهد، که کتاب بر چه روالی است.

کتاب " وصیت نامه خدا "

با، تقدیم نامه، دیباچه، تعریف خدا، پیشگفتار و مقدمه شروع می شود و می رسد به فصل های یکم تا پنجم...
در هر فصل چنان چراغی می افروزد که خواننده قادر خواهد بود تمام زوایای تاریک را هم به وضوح ببید و به تفکر بنشیند، و خرد را بر پهنه ذهن خود بگستراند و تا دور-ترین افق-ها سفر کند.
در جائی از بخش " تعریف خدا " که بسیار تامل کردنی است می خوانیم:

" در باره تعریف خدا، چیستی و کیستی او که حتا پیغمبران شریعت-گذار نیز از این کار باز مانده-اند، دلایل فروانی وجود دارد. یکی از مهم-ترین دلایل این است که پیش از ظهور پیغمبران، خدا در باور مردم حضور داشت. یعنی از هزاران سال پیش، هریک از جوامع انسانی یک یا چند خدا داشتند که مسئول برآورده کردن بخش-هائی از نیاز-های آنان بودند، ولی هیچ یک از آن-ها مثل خدای یکتا ی کنونی همه فن حریف نبودند. به همین علت هم وقتی مردم از دست یک خدا به تنگ می آمدند، به خدای دیگر پناه می بردند. تا آن که " خدای خدایان " را آفریدند و در راس انبوه عظیم خدایان قرار دادند و از درون-مایه آن نیز خدای یکتا بیرون کشیده شد. "

هوشنک معین زاده، آگاهانه، دانسته، و منطقی به بررسی و تحلیل واقعیات می پردازد و به کنه اعتقادات نقب می زند و با مایه خرد و دور از تعصب و شکنندگی با نرمش و روانی، بر جاده حقیقت پیش می رود.
هر برگ کتاب ِ " وصیت نامه خدا " دنیائی حرف دارد که ایجاب می کند، با حوصله و با دقت و توجه و بخصوص با نگاهی عاری از تحجر و تعصب و صادقانه مورد بررسی قرار گیرد. نثر روان و راحت کتاب خواننده را در این راه یاری می دهد.

هوشنگ معین زاده تلاش می کند تا این توجه را جلب کند که انسان با شعور متعالی که دارد قادر است همه مطالب و حقایق را دریابد:

" ....وقتی ما شهادت می دهیم که خدا یکی است " اشهد ان لا اله الا الله " ، دیگر چه لزومی دارد که به رسالت محمد به عنوان پیغمبر او هم شهادت بدهیم " اشهد ان محمدآ رسول الله ". شهادت به رسالت محمد مربوط به زمانی بود که او زنده بود و مردمان عرب رسالت او و یگانگی خدایش را قبول نداشتند.

یکی از سئوال-های بزرگ معین زاده، در این کتاب این است:

" آنچه از دید صاحب نظران پنهان نیست، این است که در هیچ یک از متونی که در باره خدا مطلب نوشته شده، حتا کتب به اصطلاح " آسمانی "، خدا تعریف نشده است، بلکه همه-ی آنها در شرح و تفسیر صفات او بوده است. خدا باوران هم که خدا را خالق، دانا و توانا-ی مطلق می دانند، در هیچ کتابی نخوانده و از هیچ کسی نشنیده-اند که این خالق دانا و توانا-ی مطلق چیست و کیست؟
از کجا آمده است؟
در حالیکه لازم بود پیش از توصیف هنر نمائی های خدا، خود او را تعریف می کردند تا ببینیم خود او چیست و کیست؟ "

او قبل از اینکه برود سراغ " وصیت نامه خدا " به انحاء مختلف در تلاش است تا روشن کند که خدا چیست یا کیست. ولی در نهایت به این نتیجه می رسد که هیچ منبعی اعم از دینی و فلسفی به آن نپرداخته-اند حتا در کتب معتبر خود.
همه از خشم و غضب و نحوه عذاب او گفته-اند و از مهر و محبتش، ولی خود نمی دانند که این همه نیرو-های گوناگون، بر چه پایه و واقعیتی استوار است، و نتیجه می گیرند که خدا ساخته و پرداخته ذهن و روان انسان است. و اشاره دارد که جز انسان هیچ موجود دیگری خدا ندارد و نمی شناسد.
در حقیقت می توان نتیجه گرفت که خدا و اعمالی که به او نسبت می دهند وسیله کاسبی عمله-های دین-مدار است. و هر روز هم می توانند از دهان او آنچه را بانی و باعث گرمی بازار-شان است به خورد مردم بدهند و ماهرانه از نقاط ضعف انسان-ها برای ماندگاری خود بهره بگیرند.
و انصافن هوشنگ معین زاده در این کتاب که بنظر من همه باید آن را بخوانند، با بینشی قابل تحسین به راهنمائی برخاسته و هوش-دار می دهد که بیش از این نباید بازیچه حرف-ها و ترفند-های کاسبکاران دین-پیشه قرار گرفت.

در "در آستانه سفر به دنیای دیگر"
که موضوع فصل اول کتاب است، ما با طنز ی رو-برو می شویم که طی آن پنبه خدا و قدرت تخیلی او و یا بهتر قدرت " پوشالی که برایش ساخته-اند " تا اهداف خود را به مردم درمانده و نیازمند به قبولانند " زده می شود. و می نمایاند که چگونه چند خدائی " خدای آب – خدای عشق – خدای جنگ و خدای..." به خدای یکتا یی تبدیل می شود که عملن کاری ازش ساخته نیست. و این، " خدا کاسب-انند! " که او را قادر مطلق نشان می دهند و ماله-کشی را بر نا-توانی-های " خدای خود ساخته " تحت عنوان " مصلحت " به کار می اندازند.
در همین فصل است که نشان داده می شود زمان مرگ چنین خدایی نیز فرارسیده است. " به همانگونه که چند خدایی به موقع زمانش سر آمد " و دانسته ربطش می دهد به پیشرفت بشر و کسب دانش-های جدید، و اینکه انسان خود دارد خدا می شود و دیگر نیازی ندارد که قلابش به نا دیده موهومی وصل باشد.
ولی متاسفانه، انسان بخاطر همین مزایا و دست-یابی به زندگی بهتر و بهره-وری از زیبایی-های حیات، گریز فکری دیگری هم دارد. و نویسنده به آن نیز توجه داشته است، ولی تاکید می کند که آویزان بودن به قلاب اوهام را رها کنید و درون خود را با نور خرد چراغانی نمایید، و نه با بیانات مردم فریب شریعت-مداران.
انسان مشتاق، علاقمند و خواهان این است که تمام نشود. نمی تواند قبول کند " یا نمی خواهد قبول کند " متولد می شود، بهر شکل و در هر فُرم و سطحی زندگی می کند و در نهایت پایان می گیرد، و بهر شکلی می میمرد و برای همیشه تمام می شود.
بهمین خاطر، به انواع تصورات و تخیّلات، چنگ می اندازد، تا بماند، تا ادامه بیابد. به سراغ تناسخ می رود، دست به دامان روح می شود، از مومیایی کمک می گیرد، و خود را قانع می کند که در نهایت، از دنیای فانی است که می رود، ولی دنیای باقی " و حتمن بهشتش " با آن مزایای کذا در انتظارش است، و همیمن تمایل او را ناچار می کند که دست به دامان " خدا " بشود...خدایی که نه به دار است و نه به بار.
فراموش نکنیم که هر " کاسبی "، برای حفظ " کاسبی " خود هر تلاشی را جایز می داند و عَلَم-داران مذاهب گوناگون نیز از این قاعده مستثنا نیستند، و با ثروت نجومی که در اختیار دارند، هر روز، " کنیسه "، " کلیسا " و " مسجد " است که در هر سوراخ سنبه-ای بر پا می کنند، و با داشتن کارکنانی " که زحمت هیچ کاری را بر دوش ندارند " با اعصابی راحت، با درآمدی کلان، بی دلهره-ی مالیات و بی نگرانی از در-های بسته، به کار مسخ انسان-ها مشغولند، و به آنها نوید زندگی جاوید می دهند.
تنها راه مسدود کردن این رسوخ، بسط خرد است که کتاب-هایی چون: "وصیت نامه خدا" گامی ارزنده است در توفیق این مهم. به همین سبب، خواندن آن را توصیه می کنم.

هوشنگ معین زاده طی تمام کتاب-هایش، در راه آگاهی مردم، تلاشی خستگی ناپذیر داشته است و با قدرت علم و خرد با توهمات و تصورات باطل و اندیشه-های متحجرجنگیده است.
متاسفانه بهر دلیل، که منافع می تواند یکی از موارد آن باشد، حکومت-ها نیز باعث تقویت این تاریک اندیشی می شوند، که حمایت بی دریغ و تقویت مستمر رژیم حاکم بر ایران، نمونه بارز آن است، و به کمک آنها در سطح جهانی دارند دنیا را " یا در حقیقت مردم دنیا را " با تمام نیرو به پستوی تحجر می کشانند. تظاهرات مذهبی آزادانه از "دان تون لوس آنجلس" گرفته تا کوچه پس کوچه-های کانادا و شهر-های بزرگ و کوچک اروپا نمونه آزار دهنده آن است.

کتاب " وصیت نامه خدا " بسیار زیبا و دوستداشتنی، به زندگی تک تک خوانندگان می انجامد، واز آرزو-های آنها می گوید و اینکه چگونه می توان از قید تار-های تنیده شده اوهام خلاصی یافت...
و مرگ این سر نوشت محتوم را بازگشایی می کند، و به زعم خود نحوه تداوم انسان را پس از مرگ می نمایاند.

هوشنگ معین زاده، با مطرح کردن خودش و قرار گرفتن در مرکز دایره-ای که انسان در آنجا ایستاده است، همه-ی پندار-های " خدا پرستی " را می گشاید و از چهره-ی خدای ساخته شده-ای که به عامل کسب و کار دکان-داران دین تبدیل شده است پرده بر می دارد. و کتاب یا بیان آرزو-های نویسنده پایان می گیرد. در ادامه یکی از این آرزو-های چندگانه چنین می گوید:
" ...خدا پرستی، حتا به پیغمبر-پرستی ارتباطی ندارد، چه رسد به پرستش بستگان پیغمبران.
وقتی خدا به زبان صریح خود در قرآن گفته است، پیغمبر اسلام که رسول او بوده:
( نه غیب می داند، نه فرشته است و نه خزانه-های خدا را در دست دارد. )
معلوم نیست به چه دلیلی بعضی-ها فکر می کنند که بستگان پیغمبر اسلام و نوادگان دختری او صاحب چنان کرامات و معجزاتی هستند که می توانند بیماران را شفا دهند، فقرا را ثروتمند کنند، ظالمان را به سزای اعمال-شان برسانن، شفیع آمرزیده شدن گناه-کاران شوند و بسیاری کار-های غیر ممکنی که خود پیغمبر اسلام از انجام آنها عاجز بوده، این عزیز کرده-های بی جهت قادر به انجامش هستند؟ کسانی که در زمان حیات خود حتا قادر به حفظ جان خویش و فرزندان-شان نبوده-اند ...."

من هم، کتاب ِ
" وصیت نامه خدا "
نوشته ِ
هوشنگ معین زاده[+]
را خواندم
محمود صفریان - گذرگاه[+] شماره 110

Labels:

Thursday, December 23, 2010


دشمن اصلی آزادی "اســلام" است


ماریو فارگاس یوسا
برنده جایزه نوبل ادبیات 2010



این افراط-گرایان [جهاد-گران مسلمان] بسیار خطرناک هستند، این [مجاهدین] آمادگی دارند همه چیز خود را در این راه [جهاد – شریعت اسلام] و برای تحقق اهداف خود از دست بدهند. بنابراین ما باید بیاموزیم که چگونه از خودمان دفاع کنیم تا به آنان اجازه ندهیم که وارد جوامع ما بشوند.
[جهاد-گران] متعصب و بسیار افراطی که خواهان از بین بردن فرهنگ و همه چیز غرب هستند و معتقدند که در برابر این کار به بهشت خواهند رفت.

"ماریو فارگاس یوسا"، نويسنده و ادیب سرشناس از کشور پـُرو که جایزه نوبل ادبیات سال 2010 میلادی را به خود اختصاص داد، در یک سمینار بین المللی در شهر سانتیاگو، دیدگاه خود در مورد "اسلام" را این-گونه باز-گو کردند:

امروزه "اسلام"، جای کمونیسم را گرفته و به دشمن اصلی و اول دموکراسی تبدیل شده است!؟

فرهنگ آزادی همچنان دشمنانی دارد. از مهم ترین دشمنان خطرناک این فرهنگ در عصر حاضر اسلامیون اصول-گرا هستند که جای کمونیسم را گرفته و به دشمن اصلی دموکراسی و آزادی تبدیل شده-اند!
البته افراطی-گرایی اسلامی هنوز به قدرتی که اتحاد جماهیر شوروی سابق داشت نرسیده اما در حال حاضر یک تهدید واقعی است زیرا دارای جنگ-جویانی [جهاد-گران] متعصب و بسیار افراطی است که خواهان از بین بردن فرهنگ و همه چیز غرب هستند و معتقدند که در برابر این کار به بهشت خواهند رفت.

علت اینکه می گویم این افراط-گرایان [جهاد-گران مسلمان] بسیار خطرناک هستند این است که آمادگی دارند همه چیز خود را در این راه [جهاد – شریعت اسلام] و برای تحقق اهداف خود از دست بدهند. بنابراین ما باید بیاموزیم که چگونه از خودمان دفاع کنیم تا به آنان اجازه ندهیم که وارد جوامع ما بشوند و ترس و وحشت را در دل مؤسسات [سازمان-های] ما که برای تحقق آزادی تلاش می کنند، بیاندازند.

Labels:

Friday, December 17, 2010


بحران رهبری/عزت "الله" سحابی


نادره افشاری


عزت "الله" سحابی، یکی از پدران ناخلف افتضاح تاریخی سال 57 :
برای حفظ حکومت اسلامی، باید و باید «تنها» محمود احمدی نژاد را کنار گذاشت.
هیچکس در خط اصلاحات و در باند "ملی/منقلی-ها" در پی حذف باند حاکم حکومت کهریزکی اسلامی نیست.
واقعیت این است که حفظ حاکمیت اسلامی به هر قیمتی برای عزت "الله" سحابی سال-هاست به یک وظیفه-ی شرعی/اسلامی/شیعی بدل شده است. او نه تنها در همه-ی این سال-های حکومت حاکمان اسلامی و در روند [مثلا] اصلاح در كشور «به دنبال حذف و نابودی جناح راست [همان باند خامنه-ای] نبود و نیست، بلکه برای حفظ همین حکومت اسلامی در همین روز-های «وحشت بزرگ» نیز همچنان پستان به تنور می چسباند!

سه ‌شنبه هفدهم بهمن-ماه ۱۳۵۷ برابر ششم فوریه ۱۹۷۹ میلادی و پنج روز پیش از پیروزی خمینی و اعوان و انصارش، روزنامه-های رسمی در ایران نوشتند که «در پی خشونت-های چند ماه گذشته و خطر برقراری یک حکومت مذهبی، ده-ها هزار کلیمی تاکنون ایران را ترک کرده‌-اند که در میان آن-‌ها هشت ‌هزار تن به کشور اسراییل رفته-‌اند. خروج این یهودیان که از پیش از آمدن اسلام [بیش از 1400 سال و احتمالا از زمان کورش هخامنشی] در ایران زندگی می‌کردند، به اقتصاد کشور نیز لطمات سنگینی وارد می‌آورد. تنها یک روز پس از ورود... خمینی به کشور، حدود یک هزار ایرانی یهودی به اسراییل و عده-ی بیشتری به آمریکا و اروپا رفته-‌اند. اکثر این هموطنان یهودی درخواست مهاجرت نکرده‌-اند و منتظر پایان بحران در ایران هستند، تا به کشور-شان بازگردند. روزنامه-ی اطلاعات به نقل از خبرگزاری فرانسه نوشت که:
«به نوشته-ی روزنامه-ی معاریو چاپ تل آویو، تنها جمعه-ی گذشته [١٣ بهمن 1357] یعنی یک روز پس از بازگشوده شدن فرودگاه مهرآباد، و بازگشت خمینی، هزار نفر از یهودیان ایران وارد فرودگاه بین‌المللی «لود» تل آویو شدند. [1]
ببینیم دوستان و دشمنان اسرائیلیان چه کسانی هستند و تخم لق یهود-ستیزی و اسرائیل-ستیزی را چه کسانی در منطقه-ی خاورمیانه کاشته-اند که دست کم تمام قرن بیستم را آلوده-ی کشتار سیستماتیک یهودیان و فاجعه-ی کوره-های آدم-سوزی [هولوکاست] کرده است؟
«دوستان اسرائیل عبارتند از آدم-هایی مثل آلبرت اینشتاین، سیمون ویسنتال، تقریبا تمامی برندگان جوایز نوبل فیزیک، شیمی، طب، سرشناس-ترین آکادمیسین-های جهان در علوم تجربی و انسانی. مجرب-ترین پزشکان، شاخص-ترین هنرمندان سینما، تاتر و موسیقی جهان، گردانندگان صنعت تلویزیون و سرگرمی در غرب و خلاصه هرجا که نبوغ و خلاقیت تکنیکی عصر جدید می درخشد، نشانی هم هست از علاقه به اسرائیل. خوشمان بیاید یا نه!
«دشمن اسرائیل، انسانی است که به شیوه-ی هفت هزار سال قبل می زید، سیمای او، پوشش او، بوی بدن و پاهایش، رفتار او با همسر و فرزندانش، خانه یا غاری که در آن زندگی می کند، کلماتی که برای حرف زدن انتخاب می کند، میزان آگاهی-اش از پدیده- های دنیای جدید و خیلی چیز-های دیگر. دشمن اسرائیل بن لادن است... ایمن ظواهری است و یا ابومصعب الزرقاوی. دشمن اسرائیل روح "الله" خمینی است یا اکبر محتشمی و یا محمود احمدی  نژاد. دشمن اسرائیل ابومصعب الزرقاوی است که مثل پوست کندن خیار، آدم سر می برد جلوی دوربین...» [2]
دشمنان اسرائیل و دشمنان مردمی با دین و باوری دیگر، جریان-های سیاسی متهم به «روشنفکری» در ایران هستند که تنها با هیاهو-های بسیار برای هیچ و در قبال جمعیتی شش میلیونی، با تمام توان لجستیکی و نظامی و تبلیغات-یشان ایستاده-اند و هر نامربوط و هر ضعف و ناتوان-یشان را به این ملت و این قوم نسبت می دهند؛ چرا که بیماری لاعلاج «روشنفکری دفرمه-ی ما» دین-خویی و افراط در دینداری است. اینان جهان را نه از زاویه-ی رفاه، شادابی، خوشبختی و آزادی انسان-ها که از نقطه-ی « "الله" قهار و غدار و مکار و قاسم الجبارین » می بینند و تعریف می کنند. اینان به دلیل ترس از جهنمی که از کودکی در نهادشان نهادینه کرده-اند [ترس و نگرانی از جهنمی که هنوز کسی از آن بازنگشته تا خبری برای اینان بیاورد] همه-ی هم و غمشان را به کار می گیرند، تا ذره-ای از آتش خشم این « "الله" » غدار و قهار و مکار را [بر اساس نوشته-ی قران-شان] بر جان و تن-شان بکاهند.
جهان اینان در کشاکش این ترس و نگرانی سپری می شود و به همین دلیل است که این «روشنفکران دینی و حتی کمونیستی» پیش از آن که بتوانند برای شادی، شادابی، آزادی و رفاه هم-نوع-انشان «مبارزه» کنند، بی-چون و چرا هم-دست جلادان می شود؛ تنها به امید ذره-ای ترحم از سوی همان « "الله" » قهار و غدار و مکار ِ ترسناک-شان؛ یا رهبران «ایدئولوژیک-شان»!
کمونیست-های ما نیز «ایدئولوژیشان» را همچون دین و ایمان ابدیشان ارزیابی می کنند؛ همه-ی فاجعه همین-جاست!

«عزت "الله" سحابی» بخش بزرگی از زندگی-اش را برای به کرسی نشاندن همین «ایدئولوژی» ویژه سپری کرده است. او «رهبر» شورای «خیلی» فعالان «ملی/مذهبی» است؛ فرزند «ید "الله"» سحابی است که همراه با مهدی بازرگان و [آخوند] سید محمود طالقانی، سه تایی «نهضت [مذهبی] آزادی» را بنیان نهادند.

سحابی-ها [پدر و پسر] هر دو عضو شورای انقلاب «سید روح "الله" خمینی» بودند. عزت "الله" سحابی رئیس سازمان برنامه و بودجه-ی دولت موقت مهدی بازرگان، همچنین نماینده-ی اولین مجلس شورای اسلامی سید روح "الله" خمینی بود؛ روز-های خوب «قدر قدرتی» که چه زود و تند سپری شدند!
عزت "الله" سحابی فارغ التحصیل رشته-ی مهندسی مکانیک از دانشگاه تهران است. او همچنین مدیر مسئول نشریه-ی «یهود-ستیز» ایران فردا بود. حیف که این نشریه مدتی است در محاق «توقیف» فرو رفته است؛ والا «توفیقی» مضاعف بر عربده-های اسرائیل-ستیز «دکتر سید محمود احمدی نژاد» می شد و کلی از صفحات «ایران فردای کذایی» را سیاه می کرد. انقلاب نه تنها فرزندانش، که حتی پدر و مادرش را می خورد.
سال 1376 و پس از آن غوغای دوم خرداد، و به قدرت رسیدن آن جریان اصلاح طلب دینی، که توانست هشت سال دیگر ایرانیان را بفریبد و بر سیاست-های ضد انسانی حکومت اسلامی رنگ تزویر بپاشد، حکومت اسلامی، دولت سید محمد خاتمی و در همین راستا افرادی از سنخ سحابی کوشیدند بسیاری از مخالفین حکومت را [که پتانسیل فریب خوردن داشتند] بفریبند و به ایران بکشانند؛ البته پیش از این تاریخ تلاش-هاشان را برای «پروژه-ی بازگرداندن گریختگان از میهن» آغاز کرده بودند؛ هماهنگ و همدست باهم!
اما اگر این بازگشتگان بخت برگشته، در راستای فرامین باند-های ضربدری حکومتی، دست از پا خطا می کردند، به تیر غیب اهالی وزارت اطلاعات و باند سعید امامی [شهید مظلوم راه واجبی] سر به نیست می شدند.
یکی از این فریب خوردگان که اتفاقا عزت "الله" سحابی نقشی اساسی در فریب دادن، به ایران کشاندن و به کشتن دادنش داشت، دکتر مجید شریف بود. البته مجید شریف را زودتر از این-ها فریفته و به ایران کشانده بودند. او ظاهرا در سال 1374 راهی مام میهن اسلامی-اش شد؛ در زمان ریاست جمهوری شیخ بی ریش رفسنجان!
مجید شریف از هواداران سرسخت علی شریعتی بود و در ایران و سال-های آغازین حکومت کهریزکی اسلامی، نقشی تعیین کننده در جمع آوری و چاپ مجموعه آثار شریعتی داشت. شریف بعد-ها به مجاهدین پیوست و عضو شورای ملی مقاومت مسعود رجوی شد.
او پیش از بلوای انتخاباتی سال 1376 به ایران دعوت شد و با تمام اخطار-های دوستانش، جان و آبرویش را برداشت و به زیر عبای آخوند-های اصلاح طلب و بخش فکل/کراواتی حکومت، یا همین ملی/مذهبی-ها به سردستگی عزت "الله" سحابی خزید.
عزت "الله" سحابی در راستای سیاست یهود-ستیزانه-ی خود و اعوان و انصارش، از مجید شریف [که دست کم به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه تسلط داشت] خواست که کتاب یهود-ستیزانه-ی «روژه گارودی» کمونیست مسلمان شده-ی فرانسوی را به زبان فارسی برگرداند.
«کتابی که مجید شریف ترجمه کرد «اسطوره-های بنیانگزار سیاست اسرائیل» نوشته-ی روژه گارودی [Roger Garaudy] است که تماما در انکار فاجعه-ی هولوکاست و توجیه یهود-ستیزی است.
«گارودی که از رهبران حزب کمونیست فرانسه بود، به یکباره مسلمان شد و به یهود-ستیزی دوآتشه و مرتجع تبدیل شد. وی مرید «امام خمینی» شد و نامش را نیز از «روژه» به «رجاء» تغییر داد.
«گارودی که بخاطر انتشار این کتاب بغایت نژاد-پرستانه در دادگاهی در کشور فرانسه محکوم شده بود، به ایران رفت و با سید علی خامنه-ای نیز دیدار کرد و به یکی از ایدئولوگ-های محبوب رژیم آخوندی تبدیل شد. پس از محکومیت گارودی در دادگاهی در کشور فرانسه، سید محمد خاتمی [رئیس جمهوری وقت جمهوری کهریزکی اسلامی] به دفاع از گارودی پرداخت و او را «محقق و متفکری» نامید که گویا تنها گناهش تحقیقات علمی بوده است.» [3]
البته گارودی این روز-ها در کشور اسپانیا زندگی می کند و نمی دانم چرا «مام میهن اسلامی-اش» را از فیض حضورش محروم کرده است!
ناشر این کتاب، عزت "الله" سحابی بود که نه تنها از یهود-ستیزی و مسلمان دوآتشه شدن عضو سابق حزب کمونیست فرانسه و تئوریسین یهود-ستیزی و نافی فاجعه-ی هولوکاست [همچون محمود احمدی نژاد] دفاع می کرد، بلکه پیش-گفتار بلندی هم بر این کتاب «ایدئولوژیک» نوشت و «رجاء گارودی» را ««مرد تفکر و سیاست و اندیشمند آزاده و حقیقت جوی فرانسوی» معرفی کرد. سحابی این کتاب را سرآغاز عصر روشنگری در مورد ماهیت اسرائیل خواند...
عزت "الله" سحابی در این پیشگفتار نوشت:
«...مرحله-ی چهارم، پس از پایان جنگ جهانی دوم آغاز شد و برای پیشبرد این امر از عوامل و زمینه-هایی مثل طرح مظلومیت یهودیان بعنوان اصلی-ترین و مهم-ترین قربانیان جنگ و ...استفاده شد. در این مرحله، تبلیغات چنان شدید و فراگیر بود که تمامی روشنفکران و سیاستمداران ... را تحت تاثیر قرار داد و همگان ادعا-های صهیونیست-ها را باور کردند. در نتیجه زمینه برای مشروعیت یافتن اقدامات تروریستی و ضد بشری آنها در سرزمین فلسطین هموار شد.»
نطفه-ی اولیه-ی جریان تروریستی بادر ماینهوف [در کشور آلمان] که بیش از چهل فقره ترور و آدمکشی در پیشانی دارد؛ در زمان جنگ ویتنام و ترور-های سیاسی در آمریکا بسته شد [1967] اما عصبیت آنها پا را از مرز-ها فراتر گذاشت. در یک برهه آنها به اُردن می روند و با شرکای فلسطینی-شان به تبادل فکر می پردازند و در جایی دیگر وقتی شاه ایران و همسرش برای دیداری رسمی وارد برلین غربی می شوند، با تظاهرات اعضای «انجمن» مواجه می شوند که سرکوب آن توسط پلیس یک کشته به جای می گذارد... [4]

روژه گارودی که از رهبران حزب کمونیست فرانسه بود، به یکباره مسلمان شد و به یهود-ستیزی دوآتشه و مرتجع تبدیل شد. وی مرید «امام خمینی» شد و نامش را نیز از «روژه» به «رجاء» تغییر داد. گارودی که بخاطر انتشار این کتاب بغایت نژاد-پرستانه در دادگاهی در فرانسه محکوم شده بود، به ایران رفت و با «سید علی خامنه ای» نیز دیدار کرد و نهایتا به یکی از ایدئولوگ-های محبوب رژیم آخوندی [اسلامی] تبدیل شد. هنگام محکومیت گارودی در دادگاهی در فرانسه، سید محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران، به دفاع از او پرداخت و او را «محقق و متفکری» نامید که گویا تنها گناهش «تحقیقات علمی» بوده است.[5]
این برگردان از فاشیسم و یهود-ستیزی [کتاب روژه گارودی] توسط مجید شریف، نه تنها هیچگاه از سوی «روشنفکران حکومتی» مورد نقد و نکوهش قرار نگرفت، بلکه ناشر کتاب «عزت "الله" سحابی» [از رهبران گروه موسوم به ملی/مذهبی] مقدمه-ای نیز بر کتاب نوشت و در هیئت یک «روشنفکر» به دفاع از روژه گارودی «فاشیست و یهود-ستیز» برخاست و با معرفی گارودی بعنوان «مرد متفکر و سیاست و اندیشمند آزاده و حقیقت-جوی فرانسوی» [کذا] کتاب را سرآغاز عصر روشنگری در مورد ماهیت اسرائیل خواند...

دکتر مجید شریف، «روشنفکر مذهبی» و مترجم [1329-1377] در تاریخ 28 آبان-ماه 1377 و در دوران «طلایی» ریاست جمهوری سید محمد خاتمی در سریال قتل-های زنجیره-ای به قتل رسید. البته هیچ دادگاهی در ایران ِ اجبارا اسلامی شده به پرونده-ی قتل فجیع این «روشنفکر مذهبی» و مترجم کتاب یهود-ستیز روژه گارودی رسیدگی نکرد. پرونده-ی قتل این «روشنفکر مذهبی» در راستای پرونده-ی قتل دیگر «پدران و مادران» انقلاب اسلامی، از سنخ داریوش فروهر و پروانه-ی اسکندری نیز همچنان ناگشوده ماند؛ هرچند که بازماندگان برخی از ایشان، به جای نقد اساسی حاکمان اسلامی، همچنان به چانه زنی با حاکمان اسلامی برای برگزاری مراسم سالگرد-شان در مام میهن اسلامی مشغولند؛ ولی از شرکت در مراسمی که شاهزاده رضا پهلوی در شهر بن آلمان نیز میهمان آن بود، با جنجال سرباز می زنند.
عزت‌ "الله" سحابی همچنین در راستای یاری رساندن به بخش حاکم حکومت کهریزکی اسلامی، در یكی از سرمقاله-‌های نشریه‌-ی «ایران فردا» برای دل-داری دادن به جناح راست حاکم و مطمئن كردنش از تصورِ «باطل» هرگونه جانشین ‌سازی از سوی ملی/مذهبی-ها نوشت:
«پس درد آن-‌ها [حاکمان] درد دنیاست؛ درد حكومت، قدرت سیاسی و اقتصادی خودشان است، نه ملت [یعنی ملی/مذهبی-ها]. به این جهت است كه راه رقابت و خصومت و نفرت و خشونت را برگزیده‌-اند. اگر چنین نبود به چه دلیل و «مجوز شرعی» و «قانونی» و انسانی و عقلی «جماعتی را كه ایمان به اسلام و التزام به قانون اساسی» را با «صراحت و تاكید» ابراز می‌دارند، به انواع تهمت-‌ها و نسبت‌-های ناشایست متهم نمی‌كردند… پس شما انحصارگرایانِ قدرت، داستان خودی و غیرخودی را اختراع كرده-اید، تا شاید «اصلاح‌ طلبان درون حاكمیت» را كه به‌ واقع «آخرین فرصت نجات نظام» از انحطاط و فساد و فروپاشی هستند، از نزدیك شدن به جریان ملی/مذهبی‌-ها بترسانید … آن منابع طبیعی [نفت، جنگل و معادن] روی به اتمام و تخریب می‌روند، ولی اسلام تمام نمی‌شود؛ ولی حضور و نفوذ و «محبوبیت 1300 ساله‌»-ی آن در ایران تمام می‌شود. اصل دعوای ما [با حکومتیان] این است كه همه‌-ی نحله-‌های فكری و سیاسی جزو این ملت-اند و همه حق حیات و برخورداری از «حقوق اساسی مصرح در قانون اساسی» را دارند … [واقعیت این است كه] در روند اصلاح در كشور، هیچ ‌كس به دنبال حذف و نابودی جناح راست [همان باند خامنه-ای] نیست…» [6]

از دیگر افاضات عزت "الله" سحابی، یکی از پدران ناخلف افتضاح تاریخی سال 57 این است که برای حفظ حکومت اسلامی، باید و باید «تنها» محمود احمدی نژاد را کنار گذاشت. [7] هیچکس در خط اصلاحات و در باند "ملی/منقلی-ها" در پی حذف باند حاکم حکومت کهریزکی اسلامی نیست.
واقعیت این است که حفظ حاکمیت اسلامی به هر قیمتی برای عزت "الله" سحابی سال-هاست به یک وظیفه-ی شرعی/اسلامی/شیعی بدل شده است. او نه تنها در همه-ی این سال-های حکومت حاکمان اسلامی و در روند [مثلا] اصلاح در كشور «به دنبال حذف و نابودی جناح راست [همان باند خامنه-ای] نبود و نیست، بلکه برای حفظ همین حکومت اسلامی در همین روز-های «وحشت بزرگ» نیز همچنان پستان به تنور می چسباند!

سحابی در گفتگویی با وبسایت جرس [8] منسوب به عطاء "الله" مهاجرانی، وزیر ارشاد دولت بخت سید محمد خاتمی، با مقایسه-ی اعتراضات خیابانی پس از انتخابات افتضاح-آمیز خرداد ۸۸ و انقلاب بهمن ۵۷ گفت که: «یک ملت و یک کشور ظرفیت دوبار انقلاب [کردن] در یک نسل را ندارد.»
البته سحابی فراموش می کند که از دوران برو/بیای «انقلابیون اسلامی/کمونیستی» دهه-ی چهل و پنجاه خورشیدی سال-ها گذشته است. پس از او دست کم دو نسل بالیده-اند؛ دو نسلی که می خواهند رشته-های کج و کور بافته-ی او و امثال او را پنبه کنند؛ می خواهند «آزادی، دموکراسی، مردم-سالاری، حقوق برابر شهروندی، رفاه و امنیت» و نه «تروریسم، یهود-ستیزی و تروریست-پروری و قهرمان-سازی از تروریست-ها» را برای میهن-شان تضمین کنند؛ چرا که نسل-های تازه دیگر از هیچ « "الله" غدار و قهار و مکار و قاسم الجبارینی» واهمه ندارند؛ با هیچ دین و آئینی هم دشمنی ندارند. دیوار-های توهم پراکنی این «روشنفکران اخته-ی اسلامی/کمونیستی» سال-هاست فروریخته است!


بانمک این که سحابی «پیرمرد» در آخرین «فوتوگرافی» [برای شهید نمایی] با عصا و در هیئت «محمد مصدق» وارد میدان شده است؛ لابد برای این که خون «پیر-سالاری» ما ایرانیان را بیشتر به جوش بیاورد!


پانویس-ها

1 - ظرف یک روز هزار یهودی از ایران رفتند/بررسی نشریات زمان انقلاب/وبسایت زمانه
2 - نیما راشدان/اسرائیل و دشمنانش/اسرائیل و ایران
3- «ما ایرانیان، اسرائیل و یهودیان»/داعی
4- هفتگانه-ای برای نمایشگاه کتاب/قیصر امین پور
5- پژوهش و تحقیقات «علمی» در راستای انکار واقعیت-های تاریخی و انسانی؟!
6- «جناح راست بیهوده می‌ترسد» ایران فردا، شماره-‌ی 60 [28 مهرماه 1378] عزت "‌الله" سحابی
7- عزت "الله" سحابی گفت: «برکناری احمدی نژاد برای حفظ نظام ضروری است!» وبسایت نیوزبان
8 - همانجا

Labels:

Tuesday, December 14, 2010

Protest to US Navy for Incorrect use of Terminology for the Persian Gulf


Science Daily Report: Lost Civilization under the Persian Gulf?


kaveh Farrokh[+]



خليج فارس دو هزار سال پيش در ديوار روم هم ثبت شده

The article below was originally posted on the The Science Daily on December 8, 2010. The version printed on kavehfarrokh.com is essentially the same with minor edits.

Before proceeding to reading the Science Daily article, readers are invited to watch the video (narrated in Persian) which notes of the citation of “Golfo Persico” (Persian Gulf) on the walls of Rome’s Colosseum:[+]

Labels: , , ,

Sunday, December 12, 2010


جفای تاریخی در حق محمدرضا شاه


کورش از تهران


کسانی که دو پادشاه پهلوی را از دریچه تنگ عقاید خودشان می بینند و کل ارزش-های آن دوره را که من «مکتب پهلویسم» می نامم مخدوش می کنند، به خود و تاریخ ایران ظلم می کنند.
«پهلویسم»، حکومت نیست بلکه یک «روش و بینش» فرهنگی و اجتماعی است که حتا امروز در جنگ فکری با بنیادگرایان اسلامی می تواند مورد استفاده قرار گیرد. من به عنوان یک جوان ایرانی معتقدم نگاه نسل گذشته ایران به پهلوی-ها نه تنها غلط بود بلکه باعث شد کشور ایران در این دوره که اکثر کشور-ها به سمت توسعه پیش می روند دچار عقب-ماندگی فرهنگی و اقتصادی و گرفتار حکومت شوم مذهبی شود. آری، «محمدرضا شاه پهلوی» مدتی است به تاریخ پیوسته ولی
«مکتب پهلویسم» همچنان می تواند راهگشای آینده ما باشد.

کمتر شخصیت سیاسی و تاریخی به اندازه «محمدرضا شاه پهلوی» مورد حملات لفظی و داوری-های غیرمنصفانه قرار گرفته و کمتر دیده-ام درباره او به دور از بغض، قضاوتی همه جانبه و متعادل انجام شود.

به دلایل گوناگونی محمدرضا شاه از جمله شخصیت-های تاریخی است که با وجود پاره-ای کوتاهی-ها و اشتباهات می توان «در مجموع» کارنامه او را در عملکرد سیاسی-اش موفق ارزیابی کرد. به نظر من محمدرضا شاه از چند طرف مورد جفا واقع شده:

*- از سوی کسانی که من آن-ها را "روشنفکران چپ-گرا و دهه-ی چهلی (که هنوز هم دهه-ی چهلی هستند) می دانم".
این دسته با نادیده گرفتن دستاورد-های اقتصادی و صنعتی، عمده خدمات حکومت محمدرضا شاه در زمینه-های اقتصادی را نادیده می گیرند. خدماتی مانند: « الغاء نظام ارباب و رعیتی، شخصیت دادن به دهقانان، توجه خاص به کشاورزی و زمیندار کردن کشاورزان، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه، اشتغال نسبتا کامل، انعقاد قرار داد با بهترین شرکت-های خارجی، رشد و توسعه صنعت نفت، فراهم نمودن بستر رشد بورژوازی و ایجاد طبقه متوسط اقتصادی، وجود امنیت سرمایه گذاری و تشکیل سرمایه ثابت توسط صنعتگران برجسته عصر پهلوی، رشد شبکه آب و فاضلاب، ارتقاء سطح بهداشت و ریشه-کنی برخی بیماری-های واگیردار، نرخ پایین تورم » و مسائلی نظیر این ...

*- حملات لفظی از سوی نیرو-های مذهبی که وجود معنویت و اسلام سنتی در دوره محمدرضا شاه را نادیده می گیرند. امروز کمتر کسی مشاهده می شود که به این نکته اذعان نداشته باشد که دینداری در دوره شاه بسیار با کیفیت-تـر و خالصانه-تـر از دوره جمهوری اسلامی بود. برخلاف امروز به دلیل این که دین دولتی نشده بود آفت-هایی نظیر «ریاکاری سالوسانه مذهبی» یا «سوء استفاده از نام خدا برای کشتن مخالف» وجود نداشت.

*- شاید بیشترین حملات غیرمنصفانه متعلق به گرایش-های چپ سیاسی ایران باشد. اینان همواره حکومت پهلوی را به آلت دست استعمار بودن و گرایش غربی داشتن متهم می کنند. در حالی که اگر مروری خیلی کوتاه به دیپلماسی نظام پهلوی داشته باشیم، شاید به جرات بتوان آن را «دوران موفق» دیپلماسی ایران نام داد. در حالی که در ادوار گذشته تاریخ ایران به ویژه در دوره قاجار بخش-های وسیعی از خاک ایران جدا شد، ملاحظه می کنیم چه در دوران رضاشاه و چه فرزندش از مرز-های ایران به شدت مراقبت به عمل آمد و حتا سه جزیره تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی به خاک کشور ملحق گردید تا حدی که امروز بسیاری از تئوریسین-های علوم سیاسی اعتقاد دارند به دلیل موقعیت استراتژیک این سه جزیره و نزدیکی آن-ها به تنگه هرمز ایران از قدرت خاصی در این زمینه برخوردار است.

نمونه دیگر موفقیت دیپلماسی عصر پهلوی قرارداد 1975 الجزایر با عراق است که برای نخستین بار مرز-های غربی ایران تثبیت شد و حتا در دوران جمهوری اسلامی نیز مورد استناد وزارت خارجه این رژیم است.

نمونه دیگر دوراندیشی شاه فقید خرید اسلحه-های مدرن برای کشور بود چرا که او به خوبی متوجه برخی خصومت-های همسایگان ایران بود و همگان دیدند که در جنگ هشت ساله از اسلحه-های خریداری شده چه قدر استفاده شد تا جایی که هاشمی رفسنجانی روزی اعتراف کرد؛
اگر هواپیما-های F-14 را نداشتیم در زمینه هوایی، کشور [ایـران] از عراق شکست می خورد.

نمونه دیگر دیپلماسی موفق شاه ایجاد توازن بین قدرت-های آن روزگار بود تا حدی که ایران تقریبا با اکثر کشور-های جهان رابطه-ای مبتنی بر «احترام متقابل» داشت و عملا به عنوان یک کشور امنیت-بخش به خاورمیانه نگاه می شد. اتفاقا برخلاف نظر چپ-ها؛ گرایش محمدرضا شاه به غرب بسیار درست و منطقی بود زیرا چه از نظر پیشرفت-های سیاسی و چه به لحاظ تکنولوژیک رابطه با غرب بسیار پـُر منفعت-تر از رابطه با شرق است که حتا در زمینه انرژی هسته-ای ایران آن دوره به صورت«عادی» با «بستن قرارداد» با بهترین شرکت-های هسته-ای مانند زیمنس آلمان و «بدون جنجال آفرینی» که نشانگر استفاده از مزایای انرژی اتمی منطبق بر منافع ملی در زمان پهلوی است. به طور کلی دنیا به ایران عصر پهلوی «اعتماد» داشت زیرا ایران خود بازیگری «نظم بخش» به خاورمیانه بود.

*- از مهم-ترین ویژگی-های دوره محمد رضا شاه این است که با وجود توسعه نیافتگی سیاسی از نظر «رشد فرهنگی» شاهـد رشد کشور در زمینه ادبیات (داستان کوتاه، رمان، شعر) - هنر (رشد موسیقی، معماری و تئاتر)

«ملی گرایی»، [شاهــد] (افتخار به تاریخ باستانی ایران و آبرو داشتن ایرانی-ها در سراسر جهان) بودیم و نکته جالب-تـر این که تقریبا هیچ فعال هنری و فرهنگی به خاطر فضای سیاسی از کشور فرار نکرده بود. عمده فعالان زنان و فمینیست-های دو آتشه نیز کمتر به آزادی نسبی زنان و اعطای حق رای به زنان و دادگاه-های مدرن خانواده و نبود مجازات-هایی مانند سنگسار در عصر پهلوی اشاره می کنند.

گمان می کنم کسانی که دو پادشاه پهلوی را از دریچه تنگ عقاید خودشان می بینند و کل ارزش-های آن دوره را که من «مکتب پهلویسم» می نامم مخدوش می کنند، به خود و تاریخ ایران ظلم می کنند. «مکتب پهلویسم»، چهار شاخص عمده دارد:
نخست، «ناسیونالیسم» و گرایش پهلوی-ها به تاریخ ایران باستان و احترام به انگاره-ها و ارزش-های ملی.
دوم، «سکولاریسم» که در زمینه قضایی و فرهنگی تا حد زیادی محقق شده بود.
سوم، «مدرنیسم» که گرایش پهلوی-ها به مدرن سازی و صنعتی کردن ایران است.
چهارم، «دیپلماسی منافع ملی-محور» که باعث احترام داشتن ایرانی-ها در جهان و اهمیت داشتن ایران به عنوان یک بازیگر مهم خاورمیانه شده بود.

«پهلویسم»، حکومت نیست بلکه یک «روش و بینش» فرهنگی و اجتماعی است که حتا امروز در جنگ فکری با بنیادگرایان اسلامی می تواند مورد استفاده قرار گیرد. من به عنوان یک جوان ایرانی معتقدم نگاه نسل گذشته ایران به پهلوی-ها نه تنها غلط بود بلکه باعث شد کشور ایران در این دوره که اکثر کشور-ها به سمت توسعه پیش می روند دچار عقب-ماندگی فرهنگی و اقتصادی و گرفتار حکومت شوم مذهبی شود. آری، «محمدرضا شاه پهلوی» مدتی است به تاریخ پیوسته ولی،
«مکتب پهلویسم» همچنان می تواند راهگشای آینده ما باشد.

کورش از تهران
جفای تاریخی در حق محمدرضا شاه [+]
کیهان لندن [+] - آذر 1389 – دسامبر 2010

Labels: , , ,

Thursday, December 09, 2010


مختارنامه توهین آشکار به ایرانیان است[+]


بهنام خوشفکر[+]


مگر ما کم سریال برای علی و حسن و حسین و رضا و یوسف و اصهاب کهف ساختیم که دیگر باید برای سرداری تازی نیز سریالی فاخر و عظیم بسازیم.


مگر ما خودمان کم قهرمان و اسطوره داریم که باید برای تازیان که رسما از 3000 سال پیش تا اکنون دشمن ما هستند سریال بسازیم؟ ما مردم ایرانی را چه شده که ساکت نشسته ایم و اینگونه همه آن را تایید می کنیم ؟ برای کوروش بزرگ که کارت بسیج صادر کردند و چفیه گردنش انداختند دم بر نیاوردیم. حال دارند تمام گذشتگان ما را یکی یکی تحقیر می کنند. وای بر ما !
وای بر ما اگر سکوت کنیم. چگونه جواب نیاکان سربلند-مان را بدهیم ؟

این روزها اینقدر بوی گند در فضای ایران از دروغ و ریا و فساد و آدمکشی و ... مشام را پر کرده است که دیگر بوی مشمئزکننده و پرنفاق این یکی توجه کسی را جلب نمی کند. امشب پخش "سریال مختارنامه" از شبکه اول صداوسیمای دولتی ایران [رژيم اشغال-گر اسلامی] آغاز شد. سریالی که به معنای تمام توهین آمیز, نفرت انگیز و بی پایه و اساس است. بالاخره پرده-هایی که نفرت و بیزاری این تازی-پرستان خودکامه و جنایتکار از ایرانی و آریایی نژاده داشتند اندک اندک دارد با پخش این سریال موهن برداشته می شود و دست آنها را در خوارداشت و تحقیر آریایی و فرهنگ پرارزش بیشتر از پیش باز کند. اما این به یکباره اتفاق نه افتاده است. از چندی پیش است که می بینیم که هرچه بدکاره و هرزه و دزد و جانی است در سریال-ها و فیلم-های تلویزیونی نام-های ایرانی و هر چه آدم خوب و پاک سرشت و خوش تینت است تمام اسامی تازی و عربی دارند . اکنون دیگر اینها پرده-های شرم و حیا را دریده-اند و هر چه در توان داشته-اند بکار بسته-اند تا پس از این شش سالی که آن جرثومه ارادانی تکیه بر تخت بیداد زده توانسته باشند در حد ممکن ایرانی اصیل و هرچه بدان اعتقاد دارد را زیر سوال برند و او را خوار سازند.
کجا بوده که عربی بیابانی و شترچران که در عمر اجدادش هم گندم و کاشت و داشت و برداشت و آییش ندیده " کارشناسی " می کند که ما باید کی گندم هایمان را در تیسفون برداشت کنیم و او باید به عده-ای ایرانی کارگر دستور دهد که برداشت کنند یا نه؟! ایرانی-ها قبل از آنکه تازی بداند گندم چگونه است گندم را اصلاح نژاد می کرده است. عرب آن زمانی که از گرمای در حسرت قطره-ای آب بود، ایرانی برای کشاورزی-اش سد و بند و کانال می ساخته است. چه شده که امروزه آدمخواری عرب که به فرنام مختار و سرلشگرش می خوانند آمده است و به عده-ای ایرانی می گوید که چگونه کشاورزی کنند. چه عقده-ای از بزرگی ایرانیان دارید که آنها را کارگرانی مفلوک نشان می دهید که همچون غلامی حلقه به گوش منتظر فرمان برداشت یک تازی هستند؟ در کدام زمان بوده که بجای جشن های مرسوم آریایی برای برداشت محصول با دعا-های تازی-نامه شروع به برداشت می کرده اند؟ در کدام زمان بوده که به جای سرود-های میهنی و محلی در موقع برداشت بر محمد و خاندانش صلوات می فرستادند؟ مگر ایرانی به زور مسلمان شده بدست عمرخطاب می توانست در آن روز شیعه باشد؟ آیا ایران قبل از صفویه شیعه بوده است که از روز اول شیعه نشانش می دهید؟ ادامـــه[+]

*****

ميـراث پان-عربیسم [+]
کاوه فــرخ
برگردان به پارسی: منوچهر بیگدلی خمسـه

شووینیست-های عرب، از "جمال عبدالناصر" تا "بن لادنِ" امروزی، عزم قاطع دارند وانمود کنند که میراث فکری پارسی وجود ندارد.
مبالغه نیست اگر بگوییم که؛ ناسیونالیست-های عرب بخش اعظم تاریخ عرب را، به ويژه هر جا که به سهم و خدمات ایرانیان به تمدن اسلامی(؟) و عربی(؟) مربوط می شود، باز نویسی کرده-اند.
شگفت-انگیز نیست که بسیاری از اعراب (از جمله دولت-مردانِ بلند-پایه و استادان تحصیل-کرده) اکنون بر این باورند که دانشمندانی که نام-شان در زیر می آید، همگی عرب-اند:

1- زکـریـای رازی (860-922 یا 923)، زادگاه، ری نزدیک تهران
2- پور سینا (1037-980)، زادگاه، اَفشَنـه، نزدیک بخـار، پایتخت کُهـن سامانیان
3- ابو ریحان بیرونی (1043-973)، زادگاه، خیـوه، خوارزم قدیم و افغانستان کنونی
4- عمر خیـام (1123-1044)، زادگاه، نیشابـور، خراسان
5- محمد خوارزمی (درگذشت 844)، زادگاه، خیـوه، خوارزم قدیم و افغانستان کنونی
حتا يکی از این دانشمندان از ناحیه-ای عرب-زبان بر نخاسته است؛ همه-ی آنان در جایی زاده شده-اند که ایرانِ امروزی و یا قلمرو پیشین جهانِ پارسی-زبان است.
این موضوع برای پان-ناسیونالیست-های عرب تناقضی ناخوش-آیند پیش می آورد. واکنش آنها در برابر این واقعیت-ها بیشتر بر دو فرض استوار است: ادامــــه[+]

Labels: ,

Wednesday, December 08, 2010


از کوزه همان برون تراود که در اوست


ستاره - تهران


رفتار خصمانه و کینه جویانه-ی مجاهدین خلق در اغلب مواردی که مشاهده می شود نشاندهنده-ی هویت اصلی مرکزیت آنست، هویتی که بر پایه-ی خشونت و تهاجم و خود محوری استوارست. هویتی که بر پایه-ی دیکتاتوری و مرد-سالاری و دین-سالاری بنا نهاده شده و هرگز با شعار-های زیبای این سازمان هم-خوانی نداشته و ندارد.
سازمان مجاهدین همواره با فشار و اعمال سیاست-های سرکوبگرانه در تلاش بوده که اعضای خود را از عواطف انسانی (نه مذهبی) دور نماید و بخصوص در مورد زنان فشار آورده که آنها را از زن بودن و هویت زنانه و لطیف جدا سازد تا عواطف طبیعی و نیاز-های بشری خود را فراموش نمایند.

سازمان مجاهدین خلق به رهبری اجباری آقای "مسعود رجوی"، و به ریاست جمهوری تحمیلی و منتخب خودشان، خانم "مریم رجوی"، صاحب یکسری به اصطلاح تشکیلات و دبدبه و کبکبه هستند که خود را بعنوان آزادیخواه و خواهان دمکراسی و سعادت ملت ایران و ملل جهان قلمداد می نمایند.
این سازمان و اعضا و هوادارانش مدعی آزادی بیان، آزادی عقیده و احترام به حقوق افراد هستند و یکی از شعار-های معروف-شان که برگرفته از افکار چپ می باشد (البته من با افکار چپ چندان مشکلی ندارم) اینست که: "جانم را فدا می کنم تا مخالفم بتواند حرفش را بزند"، حال با این ادعا-های کلان و شعار-های زیبا دادن، در عمل بجز ارتجاع چیزی در ایدئولژی سازمان مجاهدین یافت نمی شود.
در تاریخ سوم دسامبر برابر با 12 آذر ماه "خانم نادره افشاری" مطلبی را در سایت خود درج نمودند تحت عنوان: "هتل عمو مسعود"[+]، این مطلب که بگونه-ای طنز سیاسی می باشد، اشاره-ای داشت به سوابق و عملکرد-های رهبر این سازمان .
مطلب خانم «نادره افشاری[+]»، مستند بر شواهد و با ذکر اسامی و بر پایه-ی تمام مدارک موجودی-ست که سیاسیون بخوبی به صحت آن مدارک، آگاهی دارند و در آرشیو سازمان-های سیاسی و حتی در بسیاری از سایت-های اینترنتی موجود است.
آن مقاله یک صفحه از نشریه-ی مجاهدین خلق ایران را ضمیمه داشت که تاریخ آن به آذر ماه 1358 برمیگردد.
هر خواننده و مخاطبی که فقط قدری تعمق و ژرفانگری داشته باشد، بسادگی می تواند دریابد که مطلب مذکور، جهت روشنگری و ارائه-ی سوالات ذهنی بیشماری از افرادی-ست که مایلند با تبیین روشن و شفاف و با شناخت و آگاهی کامل، معما-های اشتباهات گذشته را حل کنند و برای علامت سوال-ها جوابی بیابند. اینکه آقای "رجوی"، چگونه موفق به رسیدن به درجه-ی رهبری!!! گردیده و اینکه یاران و همکاران سابق خود را چگونه از میدان بدر برده است و یا به چه طریق از افراد همانند ابزار استفاده و بهره-کشی سیاسی نموده است، و دلیل خیلی از کار-هایی که کرده و همچنان سازمانش از آن سوابق حمایت و جانبداری می کنند، اینها چیزی نیست که بتوان بسادگی از آن گذشت.
جالب اینست که مجاهدین و هواداران این سازمان بجای برخورد اصولی و منطقی با این یا هر مقاله و انتقاد و پرسشی، رفتار و گفتاری دارند که در حقیقت نشانگر ماهیت زیربنایی سازمان مجاهدین است.
در تاریخ پنجم دسامبر عده-ای از مجاهدین یا هواداران-شان، به بهانه-ی نقد و پرداخت مقاله و کتاب خانم «نادره افشاری[+]»، دعوت-نامه-ای دادند و از همگان بویژه سران سازمان-شان درخواست نمودند که در تاریخ هفتم دسامبر، برای گفتگو و تبادل نظر و نقد و بررسی مورد مطروحه، در آن جلسه-ی اینترنتی حضور بهم رسانده و از مواضع سازمان-شان دفاع نمایند.
تا اینجای قضیه بسیار هم عالی بود بخصوص نام "فرهنگ گفتگو" که کشش و جذابیت خاصی را برای مخاطب ایجاد می کرد.
اما این نشست علیرغم نام آن، نه نشانی از گفتگو داشت و نه اثری از فرهنگ در آن نمایان بود! و همانند اغلب موضعگیری-های مجاهدین به خشونت و ترور منجر شد. چرا که ترور فقط بوسیله-ی اسلحه و بمب و تی.ان. تی نیست، بلکه ترور شخصیت یکی از بد-ترین انحاء ترور و زمینه ساز فرهنگ بدوی و عقب افتاده می باشد که در عرصه-ی عمل، به ترور واقعی ختم می گردد. بهمانگونه که رسم و روش مجاهدین بوده و خود با افتخار از آنچه گذشته یاد می نمایند. ترور-ها و عملیات انتحاری در سال 1360 از همین فرهنگ تغذیه شده، بستن تی.ان. به خودشان به قصد کشتن امام جمعه-ی شیراز که هرگز نمی توانند پاسخی منطقی بر آن ارائه دهند که مثلا" چرا یک زن و عضو مجاهدین با نام گوهر ادب آواز، می بایست تی ان تی بخود ببندد و امام جمعه-ی شیراز بنام دستغیب را در آغوش کشیده و خود و دستغیب و تنی چند از اطرافیان را به کشتن دهد؟
از این مثال-ها فراوان-ست که البته هرگز پاسخی بجز حمله و توهین از مجاهدین دریافت نشده است!
رفتار خصمانه و کینه جویانه-ی مجاهدین خلق در اغلب مواردی که مشاهده می شود نشاندهنده-ی هویت اصلی مرکزیت آنست، هویتی که بر پایه-ی خشونت و تهاجم و خود محوری استوارست. هویتی که بر پایه-ی دیکتاتوری و مرد-سالاری و دین-سالاری بنا نهاده شده و هرگز با شعار-های زیبای این سازمان هم-خوانی نداشته و ندارد.
تجربه ثابت کرده است که مجاهدین خلق برای جذب مشتری! در ابتدای امر با الفاظ و برخورد-هایی بسیار شیرین و قشنگ رفتار می کنند و هزار راست و دروغ را بهم می بافند تا چهره-ای مثبت از سازمان و رهبران-شان ترسیم نمایند، اما وقتی موفق به جذب یا حفظ اعضای خود نمی شوند بی چون و چرا و بدون رعایت ادب و نزاکت و وجدان، به تخریب شخصیت افراد می پردازند و بخصوص اینکه با دروغ-های شاخدار و عجیب و غریب سعی می کنند مخالفین خود را لجن-مال نموده و به افتضاح بکشند. بر این شیوه و سیاست چه نامی می توان نهاد، بجز "بی فرهنگی، عقب ماندگی، دیکتاتورمنشی"؟؟؟
خشونتی که در ذات ایدئولژی سازمان مجاهدین هست و با استراتژی-های مختلف اعمال میشود، و طرز تفکر این سازمان که مبتنی بر"هدف وسیله را توجیه می کند" می باشد، حاصلی نداشته بغیر از اینکه از انسان (اعضا و هوادارانش) یک ابزار و وسیله بسازد، یک تراکتور که فقط کار کند اما فکر نکند، و یک تانک که بتواند شلیک نماید و صاحب و سرنشین خود را محفوظ نگهدارد اما اگر خودش زخمی و ناقص و نابود شد مهم نیست!
ساختن روبات-هایی با ظاهری از انسان، که فقط مجری اوامر سران و مسئولین رده بالای خود باشند و تمام دستورات را بی چون و چرا بپذیرند و عمل نمایند اما حق سوال کردن و حتی حق اندیشیدن ندارند چرا که معتقدند: رهبر فرزانه-ی آنها هرچه بگوید آیه قرآن است و "ایران رجوی و رجوی ایران"! و جالب-ست که ملتی را و کشوری را فقط برای قدرت یافتن فردی بنام مسعود رجوی می خواهند که البته این رهبر سال-هاست که مفقود شده و اگر کسی بپرسد که مسعود رجوی کجاست و چرا پیام-هایش مستقیم و با صدای خودش پخش نمی شود، سوال کننده را به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی متصل می کنند و می گویند: این سوال بوی وزارت اطلاعات می دهد!
ایدئولژی سازمان مجاهدین مبتنی بر استثمار افرادست چه از نظر فیزیکی و یدی و چه از نظر فکری و حتی از نظر اقتصادی، چرا که اعضای سازمان مجاهدین در هر شغل و کاری که هستند، مجبورند حقوق و دستمزد خود را به سازمان تقدیم کنند و سازمان-شان فقط درصدی از دسترنج فرد را به او باز می گرداند تا او از گرسنگی نمیرد!
آنچه که در بطن سازمان مجاهدین خلق نهفته، هرگز رنگ و بویی از آزادی و آزادی-خواهی و احترام به انسان ندارد بلکه تماما" حاکی از دروغ و نیرنگ و ریاکاری است، تظاهر و عوام فریبی، بهره کشی و تحمیق انسان-ها با لعاب اسلامی. کجای دروغ و ریاکاری و تظاهر، می تواند جنبه-ی آزادیخواهی داشته باشد؟
و مقوله-ی سوء استفاده از جنس زن بعنوان نمادی از برابری زن و مرد، که این نیز دروغیست گزاف و فریب و نیرنگیست که هرگز واقعیت نداشته و واقعیت نخواهد داشت چرا که هدف و آرمان سازمان مجاهدین "استقرار جمهوری دمکراتیک اسلامی" است. و در حکومتی که بر اساس مذهب شیعه و اسلامی باشد حقوق زن مشخص است که چگونه و چسان است! و زن در اینچنین حکومتی هرگز مجاز به برابری با مرد و داشتن حقوق واقعی خود بعنوان یک "انسان" نمی باشد. در تمام قوانین اسلامی زن دارای محدودیت-هاییست که از او "یک مملوک" ساخته که در اختیار و تحت مالکیت "مالک" یعنی مرد است! چه در خانواده و چه در اقتصاد و چه در اجتماع و چه در تحصیل علم و چه در سیاست! زن در حکومت دینی هرگز پایاپای با مرد و از حقوق برابر برخورد نیست، حال چگونه است که سازمان مجاهدین مدعی حقوق برابر زن و مرد است!؟
این نکته هم قابل تعمق است که سازمان مجاهدین همواره با فشار و اعمال سیاست-های سرکوبگرانه در تلاش بوده که اعضای خود را از عواطف انسانی (نه مذهبی) دور نماید و بخصوص در مورد زنان فشار آورده که آنها را از زن بودن و هویت زنانه و لطیف جدا سازد تا عواطف طبیعی و نیاز-های بشری خود را فراموش نمایند.
بسیاری گفتنی-ها و سوال-های پایه-ای و ابتدایی مطرح است که همانند سایر سوال-ها و انتقادات بی پاسخ مانده است و بجای پاسخ به آنها، به پرسش کننده یا منتقد، انگ-های مختلف و برچسب-ها و تهمت-های ناروا می زنند، از بریده گرفته تا تواب و جاسوس و وزارت اطلاعاتی بودن و الی آخر....
در پایان می بایست به این نکته اشاره کنم که مشکل اصلی "اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق" نیستند، چرا که آنها عده-ای آدم ساده و مظلوم اما فریب خورده و شستشوی مغزی شده هستند، آنها بی-گناهند و هیچ دشمنی یا ناراحتی با حتی همین فحاشان و برچسب زنندگان وجود ندارد، آنها قربانی سیستم سازمانی خود هستند که بر پایه-ی "ترور" استوار است. ترور با اسلحه و بمب و تی ان تی و ترور شخصیت و هتک حرمت و فحاشی و برچسب زدن، و هرآنچه که بتواند مخالف را خفه سازد!

از کوره همان برون تراود که در اوست و نتیجه اینست که از سازمان مجاهدین خلق "ترور شخصیت بصورت فیزیکی یا کلامی و هتاکی برون تراود و بس!"

با تاسف و احترام
ستاره از تهران

Labels:

Tuesday, December 07, 2010


Protest to US Navy for Incorrect use of Terminology for the Persian Gulf


Kaveh Farrokh[+]


The “A” section of the US Navy Style Guide.


Dear Secretary Gates,
This letter has been drafted to protest against the US Navy’s decision to rename the Persian Gulf by another historically and legally non-recognized name in its Official style guide.

The “P” section of the US Navy Style Guide instructs that:

Persian Gulf - use Ar…n Gulf. “Gulf” is acceptable in second reference. Note: The Arabian Sea is its own body of water and should not be confused with references to the Ar….n Gulf.


Saudi Arabian map of 1955 which displays the correct name of the Persian Gulf. Attempts to revise the name of the Persian Gulf are based on political motives.

Your decision is in direct violation of the directives and decisions of the United Nations. Kindly note the Editorial Directive (ST/CS/SER.A/29/Add.2) issued by the Office of the Secretariat of the United Nations on August 18, 1994 regarding UN Editorial Directive ST/CS-SER.A/29 – the scan of the original socument has been inserted in this document further below for your reference.
Go to the source Kavehfarrokh.com

Labels: , ,

Wednesday, December 01, 2010


چرا از پهلوی ها دفاع می کنم؟


کورش از تهران



پهلوی-ها نوعی روش و بینش نوین به ایران آورند حالا چه مخالف-شان باشیم یا نباشیم، این مقاله صرفا دفاع از دودمان پهلوی نیست بلکه دفاع از یک سبک زندگی، زیست فرهنگی و بینش سیاسی است. عصر پهلوی مانند هر دوره تاریخی دارای نقاط ضعف و قوت است ولی آنچه عصر پهلوی را از سایر دوره-های تاریخی ایران متمایز می کند، "عزم" و "اراده" دو پادشاه پهلوی برای مدرن کردن ایران است. گمان می کنم ایران عصر پهلوی بیش از هر دوره-ای توانایی رسیدن به آزادی سیاسی را داشت.

یکی از دوران-هایی که هنوز با انصاف و به روشی تحقیقی مورد بررسی قرار نگرفته عصر پهلوی است. از یک طرف اسلام-گرایان در مورد آن دوره به جعل کاری و تحریف واقعیات دست می زنند و مورخان حکومتی در جمهوری اسلامی اطلاعات غلط به جوانان می دهند، و از سوی دیگر گرایش-های چپ و مصدقی و جبهه-ای ها هم هنوز با بغض دوره پهلوی را می بینند. یعنی آن چه در تمام این بررسی-ها مغفول مانده تحلیلی همه جانبه و منصفانه و علمی است. به نظر من گفتمان عصر پهلوی را می توان ذیل چهار سرفصل خلاصه کرد:

اول- ملی گرایی هویت مدارانه و تلاش رضا شاه در زمینه برقراریِ "یک واحد ملی" است. پیش نیاز ایجاد هر نوع دولت ملی ابتدا شکل گیری یک واحد ملی (فارغ از روابط قومی و قبیله-ای) و امنیت است که با ظهور رضاشاه این مهم تحقق یافت و بعد دیگر ناسیونالیسم عصر پهلوی محترم بودن انگاره-های هویت ملی و تاریخ ایران باستان است.

دوم- مدرنیزاسیون اقتصادی در عصر پهلوی-ها جنبه عینی-تر یافت و بسیاری از زیرساخت-های صنعتی پایه گذاری گردید و ایران را از حالت اقتصاد کشاورزی به نوعی اقتصاد صنعتی رهنمون ساخت. به خصوص در اواسط دهه 40 و اوایل دهه 50 خورشیدی ایران به لحاظ آمار-های اقتصادی دوران رشد اقتصادی بدون تورم بالا و با نرخ اشتغال نسبتا کامل رو به رو بوده که عموم مخالفان محمد رضا شاه از ذکر این موارد خودداری می کنند. ممکن است این مدرنیسم ناقص بوده و بطور همگن در سطح کشور توزیع نشده بود ولی "رویکرد" پهلوی-ها به سوی ساختن کشور و آماده نمودن ایران برای ورود به اقتصاد جهانی بود. پرسش من از مخالفان این است در ایران امروز چند نمونه مانند خیامی-ها و ایروانی-ها و لاجوردی-ها و رضایی-ها و هژبر یزدانی-ها داریم؟

سوم- عرفی گرایی که هرچند باز بطور کامل تحقق پیدا نکرده بود ولی به طرز ملموسی جدایی امر حکومتی از امر مذهبی در آن دوره را شاهد بودیم که حتا بسیاری از سنت گرایان مذهبی هم معترف هستند ایمان دینی مردم و معنویت در عصر پهلوی به مراتب از دوره جمهوری اسلامی بیشتر، با کیفیت-تر و خالصانه-تر بوده و وجود آزادی-های اجتماعی و فرهنگی در آن دوره تایید کننده تحقق سکولاریسم فرهنگی و هنری است و در حوزه قضایی نیز دادگستری عرفی و قضات پاکدامن از ویژگی-های عمده عصر پهلوی است.

چهارم- دیپلماسی متوازن که با توجه به جهان دو قطبی آن روزگار حکومت پهلوی توانسته بود ضمن داشتن روابط خوب با غرب، روابط مناسبی نیز با شوروی داشته باشد و در زمینه دیپلماسی منطقه-ای نیز اعراب به ایران به مثابه یک کشور نظم دهنده و نگه دارنده توازن می نگریستند نه برهم زننده آرامش و تنش آفرین مانند امروز.

هرچند حلقه گمشده در عصر پهلوی اولا نوعی حکومت آمریت فردگرایانه بود و در وهله دوم فقدان احزاب سیاسی ریشه دار ولی به خاطر به وجود آمدن طبقه متوسط اقتصادی و شهری و وجود طبقه صنعتگر مدرن، دمکراسی سیاسی و اجتماعی نیز در دسترس بود چرا که تقریبا تمام پیش نیاز-های دمکراسی در ایران آن روز جلوه-گر شده بود ولی با ندانم کاری گروه های سیاسی و بغض های سیاسی و حتی شخصی و با نفوذ فرهنگ ضد غرب و ضد سرمایه-داری که هم از جانب اسلامی ها و هم از جانب چپ-ها تبلیغ می شد به عصر فاجعه-آمیز جمهوری اسلامی وارد شدیم. من معتقدم اگر چند نسل کنونی و آینده ایران تمام تلاش خود را صرف کنند و بتوانند حکومت اسلامی را کنار بزنند ما تازه به مقطع سال 57 می رسیم. آیا چنین وضعیتی معرف یک قهقهرای فرهنگی و انحطاط سیاسی برای یک کشور نیست؟


پهلوی ها نوعی روش و بینش نوین به ایران آورند حالا چه مخالفشان باشیم یا نباشیم، این مقاله صرفا دفاع از دودمان پهلوی نیست بلکه دفاع از یک سبک زندگی، زیست فرهنگی و بینش سیاسی است. عصر پهلوی مانند هر دوره تاریخی دارای نقاط ضعف و قوت است ولی آنچه عصر پهلوی را از سایر دوره های تاریخی ایران متمایز می کند، "عزم" و "اراده" دو پادشاه پهلوی برای مدرن کردن ایران است. گمان می کنم ایران عصر پهلوی بیش از هر دوره ای توانایی رسیدن به آزادی سیاسی را داشت.

کورش از تهران
کیهان لندن[+]

Labels: , ,