Sunday, June 30, 2002

اسلام ؛ يك دين سامي

ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي
مقدمه
بررسي تاريخ اجتماعي ايران ؛ شناخت جنبش ها و چهره هاي تاريخي - فرهنگي ؛ آگاهي از چگونگي حملات و هجوم هاي پي در پي اقوام بيگانه و نتايج ويرانگر اين حملات در فروپاشي مناسبات اقتصادي - اجتماعي و گسست هاي فرهنگي جامعة ايران و خصوصآ آگاهي از چگونگي حملة اعراب و استقرار اسلام ؛
و بازتاب اجتماعي - سياسي و نتايج فرهنگي آن در حيات تاريخي جامعة ما - از جمله مسائل مهمي است كه بايد به آنها پرداخت زيرا :
گذشتة “ تاريخي “ ؛ ضمن اينكه بخش بزرگي از “ هويت تاريخي “ و آگاهي ملي ما را تشكيل ميدهد ؛ در عرصة پراتيك اجتماعي نيز
عامل مهمي در چگونگي رفتار و منش سياسي - اجتماعي ما بشمار ميرود.
بررسي تاريخ اجتماعي ايران ضمن اينكه ما را با انبوهي از جنبش هاي عدالت خواهانه و با بسياري از متفكران آزادانديش كه براي استقرار آزادي و رهائي
انسان ها مبارزه كرده اند - آشنا ميكند ؛ در عين حال ؛ اين بررسي و شناخت ؛ باعث غناي “ حافظة تاريخي “ جامعه گرديده و آنرا در بر خورد با
مسائل اجتماعي- سياسي و مذهبي آينده ؛ هوشيارتر خواهد ساخت.« مقدمة كتاب “ ملاحظاتي در تاريخ ايران - اسلام و اسلام راستين “ از“ علي ميرفطروس
استقرار اسلام - چه در شبه جزيرة عربستان و چه در كشورهاي اشغال شده مانند « ايران » - هيچگاه با علاقه و تمايل قلبي مردم همراه نبوده ؛
بلكه - چنانكه در كتاب “ اسلام شناسي “ نشان داده ايم - “ قهر “ و “ خشونت “ - بعنوان شيوه اي براي اعمال حاكميت - در
« مسلمان سازي »قبايل عربستان و ملل مغلوب ؛ نقشي مهم و حتا اساسي داشته است. “ علي ميرفطروس

تاريخ رشد و گسترش اسلام را نميتوان فهميد مگر آنكه - ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آن را بشناسيم .
اسلام يك دين “ سامي “ است و لذا بسياري از خصوصيات نژاد سامي را داراست.
نژاد سامي ؛ يك نژاد “ تند “ ؛ “ زود خشم “ ؛ “ حسا س “ و “ تيز “ است .
عرب “ در خونش ؛ تلاطم ؛ تهاجم ؛ تندي ؛ آشفتگي و ناآرامي دائمي سرشته شده است : همة خصوصيات يك عرب ؛ با “ تندي “ توآم است.
سامي ؛ اساسآ نژادي “ تند “ ؛ سريع و شتابزده است. بنابراين : اسلام بخاطر سرشت “ سامي “ خود - اساسآ ديني “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ است .
اينكه در قرآن آنهمه به “ جهاد “ و“قتال “ تآكيد شده براي اينست كه اسلام “ خير “ را - اساسآ - در “ شمشير “ ميبيند و در نگاهش قدرت و شوكت در ساية “ شمشير “ بدست مي آيد.
« الخيرؤ كله’ في السيف و تحت ظل السيف و لا تقيم الناس الابالسيف ». « قرآن را با دقت بخوانيد »
در نظر محمد “ قهر “ و “ شمشير “ - در استقرار و قوام اسلام آنچنان اهميت داشت كه معتقد بود : “ بهشت “ ؛ زير ساية شمشير “ها است .
و يا “ شمشير “ها ؛ كليدهاي بهشت اند “. « نگاه كنيد به : “ نهج الفصاحه “ - سخنان حضرت محمد - ص 115 - حديث 576 + ص 280 - حديث 1787 »
با چنين اعتقادي حضرت محمد تآكيد ميكرد كه :
“ من با شمشير فرستاده شده ام و آنچه نيكوست در شمشير و با شمشير است ... من فرستاده شده ام تا درو كنم نه بگارم “
« تفسير طبري - سورة الحجر - آية 14 و سورة البروج - آية 32 + لسان العرب - ابن منظور - ج 11 - ص 250 »
محمد پيغمبري بود كه شعار ها و پيام ها را ميرساند و براي تحقق اين پيغام ها هم ميكوشيد ... شمشير ميكشيد و به همه اعلام ميكرد :
يا تسليم اين راه ( اسلام ) شويد يا از سر راه من كنار برويد ... و هر كس نرفت به رويش شمشير ميكشم .
“ « امت و امامت - ص 618 - 619 “ علي شريعتي “ »
آگاهي از اين واقعيات تاريخي براي جوانان دردمند و بي پناه ايراني حياتي و ضروريست ؛ ادامة آن را فردا دنبال خواهيم كرد.

همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذر گونه و هشيار باش .
اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد. با سپاس
احساس غريبي مكن ++اينجا++ كه رسيدي.

Thursday, June 27, 2002

نگاهي به سورة زنان !!!

ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي
تاريخ رشد و گسترش اسلام را نميتوان فهميد ؛ مگر آنگه - ابتداء خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آن را بشناسيم .
نگاهي به سورة زنان
نادره افشاري -- آلمان
در رابطه با تعدد زوجات هم بر همين نظر “ عبدالحميد آيتي “ -- منتها با جملاتي شسته / رفته تر -- تآكيد ميكند كه :
مردان در جاهليت هزار ها زن ميگرفتنه اند { كدام مردان ؟؟} و پيامبر آمده است و اين بي نهايت باز را به يك بي نهايت بستة دو دو ؛ سه سه وچهار چهار
و هر آنچه كه مالكش شويد و ...... هر چقدر كه در ازدواج موقت بخواهيد ؛ و از كنيزان و اسيران ..... حق مردان مسلمان را تقليل داده است !!!
اساس برهان هاي قاطع اين توجيه كنندة قوانين مادون قرون وسطايي اسلامي هم اين است كه :
در اين دايرة بسته ؛ آزادي زنان و حقوق عادلانة ايشان ؛ تنها در كنف حمايت متوليان دين عدالت گستر اسلام امكان تحقق دارد و نه هيچ جاي ديگري !!!
در آية شمارة دوازدهم همچنان بر قانون نصف الارث بودن زنان ؛ در رابطه هاي متفاوت وارث و مورث تآكيد شده است.و باز هم در انتهاي آيه :
« ... اين اندرزي است از “ خدا “ به شما و خدا دانا و بردبار است . »

در آية بعدي ( شمارة سيزدهم ) هم براي دو قبضه كردن اين احكام آمده است كه:
« اين ها احكام خداست. هر كس از خدا و پيامبرش فرمان برد ؛ او را به بهشت هائي كه در آن نهر ها جاري است ؛ در آورد و همواره در آنجا خواهد بود
و اين كاميابي بزرگي است.» به بياني ديگر جايزةاي هم براي كساني كه اين احكام الهي را مجري ميدارند ؛ مقرر شده است و آن بهشت هائي است
با نهر هايي كه در آن جاري است و .... »
در آية بعد ( شمارة جهاردهم ): « و هر كه از “ خدا “ و رسولش فرمان نبرد و از احكام او تجاوز كند ؛ او را داخل آتش كند ؛
و همواره در آنجا خواهند بود و براي اوست عذابي خوار كننده . »
اما جالبترين بخش اين سوره ؛ در رابطه با زناني است كه به كنترل جنسي / ديني مردانة تن نداده اند و بر اساس خواست و تمايل خودشان ؛ با مردي رابطه بر قرار كرده اند.
لفظ « فحشا » كه در زبان فارسي هم بسيار از آن استفاده ميشود ؛ بيشتر در رابطه با زناني است كه به رابطه اي خارج از اين نوع ازدواج ها تن داده اند.
به اين معني كه مردان مسلمان حق دارند از هر زني كه ايشان را خوش آمد ؛ دو دو ؛ سه سه و چهار چهار و يا هر كه را كه مالك شدند ؛ همچنين از كنيزان و اسيران
هر كه راكه خواستند و توانستند به بسترشان بكشانند ؛ اما براي زنان هر گونه ارتباطي خارج از اين قوانين مردانه ؛حكم « فحشا » و فساد را دارد.
« و از زنان شما آنان كه مرتكب فحشا ميشوند ؛ از چهار تن از خودتان { يعني چهار مرد } بر ضد آنها شهادت بخواهيد. اگر شهادت دادند ؛
زنان را در خانه محبوس داريد تا مرگشان فرا رسد يا “ خدا “ راهي پيش پايشان نهد.» آية شمارة پانزدهم
اين البته از رقيق ترين نوع تنبيهات ديني / مردانه اي است كه براي زناني كه به « فحشا » متهم ميشوند ؛ و اتهامشان هم با چهار شاهد مرد ؛
دو قبضه جرم تلقي ميشود ؛ مقرر شده است . مشخص هم نيست كه چنين زناني چگونه جرآت ميكنند در برابر چشمان باز و دهان هاي باز ماندة اين گونه مردان ؛
تا آخر قضيه رابطه شان را به تماشا بگذارند ؛ تا جماعت چهار نفرة شاهدان بعدها به محكمه بروند و مشاهداتشان را در محكمه هاي شرع مقدس گواهي بدهند ؟؟؟!!!
تآسف انگيز اين كه در سوره هاي ديگر قرآن ؛ غلظت اين تنبيهات بالاتر و بالاتر ميرود ؛ تا جائي كه به مرحلة سنگسار ميبالد.
در اين سوره اما به آزردن دو تني كه مرتكب « فحشا » شده اند ؛ پسنده شده است . اما اگر مكانيزم فرمان هاي حقوقي قرآن را بشناسيم ؛
خواهيم ديد كه اينگونه تآكيد بر « آزار اين زنان » در مراحل ديگر انشاي اين كتاب ؛ به همان سنگسار باليده و تآئيد و تحكيم شده است.
« و آن دو تن را كه مرتكب آن عمل شده اند ؛ بيازاريد ... » ( آية شماره شانزدهم )
لازم به توضيح است كه بخش بعدي اين آيه كه « چون توبه كنند و به صلاح آيند ؛ از آزارشان دست بر داريد ... » به بخش اين كتاب تبديل شده است و
متهمين به خروج از دايرة كنترل جنسي { زنان } تهايتآ تنها ميدان سنگسار را انتظار خواهند كشيد !
در آية شمارة بيست و چهار حكم « غريبي » ثبت شده است كه زمينة عملي بيشتر تجاوزات جنسي اي است كه مردان مسلمان در يورش به ديگر سرزمين ها از آن الهام گرفته اند :
« و نيز زنان شوهر دار بر شما حرام شده اند؛ مگر آنها كه به تصرف شما در آمده اند. » اين حكم ؛ يكي از حكم هايي بوده است كه
زنان كشور هاي غير مسلمان را به عنوان غنيمت جنگي حتا زنان شوهردار را -- نصيب دلپذيري براي مجاهدين و غازيان جنگ ميكرده است.
توجه بكنيم كه جريان موسوم به طالبان نيز در كشور افغانستان ؛ با تكيه به همين آيه و آياتي نظير آن ؛ هرگونه تجاوزي را به زنان مسلمان كشور افغانستان
حلال و حق اسلامي خود ميشمرده اند. در جنگ بين ايران و عراق هم -- هر چند كه حكومت اسلامي از افشاي علني اين داستان بيم دارد -- زنان ايراني بسياري در مناطقي
كه چندي تحت سلطة نيرو هاي عراقي بود ؛ مورد تجاوز و« تصرف » قرار گرفته اند.؛ خيلي از ايشان هم باردار شده اند ؛ كه عمال حكومتي براي پاك كردن اين ردپاي اسلامي ؛ فرزندان « دورگة »ي اين زنان مسلمان ايراني را پس از پاكسازي منطقه ؛ تحت عنوان حرام زاده سر يه نيست كرده اند.
همين داستان را ما در تراژدي هولناك تري در زندان هاي حكومت اسلامي هم به جان تجربه كرده ايم كه زنان ايراني -- با هر باوري -- در هر بازجوئي ؛
بينمازي يك پاسدار اسلامي جيره اش است. شيخ حسين علي منتظري هم در زندگي نامه اش و در نامه هايي كه به محضر مبارك امام جماران نگاشته است ؛
به نوعي به اين نوع « تصرفات » بر زنان زنداني اذعان دارد !
كارگزاران حكومت اسلامي در زندان ها فرزندان اين زنان را پس از اين كه در شرايط اسفناكي در زندان به دنيا مي آمده اند ؛ سر به نيست ميكرده اند.
در واقع اين زنان مسلمان هم كه از خانه هاشان و در كشور خودشان دزديده شده ؛ و به زندان ها كشانده ميشوند -- هم -- مشمول همان قانون اسلامي ؛
«هر چه را كه مالك آن ميشويد ؛ حتا زنان شوهردار » هستند ! داستان تجاوز به دختران باكره هم در شب هاي قبل از اعدام داستاني به واقع شرم آور
از همين تفسير هاي علماي شيعي از منابع ديني است.
آنچه ميخواهم در اين بحث نشان بدهم ؛ زمينه هايي است كه دست مردان مسلمان را براي هر نوع تجاوزي به حريم زنان باز گذاشته و همچنان باز ميگذارد.
زناني هم كه به اين تفاسير و اين برداشت ها از منابع مذهبي گردن نميگذارند ؛ اتهام والاي « فاحشه » را يدك ميكشند
كه برايشان انواع و اقسام شكنجه ها و تنبيها و آزارهاي جسمي و رواني ؛ به عنوان دستورالعمل انشاء شده است !!!
« ...و بايد كه { اين زنان اسير كه ايشان را نكاح ميكنيد } پاكدامن باشند؛ نه زناكار و نه از آنها كه به پنهان دوست ميگيرند و چون شوهر كردند ؛
هر گاه مرتكب «فحشا» شوند؛ شكنجة آنها نصف شكنجة زنان آزاد است ... » ( آية شماره بيست و پنجم ) در زير نويس شمارة 9 كتاب ؛
در همين صفحه در توضيح زناني كه خارج از خواست مالكانشان ؛ به ديگري دل بسته و با ايشان رابطه بر قرار كرده اند؛ توضيح مكرر داده ميشود كه :
« مراد؛ زناني است كه در جنگ با كفار ؛ مسلمان شده اند.» يعني همان دختران و زنان شوهرداري كه به عنوان غنيمت جنگي بين غازيان اسلام تقسيم شده اند.
در حكومت فعلي اسلامي در ايران ؛ چون چنين جنگي موضوعيت نيافت ــ با تمام تلاشي كه حاكمان اسلامي براي صدور اسلامشان به دارالكفر{!} عراق و
دارالحرب ديگر كشورها كردند -- اين بلاياي اسلامي مستقيمآ بر سر زنان مسلمان و غير مسلمان شهروند ايران نازل شد و ايشان بودند كه حكم غنايم جنگي را
يافتند و به ايشان تجاوزها شد و بر ايشان تحقيرها و تخفيف ها روا شد !!!
در آيه بعد ( شمارة سي و چهار) زمينة خيلي از نابرابري هائي كه به نوعي احكام اسلامي تعبير ميشوند ؛ زمينة نظري يافته است :
« مردان؛ از آن جهت كه “ خدا “ بعضي را بر بعضي {ديگر} برتري داده است ؛ و از آن جهت كه از مال خود نفقه ميدهند ؛ بر زنان تسلط دارند.»
اين البته دليل نارسائي است كه چون مردان به زنان نفقه ميدهند ؛ پس اجازه دارند بر ايشان مسلط باشند ؛ چرا كه به عنوان نمونه
محمد خود همسري به نام خديجه داشته است كه زندگيش را تآمين ميكرده است.بنابراين نفقه دادن دليلي بر برتري بعضي بر بعضي ديگر نيست.
و اگر مبنا نفقه دادن باشد ؛ مرداني كه از زنانشان نفقه ميگيرند -- مثل خود محمد -- هيچ دليلي براي سلطه بر زنانشان ندارند.
و البته زناني كه كار ميكنند و هزينة زندگيشان را خود تآمين ميكنند ؛ از اين دايرة « كنترل جنسي»و سلطه گري خارج ميشوند.
و سلطه محدود ميشود به زناني كه از مردانشان نفقه دريافت ميكنند. اما داستان پيچيده تر از اين حرف هاست.
حتا اگر بپذيريم كه در همين دستگاه اسلامي ؛ كار در خانه و كار در بيرون خانه -- با چشم بستن بر دلايل جنسي -- نوعي تقسيم كار بوده است ؛
نمي تواند دليلي براي برتري و تسلط مردان باشد!!!
به ذكاوت بي نظيري نياز نيست تا پي ببريم كه ميدان تسلط مردان بر زنان ؛ با تاكيد مشخص بر برتري جنسي مردان بر زنان ؛ اساسآ يك فرمان الهي است و
بهانه ي نفقه دادن هم از آن بهانه هائي است كه موضوعيت چنداني ندارد. كما اينكه در قرآن ؛ در رابطه با زناني كه درآمدي و يا پولي دارند ؛ مطرح ميشود
كه براي تصاحب ثروت و مهرية زنان ؛ به ايشان تهمت زنا مزنيد تا اموالشان را به غارت ببريد !!!

مرحلة بعدي ؛ باز هم تاكيد بر كنترل جنسي زنان در دايرة اي است كه براي مردان مسلمان ؛ شرعآ و عرفآ نهادينه شده است:
« پس زنان شايستة ؛ فرمانبردارند و در غيبت شوي ؛ عفيفند و فرمان “ خدا “ي را نگاه ميدارند ...» ( آية شمارة 34 )
اين آيه هنوز تمام نشده است و در ادامة اين كنترل جنسي زنان ؛ همان حكمي را صادر ميكند كه محمد در بخشي از حجه الوداع ؛ به عنوان وصيت سياسي اش؛
بر آن تاكيد ميكند : « و آن زنان را كه از نافرماني شان بيم داريد { نه اينكه نافرماني كرده اند } اندرز دهيد و از خوابگاهشان دوري كنيد و بزنيدشان .
اگر فرمانبرداري كردند ؛ از آن پس ديگر راه بيدادپيش مگيريد.» ( آية شمارة 34 )
دايرة كنترل جنسي اسلامي در مستندترين و اساسي ترين سند اسلامي يعني « قرآن » اين چنين تعريف ميشود :
تسلط مردان ؛ عفت و نجابت ؛ و در صورت احتمال عدم فرمانبرداري؛ شكنجه و آزار جسمي و روحي زنان. و همچنين تقليل حقوق ايشان به نيمة حقوق مردان
ودر همين رابطه ايشان را نيمة مرد و ساخته و پرداختة شده از اضافات گل مرد انگاشتن ؛ يا از دندة چپ مرد آفريده شدن !!!
لازم به تاكيد است كه من آيات بخصوصي را كه در رابطه با كنترل جنسي زنان است ؛ از ميان آيات متعدد اين سوره و سوره هاي ديگر دست چين كرده ام.
قصدم هم تفسير و يا به روال كار مذهبييون دمده و دفرمه و رفرميست ؛ تآويل و توجيه هم نيست. بلكه گشودن گرهي است كه براي خيلي از ما ايرانيان
ناگشوده و ناشناخته مانده است و چون ما ايرانيان بيشترمان شنونده و گوينده هستيم ؛ تا خواننده و پژوهشگر ــ آن هم در اين حيطه ها كه به آينده و زندگي مان لطمه ها ميزند ــ
بررسي اين كتاب كه در زمينة نظري رفتار مردان ايراني مسلمان است ؛ الزامي چند صد باره دارد!!!
در آية شمارة 57 به مردان مسلمان كه همة وعده هاي اسلام را باور كرده و دستورات ديني شان را انجام داده اند ؛ بجز جوي هاي شير و عسل كه « تا ابد در آنجا خواهند ماند »
زناني نيز پيشكش ميشود كه به تملكشان در ميآيد كه « در آنجا صاحب زنان پاك و بي عيب شوند و ... » لابد براي ذهن ايراني / اسلامي هموطنان ما ترجمه اي رساتر از
آيات پيشين براي « زنان پاك و بي عيب » نيست كه اين مومنان تصاحب و تصرفشان ميكنند.
اين چند جمله ؛ تمامي « حقوق » ي است كه در سورة 176 آية اي نساء { سورة زنان } در مورد « زنان » نازل شده است.
به راستي اگر حقوق ما زنان در كنف حمايت اين دين است ؛ همگي حقوقمان را به متوليان اين دين صلح ميكنيم .
مهرمان حلال و جانمان آزاد !
نادره افشاري -- آلمان « رونويسي از شهروند -- 4 تير 1381 »
NaderehAfshari@gmx.de
همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذر گونه و هشيار باش .
اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد. با سپاس
احساس غريبي مكن ++اينجا++ كه رسيدي.

Wednesday, June 26, 2002

نگاهي به سورة زنان !!!

ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

مقالة نگاهي به سورة زنان نوشته خانم “نادرة افشاري “ ــ آلمان كه در نشريه شهروند مورخ چهارم تير ماه هزاروسيصدوهشتادويك به چاپ رسيده است؛
را براي نوشته امروز انتخاب كرده ام كه در زير ميخوانيد :



سورةي نساء يكي از معدود سوره هاي قرآن است كه در متن آن در رابطه با « حقوق !» زنان سخن رفته است.
عبدالحميد آيتي يكي از بي شمار مترجمين قرآن به زبان فارسي كه ترجمةي قرآن چاپ 1379 او را در دست دارم { بجز ترجمه ي سنتي الهي قمشه اي }
در زير نويس اول ترجمة كتاب { صفحةي 77 } نوشته است :« در اين سوره از حقوق زنان! سخن رفته است ؛
به همين سبب النساء ( = زنان ) نام گرفته است. 176 آيه دارد و در مدينه نازل شده است » اين سوره چهارمين سورة “ قرآن “ هم هست.
سوره با « ترس » از خداوند آغاز ميشود. ترسي كه يكي از پايه هاي اساسي استمرار حكومت اين دين در ذهن توده هاي مردم است.
در ادامة اين ايجاد وحشت ؛نويسنده يا انشاء كنندة كتاب تاكيد دارد كه خداوند «شما را از يك تن بيافريد ؛ و از آن يك تن ؛همسر او را و از آن دو ؛
مردان و زنان بسيار پديد آورد. »در اين جا باز هم انشا كنندة كتاب {يا خدا } از ترس و ترساندن سخن ميگويد و اين كه خود {خدا}
همواره و هميشه « مراقب شماست.» در زير نويس همين صفحه در رابطه با آن بخش از آية شمارة يك كه اشاره به آفريده شدن همة
انسان ها از يك تن واحد دارد ؛ يادآوري ميكند كه « خداوند ؛ حوا را از پهلوي آدم ؛ يا آنچه از گل او افزون آمد ؛ آفريده است.»
ترجمة آية شمارة سه هم ؛ چنين آغاز ميشود : « اگر شما را بيم آن است كه در كار يتيمان عدالت نورزيد ؛ از زنان هر چه شما را پسند افتد ؛
دو دو ؛ سه سه و چهار چهار به نكاح در آوريد .... » البته مشخص نيست چرا كساني كه نمي توانند در كار يتيمان عدالت ورزند ؛
اين اجازه را دارند كه « از زنان هر چه را پسندشان افتد ؛ دو دو ؛ سه سه و چهار جهار به نكاح در آورند ؟؟؟!!! » و لابد در مورد ايشان هم عدالت به كار نبرند !
تاكيد بر دو دو ؛ سه سه و چهار چهار هم مشخص نيست. به همين دليل بهتر است كه داستان دو دو ؛ سه سه و چهار چهار را
به حساب بي خبري مان از ادبيات كلاسيك عرب بگذاريم و درباره اش سخن نگوئيم. اما آنچه در اين جملة دو بخشي توجه را جلب ميكند ؛ ارتباط نداشتن
دو بخش به هم پيوستة جمله است. به بياني ديگر با كمي دقت مينوان به اين نتيجة رضايت بخش رسيد كه دو دو ؛ سه سه و چهار چهار زن گرفتن ؛
جايزه اي است كه {الله} اين جماعت ؛ براي مرداني در نظر گرفته است كه نمي توانند در كار يتيمان عدالت بورزند ؛ مي ترسند ؛ و مشخصآ بر ضعف و ناتواني شان
براي عدالت به خرج دادن آگاهي دارند. سواي نا مفهوم بودن و بي ارتباط بودن اين دو بخش از آيه { بر اساس تبيين و تاكيد مترجم } ميتوان به اين
جمع بندي رسيد كه اولين بخش از حقوق زنان از زبان { الله } اين است كه افتخار دارند دو دو ؛ سه سه و چهار چهار به حصن يك مرد آيند؛
حتا مرداني كه در كار يتيمان عدالتي به خرج نمي دهند. اين اولين « حق » زنان در سوره ي نساء { زنان } است !!!
مترجم در زيرنويس بعدي در همان صفحه ؛لابد براي اين كه زهر عوضي فهميدن ها را بگيرد ؛ شايد هم براي شير فهم تر كردن دستورات { الله }
در رابطه با حقوق «حقة زنان » تاكيد ميفرمايد كه : « در بارة اين آيه در تفسير ها بسيار سخن گفته اند. يك وحه آن اينست كه همچنان كه بايد
در كار يتيمان راه عدالت پيش گيريد ؛ در كار زنان نيز راه عدالت پيش گيريد. و به شيوة جاهليت بي حساب زن مگيريد .
« يا هر چه مالك آن شويد ........زنان اسير يا كنيزان .»
با اين تآكيد معلوم ميشود كه مفسرين بسياري در اين باره سخن ها گفته و در توجيه و تآويل اين بخش از آية سوم سورة نساء كاغذ ها سياه كرده اند.
به بياني ديگر كوشيده اند تا اين حكم { الله } را اينگونه تآويل فرمايند كه در جاهليت ؛ اعراب بي حساب زن ميگرفته اند و حكم دو دو ؛ سه سه و چهار چهار
در نهايت تعديلي در حقوق مردان و ارتقاي كيفي حقوقي زنان شمرده ميشود.
در تفسير قرآني هم در بارة « هر چه مالك آن شويد » بسيار سخن گفته اند و چون يكي از بحث هاي شيرين و دلپذير براي علما و مفسرين اسلامي است ؛
حتمآ بخش بزرگي از تفاسير مذهبي را به خود اختصاص داده است. در اين بررسي ؛ كار من نه وجه تفسيري اين آيه و در نهايت وضع زنان در اين كتاب
كه بحث حقوقي اين داستان است. به همان مفهومي كه مترجم { عبدالحميد آيتي } در تفسير اطلاق نام « النساء » به اين سوره يادآوري كرده است : « حقوق زنان »
من در كتاب « خشونت ؛ زنان و اسلام » در يك تصوير فوري از عدم وجود تعدد زوجات به اين كيفيت در همان جوامع اعراب جاهلي ياد كرده ام
و نشان داده ام كه اين تفسير ؛ نوعي دروغ تاريخي است و اعراب در عموميت خود اين امكان را نداشته اند كه چندين زن داشته باشند.
حتا متمكنين مكه از قبيل ابوسفيان و عثمان و ديگران هم در دوران جاهليت حرمسرا نداشته اند ؛ يا ما چنين خزعبلاتي را از زبان تاريخ نخوانده و نه شنيده ايم !!!
بنابراين حكم دو دو ؛سه سه و چهار چهار اجازه نامة تازه و رسمي اي بوده است كه بعد ها علماي اسلام از آن استفاده ها كرده اند و با اتكاء به آن ؛
زنجير هاي مضاعفي را بر دست و پاي زنان و دختران مسلمان و غير مسلمان { آنچه كه مالك شده اند } بسته اند.اگر هم فرض كنيم كه اين حكم
در رابطه با پادشاهان ايران بوده است كه چند صد همسر داشته اند ؛ چون چنين پديده اي { چند همسري بي رويه } حكم كلي نمي توانسته است باشد؛
پس پرداختن به آن در يك كتاب « آسماني » عمومي زير عنوان « حقوق عموم زنان » موضوعيت ندارد ؛ چرا كه براي عامة مردم ؛
چه در ايران ؛و چه در عربستان و ديگر پهنه هاي بعدها به تصرف در آمدة اعراب ؛“ چند همسري “؛ دقيقآ رابطة مشخصي با حاكميت و قدرت داشته است ؛
و بنابراين از حيطة امكان عمومي توده ها خارج بوده است .
در آية شمارة هفت آمده است : « از هر چه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث ميگذارند ؛ مردان را نصيبي است و از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان به ارث ميگذارند ؛
چه اندك و چه بسيار ؛ زنان را « نيز نصيبي است . نصيبي معين . » شيوة بيان نصيب معين زنان از ميراث پدر و مادر و خويشاوندان از دست رفته ؛
گواهي بسيار ساده است بر اين كه اين « نصيب معين » كه الزامآ در بخش هاي ديگر كتاب هم انشاء شده است ؛ با نصيب غير معين مردان ؛ تفاوتي كيفي دارد.
و زنان بايد بر سقف و ميزان معين حقشان در اين رلبطه كاملآ آگاه و راضي باشند ؛ چرا كه اين نوع تقسيم بندي اساسآ بر اساس فرمان خلل ناپذير { الله }
انشاء شده است و تفسير و تجديد نظر هاي عرفي را اساسآ در آن راهي نيست !!!
در آية يازده « خداوند در بارة فرزندانتان به شما سفارش ميكند كه سهم پسر برابر دو سهم دختر است. و اگر دختر باشند و بيش از دو تن ؛ دو/ سوم ميراث از آن هاست.
و اگر يك دختر بود ؛ نصف برد. و اگر مرده را فرزندي باشد ؛ هر يك از پدر و مادر يك ششم ميراث را برد .و اگر فرزندي نداشته باشد ؛ و ميراث بران تنها
پدر و مادر باشند ؛مادر يك / سوم دارائي را برد . اما اگر برادران داشته باشد ؛ سهم مادر ؛ پس از انجام وصيتي كه كرده و پرداخت وام او يك/ ششم باشد.
و شما نمي دانيد كه از پدران و پسرانتان كدام يك شما را سودمندتر است. اين ها حكم خداست كه خدا دانا و حكيم است . »
با تمام نا مفهوم بودن ترجمة جناب آيتي ؛ اين داستان ساده را مينوان از ترجمه و خود آيه ؛ به روشني درك كرد كه ميزان تقسيم ثروت بين ميراث بران ؛
تنها بر اساس جنسيت ايشان است. چه اين ديگران { زنان } مادر ؛ خواهر ؛ همسر و يا دختران فرد مرده باشند.براي تآكيد بر خلل ناپذير بودن اين حكم هم در انتهاي آيه بر اين كه اين « حكم ؛ حكم خداست و خدا دانا و حكيم است » هم تآكيد شده است. اينجا ديگر زير نويسي در كار نيست تا بر نصف الارث بودن زنان تآكيد شده باشد؛
چرا كه حتمآ تا سال 1379 خورشيدي كه اين ترجمه به چاپخانه برده شده است ؛ اين حكم كلي جا افتاده و به قوانين حقوقي كشور هاي اسلامي راه يافته است.
“ علي شريعتي“ ؛ تئوريسيني كه در توجيه و تآويل اين قبيل تبعيض هاي اسلامي ؛ به حق شايستة عنوان استادي بر ديگر تئوريسين هاي بيچاره اي از سنخ
شيخ مرتضي مطهري و ديگران است ؛ در اين دو مورد خاص { ارث و تعدد زوجات } تفسير و تآويل هاي جالبي دارد. يكي اينكه ميفرمايد :
در ميان اعراب همين حقوق نصفه/ نيمه هم اساسآ وجود نداشت و پيامبر با اين كار ؛ در واقع حقوقي براي زنان قائل شده است كه در جاهليت ؛ زنان عرب از آن
به كلي محروم بودند و اگر كل ارث و ميراثي كه زنان از مردان و مردگان دور و برشان مي بردند ؛ جمع و تفريق كنيم ؛ سهمشان بيشتر از سهم مردانشان ميشود .
من البته با اينكه در رشتة رياضي دورة دبيرستان را به پايان برده ام ؛ و دروسي هم كه در دانشگاه به آن علاوه كرده ام ؛
حتا با كمك ماشين حساب و اينترنت و فرمول هاي جبر و مثلثات و حساب و هندسه و ديگر مباحث نظري و علمي نفهميدم
چگونه ميشود زنان همه جا نصف سهم الارث را ببرند ؛ ولي در كل ؛ جمع سهم الارثشان بيشتر از سهم الارث دوبلة مردان باشد ؟؟؟!!!
خود“ حضرت شريعتي“ هم در اين رابطه توضيحي ندارد و با طرح يك شعار و بدون ورود به بحث حقوقي قضيه ؛ مسآله را درز ميگيرد.
در واقع جنابش در يك جملة ساده ؛ اين مسآلة حقوقي پيچيده را ميبندد و به شعار « عدالت اسلامي در همة زمينه ها » بسنده كرده ؛
خود و پيروان مسلمانش را از عذاب تحقيق و تفحص در چند و چون قضيه راحت ميفرمايد.
نادره افشاري -- آلمان
NaderehAfshri@gmx.de
دنبالة اين بحث اساسي در رابطه با تعدد زوجات در قوانين اسلامي را فردا برايتان رونويسي خواهم كرد.

همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذر گونه و هشيار باش .
اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد. با سپاس
احساس غريبي مكن ++اينجا++ كه رسيدي.




Saturday, June 22, 2002

ايران آرا

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


شنبه پانزدهم ژوئن دوهزارودو

بخش پاياني ماجراي آيت الله شدن حمال باشي
به روايت “ ع -- م “ آواره از بمبئي هندوستان



آيت الله حمال ؛ با ما محصلها رابطة خيلي خوبي داشت .
بجه ها دور و برش را ميگرفتند و سوآل پيچش ميكردند ؛و او هم به همة پرسشهاي بي سروته ما؛
جوابهاي طنز آلود ميداد و همه ؛ از جمله خودش ؛ ميخنديديم . گاهي اوقات بچه ها از مسائل
جنسي سوآل ميكردند و آيت الله حمال مي خنديد و ميگفت : “ نه كاكو ! اين ديگه تو حوزة صلاحيت من نيس . برين بروجرد و از آقاي بروجردي بپرسين . “
“ والله آقا وسعمون نميرسه بريم بروجرد . كرايه ماشين نداريم . “
“ خوب ؛ برين مدرسة خان خودمون اونجا “ آخوندملا بانگ صبح “ تمرگيده و به جاي ياد دادن و ياد گرفتن ؛ براي مردم صيغه اي پيدا ميكنه ؛ برين از “ آخوند ملا بانگ صبح“ بپرسين . “
آيت الله حمال هميشه آخوندها را مسخره ميكرد و بچه ها را به تحصيل علوم جديد تشويق : “ حرومزاده ميره رو منبر ميگه نگين :
“ والضالمين “ ؛ بلكه بگين “ والقا آ آ لين “.
يه عده الاغ هم اين چرنديات را مثل يونجه مزه مزه ميكنن . تا وقتي اين خرا هستن ؛
آخوندا هم سوارشون ميشن .اينا نون نفهمي مردمو ميخورن . بچه ها درساتونو بخونين .
صنعت و فلاحت ياد بگيرين. مردم رو آدم كنين . اين وظيفة شماهاس . ولي هر چي چوب به آخوندها بزنين ؛ آدم نميشن . اينا انگل اند .
همه شونو بگيرين و ببندين به گاري . “
بچه ها با شيطنت و كنجكاوي خاص ؛ به حرفهاي آيت الله حمال گوش ميدادند ؛
و هيچ وقت ؛ با آن كه هميشه تشنة موضوعي براي مسخره كردن بودند ؛آيت الله حمال را دست نينداختند .بر عكس هر وقت دست ميداد ؛ با او همكاري هم ميكردند .
مثلآ وقتي كه محضردار معروف شيراز ؛ حاج شيخ عباس قرائتي ؛ با سند سازي و با همكاري آخوندهاي شيراز ؛ خانه و باغ كوچك يتيم صغيري را به اسم خودش كرده بود ؛
آيت الله حمال برايش شعري ساخت كه بچه هاي محصل هر وقت حاج عباس را ميديدند ؛
دسته جمعي دم ميگرفتند و ميخواندند :
“ آشيخ عباس النگي / خروس پاخلنگي / الان ميرم به عرضت / عصا ميكنم به درزت . “
فقط يگبار ؛ اصغر آقا پسر حاج رحيم ترمه چي ؛ در صدد مسخره كردن او برآمد ؛ ولي چنان
تودهني خورد كه تا آخر عمر يادش نخواهد رفت ؛
موقع امتحان بود و بچه ها تك و توك در داخل و بيرون مسجد وكيل مشغول درس خواندن بودند . اصغر آمد و گفت : “ بچه ها ؛
آيت الله حمال توي يكي از طاق ها نشسته داره شپش ميگيره .
بريم اذيتش كنيم . “بچه ها گفتند “ ارواح عمه ات كه اذيتش كردي . “ او گفت “حالا ببينين . “
به اين ترتيب ؛ اصغر آقا از جلو و ما بچه ها از دنبال ؛ رفتيم سراغ آيت الله حمال
اصغر آقا گفت “ آقا مسئله تن “ “ بنال پسر حاجي ترمه چي . “ “ آقا شك ميون دو شك چي ميشه ؟ “ “ شك ميون دو شك “ يا “ شك ميون دو تا شك ؟ . “
اصغر آقا كه ترسيد آيت الله حمال الان متلكي نثارش كنه ؛ من من كنان گفت : “ اختيار دارين آقا ؛ منظورم شك ميون دو تا شك بود . “
آيت الله حمال ؛ نگاهي به سر تا پاي اصغر آقا انداخت و گفت : “ خوب معلوم ديگه . پس از اتمام سجدتين ؛ بلند ميشي راس و خدنگ و مستقيم ؛
مثل دست خر ؛ واميستي تا يادت بياد . “
بچه ها زدند زير خنده . اصغر آقا گفت : “ حالا گيرم يادم نيومد . “ بعد از اينكه اينجا كارت تموم شد ؛كجا ميري ؟ “ “ خب معلومه ؛ ميرم خونه مون .“
“اگه ميشه كه راه خونه تون يادت نياد و راس بري تو خلاي مسجد ؛ اون هم يادت نمياد . “
اصغر آقا بور شد و راه خودش را گرفت و رفت . بعداز آن ؛ بچه ها به او لقب “ اصغر دس خر “ دادند .
اواخر سال ۱۳۴۴ ؛ براي مدتي از آيت الله حمال خبري نشد . بچه ها دلخور بودند و مرتب از يكديگر سراغ او را ميگرفتند .
بعداز دو ماه ؛ شنيديم كه شكم آقا آب آورده و مرده است .
با مرگ او ؛ آخوندهاي شيراز شادي كردند ؛ مقامات دولتي نفس راحتي كشيدند ؛ بازاري ها با
دمشان گردو شگستند ؛ محصلين افسوس خوردند ؛ تنها حمال ها و شاگرد شوفر ها بودند كه برايش در كاروان سراي موتاب ها ؛
واقع در يكي از پسكوچه هاي دروازة شادي ؛ مجلس ختم گذاشتند و در مرگش اشك ريختند .
ميگويند كسي كه بيش از همه در مرگ آيت الله حمال بي تابي كرد ؛ عزيز قلي ؛ حمال پير و افليجي بود كه هفت سر عائله داشت .

پايان
بمبئي --- ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۴ “ ع - م آواره “


به نقل از “ آهنگر در تبعيد -- مهر و آبان ۱۳۶۳

همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذر گونه و هشيار باش .


اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد. با سپاس
احساس غريبي مكن اينجا كه رسيدي.

ايران آرا

من ايرانيم ؛ آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي



جمعه چهاردهم ژوئن دوهزارودو
دنبالة ماجراي آيت الله شدن حمال باشي به روايت “ ع - م “ آواره از بمبئي هندوستان

آيت الله حمال در مورد آقاي فالي -- آخوند مشهور شيراز كه با دربار رابطة نزديك داشت چنين ميگفت :
“ آقاي فالي ؛ ماشالله ؛ قد سروش مثال چوب با فوره. نور از صورتش فتق و فتق ميباره .
اهل دزدي و رشوه كه اصلا و ابدا نيس . به ناموس مردم هم كه استغفرالله استغفرالله ؛ نگاه چپ نمي كنه .
خدا واقعآ پدرش را از بهشت نجات بده .در سرازيري قبر نا خوش و بيمار نشه....
در شيراز ؛ آخوندي به نام ناصرالاسلامبود؛ كه ميگفتند با ساواك همكاري مستقيم
دارد .اين آخوند در حرافي و لفاظي ؛ تالي نداشت . با صداي بلند ؛ روي منبر مي گفت :
“ من نمي ترسم . يه قطره خون دارم ؛ بخورين . آدم يه مرتبه متولد ميشه ؛ يه مرتبه ميميره.
ساواكي ! ضبط صوتتو روشن كن ؛ پليس مخفي ! گزارشتو بنويس . بگيد ناصر الاسلام چي گفت ؟
من حرف خودم را ميزنم و از هيچ كس هم خرده برده اي ندارم --
-- زنده باد شاهنشاه آريامهر . “
آيت الله حمال ؛ دشمن خوني ناصر الاسلام بود و هر جا دست ميداد او را رسوا ميكرد : آقاي ناصر السلام ؛ جدش به كمرش بزن.ما چيكار كرديم كه در بارهش ميگن دزد مال و جون و ناموس مردمه ! اصلآ به ما چه كه بواسير آقا عود كرده ؟! ميگن دورة بچگي هاش هم زير پل مل ها ديدنش . استغفرالله ! اصلآ شما مردم پدر سوخته چقده بيكارين كه دنبال سر سيد اولاد پيغمبر صفحه كوك مي كنين ؟! اصلآ به ما چه كه ....
سالهاي ۴۲-۱۳۳۹ دكتر پيراسته؛ استاندار فارس بود . او از شاه اختيار تام گرفته بود و با اقتدار تمام به حدي كه سرلشكر ها و سپهبد ها جلوش دولا و راست ميشدند.
كسي جرآت نداشت به دكتر پيراسته بگويد بالاي چشمت ابروست . تنها كسي كه
هر چه دلش ميخواست ؛ بالاي منبرهاي ده دقيقه اي خود ؛ نثار دكتر پيراسته ميكرد آيت الله حمال بود . او كه از مردم نوكر صفت هم دل پر خوني داشت ؛ چنين ميگفت :
“ دكتر پيراسته “ ؛ ميگن آدم بديه ؛ خب ؛ اين قرمساق كجاش بده ؟! شما مردم ولدالزتا ؛ قدرش را نميدونين . ميگن اسفالت تكرده ؛ كه اين بيچاره ؛ در خونة خودشو اسفالت كرده ؛ ميگين به ما مردم قرمساق نمي رسه ؛ كه ماهي يه بار به خاطر شما پدر سوخته ها ؛
بلند ميشه از تهرون مياد شيراز . خب اين الدنگ ديگه چيكار براتون بكنه ؟؟؟..... “
عجيب اين بود كه ؛ يا به خاطر قابل ندانستن او ؛ و يا به علت ترس از حمال ها ؛و يا به هر دليل ديگري ؛ هيچكس كاري به كار آيت الله حمال نداشت.
بعدها كه كار آيت الله بالا گرفت ؛ آخوندهاي شيراز ؛ نه به صورت آشكار ؛ بلكه به طور ضمني ؛ او را تكفير كردند . آنها ؛ توسط ايادي خودشان ؛ به مردم سپردند كه به آيت الله حمال كم محلي بكنند و وقتي كه او موعظه ميكند ؛ بي اعتنائي كنند و نخندند. ولي مگر چنين چيزي امكان داشت ؟
يك شب قرار بود آيت الله رباني شيرازي ؛ در صحن شاه چراغ ؛ روضه بخواند . ده دقيقه قبل از ورود آيت الله رباني ؛ آيت الله حمال منبر را اشغال كرد :
“ مردم يه صلوات بفرستين . “ هر كس به بغل دستي زد و پچ پچ كوتاهي مجلس را فرا گرفت و هيچ كس صلوات نفرستاد. آيت الله حمال ؛ سينه را صاف كرد و گفت :
“ مردم شب جمعه س ؛ شب خيراته ؛ خير امواتتون يه صلوات نا قابل بفرستين . “
هيچ كس صلوات نفرستاد .
“ مردم ! ترا به شرفتون ؛ تو را به اين پسر موسي بن حعفر ؛ تو را به هر كه مي پرستين ؛ يه صلوات بلند بفرستين . “ نفس از احدي در نيامد.
آيت الله حمال كه وضع را چنين ديد؛ از روي منبر بلند شد ؛ يكي از پاهاي خود را بلند كرد و به مردم “ نشان “ داد و گفت : ...... كسي كه صلوات نفرسته . “
مردم همه ؛ از سوز جگر ؛ داد زدند : “ اللهم صل علي محمد و آل محمد . “
يكشب ديگر ؛ حاج پيمان در منزلش روضه خواني داشت. آيت الله دستغيب را براي ذكر مصيبت دعوت كرده بوند . ربع ساعت قبل از ورود دستغيب صدا و همهمه از مردم بلند شد : “ اومد ! اومد ! “ مردم به خودي خود ؛ راه باز كردند. تا به خودمان بجنبيم؛ ديديم آيت الله حمال منبر را تسخير كرده و شروع كرد :
“ وقتي غافله به كرب و بلا رسيد ؛ حضرت قاسم كه براش حجلة دومادي درس كرده بودن ؛ شاهزاده علي اكبر را به كناري كشيد و گفت چراغت روشنه ؛ من خواب نميرم
مينا -- مينا ناز داره مينا ؛ قد دراز داره مينا ....
حالا ديكه آيت الله حمال بلند شده بود و مي رقصيد و بشكن مي زد و تصنيف مينا را ؛كه آن روزها سر زبان ها بود ؛ مي خواند . او چنان اين تصنيف را قشنگ اجرا كرد كه مردم هم بي اختيار به رقص درآمدند و با او دم گرفتند . حاج پيمان كه ديد اوضاع دارد خيط مي شود
رفت پاي منبر و يك عدد سكة يك توماني نقره را به او داد كه از منبر بيايد پائين .
آيت الله حمال اخم كرد و سكه را پرت كرد داخل نهري كه آن طرف حياط بود؛ و بدون توجه به قيافة درهم حاج پيمان ؛ به روش خود ؛ “ ذكر مصيبت “ را ادامه داد .
مردم از خنده روده بر شده بودند . حاج پيمان كه ديد اوضاع قمر در عقرب است ؛ از دور ؛ سه انگشت خود را به آيت الله حمال نشان داد كه يعني “ سه تومان “
آيت الله همان طور كه به آواز خواندن خود ادامه مي داد ؛ خواند : “ حضرت علي اكبر فرمودند نميشه ؛ نميشه ؛ نميشه ! حالا ديگر ؛ مردم از زور خنده شكمشان را گرفته بودند و دولا و راست مي شدند . حاج پيمان ؛ پنج انگشت خود را به علامت “ پنج تومان “ بلند كرد . آيت الله حمال ؛ در همان مايه ؛ ادامه داد : “ حضرت قاسم فرمودند : كمه ؛ كمه ؛ كمه ! “ . حاج پيمان هفت انگشت را بلند كرد . آيت الله حمال ؛ ادامه داد :
“ بمبرم براي لب تشنة تو يا ابا عبدالله الحسين كه بازم كمه ؛ بازم كمه !‌ “
حاج پيمان ؛ كه لبهايش را از عصبانيت مي جويد ؛ ده انگشتش را بلند كرد .
آيت الله حمال گفت :“ امام حسين مجتبي فرمود رد كن بياد كه از منبر اومد پائين ! “ و باين ترتيب ؛ غائله ختم شد . چند لحظه بعد ؛ آيت الله دستغيب وارد شد و چنان مردم را گرفت كه صدا از احدي در نمي آمد . بعد از چند دقيقه ؛ دستغيب گفت : “ كاكو ! چه خبره ؟ صداي شلپ شلپ او مياد . “
بطرف صداي شلپ شلپ آب كه از نهر مي آمد؛ بر گشتيم . ديديم آيت الله حمال لخت مادر زاد شده و در نهر آب ؛ دنبال يك تومني نقرة اولي ميگردد . مجلس به هم خورد و هر چه هم به دستور دستغيب صلوات فرستادند ؛ درست نشد كه نشد.
روايتگر “ ع -- م “ آواره از بمبئي هندوستان و به نقل از آهنگر در تبعيد مهر و آبان سال ۱۳۶۳
دنبالة اين ماجراي شيرين و واقعي را فردا برايتان تعريف ميكنم

اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد

با سپاس

همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذرگونه و هشيار باش


احساس غريبي مكن اينجاكه رسيدي.

Sunday, June 16, 2002

ايران آرا
من ايرانيم ؛ آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي
پنجشنبه سيزدهم جون دوهزارودو
يادي از آيت الله حمال
روايت از “ ع - م آواره “ از هندوستان ( بمبئي )



و اما دنباله ماجراي شيرين و واقعي آيت الله شدن حمال باشي بعد از عمامه گذاري در شيراز :
کمتر کسی از هم سن و سال های ما در شيراز هستند که يکی دو بار هم که شده ؛ پای منبر آيت الله حمال ننشسته باشند. او هميشه کشيک می داد و ده دقيقّ قبل از آنکه يک آخوند اسم و رسم دار و دم کلفت منبر برود ؛ منبر را تسخير ميکرد و هر چه دلش ميخواست نثار آخوندها و مقامات دولتی ميکرد . هيچ بنی بشری هم جرآت نداشت دم بزند .
حمال ها قبلآ مجلس را پر کرده بودند و اگر کسی کوچکترين اعتراضی ميکرد ؛ آنقدر توی سر و کمرش ميزدند که طرف رب ارزان کند و به گربه بگويد ابوالقاسم .
آيت الله حمال ؛ خودش به تنهائی هفت هشت نفر را حريف بود . حمال ها هم هر کدام برای خودشان برزوئی بودند . خدا هم زورش به سر آنها نمی رسيد.
قديمی ها واقعآ راست ميگفتند که “ آدم ندار ؛ خواهر زادّةّ خداست “ .
حمال ها نه پولي داشتند كه دزد ببرد؛ و نه ايماني كه شيطان .
آيت الله حمال ؛ بر خلاف تمام آيت الله ها ؛ مجاني و بي دعوت بالاي منبر ميرفت و
تا يك پول درست و حسابي از بازاري هاي صاحب مجلس ؛ كه مي ترسيدند مبادا وجود او باعث رنجش آخوندي شود كه چند دقيقة بعد قرار است به منبر برود ؛ تلكه نمي كرد ؛ از منبر پائين نمي آمد . در مجلس او ؛ بر خلاف تمام مجالس وعظ ؛ هميشه به جاي گريه قهقهه بود و شادي . حتي نحوة زدن او به صحراي كربلا ؛ با ديگران فرق داشت .
مثلآ جريان اسارت امام زين العابدين بيمار را چنين شرح ميداد :
“ آخ بميرم ! آقا را گرفتن بند به گردنش انداختن . يكي اينور بكش ؛ يكي اونور بكش .
تو بكش و من بكش ؛ د تف به گور پدر بد بكش “ ؛
او ؛ بر خلاف تمام آيت الله ها ؛ مجلس خود را با فحش و متلك شروع ميكرد و با خنده و شوخي از منبر مي آمد پائين . حتي نحوة صلوات فرستادنش با ديگران فرق داشت :
“ جمال اون كه بغلش كردم و ماچش كردم صلوات ! مردم كه حواسشان نبود ؛ بلند صلوات مي فرستادند ولي بعدش شلوغ ميشد و خنده هاي بلند ؛ مجلس را پر مي كرد .
آيت الله حمال رو ميكرد به مردم و مي گفت :
“ چتونه مردم ؛ خنده تون در اومده ؟ مقصودم زري يه ؛ ضريح حضرت . “
همه از خنده روده بر مي شدند ؛ او با لحن كشدار و لهجة غليظ شيرازي ؛ تمام احاديث و روايات مذهبي را به ريشخند مي گرفت . مثلآ در بارة نطق كردن حضرت زينب در بارگاه
يزيد ميگفت : آخه توي بارگاه يزيد ولدالزنا ؛ تند نويس بوده كه حرف هاي عمه زينب را روي كاغذ بياره ؟؟؟ “ او در مورد تير خوردن مشك حضرت عباسهم عقيدة ديگري داشت: “ مشتي ! اينا رو از اين گوش بشنو ؛ از اون يكي به در كن ! ميگن دس راس آقام ابوالفضل را همون طور كه سوار اسب بود ؛ قطع كردن . قمر بني هاشم ؛ فورآ مشك آب را گرفت دست چپش . نه داداش ؛ خر خودتي !! اگه دستش را زده باشن ؛ مشك هم با دستش افتاده پائين . حالا گيريم كه مشكو گرفت دست چپش . بعد كه دست چپش را زدن ؛ مشك همراه با دستش چپش افتاده پائين . ديگه حضرت عباس ؛ قربونش بشم ؛ چيطوري مي تونسته مشك آب را به دندون بگيره ؟ مرتيكه خودت حتي خار هم به انگوشتت نرفته كه بدوني وقتي دس كسي را قطع گنن ؛ بيهوش ميشه و ديگه فكر مشك و كشك نيس . “
آيت الله حمال ؛ حتي در بحبوحة ماه هاي محرم و صفر ؛ شهادت امام حسين را در صحراي نينوا ؛ به زير مهميز ميكشيد :
“ درسته كه مادر به خطا هائي مثل يزيد و شمر و عبيدالله زياد ؛ شب و روز دنبال مال و جاه دنيا بودن ؛ ولي آقام امام حسين هم بي تقصير نبود ؛ خب ؛ مرد حسابي ؛ خودت هيچي ؛ دست يه مشت زن و بچه را گرفتي بردي صحراي كربلا كه چي بشه ؟؟؟ آخه ؛ نونت نبود آبت نبود ؛آخه جون سرت زده بود كه بجة شير خور را به كشتن دادي ؟
كاكو ! اينا همش براي رياست دنيا بوده . ميگن آقا يه كمي شكمو تشريف داشته .... “
آيت الله حمال ؛ از هر فرصتي استفاده ميكرد و آخوند هاي مزدور را چه به صورت عام و چه به شكل خاص ؛ افشا مي كرد :
“ همان وقت كه حضرت محمد سوار بر براق عليه اسلام شد و به عرش كرسي رفت ؛ در شب معراج ؛ توي آسمون پنجم ؛ به هيولائي بر خورد كه موهاي سر و صورتش ؛ كه سفيد عين برف شده بود ؛ تا پشت پا ها يش ميرسيد . حضرت از جبرئيل امين پرسيد اين كيه و چيكاره س ؟جبرئيل امين شونه هاش را بالا انداخت و گفت اين فضوليا به بنده نيامده . يا رسول الله ؛ بهتره خودت ازش بپرسي . آقام مصطفي صل الله و عليه از هيولا حال واقعه را پرسيد . او جواب داد : قربان ؛ اين طبل و اين چوب را كه مي بيني ؟ مآموريت من اينه كه هر وقت ؛ در هر جاي زمين ؛ آخوندي نذر و انفاقي كرد ؛ يا كار خيري انجام داد ؛ من يك چوب بزنم به طبل . “ رسول خدا پرسيد : “ تا حلا چند بار چوبت به طبل خورده ؟ “ هيولا ؛ سر به زير انداخت و در حالي كه به سختي از ريخته شدن اشكهايش جلوگيري ميكرد ؛ جواب داد : “ من ؛ چهار صد هزار ساله كه با اين طبل و چوب اينجا وايستادم ؛ هنوز كه هنوره چوبم به طبل آشنا نشده . “
و بعد ميگفت : “ بر پدر و مادر و جد و آباد هر چه آخوند خوبه لعنت . بلند بگو بيش باد ! “
و مردم ؛ نا خود آگاه ؛ تكرار ميكردند : “ بيش باد ! “
روايتگر : ع - م آواره به نقل از ““ آهنگر در تبعيد مهر و آبان ۱۳۶۳ ““
دنبالة اين ماجراي شيرين و واقعي را فردا برايتان تعريف خواهم كرد .

همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذرگونه و هشيار باش .


اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ به ديگر ياران هم وبلاگخونة ما را معرفي كنيد .
با سپاس
احساس غريبي مكن اينجا كه رسيدي .


رباعي
چون باز آمد خميني ضد بشر ؛
ما مدعيان فكر و فرهنگ و هنر
گفتيم : خري آمده در پوست شير ؛
غافل كه درنده ايست در پوست خر. “ بچه مشهد “ اسماعيل خوئي


فرق اسلامي
از سيد علي گدا « خامنه اي » پرسيدند : “ تفاوت اسلام با جاهليت چيست ؟ “
--سيد علي گداي هميشه نشاء ؛ افتاده پاي چراغ گفت :
در جاهليت ؛ اعراب جاهل بودند و دختر ها را زنده بگور ميكردند ؛ حال آنكه ما در اسلام ؛
ميتواتيم به آن ها در سن نه سالگي تجاوز كنيم ؛ و بعد خون آنها را ميكشيم و به آخوند هاي فسيل و پاسدارن ميدهيم ؛
و بعد اعذامشان ميكنيم ؛ و “ مرده به گور “ ميشوند . و يا به عنوان بردة تن فروش به بازار هاي حوزه خليج فارس صادرشان ميكنيم ؛
آسد علي گدا رهبر مسلمين و مستضعفين عالم شغل شريف پا اندازي در كنار مقام ولايت وقيح بر تو و همة جاكشان اطرافت مبارك باد .
سن فحشا در ايران اسلام زده به 10 سال رسيده است
در لابلاي خبر ها به چشم ميخورد كه ؛ چهار ميليون جوان و نو جوان بي گناه و بي پناه ايراني زير 20 سال به دليل پائين بودن سطح
نشاط و شادي اجتماعي دچار انواع مختلف بيماريهاي افسردگي شديد شده اند كه اين خود باعث افت سطح تحصيلي ؛ فرار از خانه ؛ و بالا رفتن آمار :
مصرف وخريد و فروش مواد مخدر ؛ تن فروشي ؛ سرقت و جنايت ؛ قاچاق دختران ده دوارده ساله به شيخ نشين هاي خليج فارس و در نتيجه شمار زندانيان جوان « دختر و پسر » در سال گذشته و سه ماه اول سال 81 سر سام آور شده و زنگهاي خطر را به صدا در آورده است..
چشمتان روشن آي “ آيت الابليس “ها و “حجت الفساد“ ها ؛ كجاست آن فسيل آدمخوار كه ميگفت: “ جنگ نعمت است“
آي هيولاي جماران ؛ نگاه كن حاصل نعمات جنگي كه براي حفظ قدرت و گذران زندگي كثيفت به ارمغان آوردي ؛ اگر چشم ديدن داشته باشيد !؟؟
انفجار آسيب هاي اجتماعي در سال 1381 يك واقعيت انكار ناپذير و يك فاجعة غير قابل جبران براي ايران و ايراني خواهد بود .
همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذرگونه و هشيار باش..
.اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد . با سپاس
احساس غريبي مكن ++اينجا++ كه رسيدي .



Thursday, June 06, 2002

ايران آرا

من ايرانيم آرمانم رهائي از اين دين مردم فريب ريائي


يادي از آيت الله حمال
ادامة ماجراي آيت الله شدن حمال باشي به نقالي ع - م - آواره
ديشب به آن قسمت از ماجرا رسيديم كه حمال باشي به سمت محافظ شخصي آيت الله حائري ارتقا يافت و حالا دنبالة داستان :
از اين به بعد ؛ حمال باشي صبح ها حمالي ميكند و بعداز ظهر ها با آيت الله حائري اين ور و آن ور ميرود ؛ و به اين ترتيب به تمام
فوت و فن ها و كلك هاي زندگي آخوندي وارد ميشود . او با چشم هاي خودش ميبيند كه آخوندها ظاهرآ از هم تعريف و تمجيد ميكنند ؛
ولي در باطن به خون هم تشنه اند. او خودش شاهداست كه اينها چطور خمس و ذكات و صدقات و مبرات را از چنگال يكديگر در مي آورند .
آنها در بالاي منبر از فضائل فقر و بدي ربا حرف ميزنند ولي در عمل با حاج رجب هوائي ؛ صراف بازار سوخته زد و بند ميكنندو از طريق او پول نزول ميدهند .
آنها خلايق را از آتش جهنم و مار غاشيه مي ترسانند ؛ ولي خودشان حتي از خوردن مال يتيم صغير هم اباء ندارند ؛
آنها كه علم و كمالات خودشان را براي عوام الناس تا كرسي عرش بالا ميبرند ؛ در عمل ؛ حتي به اندازة خر ميرزا نعمت شلغم فروش هم سرشان نمي شود:
يك مشت پند و موعظه و قصه هاي بي سروته و مصيبت نامه از بر كرده اند و بارها و بارها ؛ در منبرهاي گوناگون ؛ همان ها را تحويل مردم بدبخت ميدهند.
حمال باشي چقدر از مردم لجش در مي آمد كه اينها را مثل نقل و نبات مي بلعيدند . آخوندها ؛شبي نبود كه پاي سفرة هفت رنگ ننشينند
و دندان مبارك را با آنجاي مرغ آشنا نكنند ! آنها ؛ كه به ظاهر دشمن آشتي ناپذير لهو و لعب بودند؛ هر شب بساط شراب و كباب و منقل و وافور و تنبور شان
برقرار بود و هر كدام هم دو سه تا عقدي و هفت هشت تا صيغه اي داشتند. حمال باشي ؛ در عوض ؛ زندگي حمال ها را ميديد كه در هفت آسمان يك ستاره نداشتند
و سي روز خدا هشتشان گرو نه بود . نه كارشان دائمي بود و نه درآمدشان كافي . بچه هايشان توي چرك و كثافت ولو بودند و از زور بي غذائي ؛ دتدهشان را
ميشد شماره كرد . بلا به حمالها برگشته بود و روزي نبود كه مرگ و مير توي خانوادة يك حمال نيفتد ؛ و روزي بيايد كه يكي از آنها دك و پوزش آويزان نباشد.
به عكس ؛ آخوندها بادمجان بم بودند و آفت نداشتند ؛ هركدام شان نيم من غبغب داشتند و موقع خنده ؛ نيششان تا بنا گوش باز مي شد.
آنها ؛ كه بالاي منبر با ادب و نزاكت بودند و لفظ قلم حرف مي زدند ؛ وقتي كه در خلوت به هم ميرسيدند ؛ از به كار بردن ركيكترين حرفها
و حتي انگشت رساندن به همديگر شرم نداشتند . روز ها مي آمدند و مي رفتند وهر روز كاسة صبر حمال باشي لبريزتر ميشد .
يك روز كه طاقتش تمام شده بود ؛ تصميم گرفت كه دست به كاري بزند . مي دانست كه عقل و كمالش صد برابر بيشتر از حائري ها ؛ دستغيب ها ؛
صدر بلاغي ها و مكارم شيرازي هاست . آخه ؛ از قديم مشهور بود كه هر كس يك سال حمالي كنه؛ مثل اينكه چهل سال قاضي گري كرده باشه .
او كه هزار ماشااله چهارده سال بود كه به شغل شريف حمالي مشغول بود و تمام حمال هاي شيراز يار غارش بودند.
يك روز اتفاقي افتاد كه لجش را از دست حائري در آ ورد ؛ ماجرا از اين قرار بود كه يكي از ملاكين لرستان ؛ از يكي از ده كوره هاي ممسني آمده بود .
حائري ؛ براي اينكه يلرو را خوب تيغ بزنه ؛ موقع نماز جماعت در مسجد وكيل ؛ او را بغل دست خودش قرار داد ؛ مالك لر ؛ بدونه اينكه معناي
حرفها و وردهاي عربي را بفهمد ؛ هر كاري را كه حائري و ديگران ميكردند ؛ گوسفندوار تكرار ميكرد .هم اكنون در محراب ؛
مالك لر بغل حائري ايستاده بود و حمال باشي بغل دست لر ؛ به محض آنكه ركعت دوم نماز عشاء شروع شد ؛ موقع سجود ؛ حمال باشي ؛
جاي حسلس لر را محكم گرفت . مالك لر ؛ كه خيال ميكرد اين هم جزو مقارنات نماز است ؛نامردي نكرد و همان جاي آقا را گرفت ؛
آقا بلند گفت “ بسم الله ! “ و حمال باشي فشار داد و لر هم فشار داد ؛ آقا بلند گفت “ الحمد الله ! “ و حمال باشي فشار را زيادتر كرد ؛
لر هم با قوت تمام فشار را زيادتر كرد ؛ آقا كه نفسش داشت بند ميآمد ؛ با صداي بلند و لرزان گفت “ سبحان الله ! “.
لر از كوره در رفت و گفت “ سبحان الله و گور باوت ! خب پدر سگل ول كنه تا ول كنم نه ! “.
حمال باشي نگذاشت كه نماز تمام شود . در حالي كه از هر طرف به او تنه مي زدند ؛ و عبارات نماز را بلند تر مي خواندند ؛
از وسط جماعت رد شد و يكراست رفت آخر خيابان لطفعلي خان زند ؛ مغازة كاكاجان صابوني و داخل مغازه با كاكاجان لبي تر كرد
و بعد ؛ شنگول و سرحال ؛ از مغازه بيرون اومد و پيچيد توي محلة كليمي ها و از ملايوسف كهنه فروش يك دست عباي كهنة وصله دار
به مبلغ بيست و هفت قران خريد . لنگ حمالي را هم مثل عمامه پيچيد و به سر گذاشت و رسمآ شد «« آيت اللة حمال »»
و با خودش حرف ميزنه : “ ننه سگها همة گهكاري هاي بازاريارو كلاه شرعي سرش ميذارن ؛ و بازارياي بي پدر هم جيب اونارو تا دلت بخواد پر ميكنن .
اينجا ما هستيم كه يه كلاه گل و گشادي سرمون ميره . صبر كنين ؛ كاري سرتون بيارم كه روز رنگ بگيره . “
« نوشته : “ ع -- م -- آواره “ به نقل از : آهنگر در تبعيد ؛ مهر ماه 1363 هندوستان »
بقية اين داستان شيرين و واقعي را فردا برايتان تعريف خواهم كرد .
من ايرانيم ؛ آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب كذائي
همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذرگونه و هشيار باش
احساس غريبي مكن ++اينجا++كه رسيدي .
اگر نوشته هاي مه ارزش خواندن دارند ؛لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد . با سپاس


ايران آرا

من ايرانيم ؛ آرمانم رهائي
ز وابسته بودن به دين ريائي.


يادي از آيت الله حمال
هنوز هم اهل شيراز؛ به خصوص بر و بچه هاي دروازة شادي ؛ خاطرة آيت الله حمال را فراموش نكرده اند ،
حتي تا امروز هم هيچ كس اسم حقيقي اين يك لاقباي كهنه پوش ؛ با آن تنبان گشاد دبيت حاج علي اكبري اش را ؛ كه بند آن هميشه آويزان بود ؛ نمي داند ،
فقط مي دانيم كه راه “حمالي “ تا “ آيت اللهي “ را يكشبه طي كرد ؛ و با تيش طعنه ها و لطيفه ها يش ؛ وحشت در دل آخوند ها ؛ بازاري ها و زعماي قوم مي انداخت ،
در بارة محل تولدش ؛ روايات بسيار بود : بعضي ها مي گفتند “ آقا اصلا اهل صابوناته “ « منظور شهر اصطهبانات است » و هنوز هم توي اين شهر ؛ قوم و خويش داره ،
ما خودمان بار ها شنيديم كه وقتي به صحراي كربلا ميزنه ؛ صابوناتي مي خونه “ ، ديگران اين حرف را ياوه مي خواندند و اظهار عقيده ميكردند كه : مسقط الرآس آقا فساس و
فسائي هاي اصل گواهي ميدن كه دورة رضا شاه او را از فسا سرباز گيري كرده اند “ ، شاگرد شوفر هاي جهرمي ؛ مي گفتند كه “ آقا از ميون محلة كوشكك جهرم بلند شده ،“
در حالي كه حمال هاي جوان شيرازي ؛ به ريش آن ها مي خنديدند و با افتخار اظهار مي كردند “ كاكو ؛ به آقاي شاه مير حمزه قسم ؛ كه آقا مال ناف شيرازه ،“
خلاصه هر كسي سعي مي كرد كه دم خودش را به بند تنبان آيت الله حمال ببندد ، ولي يك چيز مسلم بود كه او در شهر قشنگ و نقلي شيراز عمامه گذاري كرده است ،
چه ؛ قبلآ از زن و مرد و پير و جوان ؛ او را بارها با جل و پلاس حمالي ؛ در اطراف دروارة اصفهان و دروازة كازرون و حوالي گاراژ هاي اتو شاهين ؛ اتو فارس ؛ اتو شهپر ؛
و اتو عدل ديده بودند كه پرسه مي زده و ماشين هاي باري را پر و خالي مي كرده است ، مشتي بهادر ؛ شوفر بنز خاور ؛ قسم به جلاله مي خورد كه خودش ديده كه هشتاد من بار
مي گذاشته روي پشتش و آخ هم نمي گفته : “ همة حمال ها ازش حساب مي بردن ، باندازة هفت گاو بند زور داشت ، اين را ديگه خواجه حافظ شيرازي هم مي دانست كه ؛
آيت الله حمال ؛ براي مدت هاي مديد ؛ تا قبل از آن كه در مسند آيت اللهي جا بيفتد ؛ با حفظ سمت ؛ حمالي هم مي كرده است ، با وجود اين ؛ هيچكس نمي دانست كه چگونه او ؛ به طور ناكهاني ؛ “ از سربازي به سرداري “ رسيد ، هيچ نرينهي هم در نمام شهر شيراز پيدا نشد كه زهره كند و اين را از خود آيت الله بپرسد ،
در اين مورد ؛ افسانه هاي زياد ساخته بودند ، شايع بود كه حمال ها حقيقت را مي دانند و بروز نمي دهند ، سيد عابدين ؛ سردستة حمال هاي مقابل مهمان خانة دهنادي ؛ بعد ها روايتي نقل كرد كه از همة معتبر تر به نظر مي رسيد ؛ و ما كه نمي خواهيم اين راز تا لبد در پرده بماند ؛ به روايت مذكور متوسل مي شويم ، شايد در آينده كساني پيدا شوند كه با آيت الله ـ
حمال بوده باشند و روايت هاي معتبرتري نقل كنند ،
قبل از ارتقآء به مقام آيت اللهي ؛ ما همه ؛ او را به نام “ حمال باشي “ مي شناختيم ، يكي از شبهاي ماه محرم ؛ پس از يك روز كار سخت حمالي در كاروانسراي چپرخونه؛
حمال باشي تشريف مي برد به مسجد حاج غني تا به موعظة آيت الله حائري گوش بدهد ، ناگهان ؛ بشقاب بشقاب حلواي خيرات وارد مجلس مي شود ، مردم هجوم مي برند براي
حلوا ، آيت الله حائري هر چه گلوي خودش را جر مي دهد كه “ بابا ؛ مسلمونا ؛ اينقدر در بند اين شكم بي هنر پيچ پيچ نباشين ؛ كسي به خرجش نمي رود ، مسجد مي شود
عينهو حمام زنانه ، آيت الله حائري كه عاجز مي شود و خلقش تنگ ؛ سر خلايق داد مي زند كه “ حمال ها؛ بي شعور ها ؛ بس كنيد ! “ مسجد از كنترل خارج ميشود و مردم ؛
پاپرهنه مي دوند روي خشت هاي تري كه آيت الله حائري تازه از قالب خارج كرده بوده است ، همان لحظه اي كه معلوم ميشود كاري از دست هيچ كس ساخته نيست ؛ حمال باشي به وسط مجلس مي پرد ؛ روي ميكند به خلايق و ميگويد : -- ملت بس كنين ديگه ! به علي هر كي جيك بزنه ؛ جيك دونشه رو در مي آرم ، و بعد اشاره ميكند به نارنج مسجد و ميگويد :
همين درخت نارنجو با خارها و بركها و ميوه هاش حوالة ننه ددة كسي كه شلوغ پلوغ بكنه ، مردم ؛ كه يك آدم گردن كلفت و شانه پهن را در مقابل خودشون ميبينند ؛
يك مرتبه صداشان را ميبرند ، حمال باشي سر جاي خودش ميشينه ؛ آيت الله حائري خوشحال ميشود و در حالي كه با چشم دنبال حمال باشي مي گردد ؛ ميگويد :
كجا هستي كه روي اون زبونت را ماچ كنم ؟ اما حمال باشي ؛ كه درهم و ناراحت است ؛ هيچ نميگويد ، مجلس تمام ميشود ؛ آيت الله و دور و بري هايش از مسجد خارج ميشوند و حمال باشي كه پشت سرشان راه مي افتد ؛ بيرون مجلس ميبيند كه صاحب مجلس ؛ حاج عباس اردوبادي ؛ براي يك ساعت منبر رفتن ؛ پنجاه تومن گذاشت كف دست آقاي حائري ،
حمال باشي ؛ آه از نهادش بر مي آيد : “ واويلا كه ما بايد از خروسخون تا بوق سگ جون بكنيم ؛ تا پنج تومن در بياريم ؛ ولي اين بابا يك ساعت امام حسين كشت و اومد پائين ؛
پنجاه چوب نصيبش شد ،“ بعد از پول گرفتن ؛ قدم هاي آقا تند ميشود ، حمال باشي ؛ به سختي ؛ خودش را به او ميرساند و ميگويد : ــ آقا ؛ ديدي خودت با اين همه حاه و حلال
نتونستي ساكتشون كني ؛ ولي من كردم ؟ حالا تو آيت الله هستي و من حمال ؛ ولي بدون كه حمال ها بي شعور نيستن ، از قديم و نديم گفته اند “ آدمي كه با عرق جبينش نون در
مياره ؛ تاج سر مردمه “، ــ روزي چقدر از حمالي عايدت ميشه ؟ ــ پنج تومن ، ــ اين روزها ؛ آدمهاي خناس زياد شدن ؛ بيا من روزي پنچ تومنو بهت ميدم ؛
بشو محافظ شخصي ام ،
« نوشتة : “ ع ، م ، آواره “ به نقل از :آهنگر در تبعيد مهر ماه 1363 »
بقية اين داستان شيرين و واقعي را فردا برايتان تعريف خواهم كرد ،
من ايرانيم آرمانم ؛ رهائي از اين دين مردم فريب كذائي
همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن ،
سرخ و آذر گونه و هشيار باش ،
احساس غريبي مكن ++اينجا++كه رسيدي ،
اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ اين سايت را به ديگران هم معرفي كنيد ؛ با سپاس