Saturday, June 22, 2002

ايران آرا

من ايرانيم ؛ آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي



جمعه چهاردهم ژوئن دوهزارودو
دنبالة ماجراي آيت الله شدن حمال باشي به روايت “ ع - م “ آواره از بمبئي هندوستان

آيت الله حمال در مورد آقاي فالي -- آخوند مشهور شيراز كه با دربار رابطة نزديك داشت چنين ميگفت :
“ آقاي فالي ؛ ماشالله ؛ قد سروش مثال چوب با فوره. نور از صورتش فتق و فتق ميباره .
اهل دزدي و رشوه كه اصلا و ابدا نيس . به ناموس مردم هم كه استغفرالله استغفرالله ؛ نگاه چپ نمي كنه .
خدا واقعآ پدرش را از بهشت نجات بده .در سرازيري قبر نا خوش و بيمار نشه....
در شيراز ؛ آخوندي به نام ناصرالاسلامبود؛ كه ميگفتند با ساواك همكاري مستقيم
دارد .اين آخوند در حرافي و لفاظي ؛ تالي نداشت . با صداي بلند ؛ روي منبر مي گفت :
“ من نمي ترسم . يه قطره خون دارم ؛ بخورين . آدم يه مرتبه متولد ميشه ؛ يه مرتبه ميميره.
ساواكي ! ضبط صوتتو روشن كن ؛ پليس مخفي ! گزارشتو بنويس . بگيد ناصر الاسلام چي گفت ؟
من حرف خودم را ميزنم و از هيچ كس هم خرده برده اي ندارم --
-- زنده باد شاهنشاه آريامهر . “
آيت الله حمال ؛ دشمن خوني ناصر الاسلام بود و هر جا دست ميداد او را رسوا ميكرد : آقاي ناصر السلام ؛ جدش به كمرش بزن.ما چيكار كرديم كه در بارهش ميگن دزد مال و جون و ناموس مردمه ! اصلآ به ما چه كه بواسير آقا عود كرده ؟! ميگن دورة بچگي هاش هم زير پل مل ها ديدنش . استغفرالله ! اصلآ شما مردم پدر سوخته چقده بيكارين كه دنبال سر سيد اولاد پيغمبر صفحه كوك مي كنين ؟! اصلآ به ما چه كه ....
سالهاي ۴۲-۱۳۳۹ دكتر پيراسته؛ استاندار فارس بود . او از شاه اختيار تام گرفته بود و با اقتدار تمام به حدي كه سرلشكر ها و سپهبد ها جلوش دولا و راست ميشدند.
كسي جرآت نداشت به دكتر پيراسته بگويد بالاي چشمت ابروست . تنها كسي كه
هر چه دلش ميخواست ؛ بالاي منبرهاي ده دقيقه اي خود ؛ نثار دكتر پيراسته ميكرد آيت الله حمال بود . او كه از مردم نوكر صفت هم دل پر خوني داشت ؛ چنين ميگفت :
“ دكتر پيراسته “ ؛ ميگن آدم بديه ؛ خب ؛ اين قرمساق كجاش بده ؟! شما مردم ولدالزتا ؛ قدرش را نميدونين . ميگن اسفالت تكرده ؛ كه اين بيچاره ؛ در خونة خودشو اسفالت كرده ؛ ميگين به ما مردم قرمساق نمي رسه ؛ كه ماهي يه بار به خاطر شما پدر سوخته ها ؛
بلند ميشه از تهرون مياد شيراز . خب اين الدنگ ديگه چيكار براتون بكنه ؟؟؟..... “
عجيب اين بود كه ؛ يا به خاطر قابل ندانستن او ؛ و يا به علت ترس از حمال ها ؛و يا به هر دليل ديگري ؛ هيچكس كاري به كار آيت الله حمال نداشت.
بعدها كه كار آيت الله بالا گرفت ؛ آخوندهاي شيراز ؛ نه به صورت آشكار ؛ بلكه به طور ضمني ؛ او را تكفير كردند . آنها ؛ توسط ايادي خودشان ؛ به مردم سپردند كه به آيت الله حمال كم محلي بكنند و وقتي كه او موعظه ميكند ؛ بي اعتنائي كنند و نخندند. ولي مگر چنين چيزي امكان داشت ؟
يك شب قرار بود آيت الله رباني شيرازي ؛ در صحن شاه چراغ ؛ روضه بخواند . ده دقيقه قبل از ورود آيت الله رباني ؛ آيت الله حمال منبر را اشغال كرد :
“ مردم يه صلوات بفرستين . “ هر كس به بغل دستي زد و پچ پچ كوتاهي مجلس را فرا گرفت و هيچ كس صلوات نفرستاد. آيت الله حمال ؛ سينه را صاف كرد و گفت :
“ مردم شب جمعه س ؛ شب خيراته ؛ خير امواتتون يه صلوات نا قابل بفرستين . “
هيچ كس صلوات نفرستاد .
“ مردم ! ترا به شرفتون ؛ تو را به اين پسر موسي بن حعفر ؛ تو را به هر كه مي پرستين ؛ يه صلوات بلند بفرستين . “ نفس از احدي در نيامد.
آيت الله حمال كه وضع را چنين ديد؛ از روي منبر بلند شد ؛ يكي از پاهاي خود را بلند كرد و به مردم “ نشان “ داد و گفت : ...... كسي كه صلوات نفرسته . “
مردم همه ؛ از سوز جگر ؛ داد زدند : “ اللهم صل علي محمد و آل محمد . “
يكشب ديگر ؛ حاج پيمان در منزلش روضه خواني داشت. آيت الله دستغيب را براي ذكر مصيبت دعوت كرده بوند . ربع ساعت قبل از ورود دستغيب صدا و همهمه از مردم بلند شد : “ اومد ! اومد ! “ مردم به خودي خود ؛ راه باز كردند. تا به خودمان بجنبيم؛ ديديم آيت الله حمال منبر را تسخير كرده و شروع كرد :
“ وقتي غافله به كرب و بلا رسيد ؛ حضرت قاسم كه براش حجلة دومادي درس كرده بودن ؛ شاهزاده علي اكبر را به كناري كشيد و گفت چراغت روشنه ؛ من خواب نميرم
مينا -- مينا ناز داره مينا ؛ قد دراز داره مينا ....
حالا ديكه آيت الله حمال بلند شده بود و مي رقصيد و بشكن مي زد و تصنيف مينا را ؛كه آن روزها سر زبان ها بود ؛ مي خواند . او چنان اين تصنيف را قشنگ اجرا كرد كه مردم هم بي اختيار به رقص درآمدند و با او دم گرفتند . حاج پيمان كه ديد اوضاع دارد خيط مي شود
رفت پاي منبر و يك عدد سكة يك توماني نقره را به او داد كه از منبر بيايد پائين .
آيت الله حمال اخم كرد و سكه را پرت كرد داخل نهري كه آن طرف حياط بود؛ و بدون توجه به قيافة درهم حاج پيمان ؛ به روش خود ؛ “ ذكر مصيبت “ را ادامه داد .
مردم از خنده روده بر شده بودند . حاج پيمان كه ديد اوضاع قمر در عقرب است ؛ از دور ؛ سه انگشت خود را به آيت الله حمال نشان داد كه يعني “ سه تومان “
آيت الله همان طور كه به آواز خواندن خود ادامه مي داد ؛ خواند : “ حضرت علي اكبر فرمودند نميشه ؛ نميشه ؛ نميشه ! حالا ديگر ؛ مردم از زور خنده شكمشان را گرفته بودند و دولا و راست مي شدند . حاج پيمان ؛ پنج انگشت خود را به علامت “ پنج تومان “ بلند كرد . آيت الله حمال ؛ در همان مايه ؛ ادامه داد : “ حضرت قاسم فرمودند : كمه ؛ كمه ؛ كمه ! “ . حاج پيمان هفت انگشت را بلند كرد . آيت الله حمال ؛ ادامه داد :
“ بمبرم براي لب تشنة تو يا ابا عبدالله الحسين كه بازم كمه ؛ بازم كمه !‌ “
حاج پيمان ؛ كه لبهايش را از عصبانيت مي جويد ؛ ده انگشتش را بلند كرد .
آيت الله حمال گفت :“ امام حسين مجتبي فرمود رد كن بياد كه از منبر اومد پائين ! “ و باين ترتيب ؛ غائله ختم شد . چند لحظه بعد ؛ آيت الله دستغيب وارد شد و چنان مردم را گرفت كه صدا از احدي در نمي آمد . بعد از چند دقيقه ؛ دستغيب گفت : “ كاكو ! چه خبره ؟ صداي شلپ شلپ او مياد . “
بطرف صداي شلپ شلپ آب كه از نهر مي آمد؛ بر گشتيم . ديديم آيت الله حمال لخت مادر زاد شده و در نهر آب ؛ دنبال يك تومني نقرة اولي ميگردد . مجلس به هم خورد و هر چه هم به دستور دستغيب صلوات فرستادند ؛ درست نشد كه نشد.
روايتگر “ ع -- م “ آواره از بمبئي هندوستان و به نقل از آهنگر در تبعيد مهر و آبان سال ۱۳۶۳
دنبالة اين ماجراي شيرين و واقعي را فردا برايتان تعريف ميكنم

اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارند ؛ لطفآ وبلاگخونة ما را به ديگر ياران معرفي كنيد

با سپاس

همزبان حرفي بزن ؛ چيزي بگو ؛ كاري بكن
سرخ و آذرگونه و هشيار باش


احساس غريبي مكن اينجاكه رسيدي.

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home