Wednesday, August 13, 2003

گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس 3





مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي
ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي



:: مــــزدک ::


« تـلاش »
سال سوّم / شماره 14 ـ خرداد / تير/ مرداد 1382
برابر با July - 2003



« 28 مــرداد » و بــلــنــدای پـــرواز حـقـــيـــقـــت در گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس




« مباحثات سياسی در ايران ، چيزی جزخشم و هياهوی ذهن های توسعه نيافته نيست ! »
تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است !
و . . . تاريخ سياسی ايران در دوران معاصر ـ بازتاب خشم و هياهوی « ذهن های توسعه نيافته » است . . . و دريغا که هنوز نيز دريچه ذهن و زبان بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما برپاشنه همان توسعه نيافتگی ذهنی و طفوليّت فکری می چرخد



تلاش ـ حدود ده سال پيش شما در باره واقعه 28 مرداد 32 ، اشارات يا سئوالاتی را طرح کرده بوديد ( نشريه راه آزادی ، شماره 39 ) . بعد از 10 سال ، اينک و آلان شما وقايع آن دوران و خصوصاً عملکرد سياسی دکتر محمد مصدق رهبر جنبش ملی شدن صنعت نفت را چگونه ارزيابی می کنيد ؟



ميرفطروس ـ آنچه که حدود ده سال پيش در باره 28 مرداد و دکتر محمد مصدق گفته بودم در واقع نوعی طرح مسئله به شکل ديگر بود . يعنی بجای تأکيد بر « تئوری توطئه » ( نقش دربار و انگليس و آمريکا ) از زوايه ضعف های درونی جبهه ملی و کمبودها و کم کاری های شخص دکتر محمد مصدق به مسئله نگاه کرده بودم .

چنانکه در گفتگوهای قبلی گفتم : جنبش مشروطيت با تضادها و تناقضات درونی بسيار همراه بود و همين تضادها و تناقضات درونی ، باعث ناکامی بسياری از آرمان های جنبش مشروطيّت گرديد . تأثيـر ايـن ضعـف ها و تناقضـات ( که ناشی از ساختار قبيله ای ـ « فئودالی » ی جامعه ايران و خصوصاً فقدان يک طبقه متوسط شهری نيـرومـند بود ) در جنبش های آينده نيز خـود را عـيان ساخت .

براين اساس : تشکيل « جبهه ملّی » ( بسال 1328 ) و جنبش ملی کردن صنعت نـفـت نيـز از آغاز ، حامل اين تناقضات و ضعف های درونی بود ، مثلاً : در حاليکه دکتر مصدق يک نظام پادشاهی از نوع انگليس يا سوئد ( ! ) را درنظر داشت و برای استقرار آن تلاش می کرد ، بعضی از ياران افراطی و مشاوران نزديکش ( مانند دکتر حسين فاطمی و مهندس احمد رَضَوی ) استقرار نوعی « جمهوری دمکراتيک » ( از نوع حزب توده ) را آرزو می کردند . از طرف ديگر : آيت الله کاشانی و ياران او ، اجرای شريعت اسلامی ، لغو قوانين غيرمذهبیِ دوران رضاشاه ، منع فروش الکل و ممنوعيّت مطبوعات ضد مذهبی را خواستار بودند ، حسين مکّی و دکتر مظـفـر بقـائی و حائـری زاده ( دوستان ديروز قوام السلطنه ) نيز با پائی در بازار و محافل روحانيّت شيعه و با پای ديگری در عرصه های دانشگاهی و روشنفکری ، التقاطی از سُنّت و تجدّد را نمايندگی می کردند . بعدها ترکيب کابينه دکتر مصدق نيز آئينه تمام نمائی از اين التقاط و تناقضات بود : بقول سعدی : « گروهی به ظاهر جمع و در باطن پريشان » . لذا لازم بود که مصدق ضمن دورانديشی نسبت به ماهيّت ناپايدار و متزلزل اين دوستان مختلف العقيده ، در شعارها و عملکردهای سياسی اش از اعتدال و عقلانيّت سياسی بيشتری برخوردار می بود ( دوستانی که بزودی عملکردهای دکتر محمد مصدق را با چنگيز و هيتلر مقايسه کردند ! ) بعنوان مثال در حاليکه مذهبی متعّصبی بنام باقرکاظمی ، وزير امورخارجه مصدق شد ، و مهندس مهدی بازرگانِ اسلام پناه ، معاون وزير فرهنگ بود ، دکتر مهدی آذر (پزشک عمومی ) وزير فرهنگ دولت دکتر مصدق گرديد که اولين اقدامش بستن مدارس مختلط ( دخترانه ـ پسرانه ) بود ! و يا در حاليکه خودِ دکتر مصدق با امضاء کردن قرآن و ارسال آن برای شخص شاه ، وفاداری خود را نسبت به شاه و نظام سلطنت مشروطه اعلام می داشت مشاور نزديک و سخنگوی دولت او ( شادروان دکــتر حسيـن فاطمی ) در نشريه « باختر امروز » شديدترين حملات را به خاندان سلطنتی ابراز می کرد و سوداهای ديگری در سر داشت . در راستای اين التقاط سُنّت و تجدّد بود که مصدق در سخنرانی ها و پيام های خويش ـ غالباً ـ ايران و اسلام را با هم و در کنار هم بکار می بُرد .

از طرف ديگر : برخلاف جامعه مدنی ( Société Civile ) در جوامعی که هنوز توسعه اجتماعی و انکشاف طبقاتی در آن ها صورت نگرفته و جامعه هنوز در دوران پيشامدرن و به شکل « جامعه توده وار » ( Société de Masse ) بسر می برَد ، رهبران سياسی غالباً در هيأت پيشوای فُرهُمند (charismatique ) و« پدر ملّت » تجلّی می کنند . در اينجا ديگر « پيشوا » تنها رئيس دولت يا شخص مقتدر حکومت نيست بلکه کسی است که در برابرش نهاد مستفلی وجود ندارد و بهمين جهت پارلمان و دادگستری و ديگـر نهـادهـای قـانـونی ، بنـام « مصلحت ملّی » می توانند تعطيل شوند . از نظر « پيشوا » جوهر جنبش او در نصّ قوانين موضوعه ( خصوصاً قانون اساسی ) نيست بلکه در درک و دريافتی است که « پيشوا» می تواند از قوانين داشته باشد ، بهمين جهت ، او در موارد اساسی به « روح قانون » و « مصلحت اجتماعی » ( که در واقع روح و مصلحت خودِ اوست ) استناد می کند وحضور هيجانیِ مردم و « توده های هميشه در صحنه » را ملاک درستی عمل خود و « قوه تمييز و تشـخيـص مردم » می داند .

بررسی وقايع اين دوران و خصوصاً نگاهی به انديشه ها و عملکردهای سياسی دکتر محمدمصدق ، مصداق عينی يا بازتاب واقعی چنين جامعه ای می تواند باشد .
دکتر محمدمصدق ـ بعنوان يکی از برحسته ترين و پاک ترين نمايندگان جنبش مشروطه خواهی ـ ميراث خوار تضادها و تناقضات بازمانده از اين جنبش نيز بود . بررسی زندگی سياسی او نشان می دهد که در التقاط بين سُنّت و تجدّد ، او گاهی به آن سو و گاهی به اين سوکشيده شده است مثلاً : زمانی که روشنفکران و سياستمداران برحسته ای چون محمد علی فروغی ، کاظم زاده ايرانشهر ، احمد کسروی و دکتر محمود افشار احداث راه آهن سراسری توسط رضاشاه و ايجاد ارتباط ميان نواحی مختلف ايران را امری حياتی و ضروری می دانستند ، دکتر مصدق اين کار را « بيهوده » و حتی آنرا « در خدمت منافع دولت های بيگانه » می دانست ! . او نيز فرزند زمانه خود بود ( با همه ضعف ها و محدوديت هايش ) مثلاً در فرهنگ سياسی او ، روستائيان ايران جايگاهی نداشتند بلکه تأکيد و تکيه گاه اصلی او ، توده های سُنّتی شهری بودند که با انگيزه های سياسی ـ مذهبی متفاوت و متضاد ، در « جبهه ملّی » ـ برگردِ رهبری دکتر مصدق ـ جمع شده بودند . او که تحصيلات عاليه حقوق را درکشورهای سوئيس و فرانسه تمام کرده بود نسبت به سرنوشت زنان ايران بی توجه بود و از دادن حق رأی به زنان ( حتی زنان شهری ) خودداری کرد و در زمان نخست وزيری خود با طلب کردن « معافيّت ويژه » برای حفظ توأمان پُست نخست وزيری و پارلمانی خود ، عملاً به اصل « تفکيک قوا » بی توجهی کرد و در فضائی عَصَبی و نامتعادل ، و در ترس و بيم و تهديد نمايندگان مخالف ، با اخذ « اختيارات فوق الـعاده » ی 6 ماهـه و سپس يکساله ، کوشيد تا به تحکيم قدرت سياسی خويش بپردازد .
دکتر مصدق بعنوان يک حقوقدان برجسته ، بی شک به اهميّت استقلال قوّه قضائيه از قوه مجرّيه واقف بود با اينهمه وی ، اعضاء « فدائيان اسلام » و ازجمله قاتل نخست وزير سابق ( رزم آرا ) را از زندان آزاد کرد . او باگماردن شخصيت نا موجهی بنام لطفی ( معروف به شيخ عبدالعلی لطفی ) بعنوان وزيردادگستری کوشيد تا « ديوان عالی کشور » ( يعنی عالی ترين و مهمترين مرجع قضائی کشور ) را منحل سازد و ديوان عالی جديدی به ميل و اراده خود تشکيل دهد . دکتر محمد حسين موسوی ( يکی از قضات برحسته و خوشنام آن دوره که از نزديک عبدالعلی لطفی را می شناخت و در مباحثات و جلسات کميسيون های وزيردادگستری وقت شرکت می کرد ) در خاطراتش بنام « دريادمانده ها ، از بربادرفته ها » ضمن نشان دادن شخصيت و عملکرد های غيرقانونی عبدالعلی لطفی در « پاکسازی » قضات شريف و مستقل ، می نويسد : « . . . بدين ترتيب در شرايطی که کشور نياز به آرامش داشت ، با تصفيه های خودسرانه ، بزرگترين قُضات کشور عليه مصدق و حکومت او ، برانگيخته شدند » .

در درگيری ها و مناقشات مصدق با مجلس و شاه ، اونه به نصّ قـانون اسـاسی بـلکه به « روح » آن استـناد می کرد ، مثلاً او با همين « روح قانون اساسی » درمرداد ماه سال 32 فرمان شاه ( مبنی بر عزل او از نخست وزيری ) را رد کرد در حاليکه فراموش کرده بود که يکسال قبل ( پس از حوادث 30 تير ) او با همين فرمان شاه به نخست وزيری منصوب شده بود . مصدق ، مجلس شورای ملّی را « باشگاهی از خائنين به مصالح ملّت » می ناميد . او مصالح ملّت را آنچنان که خود می خواست تفسير می کرد و در اين راه تا آنجا پيش رفت که انتخابات مجلس دوره هفدهم را که تحت نظارت دولتِ خود او برگزار شده بود ، به محض آگاهی از باختِ کانديداهای جبهه ملی در شهرستانها ، باطل ساخت و سپس در يک شرايط نامتعارف ، هيجانی ، شتابزده و غيردمکراتيک با حمايت حزب توده و کشاندن « توده هميشه در صحنه » وانجام يک همه پرسی يا رفراندوم (در مرداد ماه 32) کوشيد تا قدرت و مشروعيت اجتماعی ـ سياسی خود را در برابر شاه و نمايندگان مجلس ، عيان سازد ، اقدامی که حتی با مخالفت ياران نزديکش مانند دکتر غلامحسين صديقی ( وزير کشور ) و دکتر سنجابی همراه بود .
ظاهراً تنها چند روز وقت لازم بود تا در غيبت شاه و بی تفاوتی حيرت انگيزِ « توده هميشه در صحنه » ، مصدق و ياران و مشاوران انـدکش بـا « واقعيت ـتلخ » روبـرو گـردنـد : کودتای 28 مرداد 1332 . « کودتا » ئی کـه آنـرا « آسان ترين و ارزان ترين کودتای جهان » ناميده اند !



گفتگوی " تلاش " با » علی ميرفطروس «

:::::::::::::::::::



اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »

::::::::::::::::::::

((( خــــــــــبــرچـيــن)))
((( هـــمـــيــــشــــک )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home