گفتگوی تلاش با علی ميرفطروس 2
مـــــن ايـــــــــرانــــــــيــــــم آرمـــــــــــانـــم رهــــائــــي ازايـــــن ديــــــــن مــردم فـــــــريــــــب ريـــــــائـــــــــي :: مــــزدک :: |
« تـلاش »
سال سوّم / شماره 14 ـ خرداد / تير/ مرداد 1382
برابر با July - 2003
« 28 مــرداد » و بــلــنــدای پـــرواز حـقـــيـــقـــت در گــفــتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس
« مباحثات سياسی در ايران ، چيزی جزخشم و هياهوی ذهن های توسعه نيافته نيست ! »
تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است !
و . . . تاريخ سياسی ايران در دوران معاصر ـ بازتاب خشم و هياهوی « ذهن های توسعه نيافته » است . . . و دريغا که هنوز نيز دريچه ذهن و زبان بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما برپاشنه همان توسعه نيافتگی ذهنی و طفوليّت فکری می چرخد
تلاش ـ از مهمترين پيامدهای 28 مرداد ،گسست ژرف ، جدائی شگفت آور و دشمنی آشتی ناپذير ميان نيروهای سياسی ـ روشنفکری مان بوده است . هنوز هم بسياری از صفبندی ها و گفتمان سياسی رنگ گرفته از اين واقعه است .
آيا دستيابی به همبستگی و توافق ملی که ضرورت آن امروز بيشتر از هميشه احساس می شود ، موکول به خاتمه دادن به اين ستيز تاريخی است ؟ در پيشگفتار کتاب “ مصدق ، نفت ، ناسيوناليسم ايرانی “ آمده است : “ شايد هيچگاه در باره دخالت 1953 ( 28 مرداد 1332 و دخالت آمريکائيها در سرنگونی دولت مصدق ) چه از لحاظ پژوهشی و چه غير از آن اتفاق نظر کلی حاصل نشود . “ آيا شما با اين ديدگاه موافقيد ؟
ميرفطروس : همانطوريکه گفته ايد : 28 مرداد 32 باعث جدائی ها و دشمنی های آشتی ناپذير ميان نيروهای سياسی و روشنفکری ما شده است ، به نظر من حتی ظهورآيت الله خمينی و بروز انقلاب اسلامی نيز « محصول » اين جدائی ها و دشمنی های آشتی ناپذير بوده است وگرنه با آنچه که قبلاً ( در نشريه تلاش ) گفتيم : دو ـ سه سال قبل از انقلاب 57 ، خمينی در نَجَف آنچنان بی پايگاه و مأيوس و نااميد بود که خواستار بازگشت به ايران و رفتن آبرومندانه به قم بود !
مهم نيست که اين « ستيز تاريخی » را « خاتمه يافته » تلقّی کنيم ، بلکه مهم اينست که اينک ( و در اين شرايط حسّاس و سرنوشت ساز مبارزات مردم ايران عليه تماميّت رژيم جمهوری اسلامی ) بدانيم که بين منافع ملّی و مصالح سياسی ـ ايدئولوژيک کداميک ارجحيّت يا اولويّت دارند ؟ متاسفانه در جريانات منجر به انقلاب 57 و استقرار حکومت اسلامی ، بسياری از رهبران و « ريش سفيدان سياسی » ما آنچنان در عَصَبيّت و اسارت 28 مرداد بودندکه بدون درک حَساسيّت شرايط نتوانستند به اولويّت ها و وظائف ملّی خويش عمل کنند ( البته غير از دکتر غلامحسين صديقی و دکتر شاپور بختيار ) با آنچه که آلان می بينيم ظاهراً سروران سياسی ما با جدال ها و عَصَبيّت های به اصطلاح سياسی می خواهند 25 سال ديگر هم به عمر حکومت اسلامی حاکم اضافه کنند و . . .
تلاش ـ نخستين عکس العمل رسمی برعليه قرارداد غيرعادلانه دارسی و در برابر شرکت نفت ايران و انگليس بصورت لغو يکجانبه اين قرارداد در سال 1311 از سوی رضا شاه صورت گرفت . سخنان تقی زاده ، شانزده سال بعد ، در برابر مجلس پانزدهم نيز مؤيد اين روايت تاريخی است . اقدام رضاشاه و دخالت وی در پروسه مذاکرات با تغيير اندکی ( افزايش 20 در صد به سهم ايران ) به تمديد آن قرارداد انجاميد . و اين امر از سوی نسل بعدی و رهبری نهضت ملی شدن نفت بعنوان “ خيانت رضاشاه “ و “ طرفداری “ وی از منافع انگليسها در تاريخ ثبت شد . اتهام خيانت و وابستگی از سوی همان نيروها دامن تقی زاده ( وزير دارائی و سرپرست هيئت نمايندگی ايران در مذاکرات آن زمان ) را نيز گرفت .
بعدها لايحه الحاقی (گس ـ گلشائيان) نيز نه بعنوان طرحی ناتوان وناقص
در استيفای حقوق ملت ايران از قرارداد نفتی فوق ، بلکه بعنوان سند “ خيانت “ دولت ساعد و وابستگی وی و گلشائيان به منافع بيگانه از سوی مجلس پانزدهم و با پافشاری و سرسختی اقليت به رهبری مکی ، حائری زاده ، بقائی و آزاد از درون مجلس و به کمک دکتر مصـدق از بـيرون ، رد شد .
متاسفانه وحشت از فضای خودساخته “ اتهام خيانت به منافع ايران “ و وسواس و پايبندی بيش از حد به حيثيت و اعتبار خود ، از سوی رهبری نهضت ملی شدن نفت در روابط خارجی ايران نقش اساسی بازی نمود .
آيا تنها نگاه از زاويه “ خدمت “ و يا “ خيانت “ در توضيح ناکاميهای ايران در بهره برداری عادلانه حقوق خود از منابع نفتی ، کفايت می کند ؟ مرز ميان حيثيت و اعتبار شخصی سياستمداران و دولتمردان و منـافع کشـور کجاست ؟
ميرفطروس ـ بطوريکه درجائی ديگر گفته ام در تاريخ معاصر ما ، سرنوشت ايران را دو مسئله اساسی رقم زده است يکی : نفت ، و ديگری همسايگی با دولت روسيه ( و بعد اتحاد شوروی ) ، بی معنا نيست اگر بگوئيم تاريخ معاصر ايران با « نفت » نوشته شده است ! مسئله نفت و خصوصاً استيفای حقوق ايران از شرکت نفت انگليس از ديرباز آرزوی بسياری از سياستمداران ايـرانی بـوده ( از رضاشاه بگيريد تا محمدرضاشاه و قوام السلطنه و رزم آراء و دکتر مصدق ) مثلاً رضاشاه در جلسه هيأت وزيرانش با عصبانيّت متن قرارداد 1901 دارسی را پاره کرد و در ميان شعله های آتش انداخت و بدنبال آن ـ از طريق مصطفی فاتح ـ به سرجان کدمن ( رئيس شرکت نفت انگليس ) پيغام داد که : « ايران ديگر نمی تواند تحمّل کند و ببيند درآمدهای عظيم نفت به جيب خارجيان سرازير شود در حالی که خود ، محروم از آنهاست » . . . . در واقع اولين گلوله برای ملّی کردن صنعت نفت از همين لحظه ، شليک شد .
با تهديدات رضاشاه ، سرجان کدمن سرانجام پذيرفت که شرکت نفت 20 درصد از سهام را بطور رايگان به ايران واگذار کند و بابت هرتُن نفت توليد شده ، دوشلينگ به ايران پرداخت نمايد . از اين گذشته متعهد شد که منطقه امتياز استخراج نفت را به ميزان قابل توجهی کاهش دهد و در عوض خواست که مدت امتياز ، سی سال افزايش يابد .
پيشنهاد سرجان کدمن با مخالفت هيأت نمايندگی دولت ايران ( به سرپرستی سيد حسن تقی زاده ، وزيردارائی ) روبرو گرديد بطوريکه اعلام گرديد که دولت ايران قرارداد 1901 دارسی را ـ يکطرفه ـ لغو خواهد کرد زيرا که منافع ايران را تأمين نمی کند . با اين تهديد ، دولت انگليس طی يادداشت تندی ضمن اعتراض به دولت ايران ، رضاشاه را به « اقدامات نظامی » تهديد کرد و حتی به آرايش ناوگان جنگی خود در خليج فارس پرداخت و کوشيد تا اعرابِ جنوب ايران را به شورش و طغيان وادارد . اين تهديدات و تحريکات نظامی ، رضاشاه را هراسان ساخت و با توجه به نيازهـای مالـی دولـت ايران ، در مذاکرات بعدی ، خودسرپرستی هيأت را برعهده گرفت و در نهايت پيشنهاد انگليسی ها را پذيرفت . در اين قرارداد ( که به قرارداد 1933 معروف است ) با اينکه ايران توانست به سهم بيشتری دست يابد و منطقه عمليات شرکت نفت را نيز از 500 هزار مايل مربع به 100 هزار مايل مربع کاهش دهد و حق انحصاری شرکت نفت انگليس را در ساختن لوله های نفت تا سواحل خليج فارس لغو کند ، امّا تمديد مدت قرارداد به 30 سال ديگر ، اقدامات رضاشاه را بـا يک اشتبـاه بزرگ همـراه ساخـت . خطائی که سيد حسن تقی زاده ( وزيردارائی رضاشاه ) از نقش خود در آن بعنوان « آلت فعل » يادکرده است .
نکته ای را که بايد به آن توجه داشت اينست که در اين هنگام ، ايران در بين دوسنگ آسياب قدرت های استعماری ( روس و انگليس ) قرار داشت و هرگونه قراردادی با توجه به موقعيت و ملاحظات سياسی اين دوقدرت بزرگ استعماری انجام می گرفت . بنابراين مواضع سياسی سياستمداران وقت می بايستی در کادر فشارهای اين « دوسنگ آسياب » درک گردد و اگر بپذيريم که سياست را هنرِتحقّق ممکنات تعريف کرده اند ، بنابراين با توجه به سلطه سياسی ـ نظامی روسيه و انگليس در منطقه ، بسياری از سياستمداران و دولتمردان ايران در اين دوران بدنبال تحقّق « ممکنات » بوده اند و نه « مطلوبات » و آنان که خواسته اند در هاله ای از آرمان گرائی و مطلوب خواهی ، عمل کنند ، نه تنها خود ، بلکه جامعه ايران را به پرتگاه های بی بازگشت سوق داده اند ، کودتای 28 مرداد و سرنوشت دکتر محمد مصدق و نتايج بعدی آن ، نمونه ای از اين « آرمان گرائی » و « مطلوب خواهی » می تواند باشد . با توجه به اين نکته مهم ، بعد از رضاشاه ، مسئله استيفای حقوق ايران از شرکت نفت انگليس در دولت های ساعد ، قوام ، رزم آرا و دکتر محمد مصدق نيز دنبال گرديد .
نکته ای را که در اشاره شما به قرارداد « گس ـ گلشائيان » و دولت ساعد مراغه ای بايد افزود اينست که قرارداد « گس ـ گلشائيان » زمانی از طرف ساعد به مجلس ارائه شد که فقط چهار روز به پايان دوره پانزدهم مجلس باقی مانده بود ، آيا اين مسئله ، آگاهانه يا عامدانه و ناشی از هوشياری سياسی ساعد مراغه ای بود ؟ آيا اومی خواست که درکشمکش ها و بحث ها و جدال های مرسوم مجلس در باره اينگونه قراردادها ، عمر چهار روزه مجلس بپايان رسد تا او از فشار دولت انگليس در تحميل قرارداد « گس ـ گلشائيان » رهائی يابد ؟ در هرحال ، با سخنرانی 4 روزه حسين مکّی در مجلس و در نتيجه ، با پايان رسيدن عمر مجلس پانزدهم اين قرارداد فرصت تصويب يا رد نيافت و به رأی گذاشته نشد . از اين گذشته بايد اشاره کنم که اولين نشانه های سياست « موازنه منفی » ( که بعدها به سياست اساسی دکتر مصدق در باره نفت بَدَل گرديد ) از نخست وزيری ساعد آغاز شد . او ضمن مخالفت شديد با تقاضای شوروی ها در باره امتياز نفت شمال ( در سال 1323 ) ، بررسی پيشنهادات شرکت های نفتی کشورهای ديگر را نيز به بعد از خروج نيروهای متفقين از ايران موکول کرد ( در آن زمان سی هزار سرباز روسی در ايران مستقر بودند ) . ردّ تقاضای دولت شوروی از طرف ساعد مراغه ای ( که زمانی نيز سفير ايران در مسکو بود ) به يک جنجال بزرگ سياسی تبديل شد بطوريکه « کافتارادزه » ( فرستاده مخصوص دولت شوروی به ايران ) برخلاف اصول ديپلماتيک و بدون رعايت آداب يک ميهمان در ايران ، طی يک کنفرانس مطبوعاتی در تهران ، ساعد ( نخست وزير ) را بشدت مورد توهين و حمله قرارداد و بدنبال توهين و تهاجم « کافتارادزه » حزب توده نيز با براه انداختن تظاهرات گسترده ( زير چتر حمايت سربازان مسلّح شوروی ) با شعار « مرگ بر ساعد فاشيست ! » « خواستار « نفت شمال برای شوروی » گرديد . جالب است که در اين تظاهرات گسترده ، بسياری از شرکت کنندگان نا آگاه و « توده هميشه در صحنه » ، شعار « مرگ بر ساعد فاشيست ! » را « مرگ بر ساعتِ فاشيست ! » تلفظ می کردند . . . در اين ميانه ، دکتر مصدق نيز از حملات و توهين های نشريات حزب توده در امان نماند بلکه او را نيز ( بخاطر مخالفت شجاعانه اش با تقاضای شوروی ها ) « سمبل اشرافيّت پوسيده » ، « سياستمدار مرتجع و کهنه پرست » و « عامل امپرياليسم » ناميدند !!
دولت رزم آرا ( شوهر خواهر صادق هدايت ) نيزکه در کشاکش بين دولت های روسيه و انگليس ، بدنبال نيروی سومی ( آمريکا ) بود ، با اجرای اصلاحات گسترده اداری و اجتماعی ( از جمله در خصوص تقسيم اراضی دولتی بين روستائيان و تشکيل انجمن های ايالتی و ولايتی مندرج در قانون اساسی مشروطيت ) در مسئله نفت هم ضمن درخواست نصانصف ( 50 ـ 50 ) سود حاصله از درآمد نفت ، برآموزش ده ساله ايرانيان در امور فنی صنعت نفت و کاهش تعداد کارکنان انگليسی و هندی شرکت نفت تأکيد ورزيد . اين طرح با حمايت و همدلی آمريکائی ها ( که در آن زمان واقعاً از دوستان و حاميان ايران بودند ) همراه بود و براساس آن برای اولين بار ، ايران اجازه می يافت تا دفاتر شرکت نفت را بازرسی کند و صادرات شرکت نفت انگليس را در بنـادر ايـران زير نظـر داشـته باشـد و . . . اين طرح معقول و ممکن ( و نه مطلوب ) متأسفانه در هياهوها و جدال ها و جنجال های نمايندگان مجلس و روزنامه های وابسته به آنان تحقّق نيافت بطوريکه شخصيّت حقوقدان و برجسته ای چون دکتر مصدق از تريبون مجلس خطاب به رزم آرا فرياد کرد :
« اين طرح اگر به تصويب برسد ، من با دست خودم ترا می کُشم ! »
چهار روز بعد ، سپهبدحاجعلی رزم آرا نه بدست دکتر مصدق ، بلکه بدست فدائيان اسلام کشته شد و بدين ترتيب جامعه سياسی ايران از آشوبی به آشوبی ديگر و از عَصَبيّتی به عَصَبيّتی ديگر پرتاب گرديد . بررسی روزنامه ها ، نطق ها و مباحثات سياسی اين دوران ( تا انقلاب 57 ) گوشـه ديگـری از عَصَبيـّت هـای تاريخـی مـان را آشـکار می کند : ائتلاف های متغيّر ، مواضع سيّال و تغيير آسان سياست ها و مواضع احزاب و نمايندگان مجلس و نيز جنجال ها و جدال های روزمره احزاب و روزنامه ها تأئيد کننده سخن آن سياستمدار انگليسی است که گفته بود :
« مباحثات سياسی در ايران ، چيزی جزخشم و هياهوی ذهن های توسعه نيافته نيست ! »
در چنين فضائی از دشنه ها و دشنام ها ، « قهرمان » به راحتی به « ضدقهرمان » بدل می شد و « سرباز فداکار وطن » ـ به راحتی ـ به « سرباز تبهکار وطن » تبديل می گرديد ، نمونه اش سرنوشت حسين مکّی است که تا روزیکه با مصدق و در کنار مصدق بود « سرباز فداکار وطن » لقب يافت آنچنانکه شهر تهران دراستقبال از او به نحو بی سابقه ای تعطيل گرديد ، امّا همين مکّی از روزی که از مصدق جداگرديد و به صف مخالفان پيوست به خيانت و سازش متهم گرديد و . . . تاريخ سياسی ايران در دوران معاصر ـ بازتاب خشم و هياهوی « ذهن های توسعه نيافته » است . . . و دريغا که هنوز نيز دريچه ذهن و زبان بسياری از روشنفکران و رهبران سياسی ما برپاشنه همان توسعه نيافتگی ذهنی و طفوليّت فکری می چرخد (که نمونه هايش را در بعضی از سايت ها و نشريات خارج کشور مشاهده می کنيم ) .
ادامهً گفتگوی " تلاش " با » علی ميرفطروس « را فردا دنبال خواهيم کرد.
:::::::::::::::::::::
اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »
:::::::::::::::::
((( خــــــــــبــرچـيــن)))
((( هـــمـــيــــشــــک )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home