Sunday, April 30, 2006

نــه نقـــــد و نـــه افشـاگــــری


برای بالابردن سطح گفتمان بکوشیم


رامون



آنچه که مرا بنوشتن این خطوط واداشت، این نقد است. آقای افرادی خواسته است که علی میرفطروس را نقد کند. البته، با خواندن تیتر نوشتار ایشان، این پرسش پیش میآید که چرا این زحمت را بخود داده. نقد کسی که عرض خود میبرد و زحمت آقای افرادی را موجب میشود چه سودی دارد؟ معمولاً "نقد" هنگامی مفهوم است که نقدکننده برای دیدگاه های نقدشونده ارزشی قائل است و بهمین خاطر زحمت نقد را میکشد. این را هم اضافه کنم که "نقد" مترادف با ردکردن دیدگاهی نیست. بهمین روال "نقد" در شکم کسی رفتن، سیرابی شیردان طرف را سفره کردن هم نیست. اما چند سطر اول این نقد را که میخوانید، متوجه میشود که هدف آقای افرادی "افشاگری" است. آه....افشاگری. این سنت درخشان در ادبیات سیاسی ایران که هنگامیکه از دیدگاه کسی خوشتان نمیآید، به این نتیجه میرسید که او ذاتش خراب است. انگشت به بینی میکند و دستش را نمی شورد. عصبی است. زبانی "لجام گسیخته" دارد (معنی این افشاگری برای من روشن نیست ولی حتماً چیز بدی است). با "خانم سپهری" و "آقای بکتاش" کارهای بد بد کرده است. به "آقای صابری" سلام نکرده. کلاً و ذاتاً و باطناً آدم خیلی بدی است. زنش را میزند. بچه اش را خوب تربیت نکرده. با دهان پر حرف میزند. جاسوس است. دزد است. "زحمت ما میدارد."
حال که روشن شد آقای میرفطروس آدم بدی است، آقای افرادی "زحمت" میکشد و میخواهد ثابت کند که چرا میرفطروس آدم "اخی" است. گمان نکنید که آقای افرادی الکی الکی افشاگری می کند. نخیر. ایشان دلیل دارد، نمونه دارد. "سند" دارد.
خواننده با بی صبری به اسناد ارائه شده رجوع می کند. آخر چرا نویسندهً حلاج، اسلام شناسی، و غیره اینجوری است؟ "منش ناسالم" میرفطروس چیست؟
برای شروع افشاگری، آقای افرادی به عباس میلانی رجوع می کند که وقتی در تجدد و تجددستیزی از عبارت تاریخ مذکر استفاده می کند، آن را در "دو قلاب" قرار داده و اضافه کرده که "این واژه را مدیون عنوان کتابی از رضا براهنی هستم" آقای افرادی برای نیرومندتر ساختن "افشاگری" خود، باز به نوشتهً دیگری از آقای میلانی اشاره می کند که دیگر خاموشی بود را نیز در "دو قلاب" گذاشته و نوشته: "دیگر خاموشی بود." یادتان باشد که از این ببعد اگر گفتید "دیگر خاموشی بود" باید آن را دو قلاب بگذارید و اشاره کنید که "دیگر خاموشی بود" را اول شکسپیر گفته است. پرسشی حاشیه ای پیش میآید: آیا مطمئن هستید تا زمان شکسپیر کسی از "دیگر خاموشی بود" سخنی نگفته بوده؟ محض اطلاع آقای افرادی باید بگویم که نزدیک به تمامی نمایشنامه های شکسپیر بازنویسی ادبیات حماسی و داستانی اروپای کهن است. بازهم به آقای افرادی یادآوری می کنم که همین چند روز پیش، در دادگاهی در بریتانیا، نویسندهً آمریکایی کتاب "کُد داوینچی" از "دزدی" اندیشهً کتاب تبرئه شد و دادگاه راًی بر این داد که سوژه و اندیشه "Copyright" ندارد، بلکه ساختار طرح یک اندیشه است که در "Copyright" مفهوم پیدا می کند. بازهم به آقای افرادی یادآوری می کنم که Paul Auster (که شاید یکی از بهترین نویسندگان معاصر ایالات متحده باشد)، در کتاب خود The New York Trilogy ،سه صفحهً کامل از کتاب جنایت و مکافات داستایفسکی را کلمه به کلمه در میان داستان خود میآورد و برایش "قلاب" نمی گذارد. اگر ملاک "قلاب" گذاری آقای افرادی در مقاله و کتاب نویسی رسمی بشود، هر نوشته ای از بالا تا به پایین میشود قلاب! در هر کار ادبی، هنری، پژوهشی، رسم بر این است که اگر نقل قولی مو-به-مو از کسی میآورید، ملزم هستید که منشاً نقل قول را ذکر کنید و آن نقل قول را بحساب خود نگذارید. آقای میلانی در اشاره به شکسپیر در مورد "دیگر خاموشی بود" نمی خواهد حق شکسپیر را به جا آورد، بلکه می خواهد وزن نوشتهً خود را با استفاده از نام شکسپیر بالا ببرد. در زبان انگیسی به این کار می گویند: Name Dropping
همچنین وقتی از واژه ای یا عبارتی ناماًنوس، مثلاً "تاریخ مذکر" استفاده می کنید که مقبولیت همگانی یا ادبی ندارد، اضافه می کنید که این را از فلانی گرفته ام. من فکر نمیکنم این دو "شاهد مدعا" (نمیدانم چه کسی این عبارت را اول بار بکار برده ولی از خودم نیست، پس با افزودن قلاب، خطر افشاگری از سوی آقای افرادی را کم می کنم) کمکی به آقای افرادی در افشاگری ایشان علیه علی میرفطروس باشند. گمان من اینست که ایشان چیزی دربارهً منش استفاده از نظرات دیگران شنیده اند، ولی درست نمی دانند که این منش چیست. شما میتوانید یک پاراگراف از یک کتاب علمی را بگیرید، کلیهً دیدگاه های آن را اما بزبان خود تکرار کنید و نیازی ندارید که به آن کتاب اشاره کنید. خود من اینکار را کرده ام! در دانشنامهً دکترای خودم! نویسندهً کتاب یکی از استادانی بود که من از دانشنامهً خود در برابرش دفاع کردم! اگر جز این می بود، "شازده احتجاب" دزدی میشد، بسیاری از اشعار شاملو دزدی می شدند، آثار ایرج میرزا دزدی می شدند، و غیره!
شاید ملاکی که آقای افرادی برگزیده نادرست باشد، شاید هم ملاک ایشان درست است، ولی آن را بد بیان کرده اند. بهتر است ببینیم نمونه های مشخصی که ایشان از "منش ناسالم" میرفطروس ارائه داده اند چگونه هستند.

در بخش "الف" از ارائهً اسناد، آقای افرادی، علی میرفطروس را به "جعل و سندسازی" متهم میکنند. من این قسمت از نوشتهً ایشان را در زیر تکرار میکنم، چرا که هم گویا و هم خوش مزه است. ایشان نوشته اند:
چند نمونه از جعل و سندسازی آقای میرفطروس را ، در مقاله ی « آوازه گری و...» نشان دادم . در این جا نمونه ای دیگر از سندسازی ایشان را ( که باز هم ، در راستای وارونه سازی تاریخ و آوازه گری پرداخته شده است) پیش رو قرارمی دهم :
خلیل ملکی در جایی از نامه ای که در اسفند 1340 به دکتر مصدق می نویسد ، در مورد رهبران جبهه ملی قضاوتی به شرح زیر دارد :
خلیل ملکی : « ...من این مطلب را به آقایان [ رهبران جبهه ی ملی ] اطلاع دادم ولی آن روزها بازار منفی بافی مطلق رواج داشت و رهبران نهضت ، مانند موارد گذشته ، حتی عوام فریب هم نبودند بلکه تمام و کمال فریفته عوام بودند .» .
« خاطرات سیاسی خلیل ملکی ، چاپ اول پائیز ، 1360با مقدمه محمد علی همایون کاتوزیان ، نامه خلیل ملکی به مصدق ، در اسفند 1340 ، ص 475»
اما ، آقای میرفطروس ، عالمأ و عامدأ ، قضاوت خلیل ملکی ، در مورد رهبری جبهه ی ملی آن زمان را به مصدق نسبت می دهد . با توجه به کودتای 28 مرداد ، و « آوازه گری تاریخی» آقای میرفطروس ، فهم ترفند هایی از این دست ، نباید چندان مشکل باشد !
میرفطروس : دكتر مصدق، مسلماً "عوام فریب" نبود اما بقول خلیل ملكی او "فریفته عوام" بود . « تاریخ ، آگاهی ملی ، ایدئولوژی و انقلاب اسلامی ( گفتگویی در باره انقلاب 57 ، مجله تلاش ، شماره 11، آذر و دی 1381)
من از "عالماً و عامداً" می گذرم زیرا برایم مفهوم نیست که آقای افرادی چه جوری به نیات درونی (و البته ناسالم) مردم آگاهی پیدا میکند. البته گمان دارم که این امر میباید ربطی به یکی از خصوصیات "افشاگران" وطنی داشته باشد که گویا از علم وحی برخوردارند. آقای میرفطروس در این نقل قول افشاگرانه می گوید که تمایل به وجیه المله بودن یکی از مشکلات در میان رهبران سیاسی و روشنفکران ما بوده است. اتفاقاً آقای همایون کاتوزیان هم در کتاب "اقتصاد سیاسی ایران" خود به این امر و "رمانتیسیم" آن اشاره دارد که سازش نکردن حتی به قیمت شکست یک جنبش از افتخارات محسوب میشود. آقای میرفطروس هم همین را بزبان دیگری می گوید. و از خلیل ملکی اصطلاحی را میآورد دربارهً "فریفتهً عوام" بودن. و می گوید که مصدق هم از این امر رنج می برد. آقای افرادی تا حال طرفدار "قلاب" بودند، چرا به ناگهان از قلاب ناخشنود گردیدند؟ بهانه جویی بجای رد دیدگاه و نظر دیگری تا چه اندازه؟ چه "ترفندی" در این امر است؟ خلیل ملکی از "فریفتهً عوام" بودن رهبران جبههً ملی سخن می گوید، میرفطروس این تعریف خلیل ملکی، از یک ناهنجاری در رهبری سیاسی در ایران، را بیاد می آورد و می گوید که مصدق هم دچار آن بوده. "عامداً و عاملاً و ترفند و چیز و این چیزها" در کجای قضیه نهفته؟ شما یا با نظر میرفطروس دربارهً این جنبهً شخصیت مصدق موافقید یا مخالفید. چه سندی ساخته شده؟ چه چیزی جعل شده؟ اگر من بگویم که: بقول پلخانف، دولت دکتر محمد مصدق "شاید دیرتر یا زودتر سقوط می کرد، چراکه آن بخش از مردمی که هوادارش بودند بهیچوجه آمادگی برای حفظ قدرت در درازمدت را نداشتند." جعل سند کرده ام؟ عاملاً و عامداً ترفند بسته ام و سخن پلخانف راجع به روبسپیر را به مصدق بسته ام؟
دومین "جعل سند" به "مصادرهً پژوهش های محققین دیگر و ثبت آنها بنام خود" اشاره دارد. این را نیز بخوانیم:
آقای ميرفطروس يكی از دلايل عقب ماندگی ما ايرانيان را، برقرارنشدن يك سیستم شهرنشينی مستمر می داند كه ناشی است از حمله ي "ايل ها":
میرفطروس : ". . . حدود 1200 سال از تاريخ 1400 ساله ی ايران در بعد از اسلام تحت سلطه حكومت های ايلی و قبيله ای و حدود 900 سال آن تحت حكومت ايلات ترك زبان غزنوی، غز ، آق قوينلو . . . گذشته است. . . حملات و هجوم های پی در پی، ضمن فروپاشی ساختارهای شهری، آتش زدن كتابخانه ها و فرار و آوارگی فلاسفه و دانشمندان، باعث ركود علم و فلسفه ی ايران شد . . ." کاوه ، شماره 94 ، تابستان 80، ص 57
تا اين جای مطلب ، با هيچ مورد عجيب و نامتعارفی روبه رو نيستيم. دلايلی از اين دست را در غالب كتاب هايی كه به پديده ی عقب ماندگی ايران می پردازند، می توان سراغ گرفت. اما هنگامی كه آقای ميرفطروس، اين "نظر" را منحصرا حاصل پژوهش ها و تحقيقات خود محسوب می كند، داستان به كلی عوض می شود:
میرفطروس : "يكی از بحث های اساسی من درباره تاريخ ايران، موضوع حكومت ايلات و عشاير بر ايران است. به صورتی كه در جايی تاريخ ايران را تاريخ ايل ها دانسته ام . . ." پایان نقل قول ، همان منبع ، ص 56 " و " کتاب گفتگوها صص29ـ34 "
داستان جالب تر می شود وقتی كه آقای میرفطروس ، آقای دکتر جمشید فاروقی را متهم به اين می كند كه اين مضمون و مضامين ديگر را از ايشان مصادره كرده است:
میرفطروس : "ايران به خاطر موقعيت جغرافيايی خود، به عنوان يك چهارراه جهانی، همواره عرصه حملات اقوام و قبايل گوناگون بود. اين حملات و هجوم ها، هر بار، با از بين بردن شبكه های توليدی ـ و خصوصا آبياری ـ و فروپاشی مناسبات اجتماعی باعث گسست، عقب ماندگی و عدم تكامل اجتماعی ايران ميگردد . . آقاي منتقد ]منظور آقاي دکترفاروقي است[ ـ اين بار هم ـ ضمن مصادره ی اين نظرات و تكرار آنها به عنوان "نظرات بديع خويش" فرموده اند تاريخ گذشته ايران، تاريخ تنازعات بين ايلات و عشاير گوناگون بوده است . . ."پایان نقل قول کاوه ، ش 94 ، تابستان 138، ص 56
برای من [احمد افرادی] حیرت آوراست كه اقای میرفطروس اين نظرات عام را حاصل مطالعات و پژوهش های خود به حساب آورد ؛ و به علاوه ديگران را موظف ببیند كه هر بار، با طرح اين نظرات، ذكر نام آقاي ميرفطروس را به عنوان واضع این نظرات فراموش نكنند؛ در حالي كه همين بحث (يورش ايل نشينان) را، جلال آل احمد، حدود چهل سال قبل، در كتاب معروف (غربزدگی، جلال آل احمد، انتشارات فردوس، چاپ سوم، ص 45ـ42) داشته است:
آل احمد : ". . . هيچ قرنی از دوره های افسانه ای تاريخ ما نيست كه يكي دوبار جاي پای اسب ايل نشينان شمال شرقی را بر پيشانی خود نداشته باشد. همه ی سلسله های سلاطين دوره ی اسلامی را با يكی دو استثنا، همين قداره بندهای ايلی تاسيس كردند . . . و اصلا تومار تاريخ ما را هميشه ايل ها در نورديده اند. . . به اين ترتيب شايد بتوان گفت كه ما در طول تاريخ مدون مان كمتر فرصت شهرنشينی داشته ايم . . . بنای تمدن نيمه شهری ما بنايی نيست كه يكی پی ريخته باشد و ديگری بالاش آورده باشد و سومی زينتش كرده باشد و چهارمی گسترده اش و الخ . . ." پایان نقل قول
جالب اين جا است كه آقای میرفطروس، عبارت "تومار تاريخ ما را هميشه ايل ها درنورديده اند" را ( كه از آل احمد است) به صورت "تاريخ ايران، تاريخ حكومت ايل هاست" ، به نام خود ثبت می کند !!!
میرفطروس : "يكی از بحث های اساسی من درباره تاريخ ايران، موضوع حكومت ايلات و عشاير بر ايران است. به صورتی كه در جايی تاريخ ايران را تاريخ ايل ها دانسته ام . . ." پایان نقل قول " کاوه ، شماره 94 ، تابستان 80، ص 56"
اگر آقای افرادی حیرت کرده است، شگفتی مرا چگونه می دید؟! در کجای این نقل قول های افشاگرانه، علی میرفطروس نوشته که "ارزیابی تاریخ ایران بعنوان تاریخ حکومت ایل ها ثمرهً پژوهش من است"؟ کجا "تاریخ ایران را تاریخ ایل ها دانسته ام" ثبت آن به نام خویش است؟ در کدام ادارهً ثبت احوال علی میرفطروس این نظریه را بنام خودش ثبت کرده است؟ آیا آقای افرادی جدی جدی فکر می کند که توجه به نقش غالب ایل ها در دوره های گوناگون از تاریخ ایران حاصل پژوهش جلال آل احمد است؟ کاشکی برای محکم کاری، هنگامیکه که این افشاگری ها را مرقوم می کردند، یک جستجوی کوچک در روی رایانهً خود در گوگل، یاهو، یا حتی آمازون انجام می دادند تا ببینند که چندین اثر در اینباره وجود دارد. کاشکی به تاریخ ایران که در دبستان و دورهً راهنمایی یادگرفته اند (احتمالاً) یادی می انداختند تا ببینند که این نظریه آنقدر قدیمی است که دیگر معلوم نیست از کیست و توضیح عیان است. آنچه که در نقل قول افشاگرانه از میرفطروس آورده شده، تنها اینست که او "اساس" کار خود را بر این واقعیت تاریخی گذاشته و آن را در شکلگیری روحیات و ویژگی های مادی و معنوی جامعهً ایران پایه ای دانسته است. آقای افرادی در این به اصطلاح نقد افشاگرانهً خویش، کم مانده بگوید که میرفطروس نباید حرف بزند! و کاشکی همین را می گفت. منطقی تر می بود: "من از میرفطروس بدم میآید، پس او نباید حرف بزند." اینکه جلال آل احمد در جایی گفته "تومار تاریخ ما را همیشه ایل ها درنوردیده اند" (که بگفتهً آقای افرادی مال آل احمد است) چه مانعی در گفتن این سخن است که "تاریخ ایران، تاریخ ایل هاست"؟ من هیچیک از نوشته های آل احمد را نخوانده ام. هیچ علاقه ای هم بخواندنشان ندارم. اما برایم پرسش است که کتاب تاریخ ایران (تاریخ انتشار بروسی در سال ١٩٥٧) که در آن تاریخ ساختار سیاسی ایران پس از حملهً مغول را به نبرد ایرانیان در بکرسی نشاندن سیستم دولت مرکزی در برابر تمایلات مرکز گریز ایل های ترک و مغول خلاصه می کند، گفته های جلال آل احمد را بنام خود "ثبت" کرده است؟ وقتی فریدریش انگس مخاصمات سیاسی ایران را "اختلافات ایلی" میخواند از جلال آل احمد کپی گرفته؟ از این پس اگر بخواهیم بنای بررسی خود درمورد ایران را بر نقش ایل ها بگذاریم، چه خاکی بسر کنیم؟ حرف چه کسی را "قلاب" بگیریم؟ اگر از پیگولویسکایا یا پتروشفسکی "قلاب" بیآوریم، تکلیف تاریخ کمبریج ایران چه میشود؟ تاریخ بیهقی را چه کنیم؟
به افشاگری بعدی آقای افرادی بپردازیم. از نمونهً حافظ و بی مایگی ادبی آقای میرفطروس میگذرم، چون خودم هم در ادبیات مایه ای ندارم و واقعه، حادثه، ضایعه در شعر حافظ برایم گیرایی چندانی ندارد. حل این مشکل که چه کسی و مبتنی بر چه مایه ای باید بی مایگی دیگران را بسنجد نیز بهتر است بر عهدهً دیگران گذاشته شود. به نمونهً سیاسی بعدی بپردازیم:
شاهرخ مسکوب: « در دهه اول پس از مشروطیت، سی و شش بار ... کابینه عوض شد و دولت دست به دست گشت .»
« داستان ادبیات و سرگذشت اجتماعی ، شاهرخ مسکوب، چاپ دوم ، 1378، ص 6»
میرفطروس: « تنها در ده سال اول مشروطیت 36 بار کابینه عوض شد » .
« تلاش ، مدرنیته و بایست ها و بن بست های آن ، شماره 5 ، آذر/ دی 1380، ص 2»

این افشاگری بعدی آقای افرادی است. شاهرخ مسکوب گفته که در دههً اول مشروطه سی و شش بار کابینه عوض شده است. میرفطروس نیز همین را گفته. به زعم آقای افرادی، میرفطروس می باید چه میگفته؟ میباید میگفته که "شاهرخ مسکوب گفته که ....."؟ یا شاید می بایست می گفته که در دوازده سال سی و نه تغییر کابینه داشته ایم؟ ایراد در این ها چیست؟ اشاره به یک واقعیت کمی تاریخی را چگونه باید بیان کرد؟ رضاشاه با کودتای سوم اسفند بر سر کار آمد. این را باید با قلاب گفت؟ باید گفت: "میرزا ممدخان پشتکوهی گفته است که رضاشاه....."؟ برای بیان رویدادهای تاریخی باید قلاب آورد؟ آخر این شد نقد؟ افشاگری؟ آیا براستی باید بر میرفطروس ایراد گرفت که به انتشار چنین نوشته ای معترض بوده؟ (اگر اعتراض کرده باشد)
نمونهً بعدی:
شاهرخ مسکوب : آل احمد گرفتار یک نوع قشریت مذهبی بود. آل احمد هفتاد سال عقب بود نسبت به زمان خودش . هر چند بعد از انقلاب مشروطیت »
" در باره سیاست و فرهنگ، علی بنوعزیزی در گفت و گو با شاهرخ مسکوب ، انتشارات خاوران ،پاریس ، چاپ اول ، 1373 ، ص 164"
میرفطروس : در یک مقایسه تطبیقی [!!!] ، به جرئت می توان گفت که روشنفکران و رهبران سیاسی ما ـ در انقلاب 57 ـ یک قرن از روشنفکران و رهبران سیاسی مشروطیت عقب تر بودند» .
» مدرنیته . بایست ها و بن بست های پیدایش آن در ایران ، تلاش شماره 4 ، مهر و آبان 1380 ، ص 18»
اینجا چه چیزی افشا شده؟ از آنجاییکه آقای افرادی توضیحی نداده اند، گویا افشاگری خیلی واضح است. ولی برغم ضریب هوش ١٦٤ من نمی فهمم چه چیزی افشا شده! اینکه روشنفکران دههً چهل و پنجاه ایران عقب مانده و دگم بودند سخنی عمومی است. من آنقدر آن را شنیده ام که خسته کننده شده. بحثی سیاسی نیست که در آن اشاره ای به عقب ماندگی روشنفکر ایرانی در عصر محمدرضا شاه پهلوی نشود. آقای افرادی معتقد است که اول بار این سخن را شاهرخ مسکوب گفته؟ شاید، شاید هم نه. خیلی ها گفته اند، از جمله من. اصلاً شاهرخ مسکوب و میرفطروس هر دو این را از من شنیده اند! میرفطروس از رهبران سیاسی انقلاب سخن می گوید. نقل قول آقای افرادی از شاهرخ مسکوب در مورد آل احمد است. آن می گوید یک قرن، این می گوید هفتاد سال! چرا مقایسهً تطبیقی با دو تا علامت تعجب آورده شده؟ آقای افرادی معتقدند که مقایسهً تطبیقی میان رهبران مشروطه و رهبران انقلاب اسلامی نشان می دهد که دومی ها از اولی ها عقب تر نبودند؟ مشکل اینجاست؟
نمونهً بعدی:
داریوش همایون : « یک نظام سیاسی به درجاتی نه چندان اندک ، ساخته نیروهای مخالف نیز هست. سهم و مسئولیت مخالفان در شکل دادن به فضا و نظام سیاسی چندان کمتر از حکومت ها نیست که بتوان نادیده گرفت » . «نگاه از بیرون،داریوش همایون ، چاپ اول ، 1984 ، ص 207»
داریوش همایون: « اما یک نطام سیاسی همه ساخته رهبرانش نیست، مخالفانش نیز در آن سهمی بزرگ دارند »
« گذر از تاریخ ، داریوش همایون، چاپ اول 1992، ص 94»
میرفطروس : « ... یک نظام سیاسی را تنها عوامل آن نظام تعیین نمی کنند ، بلکه اپوزیسیون و مخالفان نیز در سازندگی یا تخریب آن نظام ، نقش دارند». « مدرنیته و بایست ها و بن بست های پیدایش آن ، تلاش شماره 5 ، سال 2002، ص 7 »
من کم کم به این نتیجه می رسم که آقای افرادی با مفهوم "گفتمان غالب" یا پروسهً غلبهً یک گفتمان در میان روشنفکران یک دوره آشنایی ندارند. آیا آقای افرادی گمان دارند که داریوش همایون مبتکر این نظریه است که "نظام سیاسی به درجاتی ساختهً نیروهای مخالف است"؟ من برای اول بار این نظریه را در کتاب رابرت دال بنام "Participation and Opposition" خوانده ام که در سال ١٩٧١ انتشار پیدا کرده است. نام کتاب نیز گویاست: "مشارکت و مخالفت"! همین دیدگاه در کتاب "موج سوم" ساموئل هانتیگتون نیز آمده است. حال تکلیف قلاب زنی چه میشود؟ داریوش همایون دزد است و میرفطروس شاه دزد؟ نکند رابرت دال از جلال آل احمد دزدی کرده؟ تا کنون چند مقاله خوانده اید که نقش منفی نخبگان در زمان شاه را بباد انتقاد گرفته؟ همهً این ها نظر داریوش همایون را دزدیده اند؟

در ادامهً افشاگری های خود، آقای افرادی، علی میرفطروس را متهم میکند که واژهً "گزینش" را دزدیده است! (از این ببعد هیچکس حق ندارد بدون قلاب بگوید گزینش)، علی میرفطروس را متهم میکند که "انقلاب نالازم" را از داریوش همایون دزدیده (ایکاش آقای افرادی بخود زحمت میداد و اصطلاح "Unnecessary Revolution" را در اینترنت جستجو میکرد تا بداند این واژه تا چه اندازه جزئی از ادبیات سیاسی است، و چندین بار بکار رفته، چند کتاب و مقاله به این نام موجود است و دریغ از یک قلاب برای مخترع آن، که بزعم آقای افرادی، داریوش همایون است!)، علی میرفطروس را متهم می کند که عبارت "رشته ای خاص از معرفت"، "تقویم"، "تجدد" را از عباس میلانی دزدیده (تقویم برای اول بار از سوی عباس میلانی اختراع گردید!، قبل از آن به تقویم می گفتیم "چیز")، میرفطروس را متهم می کند که سخن او دربارهً اینکه تنها پنج جلد از تاریخ بیهقی باقی مانده" از این گفتهً عباس میلانی دزدیده شده که "تنها پنج جلد از تاریخ بیهقی در دست ماست"، علی میرفطروس را متهم می کند که واژهً "افسانه سازی" را از مهرداد بهار دزدیده، و غیره.
این نه نقد است، نه افشاگری. این بچه بازیست

رامون
۱٨ آپریل ٢٠٠۶





Labels: , ,

Tuesday, April 25, 2006

پـولاد آزادی


ما، کی هستیم؟

دکتر علی میرفطروس
* «وزارت اطلاعات (جمهوری اسلامی) بجای ترور فیزیکیِ مخالفان رژیـم در خارج و داخـل کشور و صـرف هزینه های سنگین مالی و تدارکـاتی، بهتراست بـا طرحی حسـاب شده، مخـالفان نظام را، بـی حیثیّت و بی اعتبار کند» (توصیة امیر مُحبیّان: سردبیر نشریة رسالت)



علی میرفطروس


« هر ناسزائی را که به دل دارید
نثار من کنید
پولاد آزادی
زنگار ندارد!» (1)
«اتهام، یکی از عوارض عُمده و یکی از جوانه های سرطان آوارگی ست. و اینچنین است که همه در غربت، گوری خیالی برای همدیگر می کنند» ... در چنین شرایطی بود که دکتر غلامحسین ساعدی در نامه ای به یک دوست نوشت:
«چندین خروار به من توهین شده است» (2)
مدت هاست که بر این جملة جانسوز دکتر غلامحسین ساعدی اندیشیده ام و خصوصاً اخیراً - با آنچه که بر صفحات سایت «فرهنگ و گفتگو» می گذرد، مضمون آنرا بیشتر و شدیدتر احساس می کنم.
واقعاً ما را چه می شود؟ ما کی هستیم؟ و به کجا می رویم؟ بهنگامی که فرهنگ ستیزانِ کوردل در ایران، گور شاعر ملی ما - احمد شاملو - را تخریب می کنند، آیا ما به «گورکن» هائی بدل شده ایم که بقول ساعدی: در غربت، «گوری خیالی» برای همدیگر می کنیم؟! ... پس شادا دشمن مشترک ما (رژیم فرهنگ ستیز و آزادی کُشِ جمهوری اسلامی) که با اینگونه «فرهنگ» و «گفتگو» ها، خیالش از همه سو، آسوده است! چرا که بقول معروف: « ز هر طرف که شود کُشته، سود اسلام است!».
ادامـهً متن کامل[+]


~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


از "روشنفكرى دينی" به آزادى و دمكراسى راه نيست!


استاد دكتر صدرالدين الهى معتقد است: "شجاعت و از روبرو به گذشته نگاه كردن، نعمتى است كه نصيب هر كس نمى شود. ميرفطروس از اين شجاعت به سرحد كمال برخورداراست و اين آن نايافته گوهرى است كه بايد گردن آويز همه متفكران امروز و فرداى ما باشد... اين آقاى ميرفطروس، سرى بريده دارد در تشت تكفير دوستان ديروزش و تنى پاره پاره بر نيزه دشمنانش در همان روزها. در تحليل هاى او، درد بردار كردن بابک و منصور(حلاج) و حسنک(وزير) را احساس مى كنى، با "ابن مقنع" در ديگ تيزاب مى افتى و با "عين القضات همدانى" به آتش و نفت و بوريا دست مى يابى، و در خيل كشتگان بى آواز، خود را هم آواز آنان مى بينى... شايد اشتباه مى كنم، اما آسان نيست كه آدمى در عصر تجديد حيات انديشه دينى در سراسر جهان، در صف ملحدان سربلند تمامى تاريخ بايستد و "گاليله" نباشد كه آهسته بگويد: زمين مى گردد، و "منصور" باشد كه بگويد: "رَكعَتان فِى العشق، لايَصح وضو هُما الا بالدم"(در عشق دو ركعت است كه وضو، آن درست نيايد، الا به خون) ... او در كتاب "ملاحظاتى در تاريخ ايران"[+] ده ويژگى اسلام راستين و توتاليتاريسم را به زبانى ساده چنان برمى شمارد كه هر طفل ابجدخوان فكر سياسى، شباهت هاى بى چون و چرائى ميان هيتلر، موسولينى و استالين و خمينى پيدا مى كند و نيز خيل نظريه پردازان اين رژيم ها را به نيكى باز مى شناسد: از "كيروف" تا "ژدانف" و از "شريعتى" تا "سروش"... برداشتن اين صدا در برهوت ايمان هاى نئوليبرالى، نيازمند جرئتى منصوروار است.
اميد آن است كه اين صداى تنها، طنينى جهانتاب پيدا كند، زبان آتشينش در گيرد و او چون شمع به تنهائى نسوزد و آب نشود." ...
[+]ادامــه

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم


~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

Thursday, April 20, 2006

تـاریـخ ایــران


REFRESH ONCE PLEASE

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~





عشق و علاقه به آرمان های شریف و عدالتخواهانـه است کـه در طول هزار سـال ملّت مـا را بــه شـاهنامة فردوسی پیوند داده است و اگر امروز نیـز تعلّق خاطری به شاهنامة فردوسی وجود دارد نشـانة آرزوی ملّت ما بـرای استقرار صلح، آزادی، عدالت، مدارا و رهائی ملی است.
ما اینک با شکست «تاریخ ایدئولوژیک» یا «ایدئولوژیک کردن تاریخ» روبرو هستیم.


:: مـيـرفـطـروس ::



~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


تاریخ ایران:تاریخ دردناک گُسست ها و انقطاع های متعدّد است





علی میرفطروس


شاهنامه و ایران

مقدمه:
«اگر بخواهیم روشنفکران ایرانی معاصر را با یک ویژگی سلبی عام معرفی کنیم، «ضد ایدئولوژی بودن» آنهاست. دیگر در میان آنان از پارادایم غرب-شرق، بازگشت به خویشِ پرشکوه دینی یا غیردینی، مبارزه با امپریالیسم آمریکا و امثال اینها خبر چندانی نیست و جای آن را دیدی جهانی تر گرفته که بر صلح، مدارا، پلوراليزم و مرام دموكراتيك تاکید می کند.
دکتر علی میرفطروس را باید بی شک از این دسته روشنفکران شمرد. یک وجه بارز آثار او از پیش از انقلاب تا کنون هشدار در برابر «سلطه ی دین در حکومت» بوده که نشان می دهد چه زود به خطرات پیوند دین و سیاست پی برده است.میرفطروس از این جنبه هم ممتاز است که بی آنکه دچار شوونیسم ملی و نژادپرستی شود به بررسی و نقد تاریخ و فرهنگ ایران می پردازد و این در نقدی که در همین مصاحبه بر «نظریة دینخویی» آرامش دوستدار وارد می کند به بهترین شکل خود را نشان می دهد.
میرفطروس چنان که از نوشته هایش بر می آید دو ضعف بزرگ تاریخ نگاری در ایران را «فقدان تاریخیّت» و «ایدئولوژیک کردن تاریخ» می داند و معتقد است این دو، تا کنون ضربه ی بزرگی به تحلیل های ما از «ضعف و زبونی تاریخیمان» وارد آورده اند. از همین روست که هر زمان این موضوع را یادآوری می کند بر «افزایش آگاهی تاریخی» برای «همبستگی قومی و ملی» پای می فشارد.
در این میان، خودِ او بیشتر تلاشش را در بررسی تاريخ و فرهنگ ايران، مصروف زبان و ادبیات فارسی کرده است. نمونه ی آخرین پژوهش وی در این زمینه، کتاب «تاریخ در ادبیات» است که قرار است به زودی انتشار یابد.
محور اساسی پرسش های این گفتگو را یک سوال در بر می گیرد: «چگونه می توانیم از وضعیت نامطلوبی که بدان دچاریم خارج شویم؟» و ... آن چه پیش رو دارید مجموعه ی پاسخ هایی است که وی ارائه می دهد».
این گفتگو حدود یکسال پیش انجام شده و بنا بود که در یکی از معتبرترین نشریه های دانشجوئی ایران (نشریة طلوع، نشریة دانشجویان دانشگاه اصفهان) منتشر شود. با رویدادهای اخیر دانشگاه های ایران و «توقـّف» فعالیّت های «طلوع»، چاپ و انتشار این گفتگو نیز – تاکنون- به تأخیر افتاد و ...
متن کامل گفتـگــو[+]

شاهنامه و ایران

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


زبان‌شناسی مردمی باژگونه! (۲) / میرزاآقاعسگری (مانی) / [+]


بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

Monday, April 10, 2006

چـراغِ « هــدایت »


REFRESH ONCE PLEASE

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


چنین گفت هدایت

/نگاهی به « بوف کور »/ مسعود لقمان

به علی میرفطروس، که برای هم نسلان من، چونان چراغِ « هدایت » است

* « بوف کور » شناسنامه ی هویت ایرانی است، نسخه ای کامل از ادبیات نمادین و کنایه ای.
* « بوف » در فرهنگ زرتشتی « بهمن مرغ » نامیده می شود و مرغی است اهورائی، شب بیدار، منزوی و منفرد.

نوشته های هدایت، به مانند آینه ای در برابر ما، بازتاب همه ی زیبایی ها و زشتی ها، نیکی ها و پَلشتی های انسان ایرانی است. نوشته های او، ایرانیان را به خودشان شناساند، همان کاری که هزار سال پیش از او، فردوسی با شاهنامه اش در مورد داستان های ملی و زبان پارسی کرد.
هدایت با دستی در تاریخ و فرهنگ ایران زمین و پایی در تمدن و اندیشه های دوران روشنگریِ باختر زمین، چنان کاخ باشکوهی پی ریخته که می توان با آن، تاریکی ها را شناخت و به دیو نادانی و خرافات یورش برد.
ادامــهً متن کامل مقالــه[+]

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


زبان‌شناسی مردمی باژگونه

میرزاآقاعسگری / مـانـی / / بخش نخست
در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.
آن‌ها به جای این 4 حرف، از واژه‌های : ف – ک - ز – ج بهره می‌گیرند.
و اما:
چون عرب‌ها نمی توانند «پ» را بر زبان رانند،
بنابراین ما ایرانی‌ها،
به پیل می‌گوییم: فیل!
به پلپل می‌گوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود
به سپاهان می‌گوییم: اصفهان
به پردیس می‌گوییم: فردوس
به پلاتون می‌گوییم: افلاطون
به تهماسپ می‌گوییم: طهماسب
به پارس می‌گوییم: فارس
به پساوند می‌گوییم: بساوند
به پارسی می‌گوییم: فارسی!
و به پَردیسی می‌گوییم: فِردوسی
و به سرکوبگر مردم ایران می‌گوییم: مقام معظم رهبری
ادامــهً متن کامل مقالــه[+]

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

Tuesday, April 04, 2006

صادق هــدايت


REFRESH ONCE PLEASE

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


یادنوشتِ خاموشی نویسنده بزرگ ایران، صادق هدایت

صادق هدایت، مدرنیسم و فرهنگ عامه
• هدایت بود که اولین بار با زیر سوال بردن "تابو"های ادبی، اجتماعی و سنتی، ذهن خواننده داستان ایرانی را از ساده انگاری و توقع روایت و حکایت نقالی، به مرحله ساختار پیچیده پیش برد و از روابط تازه آدم ها سخن گفت. او با یورش به کلیت نقش بسته در ذهن خواننده، او را در قطعیت خدایی و همه چیز دان راوی سنتی، دچار تردید ساخت. ...

علی صدیقی

يادنوشتِ خاموشی نويسنده بزرگ ايران، صادق هدايت
تولد: بهمن ۱۲٨۱ تهران ـ مرگ: فروردين ۱٣٣۰ پاريس

به پژوهشگر گرانقدر: علي ميرفطروس
صادق هدايت به جز آن كه از پيشگامانِ داستان نويسي مدرن در خارج از زادگاه اين نوع داستاني در جهان است، به دليل گردآوري و نگارش مطالب فراوان در قلمرو فرهنگ عامه ايران؛ و به عبارتي به خاطر دلبستگي هم زمان به ادبيات نو و انديشه مدرن از يك سو؛ وبه فرهنگ و ادبيات كهن و عموما فرهنگ شفاهي عاميانه از سوي ديگر، به عنوان پژوهنده اي پيشرو نيز، داراي چهره اي منحصر به فرد در ادبيات معاصر است.

در هدايت همواره عشقي دوسويه و يا بهتر گفته باشيم دو نوع شيفتگي به ظاهر غريب از هم، اما به موازات يكديگر تا پايان عمر كوتاهش پايدار ماند. عشقي برپايه ذهن نوانديش و آشنا با جامعه غرب، نگاه او را به دستاوردهاي انديشه مدرن، بويژه در گستره داستان نويسي و علم و روانشناسي و روانكاوي معطوف می داشت؛ و نيز دلبستگي اي كه به تبع رويكرد روشنفكرانِ بعد از مشروطيت به فرهنگ و ادب باستان در برون رفت از اوضاع حقارت بار دوره قاجار به باور ملي رسيده بود، هدايت پژوهشگر را نيز به درون جامعه ايراني و به فرهنگ ملي و فلكلور پای بند و متكي می ساخت. اين دوگونگي فعاليت فكري و قلمي از آن رو غريب و تاحدودي متعارض می نمود كه جهانِ داستان نويسي هدايت در روايت ها و آموزه هاي انديشه مدرن، نگاه نخبه گرايانه اي می طلبيد كه نه تنها بيگانه با مردم و فرهنگ ملي و قومي بود، بلكه با انديشه روشنفكران عصر نيز بسيار فاصله داشت. اما شيفتگي و دلبستگي ديگر هدايت ـ برخلاف جهان مدرن داستان ـ به دور از مردم گرايي هاي حزبي و شعاري و بعضا سطحي و مقطعي ، در نزديكي هرچه بيشتر با مردم و در ضبط و ثبت باورها و روايت هاي فرهنگ توده و مردم دوستي او معنا و هستي می يافت.ادامـــه[+]
~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


رهائي از اسارت «تاريخ ايدئولوژيک»

کتاب «برخي منظره ها و مناظره هاي فکري در ايران امروز» - در واقع- دعوتي است براي رهائي از اسارت «تاريخ ايدئولوژيک» و «ايدئولوژيک کردن تاريخ» و، پيامي است براي بازخواني و بازانديشي تاريخ معاصر ايران.
علي ميرفطروس

ما هنوز گرفتار «ارزيابي شتابزده» و خصوصاً ايدئولوژيک هستيم و از نگاه انتقادي به گذشتة بي افتخار خويش «پرهيز» مي کنيم، پس آيا شگفت انگيز است که پس از 27 سال سلطة سياه جمهوري اسلامي، ما هنوز نيز در کربلاهاي سياسي - ايدئولوژيک، سينه مي زنيم و «حال» مي کنيم؟!
تاريخ ايران تنها، تاريخ «دين خوئي» و «امتناع تفکر» نيست، اين تاريخ، روايت پايان ناپذير ملّتي است که با همة حملات و هجوم ها و انقطاع هاي تاريخي، سهم خويش را به تاريخ و تمدن بشريت، ادا کرده است چرا که «جامعة دين خو» - اساساً- نمي تواند زکرياي رازي، ابوموسي خوارزمي، ابوعلي سينا، ابوريحان بيروني، ابن راوندي، خيام، ابومشعر منجّم بلخي، کوشيار گيلاني، غياث الدين جمشيد کاشاني و ... بپروراند .

«هيچ لازم نيست که ما بخواهيم کودتاي 28 مرداد را فراموش کنيم، بلکه مانند بسياري از ملل آزاد و متمدّن جهان - با فاصله گرفتن از تعصّب ها و عاطفه هاي سياسي - وقايع آن دوران ( و از جمله کودتاي 28 مرداد) را مي توانيم «موضوع» مطالعات منصفانه قرار دهيم. از ياد نبريم که ملت هائي هستند که تاريخ معاصرشان، بسيار خونبارتر از تاريخ معاصر ما است (مانند اسپانيائي ها، شيليائي ها و آفريقاي جنوبي ها) امّا آنها با گذشت و آگاهي و اغماض (و نه فراموشي) و با نگاه به آينده، کوشيدند تا بر گذشتة خونبار و ناشاد خويش فائق آيند و تاريخ شان را عامل همبستگي، آشتي و تفاهم ملي سازند» (برخي منظره ها ...، ص 134).
متن کامل مقالــه[+]
~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~