Wednesday, April 30, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.

حکومت صدر اسلام یک فریب بزرگ


آغازگری نامدار ؛ اثرگذار و پایدار.
علی میرفطروس روشنفکر یگانهء کشور ما از انگشت شمار اهل علم و تحقیق و تتبع است
که نسبت به پدیدهء های ویرانسازی که سالیان دراز در باور تحصیل کرده ها ، جوانان و روشنفکران و همچنین عوام ، جایگزین شده بود
( از جمله " اسلام راستین " ، اسلام انقلابی و غیره همچنین شایعات زهرآگینی که چپ متمایل به مسکو ، چپ ملی گرا در طی تمام سالیان دورهء نظام گذشته عنوان کرده بودند ) ،
او نه این که هشدار داد ، که تحقیقات مستند خود را نیز به آن ضمیمه کرد و یادگارهایی بس درخشان از خود باقی گذاشت که خود آغازگر بسیاری از تحقیق ها در این زمینه ها گردید.
ولی نام « علی میرفطروس » بعنوان نخستین گام ها همیشه در تاریخ ایران ، خواهد ماند.
آنچه میخوانید بخشی از گفتگوهای سال گذشته او با نشریهء " تلاش " است که در
هفته نامهء ایرانیان غرب کانادا « اطلس » شمارهء 49 پنجشنبه 7 فروردین سال 1382 بچاپ رسیده است.



دوران صدر اسلام ، مشخصه یک تمدن خیالی است که روان آسیب دیده ، روح تحقیر شده مسلمانان را تسکین میدهد.
ایرانیان هویت خودشان را در برابر اسلام حفظ کردن.


بخشی از گفتگو با « علی میرفطروس » اندیشمند فرزانه

شکست و شرمساری کنونی نتیجه و عملکرد روشنفکران ملی ، مذهبی ماست !

حتما" خاطرتان هست پاسخ به پرسشی در خصوص گفتگوی تمدن ها گفتید :
" من اصلا" به چیزی بعنوان { تمدن اسلامی } معتقد نیستم ، همچنان که تمدن مسیحی ، علوم اسلامی و اقتصاد اسلامی هم به نظرم نادرست میباشند " .
آیا میتوان گفت گروه های بنیادگرای اسلامی ، که وظیفه خود را دفاع از " فرهنگ و هویت اسلامی " - حتا به قیمت تهاجم و خشونت علیه حاملان فرهنگ مدرن -
میدانند در اصل بازتاب و نتیجهء تلاش های روشنفکران اسلامی است که دهه هاست سعی میکنند مشخصه های یک تمدن خیالی را در مقابل با تمدن مدرن ترسیم نمایند ؟


« علی میرفطروس » : بنیادگرائی اسلامی ابتداء خصلتی روشنفکرانه و غیر توده ای داشت
و حضور آن ، بیشتر در محافل روشنفکری و دانشگاهی احساس میشد ، اما چندان نمیتوان آنرا " بازتاب و نتیجه تلاش های روشنفکران اسلامی " دانست ،
بلکه - بتدریج - یعنی با رشد ناموزون و شتابان مناسبات سرمایه داری و ورود ارزش های غربی به جوامع اسلامی ،
و سیل مهاجرت روستائیان از دهات به حاشیه شهرهای بزرگ - بنیادگرائی از حالت گروهی و " روشنفکری " به جنبشی گسترده و مردمی بدل گردید.
جنبش های اسلامی اگر چه در شهرهای بزرگ ظاهر شدند و جنبش شهری بشمار میآیند.
اما از نظر اندیشه و ایدئولوزی حامل اندیشه ها و ارزش های قبیله ای و پیش سرمایه داری ( با الهام از تعالیم قرآن ) هستند.
در این ایدئولوزی ، " حکومت صدر اسلام " چنان ایده آلیزه گردیده که در باور توده های مسلمان ، دوران حضرت محمد یا علی ،
دوران اوج آزادی ، عدالت اجتماعی ، برابری و برادری بشمار میآید.
مشخصه های این تمدن خیالی ، روان آسیب دیده و روح تحقیر شده مسلمانان را تسکین میداد ، فریب بزرگی که انعکاسات فکری آن به جامعه ما نیز کشیده شد -
- بطوریکه مثلا" بعضی از روشنفکران ملی - مذهبی ما ( مثل دکتر علی شریعتی ) انتشار کتاب " سیر تحول تدریجی قرآن "
( نوشته مهندس مهدی بازرگان ) را کشفی همسنگ کشف اسحق نیوتن " دانستند !!!


معمای ایرانیت و اسلامیت ؟


به " روشنفکران ملی - مذهبی " اشاره کرده اید . این کلمهء روشنفکران ملی - مذهبی واقعا" چقدر میتواند درست باشد ؟


« میرفطروس » :
کاربرد اصطلاح " ملی - مذهبی " هم مانند بسیاری از کلمات و اصطلاحات سیاسی دیگر( مثل محافظه کار ، میانه رو ، اصلاح طلب و غیره )
دارایابهام ، اشتباه و آشفتگی است. این کلمه ( ملی - مذهبی ) نشانه همان التقاط فکری ، فلسفی روشنفکران ما از مشروطیت تاکنون است.
به زعم این دسته از روشنفکران ، هویت ملی ما بر دو پایه ایرانیت و اسلامیت استوار است. خوب ! اولین اشکال این " تعریف " این است که:
پس آن میلیون ها ایرانی زرتشتی ، ارمنی ، کلیمی و آسوری و غیره در کجای این " هویت ملی " جای دارند ؟؟؟
میدانیم که مثلا" در طول قرن ها سلطهء اسلام ، زرتشتی ها در حفظ آئین ها و عقاید ملی ما نقش اساسی داشته اند.
از این گذشته ، اسلام با اعتقاد به " امت " - اساسا" - با هرگونه " ملیت " و ملی گرائی مخالف است به همین جهت است که بسیاری از کشورهای متمدن
( مانند مصر و سوریه ) با پذیرش اسلام ، خود را در امت اسلامی ، منحل و مضمحل کرده اند ، در این میان فقط ما ایرانیان بودیم که با اسلام به گونه ای خاص
و شاید هم رندانه و هنرمندانه برخورد کرده ایم ، یعنی به جای آن که در تمامیت اسلام ، ذوب شویم ، برخوردی خاص و ایرانی با آن داشته ایم ،
به عبارت دیگر، در طول تاریخ ایران بعداز اسلام ، هویت ملی ما از طریق زبان پارسی و آئین هائی مانند نوروز و مهرگان و جشن سده و غیره تداوم یافت
و اسلام ( با همهء فرقه های متعدد و مخالف و مختلفش ) در واقع " تابع " این روند تاریخی بوده است ، با توجه به اینکه در طول تاریخ ایران بعداز اسلام ،
علمای اسلامی ما بیشتر " عرب زده " بودند و 90 درصد آثار و تآلیفات این حضرات ، به زبان عربی نوشته شده است و هویت ملی ما جز در زبان پارسی ،
شعر و عرفان و حماسه های ملی ما پایگاه و پناهگاهی نداشت. از این طریق بود که حس ملی ما از گذشته به آینده تداوم یافت.
شما این مسئله را در هیچ یک از کشورها و ملت های مسلمان دیگر نمی توانید ببینید.


واقعا" این چه " تمدن اسلامی " است که از خودش حتا یک صفحه کتاب نداشت ،
بزرگترین هنرمندان و نویسندگان و مورخین و متفکرانش ، ایرانی هستند و حتا دستور زبان و صرف و نحو این " تمدن اسلامی " را یک نفر ایرانی اندیشمند -
- به نام « سیبویه نحوی » تهیه و تدوین کرده است .....


در این بیست و چند سال حکومت اسلامی در ایران ، اسلام و روشنفکران ملی - مذهبی ما -
- در یک موقعیت استثنائی - تمام بضاعت و توان فکری ، فلسفی و سیاسی خویش را " عرضه " کرده اند که نتیجه اش :
این شکست و شرمساری بزرگ تاریخی است که روی دست ملت ما باقی گذاشته اند ، این شکست و شرمساری - یک بار دیگر - این حقیقت را تآکید میکند که :


جامعهء ما تا زمانی که از این صحرای کربلای احساسی و اندیشه ، از این فلکلور عزا و مرثیه و زاری ،
از این " دینخوئی " و بردگی روحی و از این دور باطل ایدئولوزی اسلامی بیرون نیاید ، نخواهد توانست جایگاه شایسته خود را در جهان شتابان و پیشرفته امروز ، بدست آورد.


( برای نمونه نگاه کنید به دو کشور هند و پاکستان بعداز استقلال:
یکی با تکیه بر یک سیاست غیر دینی ، به یکی از بزرگترین دموکراسی های جهان بدل شد ، اما دیگری " پاکستان " با تکیه بر اسلام و اسلامیت ،
به نمونه ای از استبداد سیاسی ، فقر ، عقب ماندگی و بنیادگرائی اسلامی ) ...
این فرهنگ عزا و شهادت و عاشورا ، قرن هاست که انسان ایرانی را دچار " از خود بیگانگی " و عدم تعادل کرده است.
انسانیکه بجای " سر " ، همواره با " دل "ش می اندیشد. انسانی که همیشه " آینده " را در نابودی " حال " جستجو کرده است.
دوستانی که بعنوان " حفظ ارزش ها ثابت و سنت ها " در حفظ و تداوم سلطه اسلام تلاش میکنند. در واقع بی اعتقادی خود را به " اندیشه مدرن ، خردگرائی
و اصالت فرد " عیان میکنند. من نگرانم که بعضی از روشنفکران مذهبی ما ( مانند دکتر عبدالکریم سروش ) به سبک " دکتر علی شریعتی " بخواهند یک
" شیعهء علوی " یا یک " اسلام نبوی " دیگر برای جامعه در حال تحول ایرانی ، " اختراع " کنند. در حالیکه مسئله ما - امروز - مسئله " قبض و بسط شریعت " نیست.
ما امروز - بیش و پیش از اسلام - باید به ایران بیاندیشیم و آرمان های خیالی" تمدن اسلامی "را به افسون شدگان اصلی آن ( یعنی اعراب مسلمان ) واگذار کنیم.
آن همه جشن و امید و تلاش و شادخواری و شادزیستی در فرهنگ ایران پیش از اسلام ، برای ما ایرانیان ، ذخائر ارزشمندی برای رسیدن به یک ایرانی مدرن ،
شاد و سرفراز ، بشمار میروند.


ظاهرا" این متفکران اسلامی جهت " عقلانیت دینی " تلاش میکنند ؟

« میرفطروس » :
بله ! اما از استثناها که بگذریم ، بیشتر این متفکران نه برای " عقلانی کردن دین " بلکه برای " دینی کردن عقلانیت " تلاش میکنند !
نگرانی من از همین جاست که باز هم با اصلاحات شبه علمی و جامعه شناسی ( مانند ترمودینامیک ، اگزیستانسیالیسم و غیره ) بخواهند برای دین " تشریف " علمی بدوزند.
به نظر من ، این امر نه به سود اسلام و باورهای اسلامی است و نه به سود تحول و پیشرفت اجتماعی ما است.....


اسلام - همانند دیگر ادیان و مذاهب - میتواند به تلطیف اخلاقی جامعه و تقویت تعاون اجتماعی کمک کند ،
نه اینکه به فکر حکومت و سیاست باشد. تنها در این صورت است که هم جنبه قدسی و هم جایگاه معنوی روحانیت ، محترم و محفوظ خواهد ماند.


نکته ای را که در رابطه با روشنفکران " ملی - مذهبی " یادم رفت بگویم این است که
با نگاهی به آثار این متفکران ، ملاحضه میکنیم که تقریبا" همهء نوشته ها و آثار این متفکران ، دربارهء اسلام و مسائل اسلامی است !
( از آثار آقای مهندس مهدی بازرگان و دکتر حبیب الله پیمان بگیرید تا آثار دکتر علی شریعتی ، دکتر ابراهیم یزدی ، دکتر عبدالکریم سروش و دیگران )
دانسته نیست که این روشنفکران و متفکران آیا ابتداء " ایرانی مسلمان " هستند یا " مسلمان ایرانی ؟؟؟ " در صورت اول ، پرسیدنی است که :
پس چرا مسائل ملی و هویت ملی ما ، تا این حد در آثار و نوشته هایشان ، غایب اند ؟؟؟؟؟؟؟




((( هميشك )))


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

Tuesday, April 29, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .



نکته ای برگزیده از سایت « خردگرايان، روشنگران؛ شک گرايان، ندانم گرايان و خداناباوران » { کافر } نوشتهء " ننه نقلی "


قول هو الله احد
مسلماناني كه در روز 5 بار به طرف قبله مي ايستند ‍‘آيا هرگز با خود انديشيده اند كه در نماز با خدا چه مي گويند؟


نگاهي به سوره توحيد كه هر روز در نماز تكرار مي شود مي اندازيم. اين سوره كه با قل شروع مي شود مي گويد: قل هو الله احد الله و الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد
معني اين آيه اين است: بگو خدا يكتاست‘ بي نياز است ‘نه زاده مي شود و نه مي زايد. و هيچ كس مثل و مانند او نيست.
بسيار قابل توجه است كه مسلمانان رو به خدا مي ايستند و به خود خدا مي گويند بگو خدا يكي است. اگر نماز حرف زدن با خداست چطور تو به خدا حرف مي زني و مي گويي بگو خدا يكي است.آيا خدا بايد به كس ديگري بگويد كه خدا يكي است؟ مگر خدا خودش نمي داند كه يكي است. خواندن اين آيه در نماز به اين مفهوم است كه انسان در نماز خود به خدا اوصاف خويش را آموزش مي دهد. اگر مسلمانان در نماز به خدا نگويند بگو خدا يكي است و بي نياز است و .... حتما خدا ‘ خدايي خودش را فراموش مي كند نماز مسلمانان همانند روانشناس هيپنوتيزم كننده است كه با تكرار كلمات سعي بر تلقين يك سري از مفاهيم به سوژه خود دارد.شايد اگر مسلمانان در نماز به خدا مي گفتند تو يكي هستي ‘ تو بي نيازي‘ تو زاده نمي شوي و ... عقلاني تر بود تا به او بگويند بگو خدا يكي است و بي نياز است و .....
اما حتي اگر اين آيه در نماز به صورت صحبت با خدا ادا مي شد باز هم منطقي نبود كه انساني رو به خدا كند و به او بگويد تو يكي هستي ‘ تو بي نيازي ‘ تو زاده نمي شوي ... مگر خدا فكر مي كند كه شريك دارد كه در نماز به او ياد آوري مي كنيم كه شريكي ندارد و بي همتاست
مسلمانان در نمازشان ناخواسته به خدا مي گويند اگر ما نباشيم كه به تو ياد آوري كنيم كه چنيني و چناني نابود مي شوي و وجودت بستگي به ما دارد. « ننه نقلی »
*****************************

آزادی در گذرگاهِ باد و طوفان


وحشت از «الّله»، بزرگترين حربه ايست که می توان با آن، انسانها را برده و عبيد و ذليل و بر آنها حکومت کرد هيچ حکومت مستبدی نمی
تواند آزادی را در بند و آن را نابود کند. آزادي، عطر وجود انسانست که در هوای زندگی مشترک اجتماعی پخش و گسترده است
آریابرزن زاگرسی

ما مرغ آتشيم و گر نيست باورت/ بر شاخسار شعله ببين، آشيان ما
(طالب آملي)

دوشنبه ٨ اردیبهشت ١٣٨١ – ٢٨ آوریل ٢٠٠٣
دردناکترين لحظات انسان، زمانی آغاز می شود که ما از افکار و عقايد و مذاهب و ايدئولوژيها و باورداشتها می گسليم. چنين مرحله ای از تلخ ترين و سردترين و عذاب دهنده ترين تجربيات انسان است. ما در گسستن از لايه های اعتقادی خود، کم کم تنها می شويم و تنهايي، درديست که نمی توان آن را تقسيم کرد؛ زيرا هر دردي، زخميست که روح انسان را می آزارد. چنين دردی را بايستی به تنهايی چشيد و گواريد. در تنهائيست که انسان کشف می کند با ديگران، متفاوت است. من، بسان ديگران نمی انديشم و احساس نمی کنم و زندگی نيز نمی توانم بکنم. من در کشف «ديگر بودن» خود به جست و جوی آنچه می توانم باشم انگيخته خواهم شد. من در تلاش برای «ديگر شدن» است که آزادی فردی خود را می آفرينم. دردهای انسان، هر چقدر عميق تر و دلخراشتر و تکاندهنده تر باشند، کمتر کسانی حاضرند که با ما همدردی کنند. به همين دليل است که آزاد انديشترين و مستقل ترين انسانها، دردمندترين انسانها نيز هستند.
اين نوشته در تارنمای اينترنتی «فرهنگشهر» بايگانی می باشد.
ادامهء این مقالهء خواندنی را فردا دنبال خواهیم کرد.

***************************

((( خبرچين)))
((( هميشك )))
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.

Monday, April 21, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


سینا مطلبی و تمام زندانیان سیاسی آزاد باید گردند.

یاران ! طومار خواست آزادی سینا مطلبی را امضاء کنید .


*****************************************
بازداشت روزنامه نگاری كه مبتكر يك روزنامه اينترنتی بود! ( به نقل از سایت خبری « پیک نت » )
سينا مطلبی، روزنامه نگار ايرانی پس از احضار به اداره اماكن بازداشت شد. سينا مطلبی يك وبلاگ شخصی بنام (وبگرد) داشت. او پس از احضار به اداره اماكن خود در وبلاگ خبری اش نوشت: طی چهار ماه گذشته چندين بار به مجمتع قضايی ارگ احضار شده، در دفتر عمليات قضايی مورد بازجويی قرار گرفته ام. پرونده ای از مقالات مطبوعاتی در روزنامه حيات نو، مصاحبه با راديوهای خارجی و مطالب وبلاگم تهيه كرده اند. حكم بازداشت مطلبی را قاضی "صابری ظفرقندی” صادر كرده كه رياست دادگاه سيامك پورزند را برعهده داشته است. سينا مطلبی، كه پيشتر خبرنگار روزنامه حيات نو بوده، در ماههای گذشته از طريق وبلاگ (وبگرد) پيرامون بازداشت عليرضا اشراقی خبرنگار متهم به انتشار كاريكاتور روزنامه حيات نو و نيز نويسندگان و منتقدان سينمايی را پيگيری می كرد. پيشتر محمد جواد طواف (نويسنده وبلاگ رنگين كمان) احضار و بازداشت شده بود. بلاگ نويسی در جمهوری اسلامی نوعی مقابله با سانسور حكومتی است و در ماجرای احضار سينا مطلبی به اداره اماكن كه سرانجام نيز به بازداشت وی ختم شد، اين روزنامه نگار توانست با استفاده از وبلاگ اخبار مربوط به احضارهای پياپی و تشكيل پرونده عليه خويش را فاش سازد.
***************************
Free Sina Motallebi, Iranian Journalist
We endorse the Free Sina Motallebi, Iranian Journalist Petition to Reporters sans fronti貥s and other human rights organizations.


***************************************
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.

((( خبرچين)))
((( هميشك )))

Saturday, April 19, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;



گفت و گوي شهروند با طارق علي (Tariq Ali)
گفت و گو: ويکتوريا طهماسبي
پيشگفتار
(Tariq Ali) طارق علي تاريخدان، ژورناليست و رمان نويس در هفته اي که گذشت براي دومين بار بعد از فاجعه 11 سپتامبر مهمان تورنتو بود. وي از مهمترين چهره هاي جنبش ضدجنگ در اروپا (بخصوص در انگليس) بوده و از زمان احتمال حمله آمريکا به عراق، مهمان اکثر شهرهاي اين کره خاکي است تا دلايل مخالفت خود را با اين جنگ به بحث و مناظره بگذارد. طارق علي در سال 1943 ميلادي در لاهور (که در آن زمان در هند و تحت کنترل بريتانيا بود) به دنيا آمد، تحصيلات خود را در دانشگاه آکسفورد به اتمام رساند و به علت مخالفت با ديکتاتوريهاي نظامي در پاکستان از دهه 60 در تبعيد و در انگلستان زندگي ميکند.

**********************************************************************

طارق علي سردبير مهمترين ژورنال بين المللي چپ به نام (New Left Review) ميباشد. وي صاحب دهها کتاب و رمان بوده، آخرين کتاب او که در همين چند هفته اخير از زير چاپ بيرون آمد "The Clash of Fundamentalisms: Crusades, Jihads and Modernity" (برخورد بنيادگرائيها: جنگهاي صليبي، جهادها و مدرنيته) است. در اين کتاب طارق علي بنيادگرايي مسيحي و اسلامي را مورد مطالعه قرار داده و سعي در بررسي علل و عواقب اين دو پديده دارد. جالب توجه اينکه بخشي از اين کتاب به انقلاب ايران و به نقش جنبش بنيادگراي اسلامي در ايران اختصاص داده شده است.
طارق علي، انساني چند وجهي است. او در کنار فعاليتهاي آکادميک و سياسي خود، رمان نويس مطرحي است که تا به حال 5 رمان از او به چاپ رسيده. طارق علي در هفته گذشته (جمعه چهارم اپريل) در دانشگاه تورنتو (OISE) سخنراني داشت که طبق معمول جمعيت زيادي را به سالن کشاند. تصميم گرفتيم که با وي مصاحبه اي داشته باشيم و نظرات و عقايد ايشان را به گوش خوانندگانمان برسانيم. در اين گفت و گو، برخلاف عرف، با نظرات او در مورد جنگ شروع نکرديم. بلکه نقطه شروع را به کتاب او و نظرياتش در مورد ايران گذاشته ايم. با هم پاي صحبت طارق علي مينشينيم.

*********************************************************************

* قبل از هر چيز ميخواهم از شما تشکر کنم با وقتي کمي که در تورنتو داريد به گفت و گو با ما نشستيد. ميخواهم با کتاب تازه شما شروع کنم. نام اين کتاب "برخورد بنيادگرائيها: جنگهاي صليبي، جهادها و مدرنيته" است. آيا اين کتاب جوابي ست به کتاب "برخورد تمدنها" نوشته ساموئل هانتينگتون؟ يا شايد تصحيح نظر او؟
ـ بله. از يک جنبه، جوابي ست به اين نظريه. البته بايد بگويم که اين کتاب فقط و فقط برخورد به اين نظريه نيست. ولي شما درست ميگويي، در يک بعد، کتاب من با تز هانتينگتون به تقابل برخاسته. من در چند صفحه از کتاب به طور مستقيم با خود او برخورد کرده ام. اما کتاب، به طور کل، يک حمله استراتژيک به اين نظريه و نگاه اين نظريه به جهان است.
نظريه "برخورد تمدنها" تزي ست که ميگويد آنچه در جهان کنوني در حال رخ دادن است، برخورد تمدنهاي مختلف با هم ميباشد. اين تز توسط نيروهاي ماوراي راست در آمريکا و تعداد زيادي از اطرافيان جورج بوش و همچنين بنيادگراهاي اسلامي مطرح و از آن دفاع ميشود. ببين، اين نظريه در واقع به نفع هر دو جريان است و منافع هر دو جناح ـ هم راست گراهاي آمريکايي و هم بنيادگراهاي اسلامي ـ را تأمين ميکند.

* از چه نظر؟ لطفا کمي توضيح بدهيد.
ـ بنيادگراهاي اسلامي، بن لادن و تمامي دار و دسته هاش، تضادهاي کنوني را ـ مانند راستهاي آمريکايي ـ تقابل تمدنها ميبينند. براي بن لادن و طرفداران نظريه او اين جنگ، جنگي است عليه تمدن کفر غربي. براي راستهاي آمريکايي هم اين تقابلي ست با تمدن اسلامي که به نظر آنها تمدني واپس گرا و عقب افتاده است و به همين دليل هم بايد از بين برود. بنابراين اين دو جريان در واقع مکمل هم بوده و با هم بازي ميکنند. کتاب من اين نظريه را به چالش ميطلبد. در اين کتاب تز اصلي من اين است که مشکل اصلي جهان ما، دو قلوهاي بنيادگرا ـ اسلامي و مسيحي ـ هستند. بنيادگرايي اسلامي که توسط بن لادن و بنيادگراهاي مذهبي ايراني تغذيه ميشود و امپرياليسم بنيادگرايي آمريکايي که به نظر من مادرِ همه بنيادگراهاست.

* شما به عنوان يک چپ سکولار رابطه جالبي با اسلام داريد. منظورم از اسلام نه به عنوان يک مذهب، بلکه به عنوان يک فرهنگ، يک جنبش، يک نوع هويت قومي است. به طور مثال سفر اخير شما به تورنتو به دعوت کنگره مسلمانان کانادايي (Canadian Muslim Congress) بوده. در مورد رابطه خودتان با اين نوع اسلام و با چپ کمي توضيح بدهيد.

رابطه من با چپ هميشه رابطه اي بسيار استوار و قوي بوده. رابطه اي بسيار طولاني و عميق، و هيچوقت هم زير سوال نرفته. اما من در يک فرهنگ اسلامي بزرگ شده ام. من تمام جنبه ها و بعدهاي زيباي اين فرهنگ را بسيار دوست دارم و براي آنها جايي در زندگي خود پيدا کرده ام. من نام امثال خودم را "غيرمسلمان مسلمان" گذاشته ام. ما "مسلمانان بي دين" هستيم. بنابر اين من فرهنگ اسلامي را رد نميکنم. و کساني را که همه فرهنگ اسلامي را رد ميکنند چون با اسلام سياسي و بنيادگرايي اسلامي، مخالفند دوست ندارم. ما بايد به غرب نشان بدهيم در فرهنگي که ما بزرگ شده ايم چه ابعاد زيبايي وجود دارد. تعداد زيادي از ما کاملا اين فرهنگ ـ و جنبه هاي انساني و زيباي آن را ـ کنار گذاشته ايم و تبديل به مقلدان کور غرب شده ايم. براي من اين انتخابي جدي در زندگي نيست. ما سنت بسيار غني داريم. سنت انتقاد و قيام و بدعت؛ سنتي که در آن زنان اندلسي در قرن 11 شعرهاي اروتيک سروده اند. چرا ما بايد همه اينها را به دست باد بدهيم؟ ما بايد اين سنتها را دوباره خواهي کنيم. و وقتي که تو بخواهي اين جنبه ها را در سنت و فرهنگ اسلامي دوباره زنده کني با مخالفت هر دو نيروي بنيادگرا مواجه خواهي شد. هر دو نيروي بنيادگراي اسلامي و بنيادگراي غربي با اين سنتها و با اين فرهنگ مخالفند و بازگشت اين جنبه ها را در زندگي ما دوست ندارند. اين هويت من است.
من در تمام عمرم يک سوسياليست بوده ام و هيچوقت هم از اين اعتقاد دست نکشيده ام. حتي زماني که شوروي سقوط کرد و ما هم به آن رژيم انتقادات زيادي داشتيم، اما ايده سوسياليسم و هر آنچه که سوسياليسم براي آن ميجنگد هميشه در من زنده بوده ـ هست و خواهد بود.

**********************************************************************


* در کتاب "برخورد بنيادگرائيها" شما يک فصل طولاني را به اوضاع ايران اختصاص داده ايد. شما انقلاب 1979 ايران را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ همچنين تحليل شما در مورد جنبش رفورميستي سالهاي اخير در ايران چيست؟ همانطور که ميدانيد، بسياري از نيروها، بخصوص نيروهاي چپ ايراني، بر اين اعتقادند که رفورمهاي اخير، تغييرات عميق و واقعي نيستند. شما در صحبتهايت هميشه اين تغييرات را در ايران مثبت ارزيابي کرده اي. ميخواهم کمي در اين مورد توضيح دهي.
ـ برخورد من با انقلاب 1979 و خميني در کتاب اخير بسيار واضح و روشن نوشته شده. در مورد جنبش رفورميستي که در حال حاضر در ايران جريان دارد، بايد بگويم که اين جنبش جنبشي بسيار متناقض است. اما در عين حال اين جنبش بسيار مهم است. اولين چيزي که ما بايد بپذيريم اين است که شروع اين جنبش بسيار خودجوش و از درون خود جامعه ايران بلند شده و به وجود آمده. اين جنبش از دل زندگي ايراني برخاسته، از گردهمايي هاي مردم در ايام نوروز، جمع شدنهاي خياباني، دانشجويي و غيره، بنابراين اين جنبش از بيرون به ملت ايران تحميل نشده بلکه از دل زندگي روزمره خود مردم به پا خاسته. آنچه که ايران و جامعه ايراني و جنبش درون ايران را بسيار مهم ميکند اين است که 65 درصد ملت ايران زير سن 25 سال هستند.

از چه نظر اين واقعيت اهميت دارد؟
ـ اين واقعيت بسيار مهم است چون براي اين نسل داستانهاي دوران سلطه شاه مثل داستانهاي پريان (Fairy Tales) است. آنها اين داستانها را شايد باور کنند چون در آن دوران زندگي نکرده اند. زندگي آنها تماما زير سلطه بنيادگراهاي اسلامي بوده و در واقع بنيادگرايي اسلامي به زندگي آنها شکل ميدهد و ستمي که به آنان ميشود مستقيما توسط اين بنيادگراها بوده. آنها اين بنيادگرايي را عامل ظلم و ستمي که به آنان وارد ميشود ميبينند. و بايد بگويم که آنها درست ميبينند. من به نسل جوان ايراني اعتماد و اعتقاد کامل دارم. اما آنچه که ميخواهم به اين نسل بگويم، پيام من به اين نسل و يا شايد هشدار من به آنها، اين است که ملاهاي آمريکايي را جايگزين ملاهاي بنيادگرا نکنيد. اين را ميگويم چون نسل من شاهد حوادث تاريخي بسياري بوده و ماحصل تراژيک اين جايگزيني را بارها و بارها ديده. ملاهاي خودتان را با ملاهاي امپرياليسم آمريکايي جايگزين نکنيد. اين بدترين انتخابي است که در ايران ميتواند به وقوع بپيوندد. پيام من به اين نسل اين است که تلاش کنيد فضاي مستقل سياسي فرهنگي براي جنبش خود به وجود بياوريد. اين مسئله اي بسيار حياتي است.

* جدايي دين از سياست، يکي از خواسته هاي ليبراليسم غربي است. تفاوت نظريه شما با اين نظر در چيست؟
ـ من لزومي نميبينم که نظر خودم را کاملا از اين نظر جدا نمايم. من نظرات سياسي ام را براساس آنچه که ديگران عرضه کرده اند نميگذارم. نظرات من براين اساس شکل ميگيرد که چه پرنسيبي در شرايط مشخص تاريخي درست و قابل توجيه است و اين که من به آن نظريه اعتقاد داشته باشم. در مورد اين موضوع مشخص، يعني جدايي دين از سياست، فکر ميکنم اين درست ترين راهي است که ايران را به جلو ميبرد. البته همانطور که گفتم نه با جايگزيني ملاهاي آمريکايي به جاي ملاهاي بنيادگرا. من عميقا معتقدم که فرهنگ بسيار غني و زنده روشنفکري در ايران موجود است که قابل مقايسه با هيچکدام از کشورهاي آن منطقه نيست. ايران به هيچ وجه مثل عربستان سعودي نيست. به طور مثال تمام فيلمهايي که از ايران ميآيد در هيچ کدام از کشورهاي ديگر اسلامي منطقه ساخته نميشود. فرهنگ فيلم سازي ايران ـ و در اينجا منظورم فقط فيلمهاي کيارستمي نيست، بلکه بسياري ديگر از فيلم سازان ايراني ـ ديد بسيار انتقادي و عميقي دارند. آنچه که اين فيلمها منعکس ميکنند مرا به ياد وقايعي مياندازد که در اروپاي شرقي دهه 50 و اوايل دهه 60 در جريان بود. اين فيلمها پيام آور آينده اي بهتر براي ايران هستند. بنابر اين من به آينده ايران بسيار خوشبينم. اما واقعا به نسل جوان ايراني که از ملاهاي بنيادگرا به جان آمده اند و خسته شده اند هشدار ميدهم و حرف قبليم را تکرار ميکنم. ملاهاي بوش را جايگزين ملاهاي خودتان نکنيد. اگر اين کار را بکنيد، آينده محتومي در انتظارتان است. شما بايد مستقل از قدرت امپراتوري آمريکا باشيد. اين خيلي مهم است.

* سپاسگزار از هشدارتان. شما درست ميگوييد. ما اين مشکل را داريم. آمريکا و فرهنگ آمريکايي فضاي عميقي را در تخيل نسل جوان ايراني اشغال نموده.
ـ دقيقا، و به همين دليل هم بايد در مقابل آن مقاومت کرد. چون آن چيزي که جهان ما را به جلو خواهد برد، تبديل شدن به آمريکاي کوچک ديگري نخواهد بود. نگاه کن به کشورهايي که در آن هم اکنون اين سلطه فرهنگي ـ سياسي ـ اقتصادي به وقوع پيوسته. آيا ايران ميخواهد تبديل به کويت ديگري شود؟ اين سئوالي است که در پيش پاي ما قرار دارد. آيا اين تنها انتخاب است؟ و من ميگويم خير. آينده ما از اين راه نبايد باشد. البته اين راه به ظاهر خيلي فريبنده است ولي به کلي غلط است.


* بخش عظيمي از نيروهايي که به جنبش رفورميستي در ايران معروفند، خواهان بازار آزاد و پيوستن ايران به اقمار اقتصادي آمريکا هستند.
ـ اما ملاهاي بنيادگرا هم خواهان بازار آزادند. آنها مخالف بازار آزاد نيستند، اما دوست دارند خودشان کنترل اين بازار آزاد را در دست داشته باشند. ليبرالهاي رفورميست ايراني هم خواهان شيوه ي آمريکايي بازار آزاد هستند. اما آنچه من ميگويم اين است که شيوه نئوليبراليسم بازار آزاد پديده اي ست که توسط بخش عظيمي از جهان رد شده. تمامي آمريکاي لاتين اين شيوه اداره اقتصادي را رد کرده. مردم ايران بايد به تجربه آرژانتين نگاه کنند و ببينند که به سر اين کشور چه آمد. و يا تجربه برزيل را تحليل کنند و ببينند آنجا چه اتفاقي افتاد. اگر مردم ايران ميخواهند آينده اي مثل آرژانتين و يا برزيل داشته باشند، ميتوانند آن مسير را بروند. اما من آن را توصيه نميکنم.
**********************************************************************************
* ميخواهم به جنگ اخير بپردازم. همانطور که ميدانيد، بسياري از تئوريسين هاي کابينه بوش، اين جنگ را با حمله آمريکا به ژاپن در جنگ جهاني دوم مقايسه ميکنند. و اينکه چگونه آن حمله، دمکراسي را براي ژاپن به ارمغان آورد؟
ـ ببين اين ادعاي بسيار بي معنايي ست. پروسه اي که الان ما شاهد آنيم ـ و به نظر من هيچکس نبايد در اين شک داشته باشد ـ در واقع استعمار دوباره عراق توسط آمريکا و به حمايت بريتانيا است. زماني که آمريکايي ها ژاپن را اشغال کردند ـ بعد از از بين بردن هيروشيما و ناکازاکي توسط بمبهاي اتمي ـ هيچگاه دمکراسي واقعي را در آن کشور به وجود نياوردند. نوع دمکراسي که آنها در ژاپن با زور مستقر نمودند بسيار کنترل شده بود. چرا آنها امپراتوري ژاپن را بر مسند قدرت باقي گذاشتند؟ اين امپراتور همان کسي بود که فرمان جنگ را داده بود. او يک جنايتکار جنگي است. چرا آمريکايي ها او را محاکمه نکردند؟ چون نگراني آمريکايي در آن زمان نابود کردن جنبش چپ ژاپن بود. حزب کمونيست ژاپن و حزب سوسياليست ژاپن، در آن زمان بسيار قدرتمند بودند و اتحاديه ها را زير نفوذ کامل خود داشتند. اين احزاب باعث و باني جنبش عظيم کارگري در ژاپن شدند و مسلم است که نيروهاي آمريکايي به هيچ وجه خواهان پيروزي اين جنبش نبودند. به همين دليل آنها امپراتور ژاپن را در قدرت نگاه داشتند و حزب دست راستي به وجود آوردند که اعضاي آن اکثرا همان همکاران ارتش ژاپن و ارتشي هاي سابق بود. نيروهاي آمريکايي ساختاري را به وجود آوردند که اين حزب براي 45 سال قدرت سياسي ژاپن را در دست داشت. يک جامعه تک حزبي. بنابر اين من فکر نميکنم که مدل ژاپن، مدلي مناسب براي عراق باشد. اما آمريکايي ها حتي اين مدل را در عراق پياده نخواهند کرد. چون عراق کشوري ست با سنتهاي خاص خودش، و سنت ناسيوناليسم در اين کشور بسيار عميق و ريشه دار است. به همين دليل است که اين مقاومت کنوني در عراق، عليه تجاوز آمريکا، در جريان است. بنابراين آمريکاييها بايد عراق را براي مدتهاي مديد تحت اشغال نظامي نگاه دارند تا بتوانند تمامي اين مقاومتها را سرکوب کنند. اين مقاومتها مسلما به اشکال مختلف ادامه خواهد داشت. به طور فردي، خودجوش، جمعي، اينجا و آنجا بهرحال اين مقاومتها ادامه خواهد داشت. هيچکس اين اشغال را تحمل نخواهد کرد.

تصويري که شما ارائه ميدهيد خيلي تيره و تار است. خود من به سختي ميتوانم شبکه CNN را بيشتر از چند دقيقه نگاه کنم بدون آنکه افسرده شوم.
ـ درست است. اين تصوير بسيار تيره و تار است. به يک دليل ساده و آن اينکه، همانطور که ميداني قدرت نظامي آمريکايي ها قابل مقايسه با هيچ کشوري نيست. اين کشور از نظر نظامي قدرتي مافوق بشري دارد. ارتش آمريکا عراق را اشغال خواهد کرد، اما سناريويي که من در روياهايم داشتم اين بود که در يک زندگي ديگر، شايد سوريه و ايران به کمک مردم عراق ميآمدند. اين بهترين راه حل ميتوانست باشد. اگر ايراني ها و سوريه اييها وارد عراق ميشدند و در جنگ عليه اشغال نظامي عراق توسط نيروي امپرياليسم به مردم عراق کمک ميکردند، مسلما صدام سرنگون ميشد و عراق صاحب حکومتي کاملا متفاوت ميشد. اما اين حکومت جديد مسلما از طرف کشورهاي همسايه عراق حمايت ميشد. ملاهاي بنيادگراي اسلامي در ايران از نيروي آمريکا بسيار هراسانند و با آمريکا همکاري ميکنند. حتي زماني که چند تا از موشکهاي هدف دقيق در خاک ايران افتاد، رژيم ايران حتي دهان خود را به اعتراض باز نکرد. بنابراين تمام آن شعارهايي که اين ملاهاي بنيادگرا عليه آمريکا به زبان ميآوردند، شعارهايي تو خالي بيش نيست و فقط و فقط براي تحميق مردم ايران بوده و هست. اين يک دشمني دروغين است. تقابل و دشمني بين بنيادگرايي غربي و اسلامي، تقابلي دروغين است و اين تزي است که من در کتاب اخيرم به آن پرداخته ام.
**************************************************************************************
* به نظر شما جنبش چپ در خاورميانه چه اولويتهايي را در مصدر کارش بايد قرار دهد؟
ـ در اين شرايط کنوني ـ و دقيقا منظورم در همين لحظه است ـ اولويت جنبش چپ، بيرون راندن آمريکا و ارتشش از منطقه است. اين اولويت بسيار فوري است. برگرداندن کنترل دوباره نفت به دست مردم منطقه، و به نظر من ايرانيها بايد به اين جنبش بپيوندند و ايرانيها نبايد اجازه دهند که مشاجره تاريخي که با اعراب دارند مانع اين اتحاد شود. کنترل نفت منطقه توسط مردم خاورميانه چيزيست که همه ما بدان احتياج داريم و جالب است که اگر دقت کنيد تظاهرات بزرگي که در قاهره، عمان، دمشق و شهرهاي ديگر خاورميانه به راه افتاده، همه اکثرا رنگ و بوي سکولار و ناسيوناليستي دارند و به هيچ وجه جنبه مذهبي بر اين تظاهرات غالب نبوده. اين بسيار جالب است.

* اين نکته بسيار مهمي است. چون يکي از پيش بيني هاي غالب اين بوده که اين جنگ و حمله آمريکا به منطقه، احساسات بنيادگرايانه مذهبي را عميق تر ميکند و به سلطه بيشتر بنيادگرايان اسلامي در منطقه ميانجامد.
ـ به نظر من اين جنگ و مقاومت عليه آن، عملا بنيادگرايي اسلامي را ضعيف تر نموده. چون اکثر تظاهرات، جنبشها و مقاومتهاي کنوني در منطقه توسط نيروهاي غيرمسلمان و يا مسلمانان غيربنيادگرا بسيج و تجهيز ميشوند. اين يک واقعيت است که اين جنبشها، نيروهاي بنيادگراي اسلامي را دور زده اند و آنها را به حاشيه رانده اند. اين بدين معنا نيست که نيروهاي بنيادگراي اسلامي از اين قضيه استفاده نخواهند کرد. مسلما آنها دنبال منافع خود در اين شرايط هستند. اما همانطور که مثال رژيم ايران و ديگر رژيمهاي بنيادگراي منطقه به روشني نشان ميدهد، مخالفت آنان با تجاوز نظامي آمريکا در حد شعار باقي ميماند و فقط و فقط جهت سرکوب مخالفان داخلي خودشان ميباشد تا مقابله جدي با نيروهاي متجاوز ارتش آمريکا.

ـ متشکرم از وقتي که به ما دادي. اميدوارم در آينده شما را دوباره در تورنتو ببينيم.
ـ منهم از شما متشکرم.
;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;;

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

Saturday, April 12, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.

((( خبرچين)))
((( هميشك )))
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

Wednesday, April 02, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي




تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم
*********************************************************************




Daughter of Iran Revolution Struggles Against the Veil
By ELAINE SCIOLINO
2 April 2003

photo by : Mehdi Taher for The New York Times.
Zahra Eshraghi
is a granddaughter of Ayatollah Ruhollah Khomeini, the wife of one reformist leader and the sister-in-law of another.

TEHRAN — When it comes to credentials in Iran's Islamic Republic, Zahra Eshraghi's are cast in gold.

Her grandfather was Ayatollah Ruhollah Khomeini, the cleric who overthrew a king and led a revolution in the name of Islam. Her husband's brother is the reformist president, Mohammad Khatami. And her husband, Mohammad Reza Khatami, is the head of the reformist wing of Parliament.
In a society where women can derive enormous power from the men in their lives, those three pillars give Ms. Eshraghi enormous standing. Yet the 39-year-old government official and mother of two has a confession to make. She feels trapped by her family history. And she hates wearing the black veil known as the chador.
"I'm sorry to say that the chador was forced on women," she said over tea and cakes in her upscale apartment decorated in ornate furniture in northern Tehran. "Forced — in government buildings, in the school my daughter attends. This garment that was traditional Iranian dress was turned into a symbol of revolution. People have lost their respect for it. I only wear it because of my family status."
Those are the words of a rebel. Ayatollah Khomeini called the chador the "the flag of the revolution," and early in the revolution of 1979 encouraged all women to wear it. Eventually, all women were forced to wear garments that cover their heads and hide the shape of their bodies.

Ms. Eshraghi's frankness is emblematic of the changes today in Iran, where the values and promises of the revolution have given way to an intense, even dangerous debate about whether religion has a place in politics and society.
As a member of the ayatollah's family, Ms. Eshraghi is expected to embrace the trappings of the revolution and the Islamic Republic that followed. Nothing symbolizes the revolution more than the ankle-length black chador that covers all but a woman's face.


« متن كامل اين گزارش خواندني را در سايت نيويورك تايمز مورخ دوم آپريل 2003 حتما“ مطالعه بفرمائيد. »
****************************
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.