Thursday, June 14, 2007

انسـان خــدائـی _ 1


"انسان سالاری" و " انسان خــدائی"


انسان در گذرگاه تاريخ، انديشه های گوناگونی نسبت به "خـود" و "جهـان" داشته است. کيفيت اين "شنـاخت" بر حَسَب دوره بندی های تاريخی، متفاوت و گاه متضاد بوده، چرا که انديشه ها، در واقع ؛ سلاح ايـدئـولوژيکی انسان ها، در رَوَنـد تاريخ بوده اند.
ساخت انديشه ها و چگونگی عقايد می رساند که: پيداش، گسترش و زوال محتوی و شکل انديشه ها، مفهومی تاريخی دارد که بر اساس ضرورت های تاريخی، مطرح می شود.
انديشه ها در مسير تاريخ، نه يکباره، بلکه در ارتباط با ساخت های قبلی، شکل می گيرند و قوام می يابند. پذيرش اين رابطه به آن معنا نيست که اساساً هر شکل نوينی از شعور و انديشه، تصويری جامد از اشکال پيشين است، ماديت تاريخی انديشه می رساند که ظهور محتوی و شکل نوينی از جهان بينی، در عين داشتن رابطه با اشکال پيشين، خـود، چيـز ديگری است.
انسان، در دوره های اوليه، "خــود" و "جهـان" را از ديدگاهی "اسطـوره ای" تحليل می کرد، به عبارت ديگر: نگرش اسطوره ای، سلاح عقيدتی انسان دوره های نخستين بود. در تحليل نهايی بايد بگوئيم: جـوهـر جهـان بينی اسطوره ای، پذيرش دخالت انسان، در رَوَنــد های طبيعی و اجتماعی است.
انسان در اينجا _ برخلاف انسان مذهب _ موجودی وامانده و بر کنار از سازندگی و خلاقيت تاريخی و عاجز از فراز آمدن بر جبرهای تاريخی و طبيعی نيست، بلکه موجودی است پـويـا که برای گسترش انديشه ها و بهبود زندگی ِ خويش، مبارزه می کند.




Halaj_Ali Mirfetros_Iran



انسان در جهان بينیی اساطيری حتی می تواند با خدايان نيز به مبارزه برخيزد، فرجام اين مبارزه، اگر چه ممکن است شکست باشد، اما جوهر مبارزه به او هستی و هويتی ديگر می دهــد...
ذهـن اسطوره ای انسان، تا آنجا پيش می رود که خدايان تماماً انسان واره انـد: شراب می نوشند، دارای رمه های پـروار هستند، کفش های زرين دارند، بر تخت های زرين می نشينند، بسان انسان ها در لحظات مستی و عشق يـَـله می شوند، در جنگ های قبيله ای شرکت می کنند، حسد می ورزنـــد و ...
"انسان _ خــدائی" فصل مشترک تمام بينش های اسطوره ای است، در نزد ايرانيان باستان و در نظام عقيدتی زرتشتی: "آنـاهيتـا" ايزدبانوئی است که بر بالش های زرين تکيه می دهــد، او است که ساق ها و بازوان سپيد دارد: از نظر جامعه شناسی، بافت چنين انديشه ای را الگوی "تن گـرائی" و "انسان انگاری" تشکيل می دهـد، چرا که انسان در متن جهان بينی اسطوره ای، همه چيز را همانند خــود می پنداشت و هر نمود و حرکتی را بر اساس الگوی مادی خود تحليل می کرد.
در نظام عقيدتی "زرتشتی"، پيروزی "اهــورا" مشروط به همکاری انسان ها در نبرد با "اهريمن" است، به عبارت ديگر: علت وجودی ِ آفرينش انسان، حضور و حاکميت او و دخالت در مبارزه برای پيـروزی انسان و "اهــورا" است، مثلاً: "هـرمـزد" در اساطير زرتشتی، خـدائی است که بدون ياری مردمان، قادر به پيـروزی نيست ... روشن است که در چنين بينشی، انسان در مرتبه ای عالی و "خداگونه" قرار می گيرد. "انسان خـدا" ئی که می تواند در فراخنای وسيع استعداد ها و قابليت ها، بر همه چيز مسلط شود. در واقع، انسان ، خود ، خــدائی است که بياری خدايان ديگر می شتابد.
جامعه شناسی اساطير می رساند که: مايه های اساطيری، جوهر بنيادی مذاهب فئودالی بوده که بر حَسَب شرايط اقتصادی و تاريخی، تغيير شکل داده و منطبق با شرايط نوين گشته اند.
بی گمان در اين گذرگاه، عناصر جديد فراوانی وارد شده که مفهوم بنيادی و آغازين را تحت الشعاع قرار داده اند. به عبارت ديگر: مذهب در عين اينکه از "اسطوره" سود می جويد، به تمامی اسطوره نيست،چرا که مذهب بيشتر بر مايه های متافيزيکی (که خاص انسان فئودالی است) تکيه دارد، خــدای مذهب، ارتباط بسيار دور ِ تاريخی با خدای اسطوره دارد.

برگرفتــه از « حـلاج » ، علی ميرفطروس _ ص 129 تا 131

ادامـــه دارد

Labels:

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home