Thursday, June 21, 2007

انسـان خــدائـی _ 3


"انسان سالاری" و " انسان خــدائی"


* هيچ مسئله ای در طول تاريخ اسلام به اندازهء مسئله "امامت" باعث برادرکُشی و خونريزی نشده است.

* آگـاهی؛ سر آغاز آزادی و رهائی است ...



Hallaj_Mirfetros_Iran



گفتيم: اسلام خيلی زودتر از ساير اديان، دچار تشتّت و تفرقه گرديد بطوريکه بلافاصله پس از مرگ پيغمبر و هنوز مراسم کفن و دفن او به انجام نرسيده بود که تضادها و اختلافات درونی حکومت اسلامی، آشکار شد.
از يکطرف: ابوبکر، عُمر، عُثمان و ديگر اشراف و سرانِ قريش و از طرف ديگر: "حضرت علی" (بعنوان جانشين بلافصل محمد) مبارزه و کشمکش های شديدی را برای تصاحب قدرت سياسی _ مذهبی ، آغاز کردند ...
... بهر حال، اختلاف بر سر "امامت" و رهبری مسلمين، باعث شد تا در اندک مدتی مسلمانان به فرقه ها و دسته های متخاصم تقسيم شوند و هر يک خود را "حق" و ديگری را "باطل" بدانـد.
"خوارج" بعنوان مظهر "جمهــوريخـواهـان" برای تحقق يک دموکراسی و حکومت "انتخابی" می کوشند و "شيعيان" با تمايلات "سلطنت طلبانهء" خود، خلافت و امامت را "موروثی" و مختص به خاندان پيغمبر (علی) می دانستند. بعدها هر يک از اين دو فرقه، به شعبات و شاخه های بسياری تقسيم شدند که هر يک ادعا های خاص خود داشتند، مثلاً "تشيـع" در طول تاريخ به شعبه های مختلفی تقسيم گرديد که عمده ترين اين شعبه ها و فرقه ها: کيسانيه، زيديـه، اماميـه، غـُلات و اسماعيليان می باشند.
جنگ ها و مبارزه هائی که اين فرقه ها بر سر مسئلهء امامت (يا خلافت) و جانشينی "محمد" کردند، براستی سراسر تاريخ اسلام را خونين کرده است و بقول "شهرستانی" هيچ مسئله ای در طول تاريخ اسلام به اندازهء مسئله "امامت" باعث برادرکُشی و خونريزی نشده است.
مسئله "امامت" (يا خلافت) با همهء خون ريزی ها و برادرکُشی هائی که بخاطر آن روی داد، نتوانست بيک وضعيت روشن تاريخی منجر شود، بلکه به تفرقه ، پراکندگی و اختلاف مسلمانان و ايجاد فرقه ها و مذاهب متخاصم جديد افزود، از اين ديدگاه است که "حافظ" می گويـد:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنــه
چون نديدند حقيقت ، ره افسانه زدنــد


بدين ترتيب: "بحران رهبریِ" مسلمين، در طول تاريخ اسلام، به "بـُن بست رهبری" رسيد و هيچ يک از فرقه ها و مذاهب اسلامی نتوانستند آزادی و عدالت اجتماعی را تحقُـق بخشنـد.
در کنار اين "جنگ هفتاد و دو ملت" ، انديشهء "خـود رهبـری" و "انسـان خــدائی ِ" زنادقه و ماده گرايان _ بيش از پيش _ شکل می گرفت و قوام می يافت.
در جهان بينی "انسان سالاری" يا "انسان خــدائی" ، انسان، هـدف انسان است و هيچ غايتی برتر و بالاتر از او، وجود ندارد. در اين جهان بينی، يگانه راه تـأمين سعادت بشر و نخستين شرط تحقـُق عدالت اجتماعی و شکوفاندن نيروهای خـلاّق آدمی، در آنست که انسان را از انقياد خرافات ِ مذهبی و اسارت پالَـهـَنـگ های دينی، رها کنند.
«پـُرومتـه در زنجيـر به همان اندازه که "راز" پيروزی خود را يافته است، از "بنــد" نيز رسته خواهد شد، جراحاتش درمان خواهد يافت و نيروی خـدائی ِ خود را، دو باره بدست خواهد آورد» زيـرا، آگـاهی: سر آغاز آزادی و رهائی است ...
به اين ترتيب، در يک رَوَنـد تاريخی و همراه با تکامل انديشه های فلسفی، ماده گرايان و زنـادقـهء قرن سوم هجری، عليـه نهـادهـای دينی، طغيـان کردند، ديوارهای ترس، تبعيّت و تسليم مذهبی را فرو ريختند و از آگاهی و "خــودآئـی" بـه "خــدائـی" رسيدند، و "خــدا" نـه بعنوان مظهر قدرتی برتر و مسلط بر انسان _ بلکه به مظهر نيروهای خلاق و خروشان خـود ِ انسـان تبديل گشت ... و در اين ميان "حسين بن منصور حلاج" (نـه بعنوان يک متصوف و عارف) بلکه به عنوان نخستين شورشی _ و شهيدی که از "تصوف طغيان" به تفکر و "طغيان الحـادی" رسيده است، در تاريخ عمل و انديشه، جائی شکوهمند و شريف دارد.

برگرفتــه از « حـلاج » ،علی ميرفطروس _ ص 133 تا136

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home