هم ميهن! جان زندانيان سياسی در خطر جــدی است، آنها را فراموش نکنيمبا ياد و خاطرهً به خون تپيدگانِ راه رهائی از چنگال شيادانِ دين فروش ودشمنانِ انسان و انسانيت
شهــريــور 1367 - سپتامبــر 1988 - تهــران - سياهچال های اوين مخــوف
شهريور سرخ، روزهای داغ مزدک، حلاج و بابک کُشان به دست سربازانِ گمنام و با نام امام زمان
لاشخورهائيکه امروز در مقام رئيس و وزير و امير به جان، مال، ناموس و از همه مهمتر به فرهنگ و هويت مردم وحشِانه حمله ور شده اند!
خاوران! سند ديگری از پروندهً عملکرد اسلام و شيادانش خاوران، يك سند جنايت هاي وحشيانه رژيم جمهوري اسلامي است
از آن روز هاي سراسر رنج سال ها مي گذرد.
از آن روز هايي كه ملاقات با زندانيان قطع شد و خانواده ها
نگران عزيزانشان به هر جايي سر مي زدند تا شايد خبري از
آنان بيابند. ومن نيز مانند هزاران خانواده ديگر سرگردان
و نگران در جستجوي خبري از همسرم بودم.
شهريور سال ۶۷ بود، كه خبر كشف گورهاي دسته جمعي را
در گورستان خاوران از زبان مادر داغديده اي كه پسر عزيزش
را به جرم آزادي خواهي و عدالت طلبي اعدام كرده بودند شنيدم
او برايم تعريف كرد كه روزي كه براي مراسم يادبود پسرش به
گورستان خاوران رفته بودند ، يكي از مادران تكه پارچه اي كثيف
و خون آلود مي بيند و به خيال آنكه پارچه را به كناري اندازد
تا زمين تميز باشد دست مي برد تا پارچه را بردارد ولي متوجه مي شود
پارچه در زمين فرو رفته پس سعي مي كند تا خاك را به كناري زند
و پارچه را از زمين بيرون كشد ، كه ناگهان دستي را ميبند.
در لحظه اي همه متوجه مي شوند خاك در جستجوي يافتن جنازه ها شكافته
مي شود وعمق فاجعه آشكار مي شود . شنيدن اين خبر براي من نقطه پايان زندگي
مردي بود كه در صداقت و پاكي ،شجاعت و آزادگي زبانزد تمام افرادي بود كه
اورا مي شناختند . مردي كه عاشق مردم بود و عشق را با همه شكوهش با مهرباني
محبت و گذشت به اطرافيانش نشان ميداد.
نه ، نه! نمي خواستم اين حقيقت را باور كنم . هنوز رسما به من اعلام نشده
بود بايد صبر مي كردم . هر روز با خودم كلنجار مي رفتم و ميان واقعيت و سراب
در شك ودو دلي دست و پا مي زدم تا سرانجام نوبت من هم رسيد.
از زندان اوين تلفن كردند به منزل خواهر شوهرم و گفتند روز ۱۴ آذر
ساعت ۳ يك نفراز مردان خانواده بياييد جلوي زندان . وقتي خبر را شنيدم بلافاصله
وسايلم را جمع كردم وبا پسرم به تهران رفتم و بدين ترتيب نوبت من هم شد.
جلوي اوين همهمه اي بر پا بود صد ها نفر پشت در زندان جمع شده بودند .همه بي قرار بودند.
همه ميدانستيم واقعيت چيست ولي هيچكس نمي خواست واقعيت رابر زبان آورد.
تا سرانجام از هر خانواده يك نفر را به داخل محوطه اوين بردند.
در حياط به چشمانمان چشم بند زدند و ما با چشماني بسته شده دستان يكديگر را گرفته بوديم ومحكم مي فشرديم با ياد عزيزانمان كه همه با سرود عشق به جوخه هاي اعدام سپرده شدند.
بالاخره مارا با ساختماني بردند ، زنها در يك طرف و مرد ها در طرف ديگر.
كم كم چشم بند هارا بالا زديم . ساختمان برايم آشنا بود . همان راهرو و همان
اتاق ها . ساختماني كه در آن بارها و بارها بازجويي شده بودم. آن روزها كه از
زير چادر و چشم بند پنهان از چشم نگهبانان به اطراف نگاه مي كردم ،در جستجوي جعفر (جعفر وثوقي) !!!
تمام خاطرات مثل باد از ذهنم مي گذشت و مادران و خواهران و همسران در اين مرورمرا ياري مي كردند.
لحظات به كندي مي گذشت ، ولي عاقبت اعلام شد ، جعفر وثوقي ...
نام همسرم بود.
به راه افتادم به اتاقي وارد شدم . گفتگو كوتاه بود:
تو چه نسبتي با جعفر داري ؟
همسرش هستم
ميداني چه مي خواهيم به تو بگوييم؟
مي خواهيد بگوييد اعدامش كرده ايد!؟
بله ، البته ما اينكار را نكرديم
چرا؟
براي اينكه يك دنده بود و سر حرفش ايستاده بود
كي؟
معلوم نيست.
وصيتنامه ، من ...
وصيتنامه مال فرد مسلمان است او مسلمان نبود
وفقط اين حلقه ازاو مانده.
حلقه را گرفتم و در دستانم فشردم مي خواستم به وسعت تمام دنيا
فرياد بزنم . ولي نتوانستم، بغض راه گلويم را بسته بود
كاغذي جلويم گذاشتند و گفتند بايد تعهد بدهي كه مراسم يادبود نمي گيري
و اين خبر را بطور رسمي در روزنامه يا به شكل تراكت اعلام نميكني ...
گيج ومنگ بيرون آمدم در پاركينگ سوار ماشينم كردند و جلوي
لونا پارك تقريبا از ماشين به بيرون انداختند ، چون كه مي ترسيدند مورد
تهاجم مردم خشمگين قراربگيرند.
بله از آن روز سالها مي گذرد.
طي تمام اين سال ها با تمام توانم كوشيدم براي حقوق از دست رفته جعفر وديگر قربانيان سياسي رژيم جمهوري اسلامي مبارزه كنم.
در تمام اين سال ها خاوران براي من جايي بود كه بغض فروخورده ام را هم چون آتشفشاني گدازان به بيرون بريزم.
و در آرزوي روزي كه تمام خانواده هاي قربانيان بتوانند با كمك مردم ايران و تمام
سازمان هايي كه در راه حقوق بشر مبارزه ميكنند براي تجليل از مقام تمام زنان و مردان بزرگي كه در راه آزادي جان عزيزشان را از دست دادند ستون يادبود و يا مجسمه اي كه نمادي از آن انسان هاي شريف و عاشق باشد در آن جا نصب كنند.
ودر كتيبه اي نام تمام آن عزيزان را بنويسند با هزاران گل زيبا كه در چهار فصل
سال زيبايي را چنانكه در خور اين عزيزان باشد، زينت بخش خاوران بكنند.
اما امروز درست مثل هفده سال پيش، خبر ميرسد.
رژيم مي خواهد به بهانه بازسازي خاوران را خراب كند و سند جنايتش
رااز بين ببرد. خاوران براي همه مردم چه آنان كه از نزديك و چه
آنان كه فقط عكس هايي از آن را ديده اند ، سمبول جنايات پنهان و اشكار
مستبدان جمهوري اسلامي است.
جنايتكاراني كه نه تنها طاقت تحمل انسان هاي دگر اندش را ندارند .بلكه از هر چه يادآور اين انسان هاي ازاده نيزهست در هراس است . و سعي در از بين بردنش دارد.
من كه همراه ديگرخانواده هاي قربانيان كشتار خونين سال ۶۷ كه سال ها در
جهت تحقق خواست هاي زير تلاش كرده ايم:
اعلام رسمي نام قربانيان سال 13۶۷ - 1988
ثبت اسامي قربانيان در دفاتر رسمي ثبت و احوال كشور.
دادن پرونده قربانيان به خانواده ها
اعلام نام شخصي كه دستور اين اعدام ها را صادر كرده بود.
نشان دادن محل دفن فربانيان.
حق گذاشتن سنگ بر مزار قربانيان
داشتن حق برگزاري مراسم ياد بود اعلام رسمي در روزنامه ها
امروز بار ديگر از تمامي انسان هاي آزاده و كليه سازمان هايي كه در راه
حقوق بشر مبارزه مي كنند ياري مي طلبم تادر سالروز كشتار زندانيان نگذارند
عوامل رژيم تحت نام باز سازي خاوران را از بين ببرند.
باز سازي خاوران تنها مي تواند بدست خانواده هاي قربانيان اين فاجعه باز سازي گردد.
شايد ، اين كار مرهمي بر رنج هايي باشد كه آنان در اين سال ها كشيده اند.
فريبا كاوياني - شهريور 1384
~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~
تاريخ رشـد و گـسترش اســلام را نمی توان فـهـمـيـد مگـر اينکـه ابتـداء
خصلـت خـشـن، تــنـد، مــهــاجــم و مــتــجــاوز آنـرا بشنـاسيـم.
مـيـرفـطـروس