Wednesday, May 14, 2003




مـــن ايـرانيـم آرمانم رهائــــي
ازاين ديـن مـردم فريب ريائـي

« مــــزدک »



نگاهي به مسئلهً « جدايي دين از حکومت»


آريابرزن زاگرسي ( آلمان )
تاريخ نگارش: چهاردهم آوريل سال 2003 ميلادي



مسئله ي « جدايي دين از حکومت » فقط يک بحث خالص تئوريک نيست؛ بلکه مقوله ايست مربوط به ايجاد و
دوام دمکراسي در يک سرزمين. از اين رو، انديشيدن در باره ي دمکراسي، انديشيدن در باره ي فلسفه اي بسيار ژرف و فراخ دامنه است که متفکّران و فيلسوفان بايستي آن را فراسوي دامنه ي کشمکشهاي سياسي بجويند. ريشه هاي قطور و مستحکم فلسفه ي دمکراسي را هرگز نمي توان در شعارها و قيل و قالهاي روزانه در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي و مشاجرات بي پايه و مصاحبه هاي سطحي بازار سياست پيدا کرد. عصاره ي دمکراسي بر اين ايده [ سرانديشه ] استوار است که هيچ حقيقت واحدي وجود ندارد و هيچکس نيز نمي تواند و مجاز نيست که ادعاي تملّک حقيقت را در مجامع انساني سر دهد؛ ولي ما مي توانيم به کمک باهمانديشي تلاش کنيم که حقيقت را بجوييم و پيوسته در تکاپو باشيم.
با انکار تملک حقيقت است که امکان گفت – و – شنود به وجود مي آيد و مبارزه ي ايدئولوژيکي و جهاد عقيدتي براي هميشه از مناسبات انسانها رخت برمي بندد. فهميدن و دريافتن مفهوم گفت – و شنود در گرايشهاي سياسي و تفاوت آن با جهاد عقيدتي و مبارزه ي ايدئولوژيک، مهمترين و تنها امکان همگرايي سياسي است. تا زماني که انسانها براي عقيده و دين و ايدئولوژي، مبارزه و جهاد مي کنند، هرگز و هيچگاه از گفت – و – شنود دريافتي نخواهند داشت؛ زيرا مالکين حقيقت واحد هستند که مي خواهند آن را به زور به ديگران حقنه کنند. انکار حقيقت واحد و گرايش به همانديشي و جست – و - جو، تنها گذرگاهيست که ما را به ايجاد و دوام دمکراسي راه مي برد.

ديانت بر وابستگي و تابعيّت محض استوار است و شناخت اساسي کسب کردن از چنين وابستگي است که ما را به دريافت مسئله ي آزادي و « جدايي دين از حکومت » بيشتر مدد مي رساند. وابستگي و متابعت مطلق را ايمان مي گويند. مسئله ي تابعيّت و وابستگي فقط به دين، مختص نيست؛ بلکه ايدئولوژيها و تئوريهاي دانشگرايانه و نگرشهاي گوناگون فلسفي و سياسي و غيره را نيز در برمي گيرد. از اين رو، وقتي از ايمان و اعتقادات مطلق سخن مي رود منظور فقط دين نيست. ايمان، يک گرايش عمومي است که از مرزهاي دين فراتر مي رود. مسئله ي حکومت و سياست، دقيقا با همين دشواري روياروست که با ايمان داشتن هرگز نمي توان به آزادي رسيد. مومنان در ايمان داشتن، هيچگاه احساس دوگانگي ندارند؛ بلکه به اندازه اي در تار – و – پود اعتقادات خود عجين شده اند که خودشان را با دين يا ايدئولوژيشان يکي مي پندارند. آنها فرديّتي ندارند؛ زيرا فرديّتشان همان دين يا ايدئولوژييشان است.
وابستگي مطلق نه تنها، آزاديهاي فکري و فردي را انکار مي کند؛ بلکه آزادي احساسات و عواطف و دلبستگيهاي انسان را نيز نفي مي کند؛ بويژه احساسات و عواطفي که در دامنه هاي هنر و شعر و سينما و تئاتر و رقص و باله و موسيقي و امثالهم صورت مي بندند. آزادي را نبايستي فقط در يک دامنه خواست؛ بلکه « آزادي » را بايستي به طور مطلق خواست و به رسميّت شناخت. در اسلام، توحيد که همان عبوديّت « الّله » مي باشد، تسليم شدن محض به يک چيز مشخص و قالبيست. چنين وابستگي در احساسات و عواطف انسانها، بربريّت و توحش عاطفي را نيز ايجاد مي کند؛ زيرا کثرت گريز و کثرت ستيز است. دمکراسي بدون درهم کوبيدن وابستگيهاي مطلق هرگز پديدار نمي شود. پايه هاي دمکراسي را مي توان بر عواطف و گرايشها و احساسات و تفکّرات آزاد انسانها پي ريخت. به همين دليل، حکومت را نمي توان از دين جدا کرد؛ مگر آنکه پيشاپيش با سيطره يابي و اقتدار عاطفي و احساسي دين بر ذهنيّت و روان انسانها مبارزه ي سرسختانه اي را عملي کرده باشيم.

گسترش تفکّرات آزاد و هنرهاي زيبا و گرايشهاي فکري و فلسفي گوناگون و رنگارنگ باعث مي شوند که امکانهاي متنوع در اجتماع ايجاد شود و سياست، کم کم از لحاظ فکري از دين مستقل شود. ولي استبدادورزي عاطفي دين براي مدتهاي طولاني در ذهنيّت و روان انسانها دوام مي آورد و بزرگترين خطر براي فروپاشي و درهمکوبي آزادي و دمکراسي درست از همين شکاف نشات مي گيرد. حتّا ممکن است که تفکّر آزاد از نو در تحت حاکميّت استبداد عاطفي و احساسي انسان درآيد. تا زماني که نقش مخرّب چنين گرايشهاي عاطفي و احساسي شناخته و سنجيده و رسوا نشوند، جدايي دين از حکومت و سياستهاي کشوري در دامنه ي فانتزي بافي نيروهاي قدرتگرا باقي خواهد ماند و دوام قدرتورزي فقها و مراجع تقليد و آخوندها تضمين خواهد بود. از اين رو، مسئله ي « جدايي دين از حکومت » و سياستهاي کشوري فقط کار سياستمداران و سازمانها و گروههاي شعار دهنده ي سياسي نيست؛ بلکه بايستي زمينه و گستره ي بسيار وسيعي را ايجاد کرد که هنرهاي زيبا و شعر و داستان و تئاتر و موسيقي و نقاشي و کاريکاتور و رقص و بالت و سينما و اروتيک و مجسمه سازي و امثالهم بر شالوده ي تفکّر آزاد و تجربيات مستقيم و بي واسطه ي انسانها در تنوع و اختلاف، امکان عرضه و نفوذ پيدا کنند.

در اسلام، ايده ي امامت، يک تئوري است در باره ي قدرت سياسي که به فقها و مراجع تقليد و آخوندها و مجتهدان شيعه، امکان قدرتورزي در دامنه ي فراحکومتي بودن مي دهد. اين طبقه مي تواند در عمل، هر دولتي را که حقّانيّت خود را از مردم گرفته باشد در جا ريشه کن و ساقط کند. ما در تاريخ ايران، بويژه از دوران صفويّه تا امروز در کنار دولتهاي رسمي، يک ابردولت نامرئي [ فقها و مراجع تقليد و آخوندها ] نيز داشته ايم که قدرت سياسي عملا در دست آنها بوده است. ايرانزمين برغم وجود دولت رسمي هميشه تابع طبقه ي علما و فقها بوده است. در ايرانزمين تا امروز هرگز قانون اساسي وجود نداشته است؛ زيرا مردم ايران هيچگاه در مقام قانونگذار نقشي نداشته اند. فقط شريعت اسلام بوده است که تا امروز مناسبات اجتماعي و سياسي و فرهنگي و کشوري و جهاني ما را رقم زده است.


آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود: www.farhangshahr.com

***********************

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را
( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.



((( خبرچين)))
((( هميشك )))

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home