Sunday, May 11, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي



آريابرزن زاگرسي ( آلمان )
تاريخ نگارش: پنجم آوريل 2003 ميلادي


نگاهي به مسئله ي « جدايي دين از حکومت»

در اين جُستار مختصر، تلاش شده است که به يکي از مهمترين و ضروريترين معضلات ايرانزمين انديشيده شود. « دين [ وجدان خويشافريده ] » در فرهنگ ايراني همانا يافتن و جُستن زيبايي وجود خويش و پديدار کردن آن در واقعيّت است و حکومت نيز در فرهنگ ايراني همانا « فرمانروايي » است که با « دين [ وجدان خويشافريده ] » پيوند تنگاتنگ دارد و فعلا بحث من نيست. ولي من کوشيده ام که از بازشکافي تئوريک اين دو مقوله به دليل پيچيدگي فلسفي آن و سطحي نگري و نافرهيختگي ذهنيّت کثيري از روشنفکران ايراني در فهم آن، فعلا فاصله بگيرم و واقعيّت عريان و ملموس « دين و حکومت » را به بحث بگذارم؛ زيرا بيش از دو دهه است که شعار« جدايي دين از حکومت » در نوشته ها و سخنرانيها و مصاحبه هاي طيف کثيري از ايرانيان مطرح مي باشد؛ ولي هيچکس تا کنون در اين باره نينديشيده است که مسئله ي « جدايي دين از حکومت » در ايرانزمين، فقط يک مقوله ي ذهني و تئوريک نيست که با سرنگونگي ولايت مطلقه ي فقها و مراجع تقليد و متوليان اسلام و سپس گنجانيدن يک اصل در قانون اساسي کشور بتوان واقعيّت پذيري آن را اجرا و تضمين کرد. چنين باوري از يک ذهنيّت بسيار عامي و بدوي حکايت مي کند که هنوز عمق طاعون حکومت فقها را درنيافته است. مسئله، بسيار پيچيده تر و درهمتافته تر از آنست که بتوان با شعارهاي لوس و خُنک و فاقد استدلال از پس آن برآمد.

ما در ايرانزمين بر اساس آمارهاي تقريبي در حدود دويست تا سيصد هزار آخوند و فقيه و ملّا و مجتهد و امثالهم داريم. از روستاها گرفته تا شهرهاي بزرگ مي توان با انواع و اقسام رنگارنگ مساجد و هيئتها و تکيه ها و زيارتگاهها و مجتمعهاي مذهبي روبرو شد. ما در تقويم ساليانه خود با روزها و ماههايي رويارويم که با مراسم و اعياد مذهبي عجين هستند. ما با ميليونها ايراني روياروييم که « حاجي و کربلايي و مشهدي » خطاب مي شوند و چنين عناويني کم کم دارد حکم تيتلهاي دانشگاهي را پيدا مي کند که باعث احترام و کسب وجهه اجتماعي در نزد مردم محل و اطرافيان مي شود. مردم ما با مراسم و سنتها و آدابي زندگي مي کنند که به اعتقادات مذهبي آغشته است. در کليه ي اماکن عمومي و اتوبوسها و خيابانها و کوچه ها و قبرستانها و امثالهم مي توان سيماي شرايع را ديد. مردم ما در هر اقدام خانوادگي و محلّي که مي خواهند انجام دهند از يک طرف به دعا و جادو و جنبل و استخاره استناد مي کنند و از طرف ديگر، در مسئله ي ازدواج و ختنه و مرگ و مير و کفن و دفن و غيره به فتاوي آخوندها تکيه مي کنند. در مسئله ي آموزش و پرورش، مردم ما بيش از هر چيز به اعتقادات بزرگسالان و آنچه که تا کنون مرسوم بوده است و همچنين تعليم و تربيت اسلامي بها مي دهند. دامنه ي اين واقعيِتها را – صرفنظر از تلخ و ناگوار بودن يا پذيرش نمايش عرياني زندگي مردم ما – مي توان وسيعتر در پيش چشم خود داشت و بر شمار آنها افزود.


اکنون بازگرديم به آنچه که شعار روشنفکران ايراني – بدون در نظر گرفتن گرايشهاي عقيدتي آنها – است. آنها اصرار دارند که دين بايستي از حکومت جدا شود. ولي هيچکس نمي انديشد که اين شعار را پس از هزار و چهارصد سال خشونتهاي توحش مآبانه ي شمشير کشان اسلام بر ذهنيت و روان ايرانيان چگونه مي توان در مناسبات اجتماعي و فرهنگي جامعه ي ايراني اجرا و تثبيت و از آن نگاهباني کرد. جدا ساختن حکومت از دين، معنايش اينست که حکومت از نفوذ و اقتدار مراجع تقليد و فقهاي شرع اسلام براي هميشه و ابد بايستي مستقل شود. از ديدگاه مومنان به اسلام، چنين خواستي بدين معناست که دين بايستي منهدم و منسوخ شود. در اصل، پايه هاي حاکميّت ولايت مطلقه ي فقها و آخوندها و مراجع تقليد بايستي سر به نيست شود. براي مومناني که به وحدت عقيده، ايمان دارند و دين با سراسر هستي فردي و اجتماعي و جهاني و کائناتي و فراکائناتي به هم گره خورده است، هر گونه استقلالي بدشگون است و مکروه؛ زيرا با مستقل شدن حکومت از دين، سراسر دامنه هايي ( هنر – اقتصاد – فلسفه – حقوق و غيره ) که با انسان در ارتباط هستند نيز بايستي مستقل شوند.


آريابرزن زاگرسي
آدرس پست الکترونيکي نگارنده: azagrosi@yahoo.de
درج اين جُستار در مطبوعات و تارنماهاي اينترنتي بدون دخالت در متن در سراسر جهان، آزاد است.
از نامه هايي که مرا به تفکّر و بازانديشي و ژرفبيني بيانگيزانند، دلشاد مي شوم.
اين نوشته در تارنماي اينترنتي « فرهنگشهر » بايگاني مي شود: www.farhangshahr.com


ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا
( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم

((( هميشك )))


تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .
« بابک دوستدار»

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home