من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.
از آنطرف راه نیست !
بخش پایانی گفتگو با «علی میرفطروس » را ، که در نشریهء« تلاش » بچاپ رسیده است پی میگیریم.
- س - بنابراین « گفتگوی تمدن ها » هم نمی تواند راهگشای مسئله ای باشد ؟
« تمدن اسلامی » قرن هاست که مرده است و مردگان ،
امکان « گفت و گو » ندارند !
« میرفطروس » :
- کدام تمدن ؟ و کدام گفتگو ؟ « تمدن اسلامی » - اساسا" - یک مسئلهً تاریخی است در حالیکه تمدن غربی یک پدیدهً واقعی ، موجود و امروزی است -
( ضمن اینکه من اصلا" به چیزی به عنوان « تمدن اسلامی » معتقد نیستم ، همچنانکه « تمدن مسیحی » ، "علوم اسلامی" و" اقتصاد اسلامی" هم به نظرم نادرست میباشد.)
از این گذشته : پرسیدنی است که نمایندگان این « تمدن اسلامی » ، امروز چه کسانی هستند ؟ حکومت اسلامی عربستان سعودی ؟ حکومت اسلامی ایران ؟ حکومت طالبان ؟
یا حکومت صدام حسین ؟ از این گذشته ، حکومتی که با تعطیل و توقیف کردن ده ها روزنامه و نشریه ، حتا طاقت گفتگو با نیروهای « خودی » را ندارد !
چگونه میتواند با فرهنگ ها و تمدن غرب ( که از نظر رهبران جمهوری اسلامی همواره « استکباری » و « کفرُ » تلقی شده ) گفتگو نماید ؟
بطوریکه گفتیم : « تمدن اسلامی » یک مسئلهً تاریخی است و اینکه تنها در اسناد و افسانه های تاریخی میتوانند وجود داشته باشد .
بعبارت دیگر : « تمدن اسلامی » قرن هاست که مرده است و مردگان ، امکان « گفت و گو » ندارند !
- س - امروز در بحث فراگیر « ُسنت و مدرنیته » در جامعهً روشنفکری - سیاسی ما ،
بسیاری از مناسبات ساختاری و نهادهای اجتماعیایدار و ُسنتی جامعه از زاویهً نوگرایی و تجدد و با اتکاء به دستاوردهای کشورهای دموکرات غربی مورد بازبینی
و نقد قرار میگیرند. برخی از پرّوهشگران و همچنین شما به درستی این روش یعنی مقایسهً تطبیقی شرایط اجتماعی - تاریخی ایران با شرایط اجتماعی - تاریخی
در غرب بویرّه اروپا ، با تردید مینگرید. اما در عین حال بر ضرورت پذیرش و التزام به ارزش ها و دستاوردهای مدرن غرب ، نظیر دمکراسی ، آزادی های فردی
و اجتماعی ، حقوق برابر انسانها و ... تکیه بسیاردارید. پرسش ما این است که آیا میتوان ارزش ها و مناسباتی را که معلول و زادهً شرایط اجتماعی و تاریخی -
ُمُعینی هستند به جامعه ای منتقل نمود که از اساس وپایه با آن شرایط متفاوت است ؟
با توجه به اینکه در مقطع انقلاب مشروطه و توسط مشروطه خواهان و همچنین در دوران حکومت شاهان پهلوی ، تلاش برای انتقال نهادها و دستاوردهای غرب
با موفقیت قرین نگردید ، چه تضمینی وجود دارد که امروز در جامعه مان بار دیگر تاریخ تکرار نگردد.
ارزش ها و اصول کشورهای غربی و خصوصا" مُدرنیته را نمی توان به این یا آن کشور" منتقل " کرد.
- « میرفطروس » :
- مُدرنیته و جامعهً مدنی تنها مقداری ادبیات و جمله پردازی های زیبا نیست. بلکه - اساسا" - یک ذهنیت جدید است . یک ذهنیت تازه در برخورد با طبیعت و انسان.
این ذهنیت جدید ، یک شبه و یا دو - سه ساله پدید نمی آید بلکه منوط به آموزش و پرورش دراز مدت است.
با اینحال ، « مُدرنیته » با « مُدرنیسم » پیوند اساسی دارد ، اگر بتوان مدرنیسم را تجسم عینی و مادی تجدد دانست ، مُدرنیته - اما - تجسم ذهنی ، معنوی و فرهنگی آنست.
بنابراین : مُدرنیسم پایگاهی است برای رشد و پرورش مُدرنیته ، جامعهً برخوردار از مُدرنیته - لاجرم - مدرن نیز هست اما هر جامعهً مدرنی ، وتجدمُدرنیته نیست.
یکی از بدشانسی های عصر رضا شاه و محمد رضا شاه این بود که با وجود اقدامات اساسی در صنعتی ساختن و مُدرنیزه کردن جامعهً ایران فرصت این -
- « آموزش و پرورش دراز مدت » تحقق نیافت. خصلت فردی و اقتدار گرایانهً حکومت رضا شاه و محمد رضا شاه ، جنگ جهانی دوم و حملهً متفقین به ایران -
- و آشوب ها و آشفتگی های بعدی ، و خصوصا" پیدایش ایدئولورّی ها و سازمان های خون فشان انقلابی - که هیچ طرحی برای مهندسی اجتماعی نداشتند
بلکه با نهیلیسم ویرانسازشان همه چیز را در انقلاب و با انقلاب میدیدند و سرانجام : وقوع انقلاب اسلامی ، در واقع شمشیرهائی بودند که باعث انقطاع این -
- « آموزش و پرورش دراز مدت » و موجب عدم پیدایش این دهنیت جدید گردیدند.
ارزش ها و اصول کشورهای غربی و خصوصا" مُدرنیته را نمی توان به این یا آن کشور " منتقل " کرد ، اما اگر بپذیریم که عصر ما ، دیگر عصر جوامع بسته
و پراکندهً قرون وسطایی و حتی عصر جوامع قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم نیست بلکه به مثابهً « دهکدهً جهانی » است که در آن ، ارتباطات و تکنولورّی ها
نقشی کارساز و فرهنگ آفرین دارند ، آنگاه با توسل به « تئوری انتشار » در جامعه شناسی توسعه ، میتوان گفت که ما نیز با گذراندن حد معینی از توسعه
و تکامل اقتصادی - اجتماعی و خصوصا" صنعتی و سیاسی - فرهنگی میتوانیم ( یا میتوانستیم ) به مُدرنیته برسیم.
اشتباه رضا شاه یا محمد رضا شاه در این بود که به مشارکت واقعی مردم در تصمیم گیری های سیاسی - اجتماعی بی توجه بودند و همه چیز از " بالا " سازمان می یافت.
این امر باعث شد تا شکافی که بطور تاریخی بین دولت و ملت ( Etat-Nation ) وجود داشت ، در زمان رضا شاه و محمد رضا شاه نیز باقی بماند و ملت اقدامات
و اصلاحات دولت را از آن خویش نداند.
رضا شاه و محمد رضا شاه با ایجاد دادگستری و کوتاه کردن دست مُلا ها از عرصه های قضایی کشور و با تدوین و اجرای قوانین مترقی ( خصوصا" دربارهً حقوق زنان )
گام های مهمی در قانونمندی جامعه برداشتند اما بخاطر فاصلهً بین ملت و دولت و در غیاب یک طبقهً متوسط آگاه و علاقمند ، اصلاحات شان ،
ارزش و اهمیت اجتماعی لازم را نیافت ... و این چنین بود که در آستانهً رویدادهای سال 57 وقتی که شاه « صدای انقلاب مردم » را شنید ، طبقهً آگاه ، علاقمند
و متشکلی وجود نداشت تا از دستاوردهای ررّیم دفاع نماید. به عبارت دیگر : اگر بپذیریم که قانون خواهی ( به معنای محدود کردن اختیارات شاه و استقرار آزادی ) ،
ناسیونالیسم و ترقی خواهی ( تجدد ) سه محور اساسی آرمان های مشروطیت بودند ، میتوان گفت که رضا شاه و محمد رضا شاه با اهمیت دادن به توسعهً اقتصادی - اجتماعی
و صنعتی و با تاکید بر ناسیونالیسم ، از تحقق سومین آرمان جنبش مشروطیت ( یعنی توسعهً سیاسی و استقرار آزادی ) باز ماندند.
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا
( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
((( هميشك )))
تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home