شعر « براين كرانهْ خوف »
ايران آرا
از اين دين مردم فريب ريائي
««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»
««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
««««« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»»»»»
« علي ميرقطروس »
×××××
” در اين سكوت سترون
براين كرانهْ خوف
در اين فلات گل خون و ساقهْ زنجير
نه
اي صداي تواناي من
نمي مانم
و با تمام توان به خون نشستهْ تو
چنان كه ” فرخي ” و ” عشقي ”
به بين
هنوز از اين قتلگاه
مي خوانم
صداي خستهْ من رنگ ديگري دارد
صداي خستهْ من ؛ سرخ و تند و توفاني است
صداي خستهْ من آن عقاب را ماند
كه روي قلهْ شبكير بال مي كوبد
و نيزه هاي تفتهْ فريادش
روي مدار آتيه و انقلاب مي چرخد. ”
( پاره اي از شعر ” بر اين كرانهْ خوف ” ) « از مجموعهْ آوازهاي بند »
««« سعيد سلطانپور »»»
×××××
هميشك و خبرچين يادتان نرود.
((( هميشك )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home