Sunday, September 29, 2002

بياد داشته باشيم...



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»




تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»
« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

در اين ” زمستان بي برگي ” و در اين ” گرداب تاريخي ” ( كه همهْ جان و جهان ما را مي بلعد ) بايد همهْ اين گذشتهْ تاريخي را بياد داشته باشيم ...
بايد گفت و تكرار كرد كه ما ؛ ملتٌ ” بي ريشه ”اي نبوده و نيستيم بلكه ريشه در اعماق تاريخ و تمدن بشري داريم. بايد گفت و تكرار كرد كه در كشاكش هاي تاريخي ؛
آنچه ايران را پايدار نگهداشته ؛ اسلام نبود ؛ بلكه اين ؛ زبان و فرهنگ و ادب پارسي بود... متآسفانه ؛ برخورد بيگانه وار روشنفكران ما به تاريخ و تمدن و فرهنگ
” ايران ” ؛ آنچنان بود كه يا سخني در اين باره نگفتند و يا اين گذشتهْ تاريخي را تا حد ” تاريخ صحراي كربلا ” تنزٌل دادند.

با اين توضيح ’گذرا و شتابزده ؛ فكر ميكنم - الاٌن - بتوان به سئوال اصلي شما ؛ جواب داد. به راستي ! با وجود آنهمه فرهنگ و فلسفه و پيشرفت علم و دانش ؛
چرا جامعهْ ما به اين بقول شما ” فلاكت تاريخي ” رسيده است ؟ .بسياري از ’محققان ؛ اين ” عقبگرد تاريخي ” را ناشي از يك ” تقدير تاريخي ” ( و بدتر از آن )
ناشي از ” خصلت غير عقلي ايرانيان ” دانسته و اين ” عقب ماندگي تاريخي ” را مسئله اي ” وجودي ” ( انتولوژيك ) بشمار آورده اند و اصلآ به علل ” تاريخي ”
يا ” جامعه شناسانه ” ( سوسيولوژيك ) توجهي نكرده اند.

شما ميدانيد كه فلسفه و علم و ادبيات و سياست ؛ پديده هائي هستند حاصل ” شهر ” و ” شهرنشيني ” ؛ لذا هرگاه و هر ’كجا كه به مناسبات شهر و شهرنشيني حمله شد ؛
به فلسفه و علم و دانش سياسي نيز آسيب هاي جدٌي وارد شد. فكر ميكنم “ رنه گروسه ” ( ’محقق نامدار فرانسوي ) است كه ” ايران ” را به ” چهارراه حوادث ”
تشبيه كرده است. همانطوريكه در جاي ديگر گفتم : ” ايران ” بخاطر موقعيت جغرافيائي و سياسي خود - همواره - عرصهْ هجوم ها و حملات اقوام گوناگون بوده است.
اين اقوام مهاجم ( عمومآ ) از نظر اقتصادي - اجتماعي و فرهنگي ؛ بسيار عقب تر از جامعهْ ” ايران ” بودند ؛ لذا هر يك از اين هجوم ها ؛ سازمان هاي اجتماعي ؛
شبكه هاي توليدي و اساسآ سير طبيعي تكامل اجتماعي ” ايران ” را دچار توقٌف و انحطاط ساخت.

اينكه « فردوسي » در ( شاهنامه ) نگاه نگرانش هميشه بسوي شمال شرقي ” ايران ” است و - اساسآ - « توران » ( سرزمين « انيران » )
را همين ناحيه ميداند براي اينست كه بيشتر حملات و هجوم هاي ويرانگر به ” ايران ” ؛ از شمال شرقي ( دقيقآ از بالاي سر نيشابور و سمرقند و بخارا )
صورت گرفته است. قبايل و عشاير چادرنشين ” تركمن ” ( در صحراي ’غزٌ ؛ قره قوم ؛ قزل قوم و ... ) بر اساس نياز اقتصادي و خوي شباني خود ؛
مراتع و چراگاه را منبع هستي و عامل حيات خود ميدانستند ؛ از اين رو ؛ به جستجوي چراگاه هاي جديد ؛ در حمله به ” ايران ” ؛
طبيعتآ شهرها و مظاهر فرهنگي را ويران ميكردند بطوريكه مثلآ در حملهْ ’تركان ” ’غزٌ ” به ” كرمان ” ( در سال 1180 ميلادي ) بقول مؤلف « تاريخ كرمان »:

««« ” ’غزٌان هركجا ناحيتي معمور يافتند يا خطهْ مسكون ديدند ؛ آثار آن ؛ نابود ساختند تا كار بجائي رسيد كه كرمان
( كه از فرط راحت و كثرت نعمت با ’سغد و سمرقند ؛ لاف زيادي ميزد ) در خرابي ؛ ديار لوط گرديد ... جاده هاي كاروان رو به سبب اضطراب ؛ بسته شد ...
صد هزار آدمي در پنجه و چنگال نكال ( شكنجه ) افتادند و مردم از فرط گرسنگي و قحطي ؛ هسته هاي خرما را آرد كرده ؛ ميخورند و سپس سفره هاي چرمين ’كهنه
و دلوهاي دريده را مي سوختند و مي خوردند »»»

عواقب شوم حملات و هجوم هاي اقوام ” تركمن ” و ( ’مغول ) به شهرهاي بزرگي مانند نيشابور ؛ ’بخارا ؛ سمرقند ؛ مرو ... را بياد داريم.
هر يك از اين شهرها ( خصوصآ نيشابور و سمرقند و بخارا و خوارزم ) در قرون وسطي’ از مراكز ’مهم علم و فلسفه و دانش بود
و مناسبات شهري در آن ها ؛ رونق فراوان داشت. يكي از ايران شناسان معروف در تحقيق خود نشان داده كه در طول تاريخ ” ايران ” بعداز اسلام ؛
شهري مانند « نيشابور » بيش از 80 بار مورد هجوم و ويراني قرار گرفت و مهاجمان چادر نشين - هربار -
«« در آن ؛ جو كاشتند ؛ بطوريكه اثري از عمارات آن شهر ؛ باقي نماند ... »»
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد ؛

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home