Wednesday, September 25, 2002

« تداوٌم حافظهْ تاريخي جامعه »



ايران آرا



من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي

««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»



تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .


««« آنچنان به ” ايران ” علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب ” خاك ايران ” ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ” »»»

« ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.»


گفتگو با « علي ميرقطروس » و « ديدگاه ها »ي او را دنبال ميكنيم :
بخش هاي قبلي اين گفتگو را حتمآ مطالعه بفرمائيد

س - ولي ميدانيد كه بعداز استيلاي اعراب و اسلام ؛ زبان نويسندگان ما - عمومآ - زبان عربي بود ؛ اين مسئله با آنچه كه شما دربارهْ
« مقاومت فرهنگي » و « حفظ زبان » و « تداوٌم حافظهْ تاريخي جامعه » گفته ايد متناقض است ...

ج - سخن شما ؛ حاوي بخشي از واقعيت است نه تمام آن. اعراب مسلمان با حمته به ” ايران ” كوشيدند هم شكل حكومتي ” ايران ” را عوض كنند
و هم باورها و اعتقادات ملي و مذهبي مردم را تغير دهند و هم - خصوصآ - زبان عربي را جايگزين زبان فارسي كنند.
شما ميدانيد كه ملت ها در كشاكش هاي مختلف تاريخي ؛ خود را به يك ” شكل ” ابراز نمي كنند.حضور يك ملٌت در مقاطع دشوار تاريخي ميتواندبه شكل هاي مختلف
و ظريفي تجٌلي نمايد. وقتي عرب ها ؛ آثار مكتوب و ” دانشنامه ”هاي ” ايرانيان ” را به آب ريختند و يا در آتش سوزاندند و وقتي روشنفكران ” ايراني ”
از بكارگيري خط و زبان پهلوي ؛ ممنوع شدند و مجبور به استفادهْ از زبان عربي ( كوفي ) شدند ؛ براي آنكه در يك انزواي فرهنگي نپوسند و نابود نشوند ؛
جهت بيان وجودي خويش ؛ متون فارسي ( پهلوي ) و يوناني را به عربي ترجمه كردند. مثلآ « ابن ’مقفع » زندگي نامهْ ««« مزدك »»» را نوشت
و آثار ” ارسطو ” و ” پورفير ” ( فيلسوف خردگراي مكتب اسكندريه ) را از پهلوي به عربي درآورد.
بعدها - با صبوري ها و ظرافت هاي بسيار ؛ خطوط تعليق و نستعليق و شكستهْ نستعليق را بوجود آوردند كه تقريبآ به خطوط اوستائي و پهلوي شباهت داشت...

وقتي چنگ « نكيسا »ها را شكستند و صداي « باربد »ها را خاموش كردند و رقص و موسيقي و نقاشي و پيكرسازي را حرام دانستند ؛
اين ملتٌ ؛ تمام ظرافت ها و ظرفيت هاي هنرمندانهْ خود را در رنگهاي رعناي كاشي كاري ها و ’گنبدها و بناهاي تاريخي و در خطوط خروشان مينياتورهاي ” ايراني ”
ريخت ؛ يعني : ««« بيان انديشه در خط و رنگ »»».
اينهمه رنگهاي رعنا و سخنگو ( كه كاشي كاري هاي مساجد و بناهاي به اصطلاح ” اسلامي ” را ’پر كرده است ) ؛ اينهمه قالي ها وقلمدان ها
و نقاشي هاي خوش نگار ( كه بنام ” هنر اسلامي ” قلمداد ميشوند ! ) همه و همه ؛ تجلي رقص و موسيقي و نقٌاشي است در فرهنگ ايراني بعداز اسلام ؛
و بعد ؛ شعر فارسي كه چه در زبان ( وزن ) و چه در كلام تصويري ؛ آينه دار همهْ اين رقصها و خروشها و ’خنياگري هاست :
×××××
آمد بهار جانها ! اي شاخ تر به رقص آ !
چون يوسف اندر آمد ؛ مصر و شكر به رقص آ !
از پا و سر ’بريدي ؛ بي پا و سر به رقص آ !
يوسف ز چاه آمد ؛ اي بي هنر به رقص آ !
اندر بهار ’حسنش ؛ شاخ و شجر به رقص آ !
×××××
صورتگر نقٌاشم ؛ هر لحظه ’بتي سازم
وانگه همه ’بت ها را در پيش تو اندازم
صد نقش برانگيزم ؛ با روح در آميزم
چون نقش ترا بينم ؛ در آتشش اندازم
×××××
مي بده ! مي بستان ! دست بزن ! پاي بكوب !
بخرابات نه از بهر نماز آمده اي
×××××

” زبان رسمي ” در دربار ’خلفاء و حكمرانان اسلامي ؛ عربي بود ؛ پس بسيار طبيعي است كه مورخين و نويسندگان و دبيران ” ايراني ” در دستگاه هاي حكومتي
به عربي بنويسند و سخن بگويند. با اين حال بايد گفت كه زبان عربي - اساسآ - زبان الهيٌات و مذهب بود
و زبان جاري مردم و خصوصآ زبان فرهنگ و ادب ؛ همچنان فارسي باقي ماند.

حقيقت اينست كه ” زبان ” ( و فرهنگ ) مانند يك موجود زنده ؛ ويژگي ها و طبيعت خاص خودش را دارد. تا زماني كه تمايل يا همخواني ذاتي فرهنگي نباشد ؛
هيچ زبان و فرهنگي را نمي توان از ميان ’برد و زبان و فرهنگ ديگري را جايگزين آن كرد ؛ در اين مورد - البته - كوشش ها و هوشياري هاي نگهبانان
زبان و فرهنگ ( يعني شاعران و متفكران جامعه )بسيار بسيار ’مهم است : جانشينان اسكندر در ” ايران ” ؛ كنند. اعراب مسلمان هم چنين كردند
( نمونهْ جديد آن ؛ كوشش نا فرجام هفتاد سالهْ روس ها در از ميان بردن خط و زبان فارسي در تاجيكستان و جايگزين كردن ” خط سيربليك ” و زبان روسي است ).
بياد داشته باشيم كه كشورهاي متمدني مانند ” مصر ” و ” سوريه ” پس از سلطهْ اسلام ؛ زبان شان را از دست دادند ؛
در اروپا ( فرانسه ) نيز متفكراني بودند كه هزار سال به زباني غير از زبان خود مي نوشتند و مي سرودند.
زبان و فرهنگ ” ايراني ” ؛ اگر چه در فضائي آ اسلامي ” روئيد ؛ امٌا - همچنان - « ايراني » باقي ماند...
برگرفته از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
فردا ادامهْ اين گفتگو را دنبال خواهيم كرد.با ما باشيد ؛

هميشك و خبرچين يادتان نرود.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home