Sunday, January 08, 2006

با دروغ و دَغل می گذرد جهان...


تاريخ رشـد و گـسترش اســلام را نمی توان فـهـمـيـد مگـر اينکـه ابتـداء
خصلـت خـشـن، تــنـد، مــهــاجــم و مــتــجــاوز آنـرا بشنـاسيـم.
::. مـيـرفـطـروس .::


~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


دو خصلت است كه حد و نهايتى ندارد، وقاحت و حماقت، وقاحت بى حد را آخوندها دارند و حماقت بى حد را پيروان ايشان!؟


~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

نه زمان را درد کسی است، نه کسی را درد زمان...

عقل به تبعيدگاه رفته و ابتذال به ميدان آمده ، فقر و جنگ و بي‌عدالتي، َامان همه را بريده و ,طالبان‌ نفت و دلار, ــ مدعّيان‌ صاحب اختياری جهان ــ هر اسبی که دارند مي‌تازند.
شيخ مکّار و شاه‌ تبه کاری که درون‌ هر کدام‌ ما است ــ هَمپای گرانی و سرما، بيداد می کند.
تاجرپيشگی و فزون‌طلبی به آرمان‌خواهی و فداکاری که اينک دل آزار شده ! قاه قاه می خندد.
هر کس به گرد ,جَمکران, خويش مي‌چرخد و در حال ,ورد خواندن, هم به بغل دستي‌اش نارو می زند يا پشت سرش صفحه می گذارد.
هرکسی فقط به فکر اين است که خرش را از پُل بگذراند، ساز خودش را بزند و چهچه بلبل سر دهد!
,دوبهم‌زنی, و دوروئي، مُد روز شده، هيچ‌کس با هيچ‌کس رو راست نيست.
به الکی خوشی و روزمرّگی ـ و نيز، به ,غم های پوچ و حقير, خو کرده‌ايم.
خودخواهي، راه را بر مهر و وفا بسته و در اين سراي‌ بى کسي، کسی به در نمي‌زند.
چهره‌ آبی عشق پيدا نيست، اما هر روز و هر شب ليچار مي‌گوئيم و ,مخلصم, و ,چاکرم, و ,عزيزم عزيزم, می شنويم. گوئی همه با هميم و تنهائيم.
ز منجنيق‌ فلک سنگ فتنه مي‌بارد امّا، نه زمان را درد کسی است، نه کسی را درد زمان...
همنشين بهار - 16 دی 1384 [+]ادامــه متن کامل
~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home