من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي
ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.
تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .
(2)اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس
مجادله دربارهْ قرآن ؛ كفر است !
بطوريكه گفتيم : براي محمد ؛ قرآن كتابي بود كه علوم اولين و آخرين در آن مندرج است ( لا’ رطبء و لا’ يابسء الا’ في كتاب ء ’مبين ) ــ»
--» يعني = هيچ تر و خشكي نيست كه در قرآن نباشد ! --» ( سورهْ انعام - آيهْ 59 ).
اين اعتقاد باعث ميشد تا مسلمانان به جز قرآن ؛ هر كتاب ديگري را فاقد ارزش بدانند
و به آثار علمي و ذخائر فرهنگي ملل ديگر ؛ به دبدهْ عناد و دشمني بنگرند.
با اين اعتقاد بود كه اعراب مسلمان پس از حملهْ و تصرف كشور هاي متمدن ؛ بي درنگ بسوختن و نابود كردن ذخائر علمي و فرهنگي ملل مغلوب پرداختند
بطوريكه در فتح مصر « عمروبن عاص » ( فاتح مصر ) راجع به كتاب هاي گرانبهاي كتابخانه هاي اسكندريه از « ’عمرٌ » كسب تكليف كرد ؛
« ’عمر » جواب نوشت : “ اگر در آن كتاب ها مطالبي موافق كتاب خدا ( قرآن ) است ؛ با وجود آن ( = قرآن ) ؛ ما را از اين كتاب ها استغناء حاصل است ؛
و اگر در آنها چيزي بر خلاف كتاب خداست ؛ حاجتي به آنها نيست ؛ پس به نابود كردن آن كتابها ؛ اقدام ’كن ! “ .
به محض وصول اين دستور ؛ « عمرو عاص » محصول تمدن و فرهنگ چند هزار سالهْ يك ملت باستاني را به “ تون “ ( آتشدان ) حمٌام ها افكند ؛
آنچنانكه مدت 6 ماه حمٌام هاي مصر از سوختن اين كتاب ها ؛ گرم ميشد ! . --» ( تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي - ص 33 ).
پس از فتح « ايران » نيز « سعدبن ابي وقاص » در مورد كتاب ها و رسالات كتابخانه هاي « ايران » از « ’عمر » دستور خواست ؛
« ’عمر » به او نوشت : “ آنها را در آب افكن !!! “ - ... زيرا « ’عمر » نيز معتقد بود كه با مجود قرآن ؛ مسلمين را بهيچ كتاب ديگري احتياج نيست !!! .
بدين ترتيب روشن ميشود كه - « ’عمر » نيز - كه خليفه اي خشن و آدمي عميقا“ سطحي اما بسيار متدٌين و مسلمان بود -
-- همان سياست « حضرت محمد » را در مخالفت با ’كتب و فرهنگ ملل بيگانه اجراء ميكرد. او ( ’عمر ) نيز - مانند پيغمبر -
-- نسبت به قرآن و آموزش آن شديدا“ سختگير بود و مخالفان و معترضين به اسلام و قرآن از شكنجه و آزار او در “ امان “ نبودند بطوريكه :
“ در زمان « ’عمر » ؛ مردي بنام « ضبيع » بمدينه آمده بود و از « متشابهات » قرآن مي پرسيد.
« ’عمر » كس فرستاد او را بياوردند ؛ مقداري چوب خرما حاضر كرده بود ؛ وقتي مرد بيامد ؛ « ’عمر » چوبي برگرفت و او را بزد --
-- آنچنانكه سرش خونين شد . مرد گفت : “ بس است ! آنچه در سر من بود ؛ بيرون برفت “ ! --»
--» ( بستان العارفين - به نقل از : نهج الفصاخه - ص 82 - مقدمهْ مترجم ).
--------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. » .
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
((( خبرچين)))
((( هميشك )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home