Wednesday, January 15, 2003

من ايرانيم آرمانم رهائي
از اين دين مردم فريب ريائي


ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند.

تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .

(2)اسلام شناسي
پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ”
علي ميرفطروس

شك و ترديد در پيغمبري “ حضرت محمد “
« طبري » دربارهْ صلح « ’حديبيٌه » و شك و ترديد « ’عمر » در پيغمبري « محمد » مينويسد :
« “ ياران پيغمبر چون ديدند كه كار صلح و بازگشت افتاد و پيغمبر ؛ بسيار تحمٌل كرد ؛ سخت آشفته شدند و چيزي نمانده بود كه به خطر كفر افتند “. »
’عمر بن خطاب برجست و پيش ابوبكر رفت و گفت : “ اي ابوبكر مگر او ( محمد ) پيغمبر خدا نيست ؟ ”
ابوبكر گفت : ” اي ’عمر ! ’مطيع وي باش ! من شهادت ميدهم كه او پيغمبر خدا است ” .
آنگاه « ’عمر » پيش پيغمبر آمد و گفت : “ مگر تو پيغمبر خدا نيستي ؟ “
پيغمبر گفت : “ چرا ! من بنده و فرستاده خدايم و خلاف فرمان وي نكنم ... ” ---» ( تاريخ طبري - ج 3 - ص 1122 و 1123 و 1124 )

مؤلف « تاريخ سياسي اسلام » - بروشني - تآكيد ميكند :
« ” ’عمر “ پيش از مرگ حضرت محمد ؛ پيغمبر را به جنون و هذيان متهم ساخت و در پيغمبري محمد شك كرد بطوريكه در صلح “ حديبٌيه “ گفت :
“ شككت’ في نبوة محمد قطٌ ’كشكي يوم الحد’يبيٌه “ . --» ( تاريخ سياسي اسلام - نعمت الله قاضي - ص 123 )

بيعت ؛ حضرت علي و ابوبكر (؟)

مؤلف “ اسلامشناسي ” از تاريخ طبري ( ج 4 - ص 1336 ) و فرق الشيعهْ نوبختي ( ص 43 ) نقل ميكند :
« پس از بيعت علي با ابوبكر ؛ او ( ابوبكر ) سه روز پيابي از مردم خواست كه اگر از بيعت خود ناراضي هستند ؛ ميتوانند بيعت خود را با او برهم بزنند.
علي در مسجد از جاي خود بلند شد و خطاب به ابوبكر گفت : ” ما بيعت خود را با تو فسخ نمي كنيم و اين كار را نخواهيم كرد زيرا :
رسول خدا ترا در كار دين و امامت بر ما - در نماز - ’مقدٌم داشت ؛ پس كيست كه بتواند ترا در ادارهْ امور دنياي ما باز دارد و واپس اندازد ؟ “ . »

« خوداري 40 روزه حضرت علي براي بيعت با ابوبكر - اساسا“ - بخاطر زنش ( فاطمه ) بود كه در مورد تصرف زمين هاي “ فدك “ با ابوبكر اختلاف داشت »

حضرت علي بر شايستگي و برتري ابوبكر بر خلافت تآكيد ميكند .
طبري مينويسد :
« “ علي برخاست و چنانكه بايد حمد و ثناي خدا كرد. آنگاه ( خطاب به “ ابوبكر “ ) گفت :
“ باز ماندن ما از بيعت تو از اينرو نيست كه فضل ( برتري ) ترا انكار كنيم يا خيري ( يعني خلافت ) را كه خدا سوي تو رانده به ديدهْ حسد مينگريم ؛
ولي ما را در اين كار حقي بود كه ما را ناديده گرفتيد “ .
و چون علي ساكت شد ؛ ابوبكر ... گفت : “ بخدا خويشاوندان پيغمبر خدا را زا رعايت خويشامندان خود بيشتر دوست دارم ؛
دربارهْ ( مصادرهْ ) اين اموال ( يعني اراضي فدك ) كه ميان من و شما اختلاف است ؛ نيٌت خير داشتم ( زيرا ) شنيدم كه پيغمبر خدا ميگفت :
“ از ما ارث نمي برند “ . پس از آن علي برخاست و از حق و فضيلت و سابقهْ ابوبكر سخن آورد و پيش رفت و با او بيعت كرد ...
ابوسفيان به علي گفت : “ چرا اين كار ( خلافت ) در كوچكترين طايفهْ قريش باشد ؛ بخدا اگر بخواهي ؛ مدينه را بر ضد وي ( ابوبكر ) از اسب و مرد ’پر ميكنم “.
اما علي گفت : “ اي ابوسفيان ! ابوبكر شايستهْ اين كار ( خلافت ) بود “ . --» ( تاريخ طبري - ج 4 - ص 1335 - 1336 )

با توجه به يكي از اساسي ترين اعتقادات شيعه ( يعني : “ ولايت “ و انتخاب علي به جانشيني پيغمبر در غدير ’خم )
و با توجه به اينكه محققان شيعه بر پايگاه مردمي حضرت علي تاكيد ميكنند ؛ راْي دادن تنها هفت يا ده نفر از ياران پيغمبر به علي ؛
ضمن اينكه جانشيني علي در “ غدير ’خم “ را - اساسا“ - تكذيب ميكند در عين حال : نشان دهندهْ فقدان پايگاه اجتماعي حضرت علي در ميان مردم ميباشد.
“ يعقوبي “ ( در صفحهْ 524 كتاب تاريخ يعقوبي ) - حتا - اسامي اين 10 نفر را - يك به يك - ذكر كرده است .

عكس خود را ديد در مي زاهد كوتاه بين /// ’تهمت آلوده داماني به جام باده نيست ! « صائب تبريزي »
--------------------------
« بابك دوستدار »
ادامهْ مروري بر گزيده هائي از كتاب « پندار يك ” نقد ”و نقد يك ” پندار ” » را فردا دنبال خواهيم كرد .
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ” « پايدار وپيروز باشيد. »

ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.


((( خبرچين)))
((( هميشك )))

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home