مـــن ايــــرانـــيـــم آرمــــانـــم رهــــائــــي ازايـــن ديـــن مــردم فـــــــريـــب ريـــــائــــــي « مــــزدک » |
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم ، و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
« بــابـــک دوســــتـــدار »
::::::::::::::::::::::::::::::::::::
تـاريــخ ، آگــاهـــی مــلـّی ، ايــدئــولــوژی و انـقــلاب اســلامــی
گـفـتــگو بـا عــلــی مــيــرفــطــروس
تلاش ـ گفتگوهای شما در بارة تاريخ ايران ـ خصوصاً تاريخ معاصرايران ـ ازيکطرف با استقبال فراوان روبرو شده و از طرف ديگر : هرازگاهی ـ و از جمله بدنبال انتشار مصاحبه های شما در شماره های اخير " تلاش " ـ باعث انتشار موج نقدهائی عليه نظراتتان شده است خصوصاً بخاطر دفاع شما از دوران رضاشاه و محمدرضاشاه بعنوان " درخشان ترين دوران تاريخ معاصر ايران " . آيا آنگونه که " دوستان نقّاد" برداشت کرده اند ، اين دفاع در همة زمينه هاست ؟ آيا اصولاً تأکيد برروی ضعف ها يا قوّت ها ی شخصيت های تاريخی بمنزلة تخطئه يا دفاع همه جانبه از آنهاست ؟
ميرفطروس ـ من فکر می کنم که " موج نقد " هائی که به آن اشاره کرده ايد ، اصلاً " موج " نيستند بلکه " گرداب " اند که سالهاست افرادی را در خودش غرقه کرده است ، بهمين جهت من از چاپ و انتشار آنگونه " نقد " ها تشکر و سپاسگزاری کرده ام ، بقول " عطار " :
يکی پرسيد از آن شوريده ايّام /// که تو چه دوست داری ؟ گفت : دشنام
که هر چيزی که ديگر می دهندم /// بجز دشنام ، منّت می نَهندَم 4
سانسور ، سرکوب ، پرونده سازی و متهم کردن دگرانديشان ، اصولاً مهم ترين سلاح افراد نابردبار در مواجهه با اسناد و استدلال است . کارل پوپر بياد می آورد که يک عضو جوان حزب ناسيونال سوسياليست آلمان به وی گفته بود :
" ببينم ! می خواهی بحث کنی ؟ ! من بحث نمی کنم . من ، شليک می کنم ! " 5
بنابراين در بارة شليک آن " نقد" ها ، دروغ ها و دشنام ها چه می توان گفت ؟ آنچه که در بارة رضاشاه و محمدرضاشاه گفته ام حاصل مطالعات من است بی آنکه در قطعيّت يا قبولش از طرف ديگران ، اصراری داشته باشم زيرا که معتقدم داوری قطعی و نهائی در بارة اين دوران هنوز زود است زيرا که بسياری از " قهرمانان " و " ضد قهرمانانِ " آن هنوز زنده اند ، امّا پرسيدنی است : افرادی که تمام " کارنامه " ی فکري شان چيزی جز افزودن چند فحش و دشنام تازه به " فرهنگ سياسی " اين آب و خاک نيست و يا کسانی که ديروز حتّی خشتی برای مهندسی اجتماعی يا نوسازی جامعة ما نگذاشته اند و در عملکردهای سياسی ـ مطبوعاتی خويش نيز هيچگاه آزاده و دموکرات نبوده اند ، امروز چگونه می توانند طلبکار " رضاشاه يا محمد رضا شاه ديکتاتور " باشند ؟
اخيراً فرد ـ يا افرادی ـ در مقالة کشّافی ( که به کيفر خواست دادگاه های استالينی يا اسلامی شباهت دارد و بهمين جهت پيشاپيش حق هرگونه پاسخ و يا دفاع مشروع و مدنی را از " متهم " سلب کرده اند ! ) مرا مورد انتقاد و اتهام شديد قرار داده که گفته ام :
" رضاشاه ، بيش و پيش از آنکه از طريق سرنيزة سربازانش به حکومت و قدرت برسد ، از طريق حمايت های ملّی و مردمی و خصوصاً با پشتيبانی عموم رهبران و روشنفکران ترقيخواه آن عصر مانند سيداحمد کسروی ، عارف قزوينی ، محمد علی فروغی ، سليمان ميرزا اسکندری ( رهبر حزب سوسياليست )تقی زاده ، علی اکبر سياسی ، محمود افشار ، ابراهيم پورداود . . . و محمدتقی بهار بقدرت رسيد " . 6
منتقد محترم اين سخن را " ادعای حيرت آور " ناميده و با استناد به گفته های محمد تقی بهار ( که ربطی به دوران مورد بحث ما ندارد بلکه مربوط به " دورة دوّم " حيات سياسی رضا شاه است ) کوشيده تا اين " ادعای حيرت آور " را نفی و انکار نمايد در حاليکه نگاهی کوتاه به مقدمه و صفحات مختلف کتاب بهار ، نادرستی های کلام منتقد را برملا می کند .
محمدتقی بهار با تأکيد بر شرايط آشفتة سياسی و اوضاع فلاکت بار اقتصادی و خصوصاً فقدان امنيّت اجتماعیِ آنروز ايران و با يادآوری و انتقاد از تنّزه طلبی های " رجال وجيه الملّه " می نويسد :
" من از آن واقعة هرج و مرج مملکت ( بعد از جنگ جهانی اوّل ) . . . که هر دو ماه ، دولتی به روی کار می آمد و می افتاد ، و حزب بازی و فحاشی و تهمت و ناسزاگوئیِ مخالفان مطلقِ هر چيز و هرکس ، رواج کاملی يافته بود و نتيجه اش ، ضعف حکومت مرکزی و قوّت يافتن راهزنان و ياغيان در اقصای کشور و هزاران مفاسد ديگر بود . . . از آن اوقات حس کردم و ( در اين حس خود ) تنها نبودم که ، مملکت با اين وضع علی التحقيق رو به ويرانی خواهد رفت . . . معتقد شدم و در جريدة " نوبهار " مکرّر نوشتم که بايد يک حکومت مقتدر به روی کار آيد . . . بايد حکومت مُشت و عدالت را که متکی به قانون و فضليت باشد رواج داد . . . ديکتاتور يا يک حکومت قوی يا هر چه . . . در اين فکر من تنها نبودم . اين فکر طبقة با فکر و آشنا به وضعيّات آن روز بود ، همه ، اين را می خواستند تا آنکه رضاخان پهلوی پيداشد و من به مردِ تازه رسيده و شجاع و پرطاقت ، اعتقادی شديد پيدا کردم . . . 7 "
باينحال ، منتقد بسيار دانشمند ديگری اصرار دارد تا " کشف " کند :
" بخلاف ادعای آقای ميرفطروس ، رضاخان نه محصول شرايط عينی و ذهنی جامعة ايران بود و نه فرزند زمان خود ، بلکه فرزند نيروی مزدور قزاق بود ، فرزند لياخوف ها ، فرزند دولت و ارتش انگلستان و ژنرال آيرونسايد بود " . ! ! !
درمورد حمايت احزاب ترقيخواهی چون حزب سوسياليست از سردار سپه ( رضا شاه بعدی ) کافی است اشاره کنيم که طی جلسه ای با حضور سردار سپه ، سيد محمدصادق طباطبائی ، سليمان ميرزا اسکندری ( رهبر حزب سوسياليست ) ، خدايار خان ، ميرزا کريم خان رشتی ، امان الله اردلان و گروهی ديگر از چپ گرايان ، قراردادی مشتمل بر 12 ماده به امضاء شش نفر اعضای حاضر در جلسه رسيد . به موجب اين"عهدنامه " ، سوسياليست ها موظف شدند موجبات رئيس الوزرائی " سردارسپه " ( رضاشاه ) را فراهم سازند .8 در برابر اين حمايت سوسياليست ها بود که " سردار سپه " پس از رسيدن به رئيس الوزرائی ، مسئوليت وزارت معارف را به سليمان ميرزا اسکندری بخشيد و به هريک از اعضاء آن جلسة شش نفره ، پست ها و مسئوليت های مهمی داد .
اساساً يکی از بدبختی های جامعة سياسی و روشنفکری ما اين بوده و هست که فرد يا افرادی ـ در اسارت " ايدئولوژی های خطا ناپذير " ! کوشش کرده اند که به شيوه ای گُزينشی ، جملات و رواياتی را " انتخاب " کنند تا با قد و قوارة ذهنيّت شان سازگار باشند . در اشاره به چنين سبک و سياقی است که " هگل " ـ در توصيف طنز آميز چنين افرادی گفته است : " رويدادهای تاريخی با ذهنيّت من ، خوانائی ندارند ! پس ، بدا بحال رويدادها ! "
منتقد ديگری " افاضه " فرموده اند :
" مُخرّب تر از نويسنده هائی مانند صادق هدايت و سعيد سيرجانی ، تاريخ نگاران و محققّينی هستند که با ارائهً فاکت های به اصطلاح علمی و " واقعيت " های تاريخی ، لاطائلات به خورد مردم می دهند . از نمونه های برجستة اين تحريف گران ، عبدالحسين زرين کوب و ديگری علی ميرفطروس است "
همين منتقد با نازک طبعی و دشنام های فراوان در يک مقالة دو سه صفحه ای " کشف " کرده اند که :
" ايرانيان ، لبريزند از خودپسندی . يک ايرانی شايد کمتر از هر فرد ديگری در روی زمين حاضر است در راه منافع کشور خود ، قدمی بردارد . . . ايرانيان ابداً کمکی به ترقی علم و دانش ننموده اند . . . و نقد همة مسائل مطرح شده در " دوقرن سکوت "( دکتر عبدالحسين زرين کوب ) چند صد صفحه می طلبد " ! ! !
فرد يا افرادی ضمن سکوت تائيدآميز نسبت به اينهمه توهين به ملت ايران و دشنام به استاد عبدالحسين زرين کوب ، صادق هدايت ، سعيدی سيرجانی و شخص نگارنده ، با فريادهای " يافتم ! يافتم ! " تمام " مسئله " شان اين بود که من چرا به اين " نقد " ابتداء با " نام مستعار " پاسخ داده و سپس عين آنرا در کتابم ( هفت گفتار ، ص 39 ـ 51 ) چاپ کرده ام ! 9
همين منتقد يا منتقدان بسيار دانشمند ، کتاب ها و تحقيقات منتشر شده ام را کتاب های " نحيف و لاغر " خوانده اند که گويا ارزش خواندن ندارند و . . . بقول حافظ :
يا رب آن زاهدِ خودبين که بجز عيب نديد /// دود آهيش در آئينةِ ادراک انداز !
پيداست که اين کتاب ها و تحقيقات " حاصل عرق ريزان روح " و محصول جان و جوانی من است و اميدم اين بود که بتوانند چشمانی را بيدار و چشمة جانی را سرشار نمايند . اگر اين کتاب هابه چاپ های متعدّد رسيده اند ( آنهم در شرايط خارج از کشور ) نشانة توفيق من در اين راه دشوار می تواند باشد ، امّا پرسيدنی است : افرادی که اينهمه به طلبکاری از تاريخ و فرهنگ و سياست ايران نشسته اند ، خود ، کدام تحقيق بزرگ و پژوهش پُرحجم را ارائه داده اند ؟ غيراز اينست که آن زمان که کتاب هائی چون حلاّج ( ارديبهشت 1356 ) و اسلامشناسی ( فروردين ماه 1357 ) در ايران منتشر می شدند ، اين دوستان در جذبه و جُذام انقلابی ، عکس " امام خمينی " را در " ماه " می ديدند و با شعار " پاسداران را به سلاح های سنگين مجهز کنيد ! " يا : " مرگ بر ليبرال " گوری برای ملّت ما می کَندند که سرانجام همة ما در آن خفتيم ؟! و آيا غيراز اينست که چنان " رهبر " و " انقلاب شکوهمند " ی برآيند و برازندة چنين " روشنفکر " ان و منتقدانی بوده است ؟
عرصة تاريخ و فرهنگ و انديشه ، عرصة ادب ، انصاف و آگاهی است و لذا افرادی که بعد از فروپاشی های سياسی ـ سازمانی ، تازه به اين عرصة حسّاس قدم می گذارند ، لازم است که کمی آزاده و فروتن باشند . . .
تلاش ـ وضعيت اسفبارامروزدر ايران تنها نقطة توافق ميان همة گروهها و نيروها است که اين انقلاب و حکومت اسلامی برای ملت و ميهنمان ببار آورده است . گفته ها و اقرارهای اصلاح طلبان حکومتی و نيروهای بريده از حکومت اسلامی ، ابعاد فاجعه بار واقعيت در فلاکتباری عمومی و رسيدن کشور به مرز از هم پاشيدگی را هرچه بيشتر آشکار می سازد .
آيا ديدن چنين وضعيتی می تواند موجب تکانی در وجدانها شده و زمينة پيدايش مسئوليت ملی در قبال آينده کشور گردد ؟
ميرفطروس ـ با وجود چشم اندازهای روشنی که هست ، من فکر می کنم که بسياری از سروران" وجيه الملّة " ما هنوز در " کربلای 28 مرداد " يا در " انقلاب شکوهمند اسلامی " گرفتارند . اين گذشتة ناشاد و اين " وجاهت ملی " بدجوری رهبران سياسی و روشنفکران ما را اسير خود کرده است . وضعيّت امروز ايران شباهت بسيارزيادی به وضعيّت ايران در اواخر دوران قاجار ها و ظهور " رضاخان سردار سپه " يا شباهتی به بی مسئوليتی رهبران سياسی ما در آستانة انقلاب اسلامی و ظهور خمينی دارد . کسانی که بقول محمد تقی بهار " از ترس لکّه دار شدن وجهة ملّی خود حاضرند کشور را به بدبختی سوق دهند " . . . بياد بياوريد که در آستانة رويدادهای سياسی سال 57 رهبران سياسی ما ـ خصوصاً رهبران جبهة ملّی ـ اگر به وظائف و مسئوليت های ملّی خود عمل کرده بودند و بدون بيم و هراس از " وجهة ملّی " خود ، اگر مانند زنده ياد دکتر غلامحسين صديقی با شاه ملاقات کرده بودند و يا در کنار زنده ياد دکتر شاهپور بختيار قرار می گرفتند ، شخصی بنام خمينی و چيزی بنام " انقلاب اسلامی " اصلاً شانس ظهور و بروز نمی داشت . . . برای اينکه درکی از حال و روز سياسی خمينی در يکی ـ دوسال پيش از انقلاب اسلامی داشته باشيم يادآور می شوم که به روايت دوست عزيزم آقای دکتر سيروس آموزگار : در سال 55 يکی از مقامات عالی رتبة ايرانی سفری به عراق داشت و با استفاده از فرصت به زيارت مرقد امام حسين در نجف رفت . بهنگام زيارت ، فردی به مقام ايرانی نزديک شد و گفت : " لطفاً ساعت 4 صبح فردا در حَرَم باشيد شخص مهمی کار واجبی با شما دارد " . . . مقام عالی رتبة ايرانی ، سحرگاه فردا به حَرَم امام حسين رفت و با تعجب می بيند که آن شخص مهم " آيت الله روح الله خمينی" است که آمده بود و از مقام ايرانی می خواست که واسطه شود تا او ( خمينی ) در آن سن و سال پيری از تبعيد به ايران برگردد و . . . متآسفانه " به دلايل نامعلوم " ، شرح اين ملاقات به شاه گزارش نشد بلکه ـ برعکس ـ مدتی بعد ،آن مقام عالی رتبه بجرم " رشوه و فساد مالی " دستگير و زندانی شد . . . " به روايت دوست آگاه ديگری : درخواست بازگشت خمينی قبلاً نيز توسط " امام موسی صدر " ( از طريق سفارت ايران در بيروت ) به ساواک گزارش شده بود امّا به اطلاع شاه نرسيد و . . .
ما هنوز هم گرفتار " مردان وجيه الملّه " هستيم . هنوز هم خيلی ها با زخم های 28 مرداد ، رژيم اسلامی و شخص خمينی را به نظام گذشته و بررضا شاه و محمدرضا شاه ترجيح می دهند !
اصلاً دلبستگی به اين " وجاهت ملّی " ـ بارها ـ باعث گرديده تا رهبران سياسی برجستة ما در بزنگاه های تاريخی ، از عمل به وظائف ملّی و مسئوليت های دشوار ، پرهيز کنند ، اين امر را ـ خصوصاً ـ در زندگی سياسی زنده ياد دکتر محمد مصدق در جريان ملّی شدن صنعت نفت و سرانجام ، درکودتای 28 مرداد می توان ديد :
در شرايطی که حزب توده ، مصدق را " عامل امپرياليسم انگليس و آمريکا " ، می خواند و احزاب ديگر ، او را " همگام آگاه يا ناآگاه کمونيسم " می ناميدند ، گروههای راديکال ( مانند فدائيان اسلام ) نيز با تهديدهای تلويحی ، اورا به سرسختی و پايداری و " عدم خيانت و سازش " دعوت می کردند .
دکتر مصدق ، مسلماً " عوام فريب " نبود امّا بقول خليلِ ملکی او " فريفتة عوام " بود و لذا توجه به " افکار عمومی " ، پاية اساسی " وجاهت ملّی " وی بشمار می رفت .
فريفتگی يا دلبستگی مصدق به " وجاهت ملّی " تا حدود زيادی ، آزادی
عمل او را در مذاکرات مربوط به نفت محدود ساخت بطوريکه او نتوانست از پيشنهادات منطقی ، معقول و مناسب بانک جهانی ( مبنی بر تقسيم 50 ـ 50 درآمد نفت ) در حل اختلافات با شرکت نفت انگليس بهره برداری کند و . . . اين چنين بود که بقول اچسن ( وزير خارجة دولت بی طرف آمريکا در مذاکرات نفت ) :
" مصدق ناآگاهانه متمايل به شکست خويش بود . اين خصوصيّت روانی هنگامی بچشم می خورد که هيجانی را برای جلب حمايت از خويش برمی انگيخت و اين هيجانات ، خود ، موجب می شدند که راه حل های عادی مشکلات ، مسدود شوند و فقط راه حل های افراطی در برابر او قرار گيرند . بدين طريق ، آزادی او در انتخاب راه حل ها ، محدود می شد . " 10
برای رهائی ملّی بايد از اسارت " 28 مرداد " يا " انقلاب شکوهمند اسلامی " رهائی يافت . رضاشاه ، مصدق ، محمدرضاشاه ، قوام السلطنه يا تقی زاده اينک به تاريخ پيوسته اند و بد يا خوب اينک بايد " موضوع " مطالعات و تحقيقات بی طرفانه قرار گيرند ، همچنانکه ميرزا تقی خان اميرکبير را ( با توجه به سرکوب خونين جنبش بابيّه ) مورد بررسی های منصفانه قرار داده ايم . ما روزی براين اخلاقيات ايلی ـ ايدئولوژيک و براين " گذشته ناشاد " سياسی بايد فائق شويم و با فاصله گرفتن از تاريخ های حزبی ، عاطفی و ايدئولوژيک بايد تاريخ مان را ملّی کنيم . تجربة کشورهائی چون آفريقای جنوبی ، شيلی و اسپانيای فرانکو نيز بما می آموزند که با بلندنظری ، انصاف و بخشش ( نه فراموشی ) حال و آينده را قربانی اين " گذشتة ناشاد سياسی " نکنيم بلکه با درک شرايط و ترجيح دادن منافع ملّی بر مصالح فردی يا وجاهت شخصی ،ايرانی نوين ، آزاد و آباد بسازيم .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::
::
هــمــراهــی بــرای دمــوکــراســی آری ،
هــمــراهــی بــرای نــجــات جــمــهــــوری اســلامــی هـــــــرگــز !. ::
دمـــکــراســــی به فرهنگ دمکراتیک نیاز دارد ، و این فرهنگ را نمی توان وارد کرد ؛
بلکه آن را باید زايــانــيــد ، رویــانـــیــد ، پــرورانـــيــد و فــراگــســتـــرانــيـــد .....
««« ایـــرج ارجـــمــنـــد راد »»»
""""""""""""""""""""""""""""
((( خــــــــــبــرچـيــن)))
:::::::::::::::::::::::::::::::::::
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home