Thursday, January 19, 2012


از چه می ترسید؟!
آمدن پادشاهی یا رفتن جمهوری اسلامی؟!




الاهه بقراط



نمی توان با انکار واقعیت حکم به نبودن آن داد. ایران دو هزار و پانسد سال تاریخ مدون پادشاهی دارد که پس از حمله اعراب و در طول هزار و چهارسد سال تسلط اسلام بر ایران نیز ادامه داشته است.

بزرگترین اشتباه پهلوی ها، به نظر من، این بود که بر خلاف قانون اساسی مشروطه از یک سو، پس از یک دوره کوتاه، به حکومت و نه سلطنت پرداختند و از سوی دیگر، باز هم بر خلاف همان قانون، قاطعانه در برابر سهم خواهی مذهب در قدرت نایستادند! فراموش نکنیم که در قانون اساسی مشروطه، جایگاه ویژه-ای به مذهب شیعه جعفری اثنی عشری به مثابه «مذهب رسمی» کشور داده شده بود. یعنی پهلوی ها در مورد اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، باید قانون اساسی مشروطه را رعایت می کردند و در مورد «مذهب رسمی» کشور با توجه به اقدامات حقوقی و اصلاحاتی که از جمله در زمینه حقوق زنان و اقلیت های مذهبی انجام می گرفت، باید آن را زیر پا می نهادند!

این اما بر عهده تاریخ نویسان است که با توجه به شرایط آن دوران و نفوذ روحانیت [آخونــدها] در دستگاه سیاسی کشور، به بررسی این تز بپردازند که آیا پهلوی ها می توانستند بدون زیر پا گذاشتن اصل سلطنت، به محدود کردن قدرت آخوندهایی بپردازند که در ساختار سیاسی و دستگاه دولتی و امنیتی نفوذ داشتند و هراسان از تغییر و تحولاتی که می دیدند، به پشتوانه همان «مذهب رسمی» می خواستند همچنان احکام شریعت را در جامعه اِعمال کرده و نفوذ خود را حفظ نمایند؟!

آن دو پهلوی در برابر رژیم کنونی ایستادند!

کسانی که انقلاب مشروطه را می ستایند اما سلسله پهلوی را در ادامه آن انقلاب نه تنها آگاهانه قیچی می کنند بلکه حتا مصیبت های آینده را نیز به گردن آن می اندازند، از یک سو نقش تفکر کژ و معوژ و ویرانگر خود را در شکل گیری جمهوری [حکومت] اسلامی و بقای آن منکر می شوند و از سوی دیگر نشان می دهند که نه تنها تاریخ نمی دانند و از آن نمی آموزند، بلکه از مباحث حقوقی و فلسفی «مسئولیت» و «علت و معلول» نیز بی خبرند.

دوران پهلوی هنوز از حافظه معاصر جامعه فراموش نشده است. حقوق زنان به ویژه کشف حجاب [حجاب زُدایی] و حق رأی که هر دو نه یک تصمیم فردی و خودسرانه بلکه پاسخ به نیاز و خواست موجود در جامعه رو به ترقی ایران بود، به همراه حقوق اقلیت های مذهبی در کنار شکل گیری نهادهای مدرن سیاسی و قضایی، بر تارک خدمات دو پادشاه پهلوی میدرخشد. همان حقوقی که جمهوری [حکومت] اسلامی با خشونت تمام زیر پا می نهد و «روشنفکران» کوردل و تاریخ ستیز سالهاست آن را از رژیمی گدایی می کنند که اتفاقا با همین هدف آمد که آنها را از میان بردارد!

به این ترتیب، آنکه از آغاز در برابر جمهوری [حکومت] اسلامی، حتا پیش از تأسیس آن، ایستاده بود، اتفاقا آن «پدر و پسر» بودند! کسی که نخواهد این واقعیت را ببیند، این را نیز درک نمی کند که اگر بیدرنگ پس از انقلاب مشروطه، اقدامات ترقی خواهانه و ایستادگی شاهان پهلوی در برابر زیاده خواهی آخوندها و روحانیت نبود، ایران در چنگ «ارتجاع سرخ و سیاه» درست مانند افغانستان، یا طعمه کودتای روسی (بهار 1356) می شد و یا پیچیده در چاقچور به دامان طالبان وطنی می افتاد. این، بنیه نیرومند شده جامعه ایرانی به ویژه زنان در دهه های پس از انقلاب مشروطیت و در دوران پهلوی بود که اجازه نداد حکومت اسلامی به شیوه طالبان در ایران پیاده شود. تلاشی که جمهوری [حکومت]اسلامی همچنان از آن دست بر نداشته و همان بنیه به یادگار مانده از رژیم پیشین است که در برابر آن مقاومت می کند.

بله، تلخ است، ولی حقیقت تاریخی است که آنکه در برابر خمینی و زمامداران بعدی جمهوری [حکومت] اسلامی ایستاد، «روشنفکران» و احزاب و گروه های چپ و آته ئیست و مذهبی و ملی مدعی آزادی نبودند، بلکه پهلوی ها بودند که اتفاقا هم دیکتاتور شده بودند و هم به دین اسلام و شیعه جعفری اثنی عشری ارادت داشتند! با تأکید بر واقعیت دیکتاتور شدن دو شاه پهلوی و اعتقاد شخصی آنان به اسلام، می خواهم به پوچی آزادیخواهی و سکولاریسم برخی از مدعیان سیاست توجه دهم که در اثبات و پیاده کردن ادعای خود نه تنها به گَرد پای پادشاهان پهلوی، آن دیکتاتورهای مسلمان، نمی رسند، بلکه برعکس، در روی کار آوردن و نگه داشتن یک دیکتاتوری بنیادگرای اسلامی، سنگ تمام گذاشته-اند!

من پیش از این هم نوشته-ام که گذشت زمان و تاریخ نشان داد آنان که با جمهوری [حکومت] اسلامی به قدرت رسیدند، بر اساس یک شناخت واقعی، در رژیم گذشته به درستی جایشان در زندان بود! امروز نیز آزادیخواهان و مدافعان حقوق بشر چیزی جز این نمی خواهند چرا که همه دیدند وقتی آزاد شدند و به قدرت رسیدند چه بر سر ملت و مملکت آوردند. این، مظفرالدین شاه بود که با امضای فرمان مشروطیت، ضربه محکمی بر قدرت فاسد روحانیت در حکومت فرود آورد و پهلوی ها بودند که در عمل و با اقدامات ترقی خواهانه خود در برابر این رژیم ایستادند، آن هم پیش از آنکه احزاب و گروه های سیاسی ایران دست چپ و راست خود را بشناسند. ولی همین احزاب و گروه ها و «روشنفکران» در برابر پهلوی ها و شخصیتی مانند دکتر شاپور بختیار، دست به دست هم دادند و در مقابل "روح الله خمینی" یا همان "شیخ فضل الله نوریِ" هفتاد سال پیش از انقلاب اسلامی، پشت خم کردند و این رژیم را روی کار آوردند و با این همه نه تنها از زیر بار مسئولیت سنگین خود در می روند بلکه حتا یک بار نیز یادآوری نمی کنند که ادعاهای آنان تا کنون همگی پوچ و ناکام مانده-اند!


این پهلوی یک فرصت دیگر است

من تا کنون از رضا پهلوی به مثابه یک شخصیت سیاسی عمدتا بدون عنوان «شاهزاده» نام می بُردم. ولی در برابر برخوردهای مُبتذل که گذشته از «ارتش سایبری» رژیم، بر اساس انکار واقعیت موجود شکل گرفته است، از این پس او را با تیتر واقعی و به حق وی یعنی «شاهزاده» خواهم نامید. در برخی کشورهای اروپایی، از جمله در آلمان نیز، با آنکه سلطنت و نظام پادشاهی به تاریخ سپرده شده است ولی هنوز در رسانه ها و مجامع، بازماندگان خاندان های سلطنتی و اشرافی با عنوان «شاهزاده» و القاب دیگر خطاب می شوند بدون آنکه کسی دچار عقده حقارت شود.

رضا پهلوی، چه کسی را خوش بیاید یا نیاید، شاهزاده است. نمی شود مرتب از «شاه» سخن گفت و تقصیر و مسئولیت هر آنچه بر سر ایران آمد را به گردن او انداخت و هنگامی که به فرزندش می رسد، واقعیت «شاهزادگی» وی را مذبوحانه انکار کرد. این شاهزاده نه تنها حق دارد نگران سرنوشت کشور و مردم خود باشد بلکه موظف است و مسئولیت دارد نقشی را که به دلیل موقعیت ویژه خود، به دلیل شاهزادگی، بر عهده وی گذاشته شده است، به بهترین شکل و محتوای ممکن اجرا کند.

چرا نقش و موقعیت «شاهزادگی» مهم است؟

اتفاقا به همان دلیلی که بسیاری از کینه جویان آن را سر و ته مطرح می کنند: ایران دو هزار و پانصد سال تاریخ مدون پادشاهی دارد که پس از حمله اعراب و در طول هزار و چهارصد سال تسلط اسلام بر ایران نیز ادامه داشته است. کسانی که «اسلام» را به مثابه یک فرهنگ، به دلیل پیشینه هزار و چهارصد ساله از ایران نازدودنی می شمارند، نمی توانند مدعی زدودن فرهنگی شوند که نه تنها دست کم هزار سال بیش از آن قدمت دارد، بلکه پا به پای آن و به مراتب پُربارتر از آن در جامعه حضور تعیین کننده داشته و دارد.

همین که هر چه زمان گذشت، موضوع شاهزاده رضا پهلوی بیشتر برای جمهوری [حکومت] اسلامی و منتقدان و مخالفان آن مطرح شد، نشان می دهد که نمی توان با انکار واقعیت حکم به نبودن آن داد.

موضوع شاهزاده رضا پهلوی از یک زاویه تاریخی و نقش روحانیت [آخونــدها] نیز اهمیت پیدا می کند و آن اینکه تا پیش از انقلاب اسلامی، نهاد روحانیت در کنار نهاد پادشاهی، حتا پیش از اسلام، در دوران موبدان زرتشتی، از اعتبار و منزلتی برخوردار بود که جمهوری [حکومت]اسلامی آن را به گونه-ای گسترده و تصورناپذیر بر باد داد. هیچ عجیب نخواهد بود اگر بخشی از روحانیت [آخونــدها]، که من فکر می کنم هر چه می گذرد بر شمار آنها افزوده خواهد شد، به دنبال باز یافتن امنیت و اعتبار دین و نهاد خویش در کنار نهاد پادشاهی باشد. در این صورت یک بار دیگر شاهد جابجایی جمهوری خواهان صد در صدی خواهیم شد که برای دفاع از «جمهوری» به زیر عبای این رژیم خواهند رفت چرا که در تناقضی که خودشان نیز قادر به توضیحاش نیستند، این حکومت، به هر حال، «جمهوری» است! کدام تناقض است که اینان نمی توانند توضیح دهند؟ این، که وقتی از جمهوری-هایی نام می برید که بدتر از هر سلطنت هستند، اینان مدعی می شوند: اینها که جمهوری نیستند! از جمله جمهوری [حکومت]اسلامی هم جمهوری نیست! ولی وقتی خودشان در برابر انتخاب یک پادشاهی ممکن و یک جمهوری [حکومت]اسلامی موجود قرار می گیرند، این جمهوری را ترجیح می دهند! این نازلترین سطح برخورد از سوی کسانی است که مشکلشان ظاهرا فقط یا نام «جمهوری» است یا پهلوی هایی که هیچ جمهوری واقعی نمی تواند به بررسی تاریخ معاصر ایران بپردازد و دستاوردهای سلسله آنان را نادیده بگیرد!

امروز، خطر نه از سوی شاهزاده رضا پهلوی که بیشتر یک فرصت باقیمانده از همان سلسله-ای است که در برابر بنیانگذاران جمهوری [حکومت]اسلامی می ایستاد، بلکه در بقا و ادامه جمهوری [حکومت]اسلامی است. شاهزاده رضا پهلوی را باید به مثابه امکانی سنجید که بدون وی صحنه سیاست ایران قطعا نه تنها پُربارتر نخواهد شد بلکه انصراف یا نبود وی، آن را بسی حقیر خواهد کرد چرا که همچنان با همان گروههای قانونی و غیرقانونی روبرو خواهیم بود که تا کنون بوده-ایم و جز خطا و خیانت از آنها ندیده-ایم. شاید تنها فرصت یک همگراییِ فراتر از خود، که شاهزاده رضا پهلوی برای آن تلاش می کند، بتواند آنها را از طلسم ناکامی های مکرر برهاند. فرصتی که می تواند جامعه را به سوی شرایطی هدایت کند که هر کس این امکان را بیابد که با رأی خود راه را به سوی دموکراسی بگشاید. ولی من می دانم آنها از این رأی هم می ترسند مگر آنکه مانند خمینی اطمینان داشته باشند که به حساب آنها ریخته خواهد شد!

اینجاست که شاهزاده رضا پهلوی از نظر ادعا و تعهد به دموکراسی یک سر و گردن بالاتر از آنها قرار می گیرد زیرا بدون داشتن آن اطمینان به صراحت و بدون اگر و مگر اعلام کرده است بر رأی مردم، هر چه باشد، گردن خواهد نهاد!


الاهه بقراط
بيست و نهم دی ۱۳۹۰ - نوزدهم ژانويه ۲۰۱۲

Labels:

2 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

At Monday, 23 January, 2012, Blogger 300golehSorkh نـوشتـه...

mer30

 
At Wednesday, 01 February, 2012, Blogger Mani Farzane نـوشتـه...

روزی بود روزگار ی بود،
شاه، شاه قاجار بود، ملیجک هم بود،
خادمان ملک و ملت ،
با تدبیر و با خبر بودند،
مجلس و قانون و مشروطه ، بپا کردند.
شاه قاجار هم در زیر آن امضا کردند،
ولی، آخوند جماعت را نیامد خوش ، فتنه ها کردند..
زدند صحرای کربو بلا ، مشروعه را علم کردند..
کار مردم سخت تر کردند...
دوباره قلدری را باب کردند ..
رضا خان آمد و با کودتای انگلیس ، شد پادشاه ما .
دوباه در جهان جنگ شد ..
رضا خان نوچه ی هیتلر شد...
زدند ما تحت او ..
مملکت اشغال گردید..
ولیعهدش نشست بر تخت..
ولیکن وضع ایران یک کمی بهتر شد..
اجانب را نیامد خوش...
دوباره کودتا کردند...
نظامی ها دوباره سر به دار کردند..
شه شاهان، تا توانست زور گفت..
تا اینکه خلایق انقلاب کردند....
شاه و شاهنشاهی ایران، سرنگون شد...
کاخ ها را یک به یک حراج کردند..
جای شاهان را آخوند اشغال کرد..
این یکی ، جشن خلایق را عزا کرد..
تا توانست خون مردم را بریخت در کوی و زندان..
بار دیگر مردم ما را عزادار کرد..
فکر چاره در نظر دارند..
از قیم و شاه و آخوند نیز تا ابد بیزارند.
روزی از شر شهان آزاد ...
امروز باید ز شر آخوند آزاد گردند..
در مجلس آینده ی ایران
شاه و ملا بای بای !

 

Post a Comment

<< Home