آن خود سوزیِ دل-سوز ملی!!!
نـادره افشـاری
یكی از دست پخت-های «دفتر ادبیات انقلاب اسلامی» كتابی است تحت عنوان «خاطرات احمد احمد» كه به كوشش محسن كاظمی، در سال 1379 در «حوزه-ی هنری سازمان تبلیغات اسلامی» منتشر شده است. طبق نوشته-ی كتاب، احمد احمد كار سیاسی-اش را با عضویت در انجمن ضد بهائیت آغاز میكند، بعد به جریان تروریستی «حزب ملل اسلامی» میپیوندد، بعد وارد جمعیت تروریستی "موتلفه" میشود. در همین دوران طراح جریانی به نام «حزب الله» میشود. بعد به "سازمان مجاهدین خلق" می پیوندد. به طور موازی هم با هیئت موتلفه در جریان ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت ایران رابطه دارد[در اول بهمن ۱۳۴۳ در مقابل مجلس شورای ملی توسط "محمد بخارایی"، عضو گروه جمعیت هیئت-های "مؤتلفه" اسلامی ترور شد]. بعد از جدایی از سازمان مجاهدین دوباره با جمعیت موتلفه جوش میخورد. بعد به «رود خروشان» انقلاب اسلامی میپیوندد. در نهایتٍ این همه تلاش برای بر پا كردن حكومت اسلامی، با عنوان درشتی در زندان اوین به كار گرفته میشود تا… به امروز… و البته هنرپیشه-ی اول این سریال سراسر قهرمانی و حماسه، در تمام این سالها یا در كار ترور بوده است، یا در كنار تروریست-ها، یا به تروریست-ها كمك مالی میكرده است، یا در حال آموزش شیوه-ها و راهكار-های ساخت و پرداخت بمب-های انفجاری بوده است و البته زمانی را هم به نوشیدن آب خنك تگری در زندان-های حكومت پادشاهی سر كرده است. آنچه بسیار جالب است و در تمام كتاب به خوبی نشان داده شده است، سازماندهی بازاریان و مذهبیون و تلاش-های موازی و گاه متقاطع و البته هماهنگ همه-ی ایشان برای دست یافتن به حكومت و بر پا داشتن حكومت اسلامی است. محور اصلی بیشتر این مخالفت-ها هم "بی حجابی" است و وضعیت غیر اسلامی زنان ایرانی!!! چه جانی میكنند این جماعت تا زنان را به سهم ناچیز-شان از مثلا مبارزه و فقط در پشتیبانی از «مردان قهرمان-شان» راضی كنند.
«از مسائل ناراحت كننده و آزار دهنده [در زندان] برای من پخش موسیقی مبتذل در فضای زندان بود. در این میان نسبت به صدای مسحور كننده-ی یكی از خوانندگان زن بسیار حساس شده بودم. روزی تصمیم گرفتم كه چند رادیوی زندان را در هم بشكنم و خرد كنم… لذا با آقای نور صادقی مشورت كردم. او مخالفت كرد و گفت كه فایده-ای ندارد. به وی گفتم: حداقل نتیجه این است كه بعد از درگیری و از بین رفتن رادیو-ها مرا به جای دیگری تبعید خواهند كرد و دیگر اینجا نخواهم بود تا این صدای نفرین شده را بشنوم. او گفت كه هر جا بروی و تبعید شوی، همین شرایط است.» (همان كتاب، ص 146)
بعد «حاج آقا گفت: مطمئن باش شما به خاطر این كه از سر اجبار و بدون میل شخصی آن [صدا] را گوش میكنید، گناه نمیكنید!!» (همانجا)
كتاب خاطرات احمد احمد بیش از 520 برگ دارد، در انتهای كتاب چند عكس قد و نیم قد، تكی و دوتایی و چندتایی چاپ شده است و البته چند دست-نویس را هم با عنوان سند-های طبقه بندی شده، به انتهای كتاب افزوده-اند تا لابد سندیت كتاب و ارزش كار «سازمان تبلیغات اسلامی» را خیلی سطح بالا و پژوهشی نشان بدهند!
این خاطرات كه به صورتی شفاهی و با ضبط بیش از 70 ساعت نوار و طی دو سال فراهم آمده است، یكی از اسناد بی نظیر تاریخ انقلاب اسلامی است كه مكانیسم كار جریانی را كه در اوجش به آن «خود سوزیِ دل-سوز ملی» انجامید، نشان میدهد. این كتاب با حكایت-هایی از وضعیت خانوادگی این «مردان خدا» آغاز میشود و به سادگی بستر سنتیِ فرهنگی را كه «زیر پوست شب» جامعه-ی ایران جاری بود، به تصویر میكشد. این مردان كه عمدتا در خانواده-هایی بسیار بسیار سُنتی پرورش یافته-اند،
به ویژه تعریفی كه این «قهرمانان» از مادران، خواهران و دخترانِ-شان دارند، به راستی شنیدنی و خواندنی است. به عنوان نمونه لطف الله میثمی، یكی دیگر از این «قهرمانان» كه مبارزه-اش را از "نهضت آزادی" آغاز كرده است، بعد به مجاهدین پیوسته، سپس سر از زیر عبای سید [آخوند] روحالله "خمینی" درآورده و به آغوش پر مهر «انقلاب اسلامی» پناهنده شده و در كنار ایشان به تلاش-های جسته/گریخته-اش پرداخته است. در مرحله-ی پایانی جهاد-هایش هم در پوپولیسم كمدی "دوم خردادی"، یار غار "نهضت آزادی" و سید [آخوند] محمد "خاتمی" شده است… تا به امروز…
بد نیست تاكید كنم كه اعتقاد این جماعت به نوع مبارزه-شان به راستی بی نظیر است. میثمی در سال 1353 زمانی كه در یك خانه-ی تیمی مجاهدین مشغول ساختن بمب دست ساز بود، به دلیل آماتور بودن در این حرفه-ی «دل-پذیر» هر دو چشم و یك دستش را از دست میدهد. احمد احمد هم در دوران همراهی-اش با مجاهدین خلق در كارگاهی در پیرامون شهر تهران، كارش ساختن مواد شیمیایی برای تهیه-ی بمب-های انفجاری بوده است. اتفاقا او هم بر اثر تنفس مواد شیمیایی، مدتی بیهوش شده و اگر كسی سرنمیرسید، به رفیق اعلایش میپیوست و كارگاه را به هوا میفرستاد! احمد كه به دلیل همین فعالیت-های دلپذیرِ تروریستی-اش، تحت تعقیب حكومت وقت بوده، در یك درگیری با ساواك شاه از ناحیه-ی پا و كمر به شدت ناقص میشود و بقیه-ی قضایا…
و اما زنان خانواده-ی این مبارزین و مجاهدین!
مادر لطف "الله" میثمی، در 25 سالگی با داشتن 7 فرزند، در حالی كه باردار بوده است، بیوه میشود. در 12 سالگی ازدواج میكند و پس از مرگ همسر، تا پایان عمر تنها میماند و به «تربیت» فرزندانش میپردازد. نسل بعد همین خانواده، یعنی خواهر میثمی كارش از این هم زارتر است. او را در نه سالگی نامزد میكنند، در 11 سالگی شوهر میدهند و جالب این كه این دختربچه در تمام دو سال دوران نامزدی-اش، همسرش را نمیبیند و به قول خود میثمی او را نمیشناخت. (از نهضت آزادی تا مجاهدین، جلد اول، ص3)
احساس مسئولیت مادر در رابطه با فرزندانش، این گونه برای میثمی به حماسه تبدیل شده است: «كلاس سوم ابتدایی بودیم كه از طرف مدرسه تمام بچه-های كلاس را به سینما بردند. وقتی آن شب جریان سینما رفتن را به مادرم گفتم، او روز بعد به مدرسه آمد و داد و بیداد كرد. به مدیر-مان گفت: من این بچه-ها را روی دست بزرگ كرده-ام، یتیم بوده-اند، شما چه حقی داشتید اینها را به سینما ببرید؟!» (همانجا ص5) و البته كه سینما رفتن در این مدرسه اساسا موقوف میشود!
داستان رادیو و برخورد این جماعت با این جعبه-ی جادویی هم از آن نقطه-های كلیدی ضدیت این جماعت با هر گونه دگرگونی و رشد و آگاهی است.
«اوایل كه رادیو به ایران آمده بود، پدر من یكی از چهار نفری بود كه در اصفهان رادیو خریده بود. روز-های اول از رادیو قرآن زیاد پخش میكردند. یك روحانی [آخوند] كه این برنامه را میشنود، قرآن را روی رادیو میگذارد و میگوید: خدا حفظت كند. این قرآن تو را حفظ كند. بخوان، چهار قل [چهار سورهی قرآن كه با قل آغاز میشود] بخوان! آقا سیدعلی نجف آبادی كه این جریان را میشنود، میگوید: اینها اول قرآن میخوانند، بعد كه مردم به رادیو عادت كردند، سیاست-های خودشان را از این طریق تبلیغ میكنند و اخلاق مردم را خراب میكنند. در آن زمان او چنین بینش عمیقی داشت و فریب قرآن خواندن ظاهری را نمیخورد و آینده را پیش بینی میكرد.» (همانجا ص4)
نـادره افشـاری[+]
19 نوامبـر 2010
Labels: آن خود سوزیِ دل-سوز ملی، nadereh-afshari، نـادره افشـاری
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home