قتل « ’عمر »
از اين دين مردم فريب ريائي
««« ملتي كه تاريخ خود را نشناسد ؛ ناچار است آنرا تكرار كند. »»»
زمينه هاي اقتصادي - اجتماعي پيدايش اسلام
علي ميرفطروس
قتل « ’عمر » : انعكاسي از نارضائي توده ها
قتل « ’عمر » ( در سال 23 هجري ) بوسيلهْ برده اي بنام « فيروز » يا ( ابو لؤلؤ ) كه يكي از اسيران جنگ « نهاوند » بود ؛
ميتواند از دو جنبه مورد توجه قرار بگيرد :
1 - عمل « فيروز » بعنوان يك برده - ميتواند نمايندهْ ’عصيان زحمتكشان و اعتراض بردگاني باشد كه :
«« برابري و برادري اسلامي »» را « سرپوش »ي براي پنهان كردن اختلاف طبقاتي و ادامهْ بردگي خود يافته بودند.
در چگونگي قتل « ’عمر » نوشته اند كه : ” روزي « ابولؤلؤ » براي شكايت از ارباب خود ( ’مغيٌرة بن شعبه كه از اصحاب پيغمبر بود ) --» (×)
---------
--» (×) - در مورد جنايات « ’مغيٌرة » نگاه كنيد به : تاريخ طبري - ج 3 ص 1116 + شرح نهج البلاغه - ابن ابي الحديد - ص 87
---------
« ابولؤلؤ » پيش خليفهْ مسلمين « ’عمر » رفت و گفت كه : « ارباب من از كار كردن و زحمت من روزي ده درهم ماليات ميگيرد و اين مبلغ زياد است » ؛
« ’عمر » پرسيد : « شغل و حرفه ات چيست ؟ »
« ابولؤلؤ » جواب داد : ” نجاري ؛ آهنگري و نقاشي ” / « ’عمر » گفت : « با اينهمه صنعت ؛ اين ماليات زياد نيست ! » /
شنيده ام كه ميتواني آسيابي بسازي كه با باد كار كند ؟ /// « ابولؤلؤ » گفت : « آري ! » / « ’عمر » گفت : « براي من بساز » /
« ابولؤلؤ » ( كه از بي نتيجه ماندن شكايت خود برآشفته بود ) گفت : « اگر سلامت بمانم آسيابي برايت خواهم ساخت كه در شرق و غرب از آن تعريف ها كنند »
, و رفت ... « ’عمر » گفت : « اين مرد مرا تهديد كرده است »...
صبح روز بعد ؛ هنگامي كه « عمر » در مسجد به نماز جماعت ايستاده بود ؛
« ابولؤلؤ » ( فيروز ايراني ) خود را باو رسانيد و با خنجر دو سر ؛ شش زخم بر خليفهْ مسلمانان وارد آورد .
و شخص ديگري بنام « كليب » را هم كه پشت سر خليقه ايستاده بود ؛ كشت و فرار كرد . --» ( كامل - ج 3 - ص 82 -83 + تاريخ طبري - ج 5 - ص 2026 )
مسعودي ياد آور ميشود : « ”فيروز ” ضمن كشتن ” ’عمر ” 12 تن را نيز در مسجد مجروح كرد كه 6 تن از مجروحين بمردند
و 6 تن بماندند و خويشتن را نيز ( با دشنه ) بزد كه بمرد » --» ( ’مروج الذهب - ج 1 - ص 677 )
2 - عمل « فيروز » - بعنوان يك ايراني وطن پرست - ميتواند نمايندهْ انتقام ملت مغلوبي باشد كه مذهب ؛
آداب و عقايد ملي خود را با تحميل و تهديد ؛ از دست داد و اسلام را پذيرفت .
معرف است كه وقتي اسيران جنگ « نهاوند » را به مدينه مي ’بردند « فيروز » بكناري ايستاده بود
و به اسيران مي نگريست و كودكان خردسالي را كه در ميان اسيران بودند نوازش ميكرد و بر سرشان دست ميكشيد و ميگفت :
« ’عمر جگرم را بخورد » در اين اسارت ها ؛ دختران و زنان ايراني را در بازار مدينه فروختند و « وسبانا » و « ا’سرا » ناميدند.
قابل ذكر است كه با « فيروز » ؛ ايراني ديگري بنام « هرمزان » را بجرم همدستي و همكاري با او ؛ دستگير كرده و به قتل رساندند. --» (@)
--» (@) - تاريخ طبري - ج 5 - ص 2088 + تاريخ اسلام - ص 152
_____________________
« بابك دوستدار »
ادامهْ مباحث كتاب « اسلام شناسي » و زمينه هاي اقتصادي - اجتماعي پيدايش اسلام را فردا دنبال خواهيم كرد . با ما باشيد
بخش هاي قبلي را حتما” بخوانيد. تا فردا ؛ ”مزدك ”
ما - اينك - بيش از هر زمان ديگر نيازمند به شهامت و شجاعت اخلاقي هستيم تا حقيقت را ( همهْ حقيقت را ) ابراز كنيم و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهبي يا سياسي ) مدفون بوده از دل تاريخ مان استخراج كنيم.
” حلاج ديگري را بر « دار » مي برند... ”
((( هميشك )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home