مليٌت و هويٌت ملي
ايران آرا
از اين دين مردم فريب ريائي
تاريخ ر’شد و گسترش اسلام و “ مسلمان سازي “ را نميتوان فهميد ؛ مگر آنكه: ابتدا خصلت “ خشن “ ؛ “ تند “ ؛ “ متجاوز “ و “ مهاجم “ آنرا بشناسيم .
. ««« آنچنان به ايران علاقمندم كه حتا تمامت ” بهشت ” را به يك وجب خاك ايران ؛ معاوضه نميكنم..... »»» ” عارف قزويني ”
س - شما از ” مليٌت ” و ” هويٌت ملي ” در قرن هفتم و هشتم ميلادي صحبت ميكنيد در حاليكه ميدانيم كه اين پديده از دستاوردهاي تحوٌلات سياسي
اروپا در قرن 19 ميلادي است. آيا اين ؛ نوعي ” قرينه سازي تاريخي ” نيست؟
ج - حقيقت اينست كه من با درك رايج دربارهْ ” مليٌت ” موافق نيستم ؛ بلكه معتقدم كه مردم ما - از ديرباز - بسياري از عناصر تشكيل دهندهْ ” مليٌت ” را مي شناخته اند :
تصور سرزمين مشترك ؛ زبان مشترك ؛ آئين ها و احساسات مشترك ؛ جشن هاي مشترك ؛ پرچم مشترك و خصوصآ تصوٌر « ايران زمين » و « قوم آريائي »
و وجود نوعي ” هوشياري تاريخي ” در تاريخ و فرهنگ ما - و خصوصآ در ادبيات حماسي ما - بخوبي نمايان است .
بقول يكي از محققان : « اين عناصر ؛ چيزهائي نيستند كه از خارج وارد ايران شده باشند. ”اين عناصر ؛ زادهْ و پروردهْ تاريخ و فرهنگ كهنسال ما هستند و در سير
تاريخ ايران و پيدايش جنبش هاي مختلف اجتماعي ؛ سياسي و مذهبي ؛ تجليات اساسي داشته اند ...»
در فرهنگ و ادبيات ما ؛ مفهوم « وطن » و « مليٌت » ( به معناي سياسي فلسفهْ ناسيوناليسم ) بطور كلي شناخته شده بود ؛
اين مسله ؛ در اشعار و سروده هاي حماسي ما ( خصوصآ در شاهنامهْ فردوسي ) كاملآ نمايان است و در اشعار ساير شاعران ما نيز - بخوبي - بچشم ميخورد.
« نظامي » ( در قرن 12 ميلادي ) گفت :
همة عالم ؛ تن است و ” ايران ” ؛ دل
نيست گوينده زين قياس خجل
چون كه ” ايران ” دل زمين باشد
دل ؛ ز تن به ’بود ؛ يقين باشد
« حافظ » نيز در قرن 14 ميلادي سرود :
غريب را دل سرگشته در وطن باشد
در قرن 16 ميلادي ؛ ” هويت ملي ” ما ؛ زيرآوار نوعي ” هويٌت مذهبي ” ( شيعي ) مدفون شده بود و بخاطر اختناق سياسي و مذهبي پادشاهان صفوي ؛
بسياري از شاعران و متفكران ايراني به ” هند ” گريختند. در اشعار اين شاعران و متفكران ؛ ” مهر وطن ” ؛ علاقه به ” خاك ” ( ايران ) ؛
آرزوي بازگشت به ” ايران ” و بسياري از ويژگي ها و مشخصات « ناسيوناليسم » را ميتوان يافت. بعنوان مثال : « كليم كاشاني » - با اين اعتقاد كه
««« در خاك وطن ؛ تخم مرادي نشود سبز »»» عازم ” هند ” گرديد ؛ اماٌ - همواره - ” ياد وطن ” را در دل و نام ” ايران ” را بر لب داشت ؛
بطوريكه بزودي از ترك ايران پشيمان شد و ...
مهر وطن نگر كه ز ’گل چشم بسته ايم
نتوان ؛ ولي ز ’مشت خس آشيان گذشت
موجم كه سفر از وطنم ؛ دور نسازد
آوارگيم ؛ باعث دوري ز وطن نيست
گرچه در خاك وطن ؛ گوشهْ آبادي نيست
باز دلبستهْ آن خاك خراب آبادم
اسير ” هند ”م و زين رفتن بيجا ؛ پشيمانم
كجا خواهد رساندن پرفشاني ؛ مرغ بسمل را
به ” ايران ” ميرود نالان ” كليم ” از شوق ؛ همراهان
بپاي ديگران همچون جرس طي كرده منزل را
بنابراين : من فكر ميكنم كه استخراج همهْ مقولات فرهنگي ؛ سياسي و فلسفي ما ( از جمله ” مليٌت ” ) از درون تاريخ سياسي و فلسفي ” غرب ” نادرست باشد.
خود ” تاريخ فلسفهْ غرب ” هم اصطلاح نادرست و يا غير دقيقي است ؛ زيرا كه ” تاريخ فلسفهْ غرب ” چيزي جز تاريخ اخذ و اقتباس از فرهنگ و فلسفهْ يونان
و روم نيست و فرهنگ و تمدن روم و يونان نيز به نوبهْ خود حاصل اختلاط ديگر فرهنگ هاي مديترانه و حتٌا مصر و ايران است.
بقول گروهي از محققان : بايد از ” تاريخ سير فلسفه در غرب ” سخن گفت نه از ” تاريخ فلسفهْ غرب ” ...
حتٌا خود اين تقسيم بندي رايج در ” دوره بندي تاريخ جهان ” هم ؛ چندان دقيق نيست ؛ مثلآ : ” قرون وسطي ” .
ميدانيم زماني كه اروپا ( غرب ) در تاريكي هاي قرون وسطي بسر مي ’برد ؛ در ” ايران ” دانش و فلسفهْ و هنر و ادبيات ؛ رونق بسزائي داشت ...
ميخواهم بكويم كه اينگونه ” تسخه برداري ” ها ؛ چندان تطابقي با سير تاريخ و فلسفهْ ايران ندارد.
رونويسي از كتاب «« ديدگاه ها »» گفتگو با : ” علي ميرفطروس ” به همتٌ : بهروز رفيعي
هميشك و خبرچين يادتان نرود.
((( هميشك )))
((( خبرچين )))
0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:
Post a Comment
<< Home