Wednesday, May 29, 2002

ايران آرا

من باور ها و پندارهايم هستم ؛ ميخواهم آنها را با تو بگويم ؛ در ميان بگذارم ؛
و چه خواهد شد ؟ اگر ؛ من و تو ؛ ما بشويم ؟
در مملكتي كه نام آزادي نيست ويراني آن قابل آبادي نيست
بهر دل چون آهن آزادي كش درمان بجز از دشنة پولادي نيست
“ فرخي يزدي “

اي شيخ ريا كار
اي شيخ ريا كار ؛ قروني كلكيدي تا آنكه در اين قرن به مقصود رسيدي
دنياي پدر سوختگي را همه گشتي جز خويشتن خويش نديدي كه نديدي
فارغ شدي آنگه كه ز انواع كشيدن بس تسمه كه از گردة مخلوق كشيدي
از بسكه ريا كاري و غداري و جرزن هر وعده كه دادي همه را پاك جريدي !
نقد وطن و هستي و سرماية ما را دادي و فقط صنعت كشتار خريدي
از بسكه نمك خوار نمكدان شكني تو دستي كه به تو رزق رسانيد بريدي
گر رقص و قر و غمزه حرام است به دينت از چيست كه از بهر عمو سام قريدي
درنده چنان گرگي و مكار چو روباه از خرد و كلان ؛ پير و جوان را بدريدي
ابليس مريد تو بود گر چه به ظاهر گوئي كه تو او را به جهان يكه مريدي
««‌شعري از “ كردالله “ به نقل از آهنگر در تبعيد ؛ پئيز 1366 “ »»

احساس غريبي مكن ++اينجا++كه رسيدي ،
اگر نوشته هاي ما ارزش خواندن دارد ؛ لطفآ اين سايت را به ديگر ياران معرفي كنيد ؛ با سپاس

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home