Friday, January 26, 2007

انقلاب اسلامی ایــران - 2


علی میرفطروس

تأمّلاتی دربارهء «انقلاب اسلامی ایران»!

(بخش دوّم)

* من به تحلیل های عامیانه مارکسیستی و تئوری هـای ساده انگارانه «اختناق سیاسی = انقلاب» اعتقـادی ندارم.

* بی توجهی به آزادی و دمکراسی، مختصّ رضاشاه یا محمدرضا شاه نبود، بلکه این بی توجهی در عقایـد بیشتر رهبران سیاسی و روشنفکران ایران نیز وجود داشت.

* جامعهء روشنفکری ما، اسیر دو مطلق گرائی یا دو بنیادگرائی بـود: یکی بنیادگرائی اسـلامی و دیگـری بنیادگرائی مارکسیستی. وجه مشترک این دو بنیادگرائی، نیاندیشیدن و مقابله با تجدّدگرائی و توسعهء زمان رضاشاه و خصوصاً محمدرضا شاه بود.


اختناق و استبداد سیاسی رژیم شاه مسلماً در رشد و رونق گرایش های انقلابی، تأثیر داشت، اما واقعیت اینست که در آن زمان، عموم روشنفکران ما بوسیلهء انواع ایدئولوژی های انقلابی (از مارکسیسم چینی و کوبائی گرفته تا تشیّع سرخ علوی) مسخ و افسون شده بودند، بهمین جهت در کنار اختناق سیاسی، تحولات اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی را نمی دیدند، تحلیل های رایج چنان بود که اختناق سیاسی را مخالف و مغایر توسعهء اجتماعی می دانست. طبق این تحلیل ها، با وجود اختناق سیاسی، توسعه، تجدّد و پیشرفت اجتماعی، دروغ یا غیر ممکن بود (7). با چنین دیدگاهی، روشنفکران ایران در قبل از انقلاب 57 خود را از دیدن و بررسی تحولات جاری جامعه، بی نیاز می دیدند و با اعتقاد به ضرورت انقلاب، با نوعی رادیکالیسم کور، موجب تشدید و گسترش اختناق و استبداد سیاسی گردیدند. آنان با تشکیل نوعی «جبههء امتناع» و با اعتقاد بر این باور نادرست که: «روشنفکران با حکومت نیستند، بر حکومت هستند»، هم جامعه و هم رژیم حاکم را از داشتن روشنفکران آگاه و هدایت گر محروم کردند.
همانطور که گفته ام: رابطهء بین دولت ها و روشنفکران، جادهء یکطرفه ای نیست. دولت ها و روشنفکران از هم تأثیر می گیرند و بر هم تأثیر می گذارند. ماحصلِ این کنش ها و واکنش ها، فضای سیاسی یک جامعه را می سازد ... از این گذشته، ما دارای 1900 کیلومتر مرز مشترک با شوروی ها بودیم که همیشه چشم به منافع ملی ما داشتند، و بعد، حزب توده که رهبرانش با یک شبکهء سراسری بعنوان عامل شوروی ها عمل می کردند. خودِ همین مسئله، همیشه فضای سیاسی ایران را متشنّج و پر از سوء ظن و تردید و توطئه کرده بود و باعث کنش و واکنش های متقابل رژیم و نیروهای سیاسی جامعه شده بود. علاوه بر این، در آن زمان «جبههء امتناع روشنفکران»، رژیم شاه را فاقد مشروعیّت سیاسی می دانست و لذا هرگونه همکاری و همسوئی با آنرا کفر می دانست.

ادبیات و انقلاب
جامعهء روشنفکری ما اسیرِ دو مطلق گرائی یا دو بنیادگرائی بود: یکی بنیادگرائی اسلامی و دیگری بنیادگرائی مارکسیستی. وجه مشترک این دو بنیادگرائی، نیاندیشیدن و مقابله با مدرنیسم، تجددگرائی و توسعهء زمان رضاشاه و خصوصاً محمدرضا شاه بود. یکی، جامعه را بسوی «ناکجاآباد» 1400 سال پیش می خواند، و دیگری، جامعه را بسوی مدینهء فاضلهء «سوسیالیسم واقعاً موجود». بنابراین، همدلی ها و همگامی های این دو نحلهء ایدئولوژیک در آستانهء انقلاب 57، چندان هم عجیب نبود.

[+] ادامــهء متن کامل

1 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

At Monday, 29 January, 2007, Anonymous Anonymous نـوشتـه...

salam
khaste nabashid
واقعا از ايدئولوژي هاي شما استفاده كردم و زمينه بينش صحيح رو در وبلاگ شما ديدم
اميدوارم پاينده و همين جور آزاده گو باشيد
استفاده كردم و باز هم خواهم كرد از مطالب آتي شما
پايدار باشيد

 

Post a Comment

<< Home