Friday, November 26, 2004

درد هـــفــتــــــه


مـن! ايـرانـيـم، آرمـانـم رهـائـی
از ايــن ديــن مـــردم فــريب ريـائــی


..::: مــزدک :::..
×!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!×

وقتی حقيقت آزاد نباشد، آزادی، حقيقت ندارد


هـيچ ديـنی را نمی تـوان يافـت کـه مثل اســلام بـرای پيشبـرد تعـالـيـم و انـديشـه هـايش،
اينـهـمـه به تهـديــد و قـتـل و ارعـاب متـوسّل شـده باشـد.
درواقـع، تاريخ رشـد و گـسترش اســلام را نمی توان فـهـمـيـد مگـر اينکـه ابتـداء
خصلـت خـشـن، تــنـد، مــهــاجــم و مــتــجــاوز آنـرا بشنـاسيـم.

« مـيـرفـطـروس – عــلـی » [+]
~!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!~
برگرفته از «نيمروز» آنلاين
درد هـفـتــه

اول از همه با رنجنامه دانشجوئى شروع كنيم كه خودش را كشت. حميد زارع دانشجوى دانشگاه آزاد جنوب تهران كه يكى از نود نفرى است كه در طول ماه رمضان در تهران خودشان را كشتند و روزنامه ها نوشتند كه در نتيجه اين خودكشى ها آمار نسبت به سال قبل خيلى بالا رفت. يك جزوه دو برگى كه در دانشگاه هاى سراسر كشور توزيع شده قطعه اى دارد كه بالايش نوشته شده آخرين اثر دانشجوى ناكام حميد زارع متولد سال ۱۳۶۳ و مرگ در پائيز ۱۳۸۳
گاهى كه حرفى براى گفتن نيست، حرف ها براى ناگفتن هست.
گاهى كه گوشى براى شنيدن نيست، بسيار سخن براى گفتن هست.
گاهى كه سنگى براى شيشه شكستن نيست، راه ها براى دل شكستن هست.
گاهى كه خنجرى براى فرود آوردن نيست، كنايه ها، نگاه ها و زهرخندها براى زخم زدن هست.
گاهى كه خونى براى چكيدن نيست، دلى خونين و ريش ريش هست.
گاهى كه مرهمى براى بر زخم نهادن نيست، مشتى پر ز نمك براى بر زخم پاشيدن هست.
گاهى كه زمانى براى ماندن نيست، سال ها براى با حسرت رفتن هست.
گاهى كه دلى براى دلاورى نيست، دل ها براى لرزيدن هست.
گاهى كه شرابى براى مستى نيست، نگاه ها براى سياه مست شدن هست.
گاهى كه سخنى بر زبان نيست، هزاران واژه در گلو گرفتار هست.
گاهى كه گلى براى بوئيدن نيست، گنداب ها براى دل آشوبه هست.
گاهى كه چشمى براى ديدن نيست، رنگ ها و روشنايى ها براى ديدن هست.
گاهى كه مهرى براى در دل نشستن نيست، كينه ها براى در دل انباشتن هست.
گاهى كه جوهرى براى نوشتن نيست، شعرها براى گفتن هست.
گاهى كه دلى براى هم دلى نيست، دل ها براى دل سوزى هست.
گاهى كه سرى براى هم سرى نيست، سرها براى سرورى هست.
گاهى كه دستى براى نوازش نيست، پنجه ها براى ازهم دريدن هست.
گاهى كه دستى براى دست گيرى نيست، دست ها براى درهم كوبيدن هست.
گاهى كه نفسى براى در آمدن نيست، كوه ها براى بالا رفتن هست.
گاهى كه دلى براى شادمانى نيست، قهقهه ها براى رازپوشاندن هست.
گاهى كه حرفى براى گفتن نيست، سكوتى براى شكستن هست.
گاهى كه توانى براى استادن نيست، چاه ها براى سقوط هست.
گاهى كه بال و پرى براى پرواز نيست، آسمان ها براى رفتن هست.
گاهى كه سايه اى براى آرميدن نيست، آفتاب تندى براى سوزاندن هست.
گاهى كه سبزه اى براى پانهادن نيست، خارها براى در پا فرورفتن هست.
گاهى كه تكيه گاهى نيست، پيچك ها براى درهم تنيدن هست.
گاهى كه شاخه اى براى دست گرفتن نيست، مرداب ها براى فرورفتن هست.
گاهى كه عقابى در آسمان نيست، آسمانى سياه از لاش خورها هست.
گاهى كه شيرى در جنگل نيست، گرگ ها براى دريدن هست.
گاهى كه آرزويى در دل نيست، خواهش ها در تن هست.
گاهى كه هنگام نوشتن نيست، واژه ها روان بر زبان هست.
گاهى كه آرزويى نيست، راه ها براى دست يابى به خواسته ها هست.
گاهى كه آبى براى فرونشاندن تشنه گى نيست، سراب ها براى فريب هست.
گاهى كه هنگام مرگ نيست، خواهش ها براى رفتن هست.
گاهى كه آرزوى رفتن در دل نيست، اسب سياهى در پس پنجره آماده براى بردن هست.
گاهى كه...

~............................~
«Arabian Gulf»
بمباران گوگلی توسط نو جوانان و جوانان وبلاگنويس يکهفته ای است که شروع شده است،
به اين بمباران بپيونديد، چگونه؟ با رفتن به اين سايت[+] از جزئيات کار آگاه خواهيد شد.

~!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!~


ما-اينك-بيش از هـر زمـان ديگـر نيـازمـنـد بـه شـهـامـت و شـجـاعـت اخـلاقـي هــستيـم
(هـمـهْ حـقـيـقـت را) ابـراز كـنـيـم، تا حـقـيـقـت را
و آنچه را كه تا حالا ( بدلايل مذهـبي يا سيـاسي )
مدفـون بوده از دل تاريخ مان استخراج كـنـيـم.
مـلــتي كه تاريخ خـود را نشنـاســد؛ ناچار است آنـرا تـكــرار كـنـد.

« بــابـــک دوســــتـــدار »
`~!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!~

بـی خـــــدا وکــــافــرم؛از اهــل ايـمـان نـيـســتـم
زادهً ايــران زمـيـنــم ؛ مـــن مــســلـمـان نيـسـتـم

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home