Thursday, February 10, 2005

آخـــــرين شـعـــــر

هـيچ ديـنی را نمی تـوان يافـت کـه مثل اســلام بـرای پيشبـرد تعـالـيـم و انـديشـه هـايش،
اينـهـمـه به تهـديــد و قـتـل و ارعـاب متـوسّل شـده باشـد.
درواقـع، تاريخ رشـد و گـسترش اســلام را نمی توان فـهـمـيـد مگـر اينکـه ابتـداء
خصلـت خـشـن، تــنـد، مــهــاجــم و مــتــجــاوز آنـرا بشنـاسيـم.
«مـيـرفـطـروس»
×!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!×
آخرين شعر
ـ " نه !
مرگ است اين
که به هيأت قِدّيسان
برشطِّ شاد باورِ مردم
پارو کشيده است . . . "
اين را خروس های روشنِ بيداری
ـ خون کاکُلانِ شعله ور عشق
گفتند .
ـ " نه !
اين ،
منشورهای منتشرِ آفتاب نيست
کتيبهء کهنهء تاريکی ست ـ
که ترس و
تازيانه و
تسليم را
تفسير می کند .
آوازهای سبزِ چکاوک نيست
اين زوزه های پوزهء " تازی " هاست
کزفصل های کتابسوزان
وزشهرهای تهاجم و تاراج
می آيند . "
اين را سرودهای سوخته
در باران
می گويند .
* * *
خليفه !
خليفه !
خليفه !
چشم و چراغ تو روشن باد !
اَخلافِ لاف تو
ـ اينک ـ
در خرقه های توبه و تزوير
با مُشتی از استدلال های لال
" حلاّج " ديگری را
بردار می برند
خليفه !
خليفه !
چشم و چراغ تو روشن باد ! !
* * *
در عُمقِ اين فريب مُسلّم
درگردبادِ دين و دغا
مردی
ازشعله و
شقايق و
شمشير
رنگين کمانی می افرازد . . .

خرداد ماه ١٣٥٧ تهران

٭ اين شعر، ماه ها پيش از انقلاب 57 سروده شده و در همان روزها در تهران دست بدست می گشت.
در اين شعر، سرشت رهبر انقلاب و سرنوشت خونين آزاديخواهان (خون کاکٌلانِ شعله ورِ عشق) به روشنی پيش بينی شده بود.
در شمارة آيندة نشرية نيمروز، گفتگو با دکتر علی ميرفطروس را (بمناسبت انتشار کتاب تازه اش) خواهيد خواند.

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home