Thursday, May 25, 2006

«جزيره وحشت»


REFRESH ONCE PLEASE

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


بر سمرقند اگر بگذری ای بادِ سحر! (بخش 2)


علی میرفطروس


علی میرفطروس


(فصلی از کتاب در دست انتشارِ «تاریخ در ادبیات»)


* در این شعر، حسرت و حیرانی، سرگشتگی و شکایت، رنج و شکنج، و پریشانی ها و ویرانی های حملات هستی سوز بخوبی احساس می شود، بعداز گذشت 800 سال، گوئی که انوری، اینک از زبان و زمانه ما سخن می گوید.

* نکته مهم، تکرار کلمه «ایران» در شعر انوری است. این امر نشان می دهد که برخلاف تصورّات رایج، مردم
ما - از دیرباز - بسیاری از عناصر تشکیل دهنده ملّت را می شناخته اند.

« ... خبرت هست کز اين زيرو زَبر شوم ُغزان
نيست يـکی پی ز خراسان که نشد زيـر و زَبَر
خبرت هست کـه از هر چـه در او چيـزی بود
در همـه ايـران، امـروز نمـانده اسـت اثـر؟
بـر بـزرگان زمــانه شـده خُـردان، سـالار
بـر کريمـان جهان گـشته لئيمان، مهتر ...».


هجوم های هفت ساله ُغزان به شهرهای خراسان بر شاعران بزرگ آن عصر تأثير عميقی داشته است، عبدالواسع جَبَلی (متوفی به سال 555/1160) در شکايت از فروپاشی ارزشهای اخلاقی و انسانی بعد از حمله غزان می گويد: «منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا». او اوضاع پريشان علما و دانشمندان آن عصر را چنين بيان می کند:

هر عالِمی به زاويه ای مانده ممتحن
هر فاضلی به داهيه ای گشته مبتلا
(34)

و به قول انوری:

کهـتر و مهـتر و شـريف و وضـيع
همـه سـرگشته انـد و رنجــورنــد
(35)

خاقانی در قصيده ای، از خراسان پس از حمله غزان به عنوان «جزيره وحشت» ياد می کند:

خواهی که جان به شطّ ِسلامت برون بری
بگـريز از اين جـزيره وحشت فـزای خـاک
دورانِ آفت است چه جويی سوادِ دهر
ايـّام صَرصَر است چه سازی سرای خاک؟ (36)

ادامــهً بخش دوم بر سمرقند اگر بگذری ای بادِ سحر![+]


~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~



بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home