Saturday, August 20, 2005

دفـتــرا خالــى و زندان ها پـُر!؟


هم ميهن! جان زندانيان سياسی در خطر جــدی است، آنها را فراموش نکنيم

مجتبی سميع نژاد ، بلاگر وبلاگ من نه منم که به اتهام توهين به رهبري، سب النبی ، تشويش اذهان عمومی و .. بازداشت شده بود ، هم اکنون 9 ماه است که در زندان به سر ميبرد. وی پيش از اين از ساير اتهامات وارده تبرئه و به دليل توهين به رهبری به 2 سال حبس محکوم شده بود.محمد رضا نسب عبداللهی نيز به اتهاماتی مشابه در زندان کرمان به سر ميبرد.
اتهام:"اقدام علیه امنیت ملی"
امیرحسین ساران، 8 سال حبس تعزیری و 3 سال و نیم حبس تعلیقی
اسد شقاقی، 3 سال حبس تعزیری و 9 سال حبس تعلیقی
نصرا لله بیات، 1 سال حبس تعزیری و 3 و سال و نیم حبس تعلیقی
رویا طلوعیدر زندان سنندج زير شکنجهً های سيستماتيک رژيم مقاومت می کند.
سعید ساعدی و اجلال قوامی دو روزنامه نگار دستگیرشده در سنندج همچنان در زندان در اعتصاب غذا بسر می بردند.
مادح احمدی یکی دیگر از روزنامه‌نگاران زندانی که‌ همزمان با رویدادهای سنندج دستگیر شده‌ بود، به‌ مکان نامعلومی منتقل شده‌ و از سرنوشت او خبری در دست نیست.
بينا داراب ‏زند، سه سال و نيم حبس، پنج سال محروميت از حقوق اجتماعي و 50 ضربه شلاق اتهام شركت در تجمع غيرقانوني
.....................

ماه منظر دخترى كه ارديبهشت ماه در تهران خودكشى كرد.

حالا چند برگ از «دفتر خالى» بخوانيد. دفتر خالى جزوه اى است كه هر چند ماه يك بار منتشر مى شود و بيش تر در خوابگاه هاى بچه شهرستانى هاى تهران پخش مى شود. معلوم هم نيست كه كار بچه هاى كدام دانشگاه است.
از دفتر ماه منظر دخترى كه ارديبهشت ماه در تهران خودكشى كرد. او اهل اراك بود و خبرش را هم در روزنامه ها نوشتند كه دخترى خودش را از پنجره طبقه چهارم خوابگاه دانشجويان دانشگاه الزهرا به زير انداخت و مرد. مثل هميشه نوشتند كه او دچار افسردگى بود. اما بخوانيد و بينيد اصلا افسرده بوده است مرضيه. اگر او بيمار بوده است من ميتوانم شهادت بدهم كه همه دخترها و پسرهاى دانشگاهى ما افسرده هستند. گرچه كه ميدانم همه شان قرص ميخورند. حالا بخوانيد چه نوشته است:
من از سرزمين گلهاى قالى و كاغذ ديوارى ام... من از سرزمين پرندگان مصنوعى و خشك بر ديوار... من از سرزمين صداى چك چك آب بر ظرفشويى ام... من از سرزمين گلهاى خوشبو نيستم.. اينجا هيچ گلى بو ندارد... من از سرزمين پرندگان خوش الحان نيستم.. در سرزمين من بلبلان هر يك ساعت يكبار از در ساعت بيرون مى آيند... من از سرزمين چشمه هاى جوشان و صداى موج و چشمه نيستم... در سرزمين من صداى آب تنها در ظرفشويى و با باز كردن شير آب معنا مى گيرد... من از سرزمين مهتابى ام... نه سرزمين مهتاب و آفتاب درخشان...
من هيچگاه بر زمين پر از سبزه تا ابد... نغلتيده ام... اينجا سرزمين سبزى نيست... در اين سرزمين هيچگاه حيوانى اهلى نشده است آنقدر كه به دست بنشيند و پوست تن را ببويد... در سرزمين من حيوانات عمرشان دو روز است و در قفس مى زيند و مى ميرند...
من از سرزمين پيچكهاى سبز و گلهاى شمعدانى نيستم... چگونه از اينها شعر بسازم وقتى هيچگاه نديدمشان؟ چگونه از عطر شمعدانيها بگويم وقتى شمعدانى هاى ما شيشه اى و نقره ايست؟ چگونه از پيچكهايى بگويم كه از ديوار بالا مى روند وقتى پيچكهاى مصنوعى خانه ما به زور ميخ بر ديوار مانده اند؟
من از سرزمين آبى روشن و سپيد نيستم... من از سرزمين رنگهاى مصنوعى ام... به صورتى و گلبهى دل بسته ام... چگونه از زيبايى رنگ سرخ بگويم وقتى اينجا فقط در غم دلها به خون مى نشيند؟
من از سرزمين خنده هاى مستانه نيستم... من از خاك با عطر خاك و باران با بوى باران نيستم... اينجا باران و خاك هيچگاه تركيب معطرى از ساعتها دلبستگى نمى سازند...
من نويسنده با قلم نيستم... هيچگاه نديده ام چگونه از پر پرندگان مصنوعى و خشك مى شود قلم ساخت... من فرزند نگارش با صفحه كليدم بى آنكه نگران پايان يافتن سپيدى دفتر و خشك شدن جوهر قلمى باشم...
من از نسل شاديهاى بى پايان و از ته دل نيستم... خنده ما اينجا بى بهانه نيست... من از نسل عشق و عاشقى و دلبستگى و دلدادگى و دوستى هاى بى منت و بى پايان نيستم... اينجا عشق هم ساعت دارد و پرنده عشق جز در ساعت مقرر آواز سر نمى دهد... اينجا عطر دلدار سرمستت نمى كند... در سرزمين من همه با هر بوى خوشى بيگانه اند...
من آرزوى سفر دارم آرزوى هجرت. به هر درى ميزنم. به هر قيمتى كه شده ميروم و اين آسمان آبى خشگ و خالى را رها ميكنم تا به جائى بروم كه سبزست هم رنگ چشم هايشان هم رنگ چمن هاشان و هم دل هاشان. اين جا چشم ها و دل ها سياه است. من براى رفتن خواستگار پستى كه هيچ. هر كارى كه تصورش محال باشد ميكنم. يك روز هم شده بايد چشمم را جائى باز كنم كه براى من قانون سخت درست نكرده باشد. مرا چون زن خلق شده ام بقچه بسته درست نكند. من آرزو دارم به جائى بروم كه آدم هاشان همه چيز را در قالب بد نبينند. من ميخواهم پرواز كنم. پرواز و خواهم كرد...
برگزيده از "نيمروز" [+]
~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

تاريخ رشـد و گـسترش اســلام را نمی توان فـهـمـيـد مگـر اينکـه ابتـداء
خصلـت خـشـن، تــنـد، مــهــاجــم و مــتــجــاوز آنـرا بشنـاسيـم.
مـيـرفـطـروس

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home