Wednesday, March 23, 2005

گفتگـــو با يک سينـــــه ســوختــــهً تهـــرانــی

تاريخ رشـد و گـسترش اســلام را نمی توان فـهـمـيـد مگـر اينکـه ابتـداء
خصلـت خـشـن، تــنـد، مــهــاجــم و مــتــجــاوز آنـرا بشنـاسيـم.

مـيـرفـطـروس
~!~***~!~***~!~***~!~***~!~***~!~
حــرف مــردم
گفتگوی پيرمردی سينــه سوخته با يک دانشجو در مراسم اعدام محمد بسيجی!؟
دوشنبه اول فروردين ١٣٨۴ – ٢١ مارس ٢٠٠۵

* شما شغلتون چيه؟
مشدی: "فرهنگيم، معلم تاريخ و انشاء بودم...نه، بازنشسته شدم...شما مال اين محله هايين"؟

* شما چرا همه تقصيرا رو ميندازين گردن حکومت؟
مشدی: "خب جان من پس تقصير کيه؟ اين حکومت راه تنفسو برا دهن و دماغ مردم بسته، آقا جون شهرنو رو اينا آتيش زدن، ژنده ها، روسپيا رو زنده زنده سوزوندن...
همه دزدا شدن رئيس قافله، اينا مثل اينی که اومد باشن دزدی! مثلاً تو يه انباری يا جايی تو کاخی، همين جور اصلا نمی دونن چطوری بدزدن، حالا بدُز و کی بدُزد!!!
تو کتابا نوشته اينا مثل زمان حمله عرب به ايران همين جور دارن ايرانو ميخورن!!!
مال و ناموس مردمو اينا حراج کردن، اينا هم نفت ميفروشن، هم سنگ ميفروشن، هم قالی ميفروشن، هم پسه ميفروشن، هم تو اين ده پونزده سال گذشته خانوم فروشی ميکنن، دختر بچه های مردمو ميفروشن، چند وقت پيش چنان گندش در اومد که؛ ارباب رهبری، انگليس هم تو بی بی سی ش اعلام کرد، آقا همه شنيدن... بعد معلوم شد که ده پونزده ساله که پاسدارا و دفتر رهبری تو کار واردات ويسکی و آبجو بودن و تو کار صدرات خانوم و دختر بچه های مردم..."
متن کامل اين گفتگوی خواندنی[+]
~!~***~!~***~!~***~!~***~!~***~!~


~!~***~!~***~!~***~!~***~!~***~!~

تـحـــريـم انتـخــابـات [+]
بـهـتــرين انتـخــاب

~!~***~!~***~!~***~!~***~!~***~!~

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home