Friday, September 01, 2006

انديشه های صائب - 2


REFRESH ONCE PLEASE

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~



انديشه های صائب در شعـرهـای «صـائب»
(بخش دوم)*

علی میرفطروس



میرفطروس


غربت مپسنديد که افتيد به زندان
بيرون ز وطن پا مگذاريد که چاه است


رنسانس در اروپا با شوريدن بر زبان پرتکلّف و دشوار قرون وسطا ضمن غلبه بر اريستوکراسی ادبی، کوشيد تا ذهن را در برخورد با جهان و جامعه، آزاد کند چرا که تحوّلات ذهنی و انديشگی ابتداء از طريق زبان بازتاب می يابند و در اين راستا است که زبان را «آئينه جان» يا «خانه وجود» قلمداد کرده اند. امـّا عبور از ُسنّت های سنگ شده ادبی و رسيدن به شيوه ای نوين- که زبان گويای زمانه نو باشد- مستلزم اين بود که ابتداء به اقتدار زبان سنّت (عادت) پايان داده شود و با «عادت زدائی از زبان» به رهائی ذهن و تنوّع انديشه ها و احساس ها ياری نمود. اين زبان جديد در زمانه جديد معياری بود تا «ناظمان» از «شاعران» و «صنعتکاران» از «هنرمندان» متمايز گردند. به عبارت ديگر: رنسانس- در واقع- تحول در سبک های ادبی و تغيير در سليقه های هنری بود و صائب تبريزی برجسته ترين نماينده اين تحول و تغيير در عصر صفوی بشمار می رود.
شعر صائب بدرود با گذشتة پـُر تکلّف و دشوار، و درود به دوران تازه ای است. شعر او، مطلع گسست از گذشته ( ُسنّت) و طليعه پيوند با جهان جديدی است.
ادامــهً متن کامل بخش دوم[+]

انديشه های صائب در شعرهای «صائب» (بخش اول)[+] (خلاصه فصل سوم از کتاب «تاریخ در ادبیات»)

~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~



بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم


~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~

0 شـمـا چــه می گوئيـد؟:

Post a Comment

<< Home