Saturday, June 30, 2012

سفر نامه ی دنیای ارواح
پرتوی دیگری از فانوس خرد


محمود صفریان


به جای دلمشغولی به مرگ، آیا بهتر نیست که بیاندیشیم و ببینیم با زندگی چه باید گرد؟ قدر مسلم انسانهای خردمند زندگی خود را فدای حرف و حدیث ها و وعده-های پوشالی دنیای دیگر نمی کنند، بلکه می کوشند علاوه بر زندگی خود، دیگران را هم راهنمایی کنند که آنها هم زندگی خود را بر مبنای درست سرو سامان دهند.

سالهاست که استاد هوشنگ معین زاده[+] با آثار ماندگارش چراغ راه خرد و تفکر عاقلانه-ی بی تعصب را روشن کرده است. از وقتی که پرتوی فانوس "خیام و آن دروغ دلآویز" را بر ذهن ها تاباند، دریافتیم که این انسان آگاه و فرهیخته تصمیم دارد با همه-ی توان با دانسته-هایش به مصاف خرافات برود و راه گشا شود. او در این راه کتاب های زیادی را به جویندگان حقیقت عرضه کرده است، کتابهایی چون:
پیامبران خرد، آنسوی سراب، آیا خدا مرده است؟، کمدی خدایان، بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد، ظهور، حکایت من و امام زمان، وصیت نامه خدا که با کتاب خیام و آن دروغ دلآویز شروع شده بود و اینک کتاب سفر نامه ی دنیای ارواح که پیش رویم گشوده است.
همه-ی کتاب های نامبرده در بالا "الا، کتاب اخیر- سفرنامه ی دنیای ارواح " را می توانید بصورت پی دی اف در کتابخانه گذرگاه[+] بیابید. و یا از کتابفروشی ها خریداری کنید. در آخرین کتاب خود: سفر نامه-ی دنیای ارواحٍ می گوید، " به همانگونه که به دفعات گفته است "،

انسان نیز مثل هر موجود زنده دیگری متولد می شود، رشد می کند، و دورانش که تمام شد می رود و تمام.

می گوید، انسان چون دلش نمی خواهد تمام شود، و چون حریصانه علاقمند است که پس از مرگ در دنیای دیگری به بودن ادامه دهد، دست به دامان " روح " شده است و با افسانه بافی بر بال رویا سوار می شود و برای امکان پرواز تن به هزاران افسانه بی پایه می دهد. به دنیای آتش و وحشت اعتقاد می یابد و در راه ناشناخته-ای که دکانداران موهوم پرداز می نمایانند، گام بر می دارد.... او خط بطلان بر آن می کشد و می گوید:
"...دنیای پس از مرگ ، دنیایی است موهوم و زاده-ی تخیل. بنا بر این، هیچکس قادر نیست شرحی مستند و منطبق بر واقعیت از چنین دنیایی ارایـه دهد. هر کس هم که در این زمینه مطلبی گفته یا نوشته تنها خیالپردازی خود را شرح داده است. چرا که تنها در عالم وهم و خیال است که هر کس می تواند چنین عوالمی را بسازد..."
در واقع اگر با عقل و درایت به بودن ، زندگی کردن و درگذشتن بیاندیشیم و برای ادامه بودن که وسوسه کننده است به دنبال حرف و نقل هایی که حتا یک ذره منطق و بینش و ماخذ ندارد، چون ریسمان پوسیده-ای نیاویزیم و با دیدی مثبت این کتاب را بخوانیم و بر داده-هایش توجه منطقی داشته باشیم حد اقل بهره-اش این است که از زنده بودن خود "که بهر حال محدود است" بی دلهره لذت می بریم. نگذاریم آلوده دوزخ و آتش و مار و عقرب و ماجرا های ترسناک من درآوردی شب اول قبر که بر کمترین دلیلی هم استوار نیستند، و احادیث و نقل قول های بی محتوای دیگر بشویم و گذران زندگی متعارف خود را در تنوری از اوهام و نقل قول های بی ماخذ و طوفانی از ترس و وحشت دنیای بعد از مرگ بگذرانیم و تباه کنیم. تصورش را بکنید، ارواحی که از جسم میلیارد ها انسان در گذشته، بیرون آمده است کجا هستند؟ و هر جایی هستند " که باید از بزرگی بیکران باشد " برای میلیارد ها سال دیگر در انتظار بمانند و هر دم نیز بر تعدادشان اضافه شود تا روز موعود ِموهوم و من درآوردی فرا برسد و مجددن بروند ذرات پراکند قالب خود را بیابند و حلول کنند و بروند در صحرایی که آن هم باید بی کرانه باشد و معلوم نیست در کجای کاینات قرار دارد به انتظار جلوس خدا باشند تا بیاید و به اعمال تک تک آفریده-های خود که از بدو تولد تا مرگ زیر نظر مستقیم خودش بوده-اند رسیدگی مجدد کند. اینکه قبل از هر چیز توهین به خدا و قدرت لایزال اوست.
معین زاده می گوید:"اگر نخواهیم بپرسیم که: این دنیای دیگر خدا در کجای این کایتات قراردارد؟ به چه دلیل و ضرورتی و بر مبنای چه حکمتی ساخته شده است؟ و به چه دردی می خورد؟ یا چه کسی یا چه کسانی و به چه شیوه-ای آن را اداره خواهند کرد؟ و...می باید پرسید که ایجاد چنین دنیایی چه سودی به خدا و چه فایده-ای به انسان-ها می رساند؟ " و اضافه می کند:"خدا با زنده کردن مُردگان هزاره-ها و جمع کردنشان در یک دنیا، می خواهد کدام یک از هنرهای خود را به معرض تماشا بگذارد؟ ....خدایی که در زندگی خاکی کوچکترین توجهی به اوضاع نابسامانشان نداشت، در دنیای دیگرش، همه چیز را برایشان روبراه خواهد کرد؟ و به آن ها سعادت و نیک بختی ابدی عطا خواهد نمود؟ "
در فصل اول کتاب که " سفر به دنیای ارواح " است، نشان داده می شود که روح ساخته اوهام کسانی است که خود نیز برهانی قاطع بر بودنش ندارند. یا طوطی وار شنیده-ها را تکرار می کنند، یا آتشش را تند می کنند تا بهتر پخت و پز کنند. و در مجموع به این نتیجه می رسد که در حقیقت روحی وجود ندارد که دنیایی داشته باشد.
" با نگاهی دقیق و تعمقی عمیق به پندار بافی انسان ها از مفاهیمی که آنها را به ماورای طبیعه مرتبط می دانند، به سادگی می توان بی پایه و بی اساس بودن آنها را آشکار کرد. واقعیت این است که انسانها با پندار های ذهنی خود، در آغاز، روح و سپس خدا و در مرحله بعدی فرشتگان و جن و پری و غیره را ساخته و آنها را کار ساز زندگی دو روزه عمر خود قلمداد کرده-اند. بعد هم آرام آرام این ساخته-های ذهنی خود را به باور اعتقادات دینی خویش تبدیل کرده و در هاله-ای از تقدس قرار داده-اند. به مرور زمان نیز، به این اندیشه کشیده شدند که از وجود این مفاهیم برای دوران پس از مرگ خود بهره بگیرند. با این دیدگاه بود که رندان زمانه با آگاهی از نیازهایی که بذر آن در دل هر انسانی افشانده شده بود به فکر بهره بر داری افتادند...."
معین زاده، در این فصل از راه-های گوناگون و با بیان های متفاوت و بهره گیری از پیشرفت های علمی و توجه دادن به این مهم که، در برداشت ها و تصورات و شنیده-ها به خرد خود مراجعه کنید، مُکرَر در مُکرر هشدار می دهد که نقد زندگی را به دست نسیه اوهام ندهید. می گوید: تصور نکنید که روحی در کار است و با مرگ می رود در دیاری دیگر و برای میلیون ها سال در انتظار می نشیند تا اسرافیلی در صور بدمد و بیاید در جسم پودر شده اولیه حلول کند و در صحرایی که تمام انسان ها از بدو پیدایش تا آخرین نفر در انتظار نتیجه اعمالشان هستند، برگه عاقبت بگیرد، تا روانه جهنم سوزان شود یا بهشتی که تا بخواهی حوری برای مردان دارد و غِلمان برای زنان. همینجا باید بگویم حتمن این کتاب و سایر


کتاب های ارزشمند این محقق اندیشمند را بخوانید تا بهتر دریابید که چگونه بساط فریب را گسترده اند.

هوشنگ معین زاده، در فصل دوم کتاب که نام " مرگ " بر آن گذاشته است، به بررسی همه-ی عواملی که زندگی ما را در خود دارد می پردازد و کل مطالب را زیر عنوان های مختلف در عروق روان ما جاری می کند، آن هم با چه نثر منسجم و گیرایی.
در فصل دوم از: مرگ طبیعی - واقعیت مرگ - خواب دیدن و پیدایش روح - خواب و رابطه-ی آن با ذهن – یک خاطره - داستان روح و انسان - منشاء پیدایش روح - جایگاه روح در ادیان - جاودانگی روح - ارواح خبیث - ارتباط ماده با حیات - چرا ما میریم؟ و دار مکافات هریک از این موضوع ها پس از توضیح و تشریح کامل و بسیار آگاهانه، روان، و پذیرفتنی، مطلب اصلی را پی می گیرد، و خواننده را در کوچه پس کوچه های درهم و تاریک، چراغ به دست راهنمایی می کند و می نمایاند که حقیقت چیست و تصور و اوهام از چه مقوله-ای است. بر این تصور نبودم که بهنگام خواندن " یک خاطره " داستان رمانتیک کوتاهی را می خوانم که در نهایت شیوایی و با نثری روان نوشته شده است و متوجه شدم که استاد دستی توانا در گرداندن قلم دارد و خوب می داند که چگونه حال و هوای نوشته-ای تحقیقی را چاشنی مطلوب بدهد.
کتاب 225 صفحه است و نویسنده حدود چهارده صفحه آخر را به " سخن آخر " اختصاص داده است. در آغاز این

" سخن آخر " از صاحبنظران خواسته است که همت کنند و ادامه دهنده ی این روشنگری باشند، در حالیکه بسیاری از صاحبنظران ما دراز کشیدن در سایه امن را بیشتر دوست دارند، و این درد بزرگ روشنفکری زمانه ماست. اگر زیر عَلَم قدرت ِ اشاعه دهنده خرافات برای بهره وری بیشتر، سینه نزنند.

در همین " سخن آخر " برای چندمین بار در این کتاب سخن آخر را می گوید، و نمی گوید " تو خواه از سخنم پند گیر خواه ملال "، بلکه قاطع می کوید " پند گیر " که جای " ملال " نیست.

" آنچه در پایانه این کتاب لازم است بدان اشاره شود، این است که به جای دلمشغولی به مرگ، آیا بهتر نیست که بیاندیشیم و ببینیم با زندگی چه باید گرد؟ قدر مسلم انسانهای خردمند زندگی خود را فدای حرف و حدیث ها و وعده های پوشالی دنیای دیگر نمی کنند، بلکه می کوشند علاوه بر زندگی خود، دیگران را هم راهنمائی کنند که آنها هم زندگی خود را بر مبنای درست سرو سامان دهند."

توصیه می کنم حتمن این کتاب را بخوانید.



محمود صفریان
سر دبیر مجله-ی ادبی گذرگاه[+]

Labels: , ,

Wednesday, June 20, 2012

گزارش ـ مصاحبۀ صدرالدین الهی:

سید ضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا


احمد احرار

شمارۀ 1122 مجلۀ تهران‌مصور، جمعه 14 اسفند 1334
صدرالدین الهی

سید ضیاء از راز گذشته پرده برمی‌دارد

مرد اول کودتا از کودتا سخن می‌گوید


رجال کارکشتۀ سیاسی را بر سر تاس نشاندن و گفته‌های ناگفته از زیر زبانشان بیرون کشیدن آسان نیست، خاصه اگر حریف، خود اهل حرفه، یعنی روزنامه‌چی بوده باشد. کتاب پانصدصفحه‌ای «سیدضیا» حاصل چنین کار شگرفی است از سوی دکتر صدرالدین الهی در چندین جلسه دیدار و گفت گو با سیدضیاءالدین طباطبایی، «مرد اول یا مرد دوم کودتا» به‌تعبیر کنایه‌آمیز مؤلف.

کنایه از این جهت که تا وقتی «سید» زنده بود، بر سر این که او نقش اول یا دوم را در کودتای 1299 ایفا کرد اختلاف نظر وجود داشت و هنوز هم وجود دارد. این سؤال را دکتر الهی با لطایف‌الحیل مطرح و با سماجت دنبال می‌کند و هر بار، سید از جواب دادن طفره می‌رود. بعد هم تیغ سانسور تکلیف هردو را روشن می‌سازد. مصاحبه، نزدیک به نیم قرن پیش انجام گرفته است. دقیقاً در زمستان سال 1343. دکتر الهی در مقدمۀ کتاب می‌نویسد «مصاحبه در شمارۀ 1122 مجلۀ تهران‌مصور، مورخ جمعه 14 اسفند 1334 با تیتر (سید ضیاء از راز گذشته پرده برمی‌دارد) که روی جلد مجله آمده بود، چاپ شد. بخش اول آن با سر و صدای بسیار توأم بود. سانسور در همان اول کار، عنوان (مرد اول کودتا از کودتا سخن می‌گوید) را به مرد دوم کودتا... تبدیل کرد و سپس در نوشتۀ اولیه و متن ماشین‌شدۀ پیش از چاپ، تا آنجا که توانست جرح و تعدیل نمود... بعد از آن درحالی‌که مصاحبه قرار بود چیزی شبیه خاطرات فرخ و به‌صورت مداوم منتشر شود، دستور آمد که همان یک شماره کافی است. و در نتیجه، دنبالۀ مصاحبۀ چاپ‌ نشده نزد من باقی ماند».[+]ادامــــه

احمد احرار
کیهان لندن 1403 - 7 اردیبهشت 1391 - 26 آوریل 2012

*****

گزارش - مصاحبه صدرالدین الهی: سیدضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا (2)

- آقا، راست است که شما انگلیسی هستید؟
ـ بله، این طور می‌گویند!

کاغذ و قلمی در دستم بود و داشتم به‌ خیال خود جواب مفصلی را می‌نوشتم که دست روی دستم گذاشت به‌معنای آن که: صبر کن و ننویس. «کتاب ـ روزنامه» را دکتر الهی با این کلمات آغاز می‌کند و به‌دنبال آن تصویری را که از سید ضیاءالدین، طی سالها در ذهنش نقش بسته است ارائه می‌دهد: «تا پیش از این که به دیدنش بروم و پرسشم را بی مقدمه طرح کنم، فکر می‌کردم با یک آدم دوپهلوی محتاطِ میانه‌رو طرف هستم.

سیدضیاءالدین طباطبایی

مهمتر از همه، دربارۀ او تصور خوبی نداشتم. نمی‌توانستم با خوش‌بینی با آدمی که یک نقطۀ عطف در تاریخ معاصر ماست روبرو شوم. زیرا کسانی که تاریخ معاصر را نوشته‌اند، کوشیده‌اند که این نقطۀ عطف را مثل کابینه‌ای که او تشکیل داد، «سیاه» معرفی کنند. توی راه، وقتی داشتیم به سوی خانۀ او می‌رفتیم، به علی رهبر عکاس تهران‌مصور که همراهمان بود سفارش کردم و گفتم «آقای رهبر! مواظب باش با آدم بسیار زیرک و حسابگری روبرو هستیم. سعی کن تا می‌توانی از فرصت‌های مناسب برای گرفتن عکس‌های مناسب استفاده کنی. او آدمی نیست که صاف و ساده بنشیند و به سؤالات من جواب بدهد و تو بتوانی عکس‌های صاف و ساده بگیری.» زنم هم با من همعقیده بود، منتها از من محتاط‌تر و زیرکانه‌تر فکر می‌کرد. می‌گفت باید کاری کرد که او عصبانی نشود».[+]ادامــــه

صدرالدین الهی
کیهان لندن 1404- 14 اردیبهشت 1391- 3 مه 2012

*****

گزارش - مصاحبه صدرالدین الهی: سیدضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا (3)


کابینه کودتا [برانـــداز] به ریاست سید ضیاء با حضور سردارسپه که تنها سه ماه دوام داشت؛ شرکت کنندگان در کودتای[برانـــدازی]-ی ۳ اسفند ۱۲۹۹ (از سمت چپ، ردیف جلو) : رضاشاه، مسعود کیهان، سرهنگ گلیروپ (فرمانده سوئدی ژاندارمری)، سید ضیاءالدین طباطبایی، حسین دادگر، حسن مشار، علی ریاضی، کاظم خان سیاح
*****
کودتای سوم حوت 1299 را افکار عمومی در ایران، تحت تأثیر تبلیغات چپ افراطی و نیز روحانیونی که در دوران سلطنت رضاشاه به حاشیه رانده شده بودند، به‌گونه‌ای بسیار متفاوت با واقعیت آن به‌عنوان رویداد تاریخی، و تنها در کادر یک سناریوی سیاسی کارگردانی شده از لندن شناخته و دریافته است. سخنانی که دکتر الهی از زبان سیدضیاءالدین طباطبائی شنیده، یا بهتر بگوییم بیرون کشیده، پرده از حقایق پنهان مانده از چشم بسیار کسان، حتی اهل سیاست و علاقه‌مندان به مباحث تاریخی برمی‌دارد. چه کسی باور می کرد فکر کودتا را بازیگر سیاسی آن، سیدضیاءالدین از لنین الهام گرفته باشد؟ سید ضیاءالدین، در گفتگو با صدرالدین الهی چنین می‌گوید:[+]ادامــــه

صدرالدین الهی
کیهان لندن 1405- 21 اردیبهشت 1391- 10 مه 2012

*****

گزارش - مصاحبه صدرالدین الهی: سیدضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا (4)


سیدضیا: "موسولینی قهرمان من بود"

قبلا خواندیم که سید ضیاءالدین در گفت و گو با دکتر الهی اظهار می‌کند الهام‌بخش وی در اقدام به کودتا «لنین» بود. از طرف دیگر، اما «سید» موسولینی را قهرمان محبوب و ایده‌آل خود معرفی می‌کند. در «دو قرن نشیب و فراز مطبوعات و سیاست در ایران» نیز آمده بود که وقتی سیدضیاء برای دریافت فرمان نخست‌وزیری به کاخ سلطنتی می‌رود، احمدشاه می‌پرسد چه لقبی می‌خواهد تا در فرمان قید کند و او پاسخ می دهد «دیکتاتور ایران»!
درحقیقت، سید می‌خواست هم راه انقلابی لنین را برود و هم کفش دیکتاتوری موسولینی را بپوشد. دنبالۀ کلام را به روزنامه‌نگار جوان و روزنامه‌نگار کهنه‌کار می‌سپاریم:[+]ادامــــه

صدرالدین الهی
کیهان لندن 1405- 21 اردیبهشت 1391- 10 مه 2012

*****

گزارش - مصاحبه صدرالدین الهی: سیدضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا (5)



Labels: , , , , ,

Wednesday, June 13, 2012

پارسیگویی و نافرمانی شهریگری (مدنی)

خشایار رُخسانی


چکیده:
در راه نبرد برای آزادی ایران و در چهارچوب یک کارزار نافرمانی شهریگری، زبان پارسی و پارسیگویی می توانند پرچم و شناسه-ای برای این کارزار و شاه-کلیدی برای رهایی ایرانیان از چهارده سده بندگی باشند. امروز درجه-ی آسیب پذیر بودن زبان پارسی با دوران قاجار سنجش پذیر است که تا 90% وام واژگان عربی برای روزنامه نگاری و نامه های دیوانی بکار گرفته می شُدند. و اگر کوشش های رضا شاه بُزرگ در بُنیانگُذاری فرهنگستان زبان پارسی نمی بود، امروز زبان پارسی در گروه زبان های مُرده شناخته می شُد. ایرانیان میهندوست باید بپذیرند که بیشتر واژگانِ بیگانه بویژه واژگانِ عربی در زبان پارسی به زور شمشیر و گُسترش ترس در زبان پارسی راه یافته اند؛ زبان عربی زبان اشغالگران است و هر واژه-ی عربی که آنها بی پروا در زبان پارسی بکار می بَرَند، همانند چَمبَر (حلقه-ی) زنجیر بندگی است که خودشان با دست های خودشان بر پاهایشان استوار می کُنند.

سرآغاز

«اگر یک پاتَرم (ملت) در جنگ شکست بخورد و گرفتار شود، تا زمانیکه بتواند زبان خودش را زنده نگه دارد، بختی برای پیروزی و رهایی نیز دارد.»


از آنجا که مردم ایران پس از تازش عرب های مسلمان به کشور ایران با بهانه کردنِ گُسترش دین اسلام، برای چهارده سده در بندِ تازیانِ عرب گرفتار شُده-اند، شاه-کلید رهایی آنها از این چهارده سده بندگی، زبان پارسی است، اگر ایرانیان میهندوست در نگهداری از این گنجینه-ی فرهنگی بکوشند. زبان پارسی با نگر به آوایِ دل انگیز و امکانِ واژه سازی، از توانمندترین زبان هایِ جهان است. با آنکه بده بستانِ واژه ها در میان زبان هایِ گوناگون نشانه-ی پویایی و زنده بودن آنهاست، ولی برای نگهداری از کَتامی (هویت) و شناسه-یِ مردمانی که دارای یک زبان ویژه هستند، باید واژگانِ بیگانه پیوسته در چهارچوبِ بُنپایه هایِ (قاعده های) دستورزبانِ زبانِ آن مردم بکارگرفته شوند. ولی از آنجایی که انبوه واژگان ِبیگانه بویژه واژگان عربی در زبان پارسی گُزینه-یِ دلبخواهی پارسیگویان نبوده-اند، و به زور شمشیر به زبان پارسی اندر شُده-اند، آنها خودشان را پایبند به بُنپایه های (قاعده های) دستورزبان پارسی نکرده-اند، و از اینرو آسیب فراوانی به زبان پارسی زده-اند. خوشبختانه ساختار و ریشه-ی کارواژه ها (فعل ها) در زبان پارسی بگونه-ای است که میتوان به کُمکِ پیشوند و پَسوند، واژگانِ نوین پارسی فراوانی را ساخت که با واژگانِ بیگانه و اندریافته به زبان پارسی برابری کُنند. و این توانایی زبان پارسی در واژه سازی، ما را از وام واژگان بیگانه بی نیاز ساخته است.

همانگونه که میدانیم زبان پارسی در چهارده سده-ی گُذشته، با گُسترش دین اسلام و زبان عربی در این کشور هدف آسیبِ سهمگین واژگانِ بیگانه بوده است. به گونه ایکه اگر بُزرگانِ ادب پارسی همچون فردوسی بُزُرگ با نگاشتن شاهنامه به داد زبان پارسی نمی رسیدند، امروز زبان پارسی به رسایی فراموش شُده بود و مردم ایران نیز در گروه مردم عرب زبان، بخشی از «اُمت عرب» را می ساختند. ولی با همه-ی فداکاری هایی که فردوسی بُزرگ برای نگهداری از زبان پارسی از خود نشان داد، امروز کمابیش 70% از زبان پارسی، آلوده به وام واژگان بیگانه شده است. و این درهالی است که برای هرکدام از وام واژگانِ بیگانه که به زبان پارسی راه یافته-اند، دستکم دو واژه-ی زیبای پارسی در دسترس هَستند که می توانند جایگُزین وام واژگان بیگانه شوند. از سوی دیگر روند آلوده سازی زبان پارسی با وام واژگان بیگانه به ویژه با واژگانِ عربی پس از روی کار آمدن حکومت آخوندی[اسلامی] در ایران، افزایش شتابگونه-ای داشته است. شاید برخی هَشدار و نگرانی مرا گزافگونه بانگارند، ولی راستی این است که زبان پارسی دارد در سراشیب فراموشی و نابودی «تختِ گاز» می دهد و اگر امروز «تُرمز دستی» کشیده نشود، نباید شگفت زده شُد که نسل آینده بجای پارسیگویی به زبان عربی بلغور کُند.

امروز درجه-ی آسیب پذیر بودن زبان پارسی با دوران قاجار سنجش پذیر است که تا 90% از وام واژگان عربی برای روزنامه نگاری و نامه هایِ دیوانی بکار گرفته می شُدند.


و اگر کوشش های رضا شاه بُزرگ در بُنیانگُذاری فرهنگستان زبان پارسی نمی بود، امروز زبان پارسی در گروه زبان های مُرده شناخته می شُد. ایرانیان میهندوست باید بپذیرند که بیشتر واژگانِ بیگانه بویژه واژگانِ عربی در زبان پارسی به زور شمشیر و گُسترش ترس در زبان پارسی راه یافته-اند؛ زبان عربی زبان اشغالگران است و هر واژه-ی عربی که آنها بی پروا در زبان پارسی بکار می بَرَند، همانند چَمبَر (حلقه-ی) زنجیر بندگی [... و بـردگی] است که خودشان با دست های خودشان بر پاهایشان استوار می کُنند.

حکومت اسلامی نیز از آنجا که یک حکومت اشغالگر، بیگانه و دُشمن مردم و فرهنگ ایرانی است، دارد سامانمند (سیستماتیک) و برنامه ریزی شُده، همگی کوشش خودش را با گُسترش ترس و فشار بکار می برد تا از راه بیگانه کردنِ مردم ایران با گذشته و شناسه-ی (هویت) تاریخی شان، آن کاری را به سرانجام برساند که تازشگران عرب در آغاز اسلام در انجامش ناکام ماندند: به چم (یعنی) عرب کردن مردم ایران؛ در این پیوند، میتوان از برچیدن نام دودمان هَخامنشی از آموزش های تاریخی تا دروغ نویسی تاریخ ایران در دبیرستان ها و ساختن افسانه هایی همانندِ «آیین زنده به گور کردن دختران در ایران در آغاز اسلام، پیشوازی مردم ایران با آغوش باز از تازیان عرب» [1] تا اندر کردن تُندآبی (سیلی) از واژگانِ عربی در زبان پارسی... نام بُرد.

پُرسشی که در اینجا پیش می آید این است که خویشکاری (وظیفه-ی) ما آزادیخواهان و میهندوستان در برابر این سیاست هایِ پاد ایرانی (ضد ایرانی) و ایران ویرانگر چیست؟ آیا در برابر این سیاست هایِ زیان آورِ فرهنگی، هیچ کاری از دست ما آزادیخواهان ساخته نیست، بجز اینکه ما نقش تماشاگران سرشکسته را بازی کُنیم و تنها گواهِ ادامه-ی نابودی فرهنگ ایران و کَتامی (هویت) ایرانی بودنمان باشیم؟ به باور من برای ایستادگی در برابر این سیاست هایِ ویرانگر حکومت اسلامی، ما ایرانیان میهندوست دارای بُرنده ترین جنگ ابزار هَستیم که نباید آنرا دستکم بگیریم و نام این جنگاچ (اسلحه)، پیکار فرهنگی است؛ در چهارچوبِ یک نافرمانی شهریگری (مدنی)، پیکار فرهنگی می تواند نقش برجسته و کارایی در دست یافتن به پیروزی داشته باشد. و در این راستا پالایش زبان پارسی از وام واژگانِ بیگانه یکی از این شیوه هایِ کارآمدِ نافرمانی و مبارزه-ی شهریگری است که می تواند با کمترین هزینه برای آزادیخواهان بیشترین آسیب روانی را به این اشغالگرانِ اَنیرانی بزند. شاید در نگاه نُخست، آدم از خودش بپُرسد که «پارسی نویسی من چه آسیبی می تواند به این مُزدوران اشغالگر بزند، هنگامیکه آنها دارند بدون هرگونه ایستادگی چشمگیر، کشور را تاراج و ایرانیان را روزانه در یک برنامه-ی سامانمند کُشتار می کُنند؟» ولی راستی این است که برای برخاستن و ایستادگی در برابر این اشغالگران نیاز به یک نشانه و پرچم است که شناسه و کَتامی (هویت) ایرانی بودن و همبستگی ما را نشان دهد؛ پارسیگویی می تواند بهترین پرچم و بازتاب دهنده-ی این شناسه باشد که هم نشانه-ی دهن کجی به این اشغالگرانی است که نابودی فرهنگ ایرانی را هدف خود ساخته-اند و هم نشانه-ی همبستگی آن مردمی است که آزادی ایران از چهارده سده بندگی را هدف خود کرده-انـــــد.

با آنکه نمی شود یک شبه زبان پارسی را پاکسازی کرد که تا 70% با وام واژگان عربی آلوده شُده است، ولی نُخستین و کوچکترین گام در این راستا می تواند خودداری از بکار بُردن آن واژگان عربی در زبان نوشتاری و گفتاری پارسی باشد که با هفت وات (حرف) ویژه-ی عربی «ح، ظ، ض، ط، ق، ع، ص»، ساخته می شوند. در این پیوند، خوشبختانه واژه نامه-ی دهخُدا که به رایگان در تارکده در دسترس هست، با گذاشتن یک وات (حرف) «ع» در پیش روی واژگانِ عربی و بیگانه، آنها را از واژگان پارسی جُدا ساخته است [2]. و به کُمک واژهنامه های پارسی سره و پهلوی که بدست توانایِ ایرانیان میهندوست در«فرهنگستان زبان پارسی» گردآوری شُده است، می توان به سادگی به همگی واژگانِ پارسی دسترسی پیدا کرد که برابر هایِ شایسته برای واژگان بیگانه هَستند [3].

اگر یکی از ویژگی های مُهم ایرانی بودن، گفتگو به زبان پارسی است، پس بکارگیری واژگان بیگانه در زبان گفتاری و نوشتاری پارسی نمی تواند نشانه-ی ایرانی بودن و بالیدن به آن باشد. در کارزار نگهداری از زبان پارسی هر ایرانی میهندوست می تواند نقش برجسته-ای بازی کُند، اگر به خویشکاری (وظیفه-ی) و سهم خودش در این کارزار که خودداری از بکارگیری وام واژگان بیگانه است بها بدهد. در این پیوند نویسندگان، وبلاگ نویسان، و گویندگان رسانه های گروهی همانند رادیو و تلوزیون… می توانند نقش کارساز و مِهَندی (مهمی) را در بکارگیری و گُسترش واژگان پارسی بر دوش بگیرند. اگر بپذیریم که «مِهَستان (مجلس) آنجاست که مردم هَستند،» آزادیخواهان می توانند برنامه-ی پاکسازی زبان پارسی را از همین امروز به کُمک این مردم بیاآغازند، و با آغاز و گُسترش کارزار پارسیگویی، یک تورینه-ی (شبکه-ی) بُزرگ و گُسترده-یِ ایستادگی را در سراسر ایران برپا سازند که می تواند از یک سوی به نبرد آزادیخواهانه-ی آنها شناسه (ماهیت) دهد، و از سوی دیگر زبان پارسی را پیش از بدست گرفتن فرمان کشور، پاکسازی کُنند.

با نگر به نقش گُذشته-نگاری برای آموزش گرفتن از آن و در راستای پیشگیری از لغزش های آینده، و نقش زبان پارسی به نام شاه-کلیدی برای رهایی مردم ایران از چهارده سده بندگی، هم اکنون سهم ایرانیان در پژوهش های تاریخ باستانِ کشور خودشان، زبان پارسی، و گردآوری واژهنامه های پارسی و پهلوی بسیار کمتر از پژوهشگران باختر در این زمینه هاست. بدون رودربایستگی باید خستو شُد (اعتراف کرد) که بدونِ کُمکِ پژوهشگرانِ باختر در تاریخ ایران باستان و فرهنگ ایران، ما ایرانیان میهندوست امروز نه با گذشته-ی کشورمان آشنا بودیم و انگیزه-ای برای بالیدن به تاریخ و فرهنگ خودمان می داشتیم. از اینرو بایسته است که آن بخش از ایرانیانِ میهندوستی که به ایرانی بودن خودشان می بالند، در چهارچوب توانایی هایی که دارند، نیرو، اندیشه و سرمایه-ی خودشان را هزینه-ی نگهداری از زبان پارسی، پژوهش در گُذشته-نگاری ایران و آشنا سازی مردم ایران با این ارزش های فرهنگی کُنند.

[+]خشایار رُخسانی
یکشنبه، 21 خرداد، 3750 دین بهی

Labels: , ,

Saturday, June 09, 2012

درس-هایی از تاریخ

ژرف اندیشِ ایـرانی


ما ملتی فهیم، بزرگ، باهوش، با اراده، قوی، غیرتمند و خیلی چیزهای دهن پُرکن خفن هستیم!!!
اما یک اشکال کوچک داریم، آن هم اینکه از تمامی علوم رایج فقط تاریخ را بلد نیستیم، که آن هم اصلا مهم نیست و تک ماده می زنیم! و تازه به حول قوه الهی و مدد مقامات عظمی داریم می رویم که کم کم اصلا درس تاریخ و درس-های تاریخ را از بیخ گِل بگیریم و کلا بی خیال شویم این صاب مرده را...


جنگ دوم جهانی اتفاق افتاد. ايران تبديل به پل پيروزی شد. وقتی روسيه پيروز شد، اولين کاری که کرد، اين بود که چون کشور کوچکي بود، تصميم گرفت آذربايجان را هم برای خودش بردارد. آذربايجان و کردستان از ايران جدا شدند


جهت کمی مزاح، درسهایی از تاریخ زرافشانِ-مان را مرور کنیم

درس اول: ما يک کشور بزرگ بوديم، روسيه ارتش قوی داشت، دولت ايران بَبُو بود. در جنگ های ايران و روس بخش وسيعی از ايران سابق تبديل شد به روسيه فعلی. به همين دليل ما سه شعار مهم را سی سال می دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

درس دوم: انقلاب مشروطه اتفاق افتاد، مشروطه خواهان که به آنها افتخار مي کنيم، به سفارت انگليس پناهنده شدند، کلنل روس مجلس ملت و کشور را به توپ بست. روس ها پادشاه ديکتاتور را پناه دادند. در تمام مدت انقلاب مشروطه روس ها مخالف مشروطه و انگليس ها طرفدار مشروطه بودند، به همين دليل ما هم مشروطه را دوست داريم، هم شعار می دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرائيل.

درس سوم: کمونيست ها در روسيه سرکار آمدند، آنها تمام قراردادهای ظالمانه با ايران را می خواستند لغو کنند، اما نکردند. در عوض تصميم گرفتند جمهوری گيلان را ايجاد کنند تا به جای اين که کمونيست های گيلان که فرق کمونيسم با اُزون بُرون را نمی دانستند و پيش-نمازشان رهبر حزب کمونيست-شان هم بود، بروند به روسيه، روسيه بيايد به گيلان. در نتيجه ميرزا کوچک خان مستقيما بوسيله روس ها کشته شد، سرش را هم فرستادند برای رضا شاه. به همين دليل ما سال-هاست شعار می دهيم: مرگ بر انگليس، مرگ بر آمريکا، مرگ بر اسرائيل.

درس چهارم: رضا شاه ديکتاتور بزرگی بود و همه را کُشت، مثلا 53 نفر از اعضای حزب کمونيست را دستگير کرد و يکی از آنها، تقی ارانی، در زندان کشته شد، بعد بقيه اعضای کميته مرکزی، يعنی همان 52 نفر ديگر به روسيه پناهنده شدند و به دليل همين که به روسيه پناهنده شده بودند، در آنجا کشته شدند يا تبعيد شدند يا بيچاره شدند. به همين دليل کمونيست های ايران و ساير ايرانيان که حداقل نيم ساعتی توده-ای بوده-اند، هميشه شعار می دهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.

درس پنجم: جنگ دوم جهانی اتفاق افتاد. ايران تبديل به پل پيروزی شد. آمريکا و انگليس از روی اين پل رد شدند تا به روسيه کمک کنند، در عوض وقتی روسيه پيروز شد، اولين کاری که کرد،

اين بود که چون کشور کوچکي بود، تصميم گرفت آذربايجان را هم برای خودش بردارد. آذربايجان و کردستان يک سال از ايران جدا شدند و به همين دليل روشنفکران و سياستمداران ما هميشه شعار می دهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.

درس ششم: دولت مصدق سرکار آمد، مصدق چون مخالف روسيه بود، به عنوان طرفدار انگليس شناخته شد، اما چون عليه انگليس مبارزه کرد، معلوم شد آمريکايی است. مخالف اصلی مصدق در طول سه سال حزب توده بود، و يک صبح تا شب هم آمريکا کودتا کرد. بعد از کودتا هم اولين دولتی که کودتا را برسميت شناخت، شوروی بود. توده-ای ها هم به شوروی پناهنده شدند، تعدادی از آنها در شوروی بيچاره شدند، تبعيد شدند، اعدام شدند و تعدادی از آنها هم زمانی که در شوروي پناهنده بودند، طرفدار اقدامات دولت شاه در اصلاحات ارضی بودند. در نتيجه ما ايرانيان هرگز فراموش نمی کنيم که بايد شعار بدهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.

درس هفتم: آمريکايی ها انقلاب سفيد کردند، انگليسی ها هم رفتند پی کارشان، حکومت در دهه چهل کاملا دست آمريکا افتاد، روس ها و توده-ای ها اصلاحات ارضی را تایيد کردند، توده-ای ها مشغول آموختن دروس پزشکی در شوروی شدند، تعدادی از آنها هم در شوروی تبعيد، کشته و يا بدبخت شدند و برخی از پناهندگان به شوروی فرار کردند و اين بار از دست شوروی به ايران پناهنده شدند، در نتيجه روشنفکران ايرانی همواره چپ باقی ماندند و هرگز فراموش نکردند که شعار بدهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.

درس هشتم: در ايران انقلاب مسلحانه آغاز شد. نيروهای مسلح و فداکار، آمريکايی ها را کُشتند، تعدادی از آنها برای جنگ با اسرایيل رفتند. آنها برای کمک به سوی شوروی رفتند، شوروی به آنها گفت که انقلاب مسلحانه کار غلطی است، بهتر است اطلاعات جمع کنند و به شورو بدهند تا شوروی با آمريکا بجنگد. درست در همان زمانی که اين افراد کشته می شدند، دولت چين و شوروی با ايران روابط درخشان داشت و ايرانيان همواره ياد گرفتند شعار بدهند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.


مافيای روسی دوست ماست

درس نهم: انقلاب ايران در سال 1357 اتفاق افتاد، سفارت آمريکا اشغال شد، سفارت اسرایيل محو شد، رايطه ايران و انگليس همواره در تمام اين مدت تيره و تار بود، سفارت روسيه روز بروز بزرگتر شد، سفارت روسيه هم با توده-ای ها رابطه داشت، هم با فدایی ها، هم با مجاهدين، هم با حزب اللهي ها، به همه هم می گفت: خط امام بهترين خط از نظر خط شناسی است. توده-ای ها و فدایيان در جبهه-ای که روسيه در آن به عراق کمک می کرد کُشته می شدند، اما با سپاه و کميته همکاری می کردند، دولت ايران کمونيست ها را دستگير کرد. کمونيست ها از دست جمهوری[حکومت]اسلامی به آمريکا، انگليس و روسيه پناهنده شدند، بعدا از دست روسيه به آمريکا و انگليس پناهنده شدند و در آنجا شعار دادند: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.

درس دهم: جنگ آغاز شد. صدام حسين کمونيست بود، موشک صدام حسين سوخو و اسلحه-اش کلاشينکف و کاتيوشا بود، ما با موشک آمريکايی و توپ آمريکايی و مسلسل آمريکايی عليه کسانی که اسم حزب-شان حزب بعث بود، می جنگيديم. در تمام مدت جنگ شوروی به صدام کمک می کرد و به ايران کمک نمی کرد، ما در طول جنگ ياد گرفتيم که صدام آمريکايی است، انگليسی است و اسرایيلی است. در حالی که آمريکا صدام را نابود کرد، اسرایيل هم عراق را بمباران کرد و عاقبت هم دشمن ما را آمريکا و انگليس از بين بُردند و در تمام اين مدت روسيه و ونزوئلا و کوبا آخرين طرفداران صدام بودند. و ما همواره شعار می داديم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.

درس يازدهم: شوروی سقوط کرد. امام خمينی سقوط کمونيسم را پيش بينی کرد، روسيه شد بيست کشور و پنج کشور آن در دريای خزر ماندند، زمانی که يک کشور بود و شاه خائن بود، سهم ما از خزر 50 درصد بود، بعد تبديل شد به 20 درصد، بعد رسيد به 15 درصد، بعد رسيد به 12.5 درصد، بعد کم-تر شد و کمتر شد، ما مي توانستيم اعلام کنيم که ايران هم تبديل به پنج کشور شده است، و در نتيجه 50 درصد بگيريم، اما ما چون گاز لازم نداريم و نفت داريم و تا زمان ظهور حضرت هم مشکل انرژي نداريم و بعد از آن هم با نور تغذيه مي کنيم، همچنان معتقديم آمريکا و انگليس و اسرایيل بايد از آذربايجان و ترکمنستان و روسيه و تاجيکستان و غيره بيرون بروند تا پای برهنه ما باشد و پوتين که وقتی به تهران آمد، شعار می دهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل.

درس دوازدهم: ما از آمريکا و انگليس و اسرایيل بيزاريم، روسيه از اينکه ما از آمريکا و انگليس و اسرایيل بيزاريم خوشحال است. ما می خواهيم بجنگيم، روس-ها به ما اسلحه می دهند و از ما پول می گيرند و ما می گویيم مرگ بر آمريکا، ما می خواهيم در سازمان ملل از انرژی هسته-ای دفاع کنيم و چين و شوروی عليه ما رای می دهند و ما می گویيم: مرگ بر انگليس، ما می خواهيم بوشهر را راه بيندازيم و روس ها که طرف قرارداد هستند، راه نمی اندازند و ما می گویيم مرگ بر اسرایيل. ما با مافيا مخالفيم، در نتيجه با اروپا می جنگيم و مافيای روسی دوست ماست. ما با آمريکا مخالفيم، در نتيجه روسيه از دشمنی ما با آمريکا پول در می آورد، ما با اسرایيل مخالفيم، در نتيجه روسيه هم به ما اهانت می کند، هم پول ما را می گيرد. فردا پوتين به تهران می آيد تا مثل تمام اين 150 سال پاهای برهنه ملت را له کند، و ما بايد يادمان نرود که حتما شعار بدهيم: مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس، مرگ بر اسرایيل
ما ملتی فهیم، بزرگ، باهوش، با اراده، قوی، غیرتمند و خیلی چیزهای دهن پُرکن خفن هستیم!!! اما یک اشکال کوچک داریم ، آن هم اینکه از تمامی علوم رایج فقط تاریخ را بلد نیستیم، که آن هم اصلا مهم نیست و تک ماده می زنیم! و تازه به حول قوه الهی و مدد مقامات عظمی داریم می رویم که کم کم اصلا درس تاریخ و درس-های تاریخ را از بیخ گِل بگیریم و کلا بی خیال شویم این صاب مرده را....

Labels:

Friday, June 08, 2012

اینها هم نویسنده-اند؟!

کیهان لنـــدن


از دست بوس، میل به پابوس کرده-ای
خاکت به سر، ترقی معکوس کرده-ای!
«نویسندگانی» که برای قتل آزادی بیان جایزه می دهند!

16 خرداد- کیهان آنلاین- نه ششلول کشی در جمهوری اسلامی پایانی دارد و نه ششلول بندان در این نظام ویرانگر و نابودکننده یکی دو تا هستند.

علاوه بر آیت اللهی هایی که فتوای قتل صادر می کنند و عاملانی که آنها را به اجرا در می آورند، علاوه بر وزارت اطلاعات و سپاه و بسیج و لباس شخصی ها و ساندیس خورها که در کار تهدید و حذف و نابودی منتقدان و مخالفان نظام جمهوری اسلامی هستند، گروهی نیز به نام «نویسنده» آن هم با ادعای پیمودن «راه نیکان» به عواملی که حتا نه به خاطر عقیده بلکه به طمع جوایزی که تعیین شده، ممکن است دست به قتل شاهین نجفی، خواننده 31 ساله ایرانی ساکن آلمان بزنند، مژده دادند که آنها نیز هدیه ای برای قاتلان دارند. این «نویسندگان» ذوب شده در ولایت فقیه که بی تردید از مزایای رژیم برای نشر افکار قرون وسطایی خویش به اندازه کافی بهره می برند، در اطلاعیه ای به عنوان «نویسندگان نشر راه نیکان[+]» نسبت به حکم ارتداد یک هموطن خود در آن سوی مرزها «عرض ادب» کرده و در دفاع از «ام القرای جهان اسلام» اعلام کردند «حق تألیف آثار منتشرشده و در دست انتشار خود را به مجاهدی اختصاص داده و اهدا می نمایند که حکم ارتداد شاهین نجفی را به اجرا در آورد». این در حالیست که در این وضعیت نابسامان اقتصادی که تورم و بیکاری جان به لب مردم رسانده است، چشم پوشیدن از «حق تألیف آثار منتشر شده و در دست انتشار» از سوی این «نویسندگان» که ظاهرا باید خرج معاش آنها را تأمین کند، تنها به پشتوانه دستمزدی ممکن است که از همان آیت الله ها و هم چنین حکومت می گیرند! متن این اطلاعیه به گونه-ای است که اگر واقعا صحت نمی داشت، ممکن بود گمان رود که یک طنزپرداز آن را در هزل و هجو نویسندگان کشور نوشته است!

نام این «نویسندگانِ» سرسپرده و مزدور رژیم که برخی با یدک کشیدن عنوان «دکتر» مروج افکار قرون وسطایی و پای بوسی رژیم هستند، از این قرار است:

دکتر آرمین شیروانی - آرزو بخشی – جعفر توانا – جعفر حسین زاده – حسن نیکبخت – حسین بدرالدین – دکتر حسین صلواتی پور – خلیفه مازندرانی – رضا مدنی – سید جلال بنی هاشمی لنگرودی – سید علیرضا علوی طباطبایی – سید محمد محدث – سید محمد حسین فقیه ایمانی – سید ملک محمد مرعشی – شیخ محمد صادق یداللهی آملی – دکتر عباس غفاری – عباس نصیری فرد – عباس وعیدی بهشهری – عبدالرضا بارفروش – علی اکبر زمانی تهرانی – علی امیر مستوفیان – علیرضا سعادت – علیرضا کشوری – عنایت الله حکیمی – دکتر فرج الله عفیفی – محمد بهشتی – محمد باقر نحوی – محمدرضا روستا – محمدرضا غلامعلی پور – محمد جواد انتظاری – دکتر محمد کاظم نعیمی – محمود عباسی – محمود فروزبخش – محسن انصاری نیا – منصور کیانی – قمرالملوک زراعتی – مهدی عمادی – مهدی محرمی – ناصر علی نژاد – نیما سینا.

(خبر روز، کیهان لندن، خرداد 1391)

Labels: